سرگذشتهای ویژه از زندگی امام

حجه الاسلام والمسلمین توسلی

 

من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، که با قیافه ملکوتی و سخنان در ربار امام که در دل هر شنونده اثر خاصی داشت آشنا شدم.

حضرت  امام – دربعضی از سالها – ایام تابستان که حوزه علمیه قم تعطیل بود، به شهرستان محلات تشریف می­آوردند که ظاهرا در چندین تابستان، اهالی محلات از این فیض عظمی بهره مند بودند.  دریکی از سالها، ماه مبارک رمضان، در مسجد جامع شهر،  نزدیک غروب آفتاب درس اخلاق می­گفتند. بنده هم از آنجایی که علاقمند به چنین محافلی بودم شرکت میکردم. روزی حضرت امام برای درس گفتن وارد شدند، متوجه شدند که امروز تشکی برای ایشان انداخته‌اند، فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم تقاضای زیادی داشتند که امام در مسجد جامع اقامه جماعت بفرمایند ولی امام فرمودند: آنجا نمازجماعت بر قرار است. ایشان در مسجد کوچکی که ظرفیت کمی داشت و نزدیک منزل معظم له بود، اقامه جماعت میفرمودند.

*      *      *

سفر دیگری که امام به محلات تشر یف آوردند، ظاهرا سال ۱۳۳۰بود (چند سالی بود که بنده برای تحصیل به قم رفته بودم)درمحله ای که منزل ماهم در آن محله بود، منزلی برای حضرت امام اجاره شد. در این منزل، محل خارج شدن آب قناتی بود که اهالی محل آب آشامیدن خود را از آنجا تهیه می­نمودند. عده ای خواستند مانع از پرداختن آب شوند که مبادا مزاحمتی برای حضرت امام باشد، زیرا رفت و آمد و سر و صدا بسیار بود. حضرت امام وقتی فهمیدند فرمودند مانعی ندارد، مردم مثل همیشه بیایند و از آب استفاده کنند. جالب این جا است که درچنین جای ازدحامی محل جلوس و مطالعات امام بود، و امام بعد از ظهر ها در کنار همین قنات به مطالعه و تحقیق می­پرداختند و درهمین جا­، حاشیه برکتاب«وسیله النجاه» را به رشته تحریر درآوردند.

*      *      *

درهمان ایام، روزی دو نفر از بزرگان و مشاهیر برای زیارت امام به محلات آمدند من آن روز در خدمتشان بودم. در آن ایام گروه خاصی مطرح بودند که در رأس  آنها مصدق بود و توجه مردم را به خود جلب کرده بودند، و آنها چنین می­پنداشتند که ضد امپریالیسم و ضد رژیم، کسی است که وابسته به آنان است.

آن روز، امام سخنانی در رد آن گروه بیان فرمودند. آن آقایان گفتند: از شما خیلی بعید است که برعلیه این جمعیتی که چنین و چنان هستند صحبت کنید،  و اینها مردمی وطن دوست و انقلابی  هستند! ولی امام که این چهره های دروغین را از آن دوران می­شناختند و انحراف آنها برای امام نمایان بود، علیرغم دفاع آن آقایان وبسیاری از مردم که ندانسته آنها را مورد ستایش قرار میدادند، امام آنان را رد میکرد و در هر صورت گذشت زمان،  بصیر ت و بینش امام را برای آن آقایان روشن ساخت.

*      *      *

در زمانی که این جانب به قم وارد شدم، امام عصرهای پنج‌شنبه هر هفته در مدرس مدرسه فیضیه، درس اخلاق می­گفتند و عده ای از بازاریها و طلاب دراین مجلس شرکت می­کردند. گاهی از اوقات سخنان حضرت امام در حاضرین آن چنان اثر می­گذاشت که اشکها جاری وصداها به گریه بلند میشد.

یکی از روزها، هنگام ورود امام، زیلوئی به عرض یک متر سرراهشان انداخته بودند امام کفشهای خود را در آوردند که از روی زیلو عبور نکنند. در همان هنگام یکی از طلاب که از علاقمندان درس امام بود، وارد شد و ازروی زیلو عبورکرد. امام فرمودند: باکفش وارد نشوید، این مخصوص نمازاست.

*      *      *

امام همیشه مقید بودند که نمازها را به جماعت بخوانند و لذا ظهرها و شبها درجماعت فیضیه شرکت میکردند . یکی از روزها که برای نماز تشریف آورده بودند، چون وقت نماز نرسیده بود بیکی از حجرات جلوس فرمودند یکی از طلاب در حالیکه چراغ اطاق را روشن گذاشته بود، از اطاق بیرون آمد تا در خدمت امام باشد. امام فرمودند: چرابرق را روشن گذاشتید؟!

یکی از آقایان گفت: میگویند در روشنی اسراف نیست! امام پاسخ دادند: بیخود می­گویند.

شبیه این قضیه را در سال ۵۸ بعد از تشریف آوردن معظم له به ایران برخورد کردم امام براثر کثرت جمعیت زیارت کننده بالای بام تشریف می­بردند که جواب احساسات مردم دهند، یک بار هنگامی که خواستند پایین بیایند، چشمشان  افتاد به حیاط دفتر که یکی از لامپ ها درروز روشن بود.  فوراً بوسیله یک نفر پیغام فرستادند که یک چراغ در حیاط روشن است، خاموشش کنید. مانند این قضیه را بنده چندین بار ازامام دیده ام. الان هم در اطاقی که زندگی میکنند، چنانچه فراموش کنند که چراغ را خاموش نمایند، از حیاط برمی گردند و چراغ را خاموش میکنند.

*      *      *

روزی در اثنای درس امام، کسی اشکال نکرد.  ایشان فرمودند: مجلس درس و بحث است.  مجلس وعظ و خطابه نیست! چرا ساکت هستید و حرف نمی زنید؟ ومی فرمود مجلس درس میرزا محمد تقی شیرازی (ره) دوساعت ونیم طول می کشید، یا اینکه درس حضرت امام در حدود یکساعت بود.

یکی از روزها، حضرت امام زیر کرسی مشغول مطالعه بودند.  آن روز غیر از من کسی آنجا نبود.  متوجه شدم دونفر وارد منزل شدند و می خواستند در رابطه با  قضایای روز خدمت امام پرسند. از امام کسب اجازه کردم، فرمودند: بیایند داخل این دونفر که یکی از آنها خلع لباس شده و ظاهرا این روزها فراری باشند، وارد شدند ونشستند بنده در اطاق مجاور نشسته بودم. شنیدم امام از آنها پرسید: از کجا می آیید؟ گفتند: ازتهران. امام فرمودند: تهران چه خبر بود؟گفتند:  تهران هیچ خبری نبود و اوضاع آرام بود. یک مرتبه امام با صدای بلند فرمودند:  شما روحانی هستید؟! قیامت سرتان نمی شود؟ مگردیروز آقای خوانساری را در بازار کتک نزدند، شما می گویید هیچ خبری نبود؟ خجالت بکشید! (این شخص روحانیکه سخن می گفت از جیره خواران رژیم فاسد بود، و بعد از انقلاب اور ا خلع لباس کردند. )

قضیه آقای خوانساری از این قرار بود که یک روز قبل در مسجد سید عزیز الله اجتماعی بود که ماموران رژیم برای برهم زدن و متفرق کردن  مردم واردشده و کسانی را مورد اهانت قرار داده بودند، ازجمله آقای خوانساری بود که به ایشان توهین شده و با باطوم مضروبشان کرده بودند. بیاد دارم، همان شب، حضرت امام دربیرونی با ناراحتی فراوان خطاب به طلاب فرمودند:  امروز آقای خوانساری را دربازارکتک زدند! محکم باشید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *