قسمت پانزدهم
حجه الاسلام والمسلمین کریمی عضو جامعه مدرسین و حوزه استفتاء امام.
افعال اختیاری که از فاعل مختار سر می زند، یک نمای محسوس و مشاهد دارد که یا با چشم دیده میشود و یا با گوش شنیده می شود. ولی آنچه در افعال اختیاری اهمیتی دارد اساس و ریشه آن فعل است که بر پایه آن، فعل صادر میشود، یعنی: انگیزه و نیت شخص که در تحقق آن انگیزه و نیت شخص که در تحقق آن انگیزه چنین عملی از او سر میزند. در روایات نیز به این نیت تکیۀ زیادی شده است، در یک جا از لسان معصوم نقل شده است که:
«نِیّهُ الّمُؤمِنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ»
روی این حساب اگر من بخواهم دربارۀ روش اجتماعی و برخوردهای استاد بزرگوارم حضرت امام روحی له الفداء صحبت میکنم، فقط آن عمل خارجی مشاهد از ایشان را میتوانم بیان کنم. اگر ما، در اعمال ایشان که کاشف از یک انگیزه خاصی است تأمل کنیم و ازآن راه به نیت والای ایشان در برخوردها و گفتارهای پی ببریم آن وقت متوجه میشویم که ایشان دارای چنان روح با عظمت و مقام والائی است که با مشاهدۀ این روش، روش انبیاء و معصومین را بیاد می آورد.
در تاریخ نقل شده است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) دارای دو صفت متقابل و بحسب ظاهر متضاد بود: با دشمن نهایت بی رحمی و شدت و در مقابل یک آدم ضعیف و ناتوان در نهایت عطوفت و مهربانی. و ما همین دو صفت متضاد را در وجود حضرت امام می بینیم. نسبت به نارسائیهای اجتماعی و نقصیرات مسئولین سخت ناراحت میشد و برخوردی بسیار قاطع و شدید نشان میداد، بدون اینکه کوچکترین هراسی داشته باشد. و او مصداق واقعی «لاتَأخُذُهُ فی اللهِ لَومَهُ لائِمٍ» بود، همین بزرگوار با این شدت وصلابت، اگر به یک بی نوائی برخورد میکرد یک حالت عطوفت و رحمت و مهربانی خاصی در او پیدا میشد. برنامۀ امام این بود که شبی نیم ساعت در بیرونی تشریف می آوردند و مسائل مطرح میشد و ایشان مطالبی بیان می فرمودند سپس به زیارت حرم جدش امیر المؤمنین(ع) مشرف میشدند. یک شب فقیری برای عرض حاجت به بیرونی آمد. بعضی از آقایان که مسئول ادارۀ بیرونی بودند با او برخورد خوبی نکردند. حضرت امام که از دور با دقت مواظب بود، هنگامی که برای زیارت از مجلس بلند شد، به درب بیرونی که رسید، به مسئول بیرونی که الان لازم نیست نامش را ببرم سخت اعتراض کرده و گفت: این چه طرز برخورد است؟! جواب داد: او دیروز آمده است و روز قبل نیز آمده است، امام فرمود: بگذار بیاید. محتاج است، نیازمند است و حاجتش او را واداشت که اینجا بیاید، و صاحِبُ الحاجَهِ اعمی، لایَری اِلاّ حاجَتهُ، یا باید حاجتش را برآورده کنیم و یا با یک بیانی او را راضی نمائیم. نرنجانید مردم را»
بطوری امام عصبانی بودند که آثار خشم و ناراحتی در ایشان ظاهر بود که چرا باید با یک صاحب حاجت اینطور برخورد شود.
در همین رابطه بارها، هم به بنده و هم به دیگر مسئولین، بعنوان تذکر و رهنمود فرمودند که: «هر کس می آید لابد نیازی دارد، و شاید راه بازشدن گره و مشکلش در اینجا پیدا شود، ما شاید آن مقدار امکانات نداشته باشیم که تمام نیاز افراد را برآورده کنیم. لکن موظفیم که در طرز برخورد بگونه ای برخورد کنیم که لااقل ناراحتی او برطرف شود.»
در اینجا انسان بیاد گفتار امیرالمؤمنین(ع) می افتد که میفرمود: شما نمی توانید با مال مردم را راضی کنید«فَسِعُوهُم بِأخلاقِکُم» یعنی با اخلاقتان آنها را راضی کنید.
یک داستان دیگری که در رابطه با برخورد ایشان با افراد است. بیادم آمد و شاید این داستان را تا کنون بازگو نکرده ام. یک طرف این داستان خود من بودم. شخصی بود میخواست از ما برنجد و یک آدم ضعیفی بود که خیال کرده بود ما مزاحم او هستیم در صورتی که هیچ قصد مزاحمت در کار نبود. او قبلا رفته بود خدمت امام و مطلبی راجع به من گفته بود. شب حضرت امام بنده را خواست و با ملاطفت خاص به خودشان فرمود: که او آدم ضعیفی است. چنین خیالی در ذهنش پیدا شده و از این خیال ناراحت است. برای اینکه این رنجش از دل او بیرون برود شما برو پیش او…. برو این مطلب را که در ذهنش قرار گرفته از ذهنش بیرن بیاور». و بدنبال او یک بیان مفصلی داشت که انصافا رهنمود بسیار ارزنده ای برای من بود و از خدا خواهانم مرا توفیق عنایت کند که رهنمودهای ایشان را دستورالعمل قرار بدهم.
مطلب دیگری که لازم است توضیح بدهم، اینکه این روش برخورد امام با افراد در طول پانزده سالی که در نجف بودند هیچوقت تغییر نکرد. یک چنین روش حساب شده ای که با ظالمین بدانگونه و با نیازمندان و مستمندان و مظلومان بدینگونه، در طول این مدت، برای ما قطع حاصل شده بود که منشأ اتخاذ چنین روشی، یک انگیزۀ خدائی دارد. اینجا است که ما به یاد گفتار امیرالمؤمنین (ع) می افتیم که فرمودند:
«در هیچ کاری وارد نشدم، مگر اینکه خدا را قبل از آن کار و با آن کار و بعد از آن کار دیدم» چنین روشی از حضرت امام بسیار ارزش دارد، چرا که در بحرانی ترین مواقع، به حساب خدا، قدرت کنترل اعصاب خود را بتمام معنی داشت، و یک چنین چیزی گفتنش آسان است ولی در مقام عمل بسیار مشکل است. این امیرالمؤمنین(ع) را میخواهد که هنگامیکه عمروبن عبدود را به زمینی زد تا سر را از بدنش جدا کند، آن ناجوانمرد آب دهان انداخت. حضرت بلند شد و مقداری صبر کرد سپس برگشت و کار او را تمام کرد از حضرت پرسیدند چرا چنین کردی؟ فرمود: صبر کردم تا حالت ناراحتی و انتقام شخصی که در من ایجاد شده بود فرو نشیند و کارم خالصا لوجه الله باشد. من اگر بخواهم در این باره صحبت کنم، روزها و ماه ها وقت لازم است، چرا که عظمت روح امام بقدری گسترده و وسیع است که با یک قصه و دو قصه و ده قصه تمام نمیشود.
عزیزترین فرد، و نزدیکترین فرد به امام، فرزندان ایشان مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی بود. ایشان در ضمن اینکه فرزند امام بود یار مبارزات و مونس در غربت و همفکر در حرکت انقلابی و گاهی طرف بحث در مسائل علمی و خلاصه یک تکیه گاه بسیار بزرگی برای امام نیز بود، حضرت امام روی ایشان خیلی حساب میکرد، و این نه بخاطر علاقۀ پدر و فرزندی بود بلکه به حساب آینده اسلام و مسلمین بود.
یک چنین فرزندی در وقتی که بیش از همیشه نیاز به وجودش بود، از امام گرفته می شود ولی یک ذره تغییر در برنامه ها و مسائلی که امام عهده دار بودند پیدا نمیشود. یک چنین فاجعۀ هولناک واسف انگیزی رخ میدهد ولی نه فقط برنامه های درسی و علمی و اجتماعی و سیاسی امام بهم نمیخورد، بلکه صلابت و قاطعیت امام افزونتر میشود. من فراموش نمیکنم که در آن ایام وقتی به چهرۀ ایشان نگاه می کردم، آنچه در تاریخ راجع به حضرت اباعبدالله (ع) گفته می شود، در وجود ایشان مجسم می دیدم. همانطور که دربارۀ این امام معصوم(ع) می گویند که روز خونین عاشورا هرچه بلا و مصیبت زیادتر و سخت تر میشد چهره برافروخته تر میشد، ما شاهد بودیم که امام خمینی همچنان جدش در برابر ناملایمات روزگار چنان استقامتی از خود نشان میداد که من در تمام مدت عمرم که بیش از ۲۵ نفر از مراجع بزرگ شیعه را چه در ایران و چه در نجف دیده ام، یک چنین روحیه ای انحصارا در ایشان دیدم. این روحیه بود که من و دیگر برادرانم را جذب می کرد و افتخار خدمت کردن به ایشان را داشتیم.