انگیزه ی قیام عاشورا از زبان امام حسین(ع)

هر قیامی در راستای تاریخ داران انگیزه و هدفی مشخص و معین بوده است، خواه آن انگیزه برای مردم شناخته شده باشد یا نباشد و خواه انگیزه، خدائی باشد یا شیطانی و خواه مادی باشد یا معنوی ولی آنچه در تاریخ جاودان مانده و برای همیشه نورافشانی می کند قیام ها و حرکتهائی است که تنها برای خدا و در راه خدا (خالصا لوجه الله و فی سیبل الله) بوده است و جز رضا و خشنودی خدا و انجام وظیفه، غرض دیگر در آن نبوده است، از این رو است که می بینیم قیامی ونهضتی همانند قیام و نهضت امام حسین (ع) در درخشندگی و جوشش و زایندگی وجود ندارد. حال باید انگیزه ی این نهضت را از صاحب نهضت پرسید، و در این مورد هیچ سخنی رساتر و روشن تر از سخن آن حضرت نیست. برای دریافت بهتر، به بررسی سخنان امام در سه مرحله ی تاریخی قیام می پردازیم:

امام در مدینه:

یزید از استاندار مدینه می خواهد که امام حسین (ع) را وادار به بیعت کند. استاندار در جلسه ای که به همین مناسبت ترتیب یافت این مطلب را از امام درخواست می کند. امام در جواب او چنین می فرماید:” ایها الامیر : انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و مهبط الرحمه بنا فتح الله و بنا یختم، و یزید رجل شارب  الخمر و قاتل النفس المحترمه، معلن بالفسق و مثلی لایبایع مثله و لکن نصبح و تصحون و تنظر و تنظرون”.

– ای استاندار، : ما تبار نبوت و سرچشمه ی رسالت هستیم، منزل و ماوای ما محل رفت آمد فرشتگان و فرودگاه رحمت خداوندی است، خدا از ما آغاز کرد و به ما پایان می بخشد، و یزید مردی است میخوار و خونخوار و فاسقی است بی پرده و آشکارا و همانند من با مانند او هرگز بیعت نمی کند ولی به هر حال بامدادان بر ما و شما خواهد آمد و ما و شما در این امر نظر خواهیم کرد (که خلافت و بیعت سزاوار کیست؟).شاید این آغاز نهضت علنی حسین بود  که استاندار یزید، حقایق را بفهماند و دلیل مخالفت و بلکه نبرد با خود را با آن زمامدار غاصب روشن ساخت. سخنان امام به دو بخش تقسیم می شود:

۱- اختصاص خلافت و حکومت اسلامی و رهبری امت به خویش: در اینجا می بینیم که حضرت نمی فرماید ما خاندان پیامبریم بلکه می فرماید ما خاندان نبوتیم، ما سرچشمه ی رسالتیم یعنی نبوت و رسالت و امامت مخصوص ما است و بر این اساس ما باید ولایت بر مردم داشته باشیم نه دیگران. در جمله ی بعدی می فرماید خدا از ما آغاز کرد و به ما خاتمه می دهد، بنابراین درهر زمان و دورانی باید ما باشیم و هیچگاه زمین از حجت خالی نمی شود و ما خاندان نبوت، حجتهای الهی بر مردم هستیم.

۲- نفی خلافت از یزید: گرچه از همان قسمت اول (اثبات) شایستگی امام- و نه دیگران- برای خلافت روشن می شود ولی همواره برای تاکید غرض، پس از ذکر دلیل اثباتی، دلیل نفی را نیز ذکر می کنند تا هیچ گونه حقی برای طرف مقابل باقی نگذارند. همچنان که در جمله ی شریفه ی “لا اله الا الله” وحدانیت را به خدا اختصاص می دهیم، الوهیت را نیز از هرچه جز خدا است (ما سوی الله) نفی می کنیم، در اینجا نیز حضرت پس از اثبات شایستگی خلافت برای خود، علل سلب خلافت از دشمن (یزید) را بیان می نماید و می فرماید: اواست مردی قاتل و شرابخوار و متجاهر به فسق و فجور بنابراین همانند من با او بیعت نخواهد کرد. سپس امام تهدید می کند که خواهید دید کدام یک از ما سزاوار و شایسته ی خلافت است. در این جمله امام اعلان جنگ و مبارزه با یزید می دهد و چگونه خواهند دید که کدام یک شایسته ی خلافت است، مگر اینکه مبارزه ای در بین باشد؟ یعنی من با او خواهم جنگید تا اینکه حق از باطل شناخته شود و لایق خلافت از غاصب خلافت برای همگان معلوم گردد. در همین سخن اول، امام وظیفه را مشخص کرده اند که باید با هرکس که لباس دین در بر دارد و بر خلاف دین عمل می کند جنگید و مبارزه کرد و همچنین با کسی که بی پرده گناه بزرگ مرتکب می شود، به مردم ظلم و ستم روا می دارد، سفاک و خون آشام است و خود را خلیفه ی! پیامبر نیز معرفی می کند. در پاسخی که امام به نامه ی اهل مکه داده اند، شرایط امامت را مشخص نموده اند آنجا که می فرمایند:

“…فلعمری ما الاءمام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط…”

به جان خودم قسم، امام نیست مگر آن کس که به کتاب خدا عمل کند و با عدالت رفتار نماید…

همچنین می بینیم امام حسین(ع) در پاسخ مروان بن حکم، با تندی و خشونت می فرماید:” انا لله و انا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید. و لقد سمعت جدی رسول الله (ص) یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان، فاذا رأیتم معاویه علی منبری فأبقروا بطنه و قدرآه اهل المدینه فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق”. پس از ذکر آیه ی استرجاع می فرماید: وای بر اسلام اگر امت گرفتار حکمرانی همچون یزید شود. من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان ابی سفیان حرام است، پس اگر معاویه را بر منبرم دیدید، شکم او را پاره کنید، و مردم مدینه او را (بر منبر پیامبر) دیدند ولی شکمش را پاره نکردند، لذا خداوند آنها را به یزید تبهکار گرفتار کرد. امام با نگرانی و عصبانیت از گذشته یاد می کند و از سهل انگاری و بی تفاوتی مردم در برابر معاویه افسوس می خورد و با خشمی افزون تر از وضع آن روز مردم که مواجه با یزید فاسق اند اظهار ناراحتی می کند. شگفتا که پیامبر دستور داد معاویه را از منبر به زیر بیاورید و او را بکشید ولی شما انجام وظیفه نکردید، و اینک افسوس که یزید بر شما حکومت می راند. یعنی اگر آن روز از شر معاویه خلاص شده بودید، پس از وی یزید بر شما حکومت نمی کرد. و در چنان وضعی که امت گرفتار یزید شده است، وای به حال اسلام، یعنی او قصد دارد اسلام را از بین ببرد، بنابراین باید در برابر او ایستاد و او را سرنگون کرد. و آیا اگر آن روز اهل مدینه معاویه را نابود کرده بودند آیا پس از آن، امام حسین(ع) به دست ناپاکان جلاد، شهید می شد؟ قطعا نه، زیرا دیگر یزیدی وجود نداشت و خیانت یا سهل انگاری آن روز مردم آن پلید را نیز بر آنها چیره ساخت، و چه جنایتها که نکرد!

وصیت امام حسین (ع):

امام در وصیتش دربه محمد بن حنفیه پس از شهادت به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت پیامبر (محمد بن عبدالله (ص) ) و اقرار به اینکه پیامبر هرچه آورده از نزد خدا است و بهشت و جهنم و قیامت،  حق است و شکی در آن نیست و خدا مردگان را در روز رستاخیز برمی انگیزاند می فرماید:

“…و انی لم اخر اشرا و لابطرا لامفسدا و لاظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاًح فی امه جدی (ص)، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابی طالب، فمن قبلنی بقول الحق فالله اولی بالحق و من ردّ علی هذا، اصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیر الحاکمین”.

– خروج من نه از روی جاه طلبی و خودبینی و تبهکاری و ستمگری است بلکه برای خیرخواهی و اصلاًح در امت جدم (ص) خروج کردم. من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم و پدرم، علی بن ابی طالب (ع) گام بردارم،هر که از روی حق مرا قبول کرد و دعوتم را پذیرفت (حق را پذیرفته چرا که ) خدا سزاوارتر است به حق، و هر که مرا رد کرد و دعوتم را اجابت ننمود من صبر می کنم تا این که خداوند بین من و بین این قوم داوری کند و او بهترین داور است.

اینجا انگیزه ی قیام روشن و واضح است و هیچ پیچیدگی و ابهامی در آن نیست. امام می بیند با این همه منکرات و مفاسد، جای سکوت و سازش نیست، لذا برای احقاق حق و سرنگونی باطل قیام می کند  و روش خود را روش پیامبر و امیرالمؤمنین اعلام می کند، دیگر برای او مهم نیست که زنده می ماند و حکومت را به دست می گیرد یا در این راه مقدس کشته می شود. وظیفه را در قیام تشخیص داده است نه در سکوت و سازش و این قیام را برای خدا و برای حق و برای اصلاًح امور مسلمانان می داند، دیگر چه باک که دشمنان دعوت او را نپذیرند و با او جنگ کنند، او نیز با همان پیروان کم جنگ خواهد کرد و دشواری ها و مشکلات را در راه خدا و برای خدا تحمل خواهد نمود و کیفر آنان را به خدا واگذار خواهد کرد. در نامه ای که امام به اهل بصره می نویسد آنان را دعوت به قرآن و سنت می کند، سپس می فرماید:”فان السنه قدا میتت و البدعه قد احییت، فان تسمعوا قولی اهدکم الی سبیل الرشاد”

– سنت و شریعت پیامبر، مرده و بدعت زنده شده است، پس اگر سخن مرا بشنوید، من شما را به سوی راه راست راهنمائی می کنم.

قیس بن اشعث یکی از دشمنان امام است، از امام می خواهد که با یزید بیعت کند، حضرت در جواب او می فرماید :”لا ولله لا اعطیهم بیدی اعطا الذلیل و لاافر فرار العبید”.

– به خدا قسم من به آنها دست ذلت نخواهم داد و از آنها همچون بندگان نخواهم گریخت.

امام در مکه :

امام در مکه در جمع مردم خطبه ای بسیار جالب ایراد فرمود که قسمت آخر آن را در اینجا می آوریم:

“الا و من کان فینا باذلا مهجته، موطّنا علی لقا الله نفسه، فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شا الله”.

امام پس از اینکه مردم مکه را نیز به نبرد با یزید دعوت می کند و در آن شهر مقدس حجت را بر مردم تمام می کند و خود را به آنان معرفی می نماید و حج را به عمره مبدل می سازد و به جای حج فریضه ای لازم تر اختیار می نماید، در آخرین سخنرانی حرف آخر را با مردم می زند: هر کس حاضر است در راه ما از جان خود بگذرد، و برای دیدار با خدا خود را آماده کرده است، با ما حرکت کند، زیرا فردا صبح من به (طرف کربلا) حرکت خواهم کرد.

در راه کربلا:

در بین راه، امام (ع) بر شخصی به نام شقوق “وارد” می شود و شبی را در آنجا به سر می برد.یک نفر از عراق آمده است، امام از وی اوضاع عراق را می پرسند و او نیز پاسخ می گوید، سپس امام خطبه ای ایراد می فرماید و یادآور می شود که: هر چه خدا بخواهد، ما راضی و خشنود از قضای الهی راضی و سپاسگذاریم سپس اشعاری می خواند(این اشعار یا از خود آن حضرت است یا به آنها تمثل جسته است) در یکی از این ابیات آمده است:

و ان تکن الابدان للموت أنشأت

فقل امرء بالسیف فی الله أفضل

– اگر این بدنها برای مردن آفریده شده اند، چه بهتر که انسان در راه خدا با شمشیر کشته شود. امام در دیدار با حربن یزید ریاحی، پس از اینکه نماز ظهر و عصر را به جای آوردند، در خطبه ای فرمودند:

“… و نحن- اهل بیت محمد (ص) – اولی بولایه هذا الامر من هوء الاء المدعین ما لیس لهم و السائرین بالجور و العدوان…”

ما خاندان پیامبر (ص) سزاوارتریم به ولایت و حکومت از این مدعیان ولایتی که از آن آنها نیست، و با ظلم و ستم حکومت می کنند. امام حسین (ع) در بین راه سخنرانی دیگری دارد که انگیزه ی نهضت را با دلیل و برهان و نیز لزوم مبارزه با یزید و یارانش را بیان می کند.:

” ایها الناس، ان رسول الله (ص) قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثاً عهده، مخالفاً لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیرعلیه بفعل و لا قول کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله. الا و ان هوءلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و ترکوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد و عطلو الحدود و استأثروا بالفیء و احلّوا حرام الله و حرموا حلاله…”

در آن زمان شاید هنوز بودند کسانی که امام حسین (ع) را نشناسند یا اینکه سخنان امام را قبول نداشته باشند. چنین کسانی که ادعای اسلام می کنند، اینک امام، سخن پیامبر را نقل می کند که دیگر هیچ بهانه ای نداشته باشند: ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هرکس سلطان ستمگری ببیند که حرام خدا را حلال کرده پیمان او را شکسته، مخالف سنت رسول خدا است، و با بندگان خدا از راه ظلم و ستم و گناه رفتار می کند، اگر کسی چنین حکم رانی را ببیند و بر او با عمل و بیان (جهاد با سلاح یا زبان) نشورد، سزاوار است که خدا او را، با ستمگر محشور نماید. آگاه باشید که اینان (یزید و اتباعش) طاعت شیطان را برگزیدند و از طاعت خدا دوری جستند، فساد را آشکار نموده و حدود الهی ار کنار گذاردند، بیت المال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند (بنابراین طبق دستور رسول اکرم باید با آنان جهاد کرد و گرنه ما شریک جرم آنها خواهیم بود).

در کربلا:

امام (ع) پس از ورود به کربلا، نامه ای از ابن زیاد دریافت کرد، سپس یاران خود را جمع کرد و خطبه ای ایراد نمود که پس از حمد و ثنای پروردگار و شکایت از وضع روزگار، انگیزه ی قیام را در جمله ای بسیار جالب و شورانگیز بیان نمود:

“… الا ترون الی الحق لایعمل به و الی لاباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقا ربه فانی لاأری الموت إلا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما”.

– آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد؟، (در چنین وضعی) به جاست که مؤمن برای دیدار خدا بشتابد، و همانا من مرگ را (در راه امر به حق و نهی از باطل) جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال و انزجار نمی بینم. و سرانجام در آخرین سخنرانی و آخرین اتمام حجت، روز عاشورا در خطبه ای جامع و کامل، دشمنان را مورد خطاب قرار داد و آنان را پند و اندرز داد و به آنان گوشزد کرد که: دنیا شما را فریب ندهد زیرا هر کس آمال و آرزوهای خود را در این دنیا قرار داد، آمال او بریده می شود و آرزوهایش از بین می رود، شما را می بینم بر امری گرد آمده اید که در آن غضب و خشم خدا را برای خود خریده اید و خدا از شما روی برگردانده است و مورد نفرین او قرار گرفته اید. چه خوب و مهربان پروردگاری است، و چه بد بندگانی هستید شماها، چگونه است که اقرار به اطاعت خدا و پیامبری رسول خدا می کنید و این چنین به سوی فرزندان و خاندانش هجوم آورده قصد کشتن آنها را دارید؟! چنان شیطان بر شما چیره شده که خدا را از یاد شما برده است. ننگ بر شما و بر آنچه می خواهید انجام دهید!…

سپس فرمود:”الا ان الدعی ابن الدعی، قد رکزبین اثنتین. بین السله و الذله! و هیهات منا الذله، یأبی الله لنا ذلک و رسوله المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه و نفوس ابیه من ان نؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام. الا انی قد اعذرت و انذرت، انی زاحف بهذه الاسره علی قله العدد و خذ لان الناصر”.

– بدانید این زنازاده، فرزند زنازاده (یزید بن معاویه) ما را بین دو امر قرار داد: بین شمشیر و ذلت (کشتن یا ذلت را پذیرفتن) ذلت از ما سخت، دور است و هرگز ما ذلت را نمی پذیریم نه خدا و پیامبرش می خواهند نه مؤمنین این را  برما می پذیرند و نه این دامنهای پاک و طاهر و این حمیت الهی و این همتهای بلند و ارجمند می گذارد که فرمانبرداری از لئیمان و پست فطرتان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم. آگاه باشید که من آنچه لازم بود گفتم و شما را (از عذاب خدا) ترساندم و حجت را بر شما تمام کردم. بدانید که من با همین خانواده، آماده ی نبردم گرچه افراد من کم و یارانم اندکند. و بالاخره پس از نماز ظهر، و لحظاتی قبل از شهادت رو به یاران با وفایش کرد و گفت: ای جوان مردان! این بهشت است که درهایش را (برای استقبال از شما) گشوده است و رودهایش به هم پیوند خورده است و میوه هایش رسیده است، و اینک پیامبر (ص) (منتظر شماست) و شهیدان راه خدا برای دیدار شما لحظه شماری می کنند و همدیگر را بشارت می دهند، هان ای یاران! از دین خدا و دین رسولش پشتیبانی کنید و خاندان پیامبر را دریابید…”

ای سرور شهیدان!

ای سالار جانبازان و عاشقان الله!

ای رهبر انقلاب جاوید!

ای سرمشق مجاهدان!

ای پدر تمام آزادگان!

ای الگوی مؤمنان!

ای برتر از تمام دلاوران تاریخ! اگر ظهر عاشورا در برابر یاران غرقه به خونت ایستادی و آنان را به یاری خواندی، و اگر آنان نتوانستند دوباره به یاری تو برخیزند، هم اینک یاران با وفای تو در کربلای ایران ندای تو را لبیک گفته و با دل و جان از دین تو و آئین تو و راه تو دفاع می کنند و ندای “هل من ناصر” تو را با کمال خلوص و راستی “لبیک یا ابا عبدالله” می گویند و در مقابل دشمنان، یک آن سر تسلیم فرود نمی آوردند و با تو پیمان می بندند که هرگز دست از مبارزه برندارند و با غرب و شرق، آمریکا و شوروی و دیگر جهانخواران ستیز خواهند نمود. ای نور چشم زهرا! اگر آن روز “سعید بن عبدالله حنفی” با سینه ی خود تیرهای دشمنان را استقبال کرد و هم چون سپری در برابر تو ایستاد که نمازت را و پیامت را با آسودگی و آرامش به پایان برسانی و هنگامی که بدن پاکش پر از تیر شده و بر زمین افتاد، چشم خود را گشود و نگاهی به  سیمای دلربایت افکنده و گفت: آیا وفا کردم به پیمانم ای رسول خدا؟ فرمودی: آری، و تو قبل از من به بهشت خواهی رفت… اینک نیز هزاران سعید بن عبدالله در جبهه های حق علیه باطل، برای زنده نگه داشتن پیامت و نمازت، با گشاده روئی، به سوی تانک و توپ و مسلسل یزیدیان می روند و هنگامی که در خون خود غوطه ور می شوند آرزوی این دارند که نگاهی به سوی آنان افکنی که این نگاه آنها را بس است.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

خدایا شهیدان را هم نشین یاران ابا عبدالله در بهشت برین قرار ده و ما را به راهشان رهنمون باش.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *