درسهائی از نهج البلاغه (خطبه ۲۷)

ـ منتشر نشده ـ

قسمت دوم

خطبه جهاد

آیت الله العظمی منتظری

(… اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه)

ـ پس از حمد و ثنای پروردگار، همانا جهاد (در راه خدا) دری است از درهای بهشت. یکی از درهای بهشت را (باب المجاهدین) می نامند یعنی باب آنهائی که جهاد در راه خدا کردند.

(فتحه الله لخاصه اولیائه) ـ خداوند این در را باز کرده ولی هر کس توان رفتن به بهشت از این در را ندارد، زیرا این در، مخصوص خواص است، مخصوص دوستان خاص خدا است که هدفی جز او ندارند و برای دفاع از حق و حقیقت جهاد می کنند.

(و هو لباس التقوی)

ـ جهاد، لباس تقوی است. در قرآن آمده است:

(وَ لِباسُ التٌَقوی ذلک خیر)

ـ پوشش تقوی بهتر است، و در اینجا حضرت امیر (ع) می فرماید: جهاد، و پوشش تقوی است. تقوی یعنی انسان حالت نگهداری داشته باشد. اصل کلمه (وقی) از ماده (وقایه) است، به معنای نگاهداشتن. اگر انسان حریم خدا را نگاه دارد، خودش را از گناه و معصیت مصون و محفوظ دارد، به او می گویند انسان باتقوی و اما اینکه حضرت می فرماید جهاد، لباس تقوی است یعنی همان طور که لباس، انسان را از سرما و گرما حفظ می کند، جهاد هم تقوی را در وجود انسان نگه می دارد. با جهادِ مجاهدین، حکومت تقوی پابرجا و برقرار است. این یک احتمال. و اما احتمال دوم این است که کلمه (اهل) مفروض و مقدرباشد یعنی جهاد لباس اهل تقوی است. بنابراین جهاد، اهل تقوی را حفظ می کند پس اگر جهاد نباشد، اهل تقوی متفرق و متشتت می شوند و از بین می روند. باتقوی است که اهل حق می توانند روی پای خود بایستند. و اما احتمال سوم این است که لباس التقوی اضافه بیانیه باشد. جهاد لباسی است که آن لباس عبارت است از تقوی بنابراین لباس التقوی بهترین پوششی است که انسان را از گناه نگه می دارد و بالاترین مرتبه تقوی جهاد است برای اینکه اگر کسی از جان و مالش بگذرد، این انسان در برابر باطل بالاترین ایستادگی را خواهد کرد.

(و درع الله الحصینه): این جهاد زره محکم خدا است. (درع به معنای زره و حصین به معنای محکم است)

( و جنته الوثیقه): جنه یعنی سپر. سپر را در جنگها بلند می کردند که در مقابل اسلحه دشمن محفوظ باشند. وثیق یعنی محکم و استوار.

ـ جهاد آن سپر محکمی است که بوسیله آن می توانید اسلام و جمهوری اسلامی را حفظ کنید.

 

پی آمدهای ترک جهاد

(فمن ترکه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل)

ـ هر کس جهاد را ترک کند در حالی که از آن اعراض کرده است، خداوند جامه مذلت را به او می پوشاند. (رغبه) اگر به (فی) متعدی شود معنایش تمایل به چیزی داشتن است ولی اگر به (عن) متعدی شود معنایش اعراض از چیزی می شود.

(و شمله البلاء)، (شمله) معنایش لباس روپوش است که مشتمل بر انسان می شود یعنی انسان را دربر می گیرد مانند عبا، اگر (شمله البلاء) را عطف بر (ثوب الذل) بنمائیم معنایش این است که خداوند لباس مذلت و عبای بلا را به او می پوشاند. ولی در بعضی از نسخ (شمله) به صورت فعل آمده است که در آن صورت معنای جمله چنین می شود: خداوند لباس ذلت را به او می پوشاند و او را شامل بلا می کند.

(و دیث بالصغار و القماءه)

ـ ذلیل و خوار می شود. صغار و قماءه هر دو به معنای کوچکی و حقارت است.

(و ضرب علی قلبه بالاسهاب)

ـ این چنین افرادی که جهاد را ترک می کنند بر قلبشان پرده ها و سدهائی زده می شود که درک آنها هم از بین می رود.

هنگامی که غربیها می خواهند کشوری را اشغال کرده، اقتصاد آنها را قبضه کنند، نخست فرهنگ مردم را از آنها می گیرند و روحیه آنان را تضعیف می کنند، به نحوی که دیگر مردم قدرت ادراک خود را از دست می دهند و نمی توانند بفهمند که استعمار بر آنها چیره شده است و آنها را استثمار می کنند، خیال می کنند که خلق شده اند برای توسری خوردن و نوکر بیگانگان بودن! و همچنین نمی توانند تشخیص بدهند که سرنوشت کشورشان را باید خود به دست بگیرند و به دیگران واگذار نکنند! و بالاتر اینکه ادراک انسانیت را هم از دست می دهند!

(و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد)

ـ و برای اینکه این شخص جهاد را ضایع کرده حق از او گرفته می شود. شیخ محمد عبده و برخی دیگر این جمله را چنین معنی کرده اند: (صارت الدوله للحق بدله) یعنی دولت و حکومت، به جای اینکه به او داده شود، از آن حق می شود، در این صورت معنایش این می شود که حضرت امیر (ع)به اصحابش می فرماید: شما اگر جهاد را ترک کنید، ذلیل می شوید و آن وقت دولت از شما گرفته شده و از آن حق می شود!! و بنابراین سخن، حضرت علی (ع) دولت معاویه را حق میداند!!

به نظر من این معنی درست نیست.

ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه چنین می فرماید:

(ادیل الحق من فلان ای غلبه علیه عدوه) در اینجا ادیل از باب افعال به معنی ازاله است، پس اگر ادیل الحق منه گفته شود معنایش (ازیل دوله الحق منه) می باشد. چون او جهاد را ضایع کرد، اگر هم حقی داشته باشد، حقش پایمال می شود. به نظر می آید که این معنی درست است.

(و سیم الخسف)

ـ چنین آدمی را وادارش می کنند که ذلیل شود (سیم) فعل مجهول از (سام) است. در قرآن هم از این ماده آمده است: (یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب)،‌ ای یکلفونکم سوء العذاب شما را وادار می کنند که بدی عذاب را بپذیرید.

(و منع النصف) نِصْف و نَصَف و نُصف خوانده شده ولی مشهورش نصف به معنای انصاف است و تمام این کلمات به معنای عدالت آمده است. منع النصف یعنی این آدم ممنوع و محروم از عدالت می شود، زیرا در صورتی که جهاد را ضایع کند، دشمن بر او چیره شده و به او ظلم روا می دارد.

 

شکوه دردآلود امام

تا اینجا حضرت تعریف جهاد و عواقب ترک آنرا بیان کرد. اکنون وارد اصل موضوع می شود و می فرماید: من بارها شما را دعوت کردم که در برابر ارتش معاویه قیام کنید و شما کوتاهی کردید:

(الاوانی قد دعوتکم الی قتال هوءلاء القوم لیلا و نهارا و سرا و اعلانا)

ـ هان! آگاه باشید! من شما را روز و شب، آشکار و پنهان دعوت کردم به جنگ کردن با این قوم، (و قلت لکم اغزوهم قبل ان یغزوکم) ـ و به شما گفتم: با آنها جنگ کنید، پیش از آنکه آنان با شما جنگ کنند. پس از اینکه امت اسلام و اهل حل و عقد با حضرت علی (ع) بیعت کردند، دیگر برای احدی عذر و بهانه ای نبوده است که از اطاعت حضرت سرپیچی کند و چون معاویه تمرد و سرپیچی کرد، وظیفه تمام مسلمانان این بوده که با او به ستیز برخیزند، زیرا کسانی که در برابر حکومت حق قیامت می کنند در اصطلاح فقها آنان را بُغاه (جمع باغی) می نامند و در این صورت وظیفه مسلمین است که با او مبارزه کنند و او را بر سر جای خود بنشانند.

(فو الله ما غزی قوم فی عقر دار هم الا ذلوا)

این جمله، یکی از قسمتهای بسیار جالب خطبه است که به صورت حکمتی آموزنده از زبان حضرت امیر (ع) بیرون آمده است. می فرماید: به خدا قسم هیچ ملتی در میان خانه خودش مورد حمله واقع نشد مگر آنکه ذلیل و خوار گردید پس باید در مرز، جلو دشمن را بگیرید و نگذارید دشمن وارد خانه های شما شود. و این از نظر روانی هم یک واقعیتی است، زیرا اگر جنگ در کشور شما آمد، شما قهرا شکست می خورید و لشکر دشمن روحیه و اعتماد به نفس پیدا می کند، زیرا در طرف مقابل چندان قدرتی نمی بینند و شما که مورد هجوم قرار گرفته اید روحیه خود را از دست می دهید. این در اثر یک علت طبیعی و روانی است، حال هر چه خواهی نامش بگذار. می توان گفت که این علت روانی همان واهمه است که در اثر تلقین پروش یافته و یک حالت سستی و ترس در انسان به وجود می آورد.

بیماری را اگر تلقین کنند که چقدر رنگت پریده! گویا حالت خیلی بد است! اگر مرضش اندک هم باشد در اثر تلقینات، زیاد می شود و همچنین به عکس اگر مریض را تلقین کنند که: الحمدلله حالت خوب شده رنگ و رویت باز شده ، گویا بهبود یافته ای ! همین تلقینات ، چنان او را قوت و نیرو می بخشد که اثرش از دارو هم بیشتر است و بسا کسالتش هم برطرف گردد .

در مورد جنگ هم چنین است: هنگامی که عراقیها به کشور ما یورش آوردند ، و در اثر اهمال و یا خیانتهائی که شده بود ، ارتش و مرزداران مقاومتی نشان ندادند بلکه خود را هم باختند ! تا اینکه دشمن به داخل هجوم آورد و بعضی از شهر های ما را تصرف کرد ، این یورش چه تأثیر بدی در روحیه ها گذاشت ؟ ! یک افسر عراقی گفته بود : اصلاً کسی جلوی ما را نگرفت . ما همین طور به پیش می رفتیم و هر آن ، جرات ارتش ما بیشتر می شد .

تا اینکه بحمدالله در اثر انسجام ملت و تجدید قوا و فرار خائنین و هماهنگی سپاه و بسیج و نیروهای مردمی با ارتش و ژاندارمری و دیگر نیروهای مسلح ، سرانجام توانستند دشمن را با ذلت به عقب برانند و آنان را از بین ببرند .

ولی در آن هجوم نخستین چقدر تلفات دادیم و چقدر مرزداران ما خودشان را باخته بودند و در مقابل ، چقدر عراقیها با روحیه قوی پیش می آمدند ! این یک واقعیتی است انکار ناپذیر که هیچ ملتی در وطن خود مورد هجوم دشمن واقع نمی شود مگر اینکه ذلیل می گردد.

 

سستی مردم و نفوذ و وحشیگری دشمن

حضرت امیر (ع) اعتراضش این است که: شما چه نشسته اید؟! سفیان بن عوف غامدی از طرف معاویه آمده و به شهرهای شما یورش برده است ولی شما به جای اینکه با او به مقابله بپردازید (فتوا کلتم و تخاذلتم) کار را به یکدیگر واگذار کرده و همدیگر را زبون و خوار کردید.

(تواکل) از ماده وکالت و از باب تفاعل است. وقتی می گوئیم کسی را وکیل کردیم یعنی کار خود را به او واگذار نمودیم. در اینجا معنایش این است که هر یک کار را به دیگری واگذار می کند و در نتیجه هیچ کدام کار را انجام نمی دهند.

در اسلام دو نوع جهاد داریم:

۱ـ جهاد دفاعی    ۲ـ جهاد ابتدائی

در جنگ ابتدائی تا امام و رهبر دستور ندهد، نباید مردم هجوم بیاورند، بلکه برخی از فقها گفته اند مراد از امام در اینجا امام معصوم است و این خود ـ در فقه ـ محل خلاف است.

ولی در جهاد دفاعی ـ یعنی هنگامی که کفار هجوم آورده اند به کشور اسلامی- اینجا دیگر نباید منتظر دستور امام باشند بلکه بر هر مرد و زن (حتی زنها هم وظیفه شان دفاع است) واجب است که برای حفظ اسلام و کشور اسلامی دفاع کنند و نبایستی هر کدام کار را به دیگری محول نمایند.

سفیان بن عوف غامدی به شهرهائی که زیر نفوذ امیر المؤمنین(ع) بوده، هجوم آورده است، در اینجا وظیفه همه مردم این بوده است که از مرزهای اسلام دفاع کنند ولی آنها کار را به یکدیگر واگذار می کردند و از این راه خود را خوار و ذیلی می نمودند. (حتی شنت علیکم الغارات) در خانه نشستید و به قیام نپرداختید تا اینکه جنگها و غارتها یکی پس از دیگری بر شما وارد شد (شن) و (سن) هر دو به یک معنی است با این فرق که اگر فرموده بود سنت علیکم الغارات یعنی به صورت پی در پی غارتها بر شما انجام شد ولی در کلمه (شنت)، (با حرف شین) معنایش این است که هر چند وقت یکبار بر شما غارت و جنگ انجام می شود. و همانطور که در خطبه بیست و پنجم دیدیم که بسر بن ابی ارطاه به دستور معاویه هجوم آورده بود، و پس از آن ـ به یک فاصله زمانی ـ سفیان غامدی یورش آورده است. پس در حقیقت غارتها متفرق و فاصله دار بوده است.

(و ملکت علیکم الاوطان) ـ و شهرهای شما را از دست شما گرفتند.

(و هذا اخوغامد) اینجا حضرت اشاره به داستان یورش سفیان غامدی می کند، می فرماید: این برادر غامد است یعنی این برادر طائفه غامد است، از آن قبیله است حضرت در اینجا اسم دشمن را با فحش و ناسزا نمی آورد زیرا دشمن کارش دشمنی است، گله را باید از دوست سست کرد و چون حضرت گله از دوستان دارد، اسم دشمن را با ناسزا نمی آورد.

(و قد وردت خیله الانبار) ـ ارتش سواره او، وارد شهر انبار (شهری در شرق فرات) شد دشمن اینقدر جرات پیدا کرده که از شرق فرات هم گذشته است. در آن وقت حسان بن حسان بکری از طرف حضرت امیر (ع) فرماندار شهر انبار بود. او مردم را به جنگ و دفاع دعوت کرد ولی در اثر سستی و بی ایمانی فرار کردند، ناچار با سی نفر از مؤمنین به دفاع برخاست و خودش هم شهید شد.

“و قد قتل حسان بن حسان البکری و ازال خیلکم عن مسالحها”

ـ آن غامدی، حسان بکری را کشت و سواره نظامهای شما را شکست داده و آنان را از سر مرز بیرون راند‌ “مسالح” جمع “مسلحه” است یعنی محل جمع سلاح.

همه جای مرز نمی شود مکان عبور باشد زیرا بعضی از جاهایش بیشه زار و یا کوه است ولی بالاخره یک جائی برای عبور نیرو دارد مثل تنگه چذابه یا فکه که مرکز عبور نیرو است و در آنجا همیشه مرزداران با سلاح عبور می کنند. در اینجا حضرت می فرماید که دشمن، مرزداران شما را از مراکز سلاح خود برطرف کرده و آنها هم شکست خوردند.

“و لقد بلغنی ان الرجل منهم کان، یدخل علی المراه المسلمه و الاخری، المعاهده فینتزع حجلها و قلبها و، قلائدها و رعشها”

ـ به من خبر رسیده است که بعضی از افراد ارتش مهاجم وارد خانه ها شده اند و گوشواره ها و دستبند های زنها و خلخلهایشان را به زور از گوش و دست و پای آنها بیرون آورده اند، چه زنهای مسلمان و چه زنهای معاهده یعنی اهل کتابی که با ما هم پیمان اند. اقلیتهای اهل کتاب که در پناه حکومت اسلامی بودند، حکومت اسلامی موظف است که حقوق آنها را حفظ کند، لذا از این جهت، حضرت خیلی با ناراحتی و تاثر این مطالب نگران کننده را بازگو می کند برای اینکه احساسات مردم را تحریک نماید. فینتزع: می کشیده است. حجل: خلخال. قلب: دستبند. قلائد: جمع قلاده، گردنبند. رعث: جمع رعثه، گوشواره.

“ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام”

ـ این زن بیچاره ای که هیچ مدافعی نداشته، هیچ مردی نبوده است که از او دفاع کند و تنها وسیله دفاع او گریه و زاری و قسم دادن به دشمن بوده است. مراد حضرت این است که یک مرد با غیرتی نبوده است که از این زن بدبخت دفاع کند، و این زن به تنهائی، خودش، با گریه و زاری و قسم دادن به طرف، می خواسته او را از خودش دور کند. استرجاع را دو معنی کرده اند: یکی اینکه آن زن همواره می گفته: “انا لله و انا الیه راجعون” که انسان در حالت بیچارگی استرجاع را به زبان می آورد. احتمال دیگر اینکه استرجاع معنایش این است که صدا در گلو برگردد یعنی این زن بیچاره چون صدایش مخلوط به گریه بود، گویا صدایش در گلو برگشت داشته است.

استرحام هم دو معنی دارد: یکی اینکه طلب رحم می کند یعنی این زن می گفت تو را به خدا قسم به من رحم کن. احتمال دوم هم این است که طرف را به “رَحِم” او قسم دهند که در عرب نیز مرسوم بوده است که در حال بیچارگی می گفته اند: “انشدک بالرحم” ـ تو را به قوم و خویشی که با هم داریم قسم می دهم، یعنی حال که من عربم و تو هم عرب هستی، چرا به من حمله می کنی، دست از سر من بردار.

“ثم انصرفوا وافرین” ـ سپس پیروزمندانه برگشتند، در حالی که نه خودشان آسیبی دیده بودند و نه اموالی از دست داده بودند بلکه جیبهایشان پر از طلا و نقره و دیگر وسائل زندگی بود. وافر بودند یعنی کامل بودند.

“ما نال رجل منهم کلم” ـ به هیچ یک از آنها، جراحتی نرسیده بود، آنها برادران ما را شهید کردند و کوچکترین زخمی هم برنداشته بودند.

کلم به معنی جرح است. برخی گفته اند که اصل و ریشه “کلمه” و “کلام” هم همین ماده “کلم” به معنای جرح است، زیرا جراحتی که سخن بر انسان وارد می کند، هیچ شمشیری وارد نمی نماید. گاهی بعضی از حرفها چنان به مغز انسان فرو می رود که تا آخر عمر فراموش نمی شود. شاعر عرب هم به این مناسبت می گوید:

جراحات السنان لها التیام              و لا یلتام ما جرح اللسان

جراحتهایی که سر نیزه ها بر انسان وارد می کنند، قابل التیام و خوب شدن می باشد ولی زخم زبان هیچ گاه قابل خوب شدن نیست.

مواظب باشید هیچگاه حرف زشتی به یک مسلمان نزنید زیرا اگر دل مسلمانی را بشکنید، خداوند لطف و محبتش را از شما برطرف می کند.

“و لا اریق لهم دم” ـ هیچ خونی از آنها ریخته نشد.

 

مرگ شایسته

“فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما بل کان به عندی جدیرا”

ـ اگر پس از این مسلمانی از شدت ناراحتی بمیرد، نباید کسی او را ملامت کند، بلکه سزاوار است که انسان از شنیدن چنین قضایائی بمیرد. آری! سزاوار است که مسلمان بمیرد هنگامی که می شنود در اردوگاه صبرا و شتیلا حدود سه هزار مرد و زن و بچه و پیرمرد و مریض را قتل عام کردند و مسلمانان به جای دفاع، نظاره نموده و دم نزدند. عراقیها در هجوم نخستین به کشور ایران، چه بر سر مردم بی پناه خوزستان و روستاها و شهرهای جنوب و غرب آوردند. آیا تأسف ندارد که مسلمانان این قضایا را بشنوند و ساکت باشند؟!

ای کاش این جوانهای بسیج و سپاه و ارتش ما که این چنین در جبهه ها فداکاری می کنند در زمان حضرت امیر (ع) بودند و پاسخ ندای حضرت را می دادند. در تاریخ دارد که وقتی حضرت این خطبه را با آن همه تأثر و تألم ایراد فرمودند تنها یک مرد که دست بچه اش را گرفته بود بلند شد و گفت: من و این بچه حاضریم تا هر جائی که شما بفرمائید بیائیم!! ولی دیگران پاسخ امام را ندادند.

ادامه دارد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *