حجه الاسلام و المسلمین رسولی
قسمت چهارم
نهضت بزرگ اسلامی در آغاز با مشکلاتی بیش از انقلابهای دیگر و از جمله انقلاب اسلامی ایران مواجه گردید برخلاف گفته برخی نویسندگان مغرض بیگانه پیامبر بزرگوار اسلام(ص) از آغاز ولادت تا دوران جوانی و قبل از بعثت بگواه تاریخ پیوسته مورد احترام و عظمت مردم مکه بود تا جائی که از طرف مردم مکه به لقب «امین» مفتخر گردید، و در اختلافات به عنوان «حکمیت» داوری آن حضرت را می پذیرفتند.
تا بدینجا به گواه تاریخ روشن شد که رسولخدا تا هنگامی که به رسالت مبعوث گردید پیوسته مورد کمال و احترام و محبت مردم قرار داشت و بلکه روز بروز بر شخصیت و عظمت و احترام آن حضرت افزوده میشد، تا جائی که پس از بعثت نیز تا وقتی آن بزرگوار با مظاهر غلط زندگی و اعمال زشت و ناهنجار آنان بمبارزه برنخاسته بود هنوز به درستی و صداقت و راستگوئی او اعتراف داشتند و روزی که آن بزرگوار به منظور اظهار دعوت واعلان مأموریت خود آنان را گرد آورد و به انها فرمود:
«اَرَأَیتُکُم إِن أَخبَرتُکُم اَنَّ العَدُو مُصبِحُکُم اَو مُمُسیکُم ما کُنتُم تُصَدَّقونَنی؟»
یعنی – آیا اینطور نیست که اگر من به شما خبر دهم، دشمن چاشتگاه یا شامگاه می خواهد بر شما یورش برد آیا مرا تصدیق خواهید کرد و راستگویم میدانید؟
همگی در پاسخ آن حضرت گفتند:
چرا!
آنگاه رسولخدا فرمود:
«فَاِنّی نَذیرٌ لَکُم بَینَ یَدَی عَذابٍ شَدید»
یعنی – اینک من شما را از عذاب سخت الهی بیم میدهم.
و درست ازهمین جا مخالفتها شروع شد و سردمداران قریش و کسانی که میدیدند تبلیغات انسان ساز و تعلیمات حیات بخش و نجات دهندۀ اسلام با منافع و درآمدهای نامشروع آنان سازگار نیست به ناسزاگوئی و تهمتهای ناروا بر علیه آن حضرت دست زده و همۀ توطئه ها وتهدیدها و دشنامها و بالأخره سنگ اندازیها در سر راه اسلام از همان روز آغاز میشود و همین جا است که از زبان نزدیکترین افراد به رسول خدا – یعنی ابولهب عموی آن حضرت- میشنویم که در پاسخ او میگوید:
(تبا لک الهذا دعوتنا)
یعنی: مرگ بر تو آیا برای همین ما را دعوت کرده و فرا خواندی؟!
جالب این است که از مطالعه گوشه های تاریخ صدر اسلام علاوه بر آنچه در بالا ذکر شد و اعترافاتی که در ضمن مخالفتها و توطئه ها به راستگوئی و صداقت حضرت محمد – (ع) نموده اند انگیزۀ تهمتهائی مانند «ساحر» و غیره را نیز که به آن بزرگوار میزدند، برای خواننده و اهل مطالعه بخوبی روشن می شود که باز برای شاهد این گفتار بد نیست نمونه زیر را بخوانید:
اعتراف ولید بن مغیره به صداقت رسولخدا
مورخین نوشته اند که دشمنان رسولخدا و مشرکان که هنگام فرا رسیدن موسم حج که میدیدند قبائل اطراف و حاجیان برای برگزاری مراسم حج به مکه میآیند و قهرا پیغمبر اسلام آزادی زیادتری برای تبلیغ دین خود پیدا می کند بیشتر نگران می شدند، و از ترس سرایت گفتار آنحضرت به قبائل و شهرهای دیگر و نفوذی که در نتیجه در خارج از محیط مکه میکند فشار و اذیت خود را نسبت به آنحضرت و پیروانش بیشتر کرده و در مبارزه و مخالف جدی تر عمل میکرد.
در یکی از همین سالها که موسوم حج فرا میرسد قریش در صدد برآمدند تا بلکه از راهی به یک اقدام عمومی دست بزنند و بهمین منظور نزد ولید بن مغیره که مرد سالمند و بزرگی در میان قریش بود رفته و چارۀ کار را از او خواستند.
ولید گفت: شما میدانید که آوازۀ محمد از شهر مکه بخارج نیز رفته و در میان قبائل اطراف پیچیده اکنون بیائید و سخن خود را درباره او یکجهت کنید، و یک چیز را بطور همگانی درباره اش بگوئید و چنان نباشد که هر دسته دربارۀ او سخنی نگوید! گفتند: هرچه تو بگوئی ما همگی همان را درباره اش خواهیم گفت.
ولید گفت: شما چیزی را انتخاب کنید تا من هم با شما همسخن و هم صدا شوم.
قریش- ما میگوئیم: محمد کاهن است.
ولید- نه بخدا او کاهن نیست زیرا ما کاهنان را دیده و سخنانشان را شنیده ایم، و سخنان محمد شباهتی بگفتار آنها ندارد.
قریش- پس می گوئیم دیوانه است. ولید – نه، دیوانه هم نیست ما دیوانگان را دیده ایم و در کارها و سخنان محمد دیوانگی مشاهده نمی شود.
قریش- میگوئیم: شاعر است! ولید- نه ساحر هم نیست زیرا ما ساحران و سحر و جادوشان را هم دیده ایم، آنها ریسمانی را گره می زنند و در آن میدمند و سخنان محمد شباهتی بکار آنها ندارد.
پرسیدند: پس چه بگوئیم و کارهای او را بچه چیز نسبت ندهیم؟ ولید گفت: بخدا در گفتارش حلاوتی است و اصل و ریشه اش محکم و ثمره و میوه اش پاکیزه و نیکو است، هرچه بگوئید مردم بخوبی میدانند که سخنان بیهوده و باطلی است، و با اینهمه احوال باز هم از همه بهتر همان است که بگوئید ساحر است زیرا سخنان او همچون سحر و جادو است که بوسیله آنها میان پدر و فرزند و زن و شوهر و فامیل و عشیره را جدائی میاندازد قریش از نزد ولید بیرون آمده و سر راه کاروانیان رفته وبهرکس برخورد میکردند او را از تماس با رسولخدا(ص) بر حذر داشته واز سحر و جادوی آنحضرت بیمناکش می ساختند.
و بگفتۀ بسیاری از علمای تفسیر آیات زیر دربارۀ او و اندیشه و گفتارش نازل شد:
«ذَربی وَ مَن خَلَقَتُ وَحیداَ، وَ جَعَلتُ لَهُ مالا مَمدُوداً، وَ بَنینَ شُهُوداً، وَ مَهَّدتُ لَهُ تمهیداَ، ثُمَّ یَطمَعُ اَن اَزیدُ، کَلاّ اِنَّه کانَ لِآیاتِنا عَنیداً، سَأرهِقُهُ صَعُوداً، اِنَّهُ فَکَّرَوَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ اَدبَرَ وَ استَکبَرَ، فَقالَ اِن هذا اِلاّ سِحرٌ یُؤثَرُ، اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشَر…»[۱]
روایت جالبتر دیگری در اینباره
و در نقش دیگری است که چون سورۀ غافر بر رسولخدا(ص) نازل گردید آن حضرت برخاسته و بسوی مسجد آمد و شروع بخواندن این سوره نمود و در این میان احساس کرد که ولید بن مغیره در نزدیکی وی قرار دارد و آیاتی را که تلاوت میکند می شنود.
رسولخدا دوباره شروع بخواندن آیات این سوره کرد، ولید که آیات را شنید از جا برخاست و خود را به محفل قبیلۀ بنی مخزوم رسانده نزد آنها آمد و گفت:
«والله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من کلام الانس و لا من کلام الجن و ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعدق و انه لیعلو و ما یعلی علیه»
یعنی بخدا سوگند من از محمد سخنانی شنیدم که نه سخن انس است ونه سخن جن، و براستی که در آن حلاوتی است و زیبائی خاصی دارد، همچون درختی است که شاخه هایش میوه دار و ریشه اش محکم و استوار است، بر هر چه برتری دارد و چیزی بر آن برتری نتواند….
این سخنان را گفته و از نزد آنان برخاست و بخانه رفت، قریشیان که چنان دیدند گفتند: «صبا والله الولید و الله لیصبأن قریش کلهم»
بخدا سوگند ولید از دین بیرون رفته و سوگند بخدا که (بدین ترتیب) همه قریشیان از دین بیرون خواهند رفت! و مردم در آنزمان ولید را «ریحانۀ قریش»[۲] می نامیدند.
ابوجهل که چنان دید بدانها گفت:
هم اکنون من میروم و او را براه میاورم، و بدنبال این گفتار برخاسته و نبرد ولید آمد و با چهره ای غمگین در کنار ولید نشست.
ولید از او پرسید:
- برادر زاده چرا غمگینی؟
ابوجهل گفت:
با اینکه تو مردی کهنسال(و با تجربه) هستی ولی قریشیان بر تو خرده و ایراد گرفته و چنین پنداشته اند که تو شیفتۀ سخنان محمد گشته ای؟
ولید که این سخنان را شنید برخاسته و بهمراه ابوجهل به محفل بنی مخزوم آمد و نزد آنان جلوس کرده، گفت:
- شما خیال کرده اید محمد دیوانه است؟!
- آیا تا کنون دیده اید محمد کارهای دیوانگی انجام دهد؟
گفتند: نه بخدا!
ولید گفت: شما خیال میکنید محمد کاهن است، آیا تا کنون از کهانت چیزی در او دیده و سراغ دارید؟
پاسخ دادند: نه بخدا!
گفت: شما فکر کرده اید او شاعر است، آیا دیده اید تا کنون زمان به شعر گشوده و شعری گفته باشد؟
گفتند: نه بخدا.
ولید گفت: شما خیال کرده اید او دروغگو است، آیا تا بحال دیده اید او دروغ گفته باشد و دروغی از او سراغ دارید؟
در پاسخ او گفتند: نه بخدا! این با قریشیان بسخن آمده و گفتند: پس چیست؟
ولید ساعتی در فکر فرو رفت آنگاه با چهره ای عبوس و گرفته به آنها نگاه کرد و گفت:
- «ما هو الا ساحر»
چیزی جز سحر و جادوگر نیست! آیا توجه نکرده اید چگونه میان خانواده ها و فرزندان و بستگان آنان جدائی میافکند پس او ساحر و جادوگر است و آنچه میگوید سحر و جادوئی است که کارگر میافتد.[۳] پیشنهاد و سازش و بدنبال آن توطئه ها و تهمتها شروع میشود:
شیوۀ استعمارگران و دشمنان آزادی و استقلال ملتها همیشه بر این بوده که برای سرکوبی آنها از وسائل: زر و زور و تزویر استفاده کنند و این شیوه بقدری معمول بوده که بصورت ضرب المثل درآمده و اکنون نیز دنیای ستمگران و استعمارگران با همین شیوه اداره میشود، والبته وسیلۀ دیگری هم برای بدام انداختن رهبران نهضتهای مادی و ساکت کردن آنها وجود داشته که در بسیاری موارد کارگر هم افتاده و از آن استفاده از جنس مخالف یعنی «زن» بوده و نمونه های زیادی هم در تاریخ دارد و چنان بوده که کاهی اصل قیام افراد و جنگهای خونین هم بخاطر رسیدن به این هدف حیوانی و اطفاء غریزه جنسی انجام شده چنانچه در باره یکی از سرداران رومی و فاتحان معروف آن مملکت بنام «کالیس ماریوس» می نویسند که وی در تاریخ بعظمت و وطن دوستی و خیرخواهی مردم و ملت روم یاد میشد تا نوشته ئی بدست آمد که خودش شرح حالش را نوشته و نامش را به قول خودش ننگین ساخته است بامید آنکه خداوند در عذابش تخفیف دهد. در این نوشته که سالها بعد از وفاتش بدست آمده میگوید آنچه من بنام مردم ستمدیده و بعنوان خیرخواهی بردگان و طرفداری از میهن و ملت انجام دادم و خونهای بسیاری که ریختم و لشگر کشیها که کردم و در تواریخ بعظمت و اهمیت ثبت است تمام آن جنایات من فقط بر اثر یکهوس نفسانی و مولود یک اندیشه و پندار شیطانی بود نه بخاطر ملت و نه وطن و نه ستمدیدگان و محرومان. من در کودکی در همان دهی که بودم، عاشق دختری شدم و او را بعد از مدتی بجواهر فروشی دادند که ویرا به رم برد. من به رم رفتم و پس از چندی نهضت بردگان بوجود آمد که در آن شرکت کردم و رهبر بردگان شدم و همینکه قدرت را بدست گرفتم ببهانۀ بچگانه ای دستور دادم تمام جواهر فروشها را از دم تیغ گذرانیدند، بدبختانه معلوم شد که شوهر معشوقه ام در میان آنها نبوده است دنبال این کار جنایتها- کشتارهای بیرحمانه و سپس قشونکشیها بکشورهای دیگر همه و همه بخاطر رسیدن بوصال آن زن شوهر دار بود.
سالها گذشت تا یکشب که در اردو بودم غوغائی برخاست پس از تحقیق دانسته شد که دو سرباز پست فاحشه ئی را بسربازخانه آورده اند فرمان دادم دو جوان را فوری کشتند نوبت بکشتن زن بد- کاره رسید وقتی او را بحضور من آوردند معلوم شد همان معشوقه من است که فکر و ذکر و کار و زندگی مرا سالها مصروف عشق خود ساخته است در حالیکه او مدتها در آغوش اراذل و افراد پست و سربازهای بی شخصیت و بدبخت است وقوه تخیل من ویرا حوری بهشتی در نظرم جلوه میداده است.[۴]
و در مورد پیامبران الهی و رهبران مذهبی نیز، استعمارگران و سرکوب گران نهضتها این شیوه ها را بکار می بردند اگرچه مؤثر واقع نمی شد و برای اطلاع بیشتر قسمت زیرا در تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام میخوانیم که:
روزی عتبه و شیبه و ابوسفیان و نضر بن حارث و ابوالبختری بن هشام و اسودبن مطلب و ولید بن مغیره و ابوجهل و عاص بن وائل و گروه دیگری در پشت خانۀ کعبه گرد هم جمع شده گفتند:
خوب است کسی را بنزد محمد بفرستید و او را بدینجا احضار کنید تا با او گفتگو کنیم، و بدین منظور کسی را فرستاده و پیغام دادند:
بزرگان قبیلۀ تو در اینجا اجتماع کرده تا با تو سخن بگویند پس نزد ایشان بیا و گفتارشان را بشنو، رسولخدا(ص)که این پیغام را شنید گمان کرد آنها دست از مخالفت خود برداشته و فکر تازه ای بنظرشان رسیده و از اینرو با شتاب خود را به انجمن مزبور رسانده و در کنارشان نشست، آنها رو بدان حضرت کرده گفتند:
ای محمد ما تو را بدینجا احضار کردیم تا راه عذر را بر تو ببندیم، چون بخدا سوگند ما کسی را سراغ ندرایم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد: پدران ما را دشنام میدهی! از دین و آئین ما عیبجوئی میکنی! بزرگان و خرمندان مار ا به سفاهت و نادانی نسبت میدهی! میان مردم اختلاف و جدائی افکنده ای! و خلاصه آنچه کار ناشایست بوده انجام داده ای! آیا منظورت از اینکارها چیست؟ اگر اینکارها را بمنظور پیدا کردن مال و ثروت انجام میدهی ما حاضریم آنقدر مال و ثروت در اختیار تو بگذاریم که ثروتمندترین ما گردی، و اگر بدنبال شخصیت و ریاستی هستی، ما بی آنکه این سخنان را بگوئی حاضریم تو را بریاست خود انتخاب کنیم،و اگر طالب سلطنت و مقامی هستی ما تو را سلطان خویش گردانیم، و اگر جن زده و مصروع شده ای ما اقدام بمداوای تو کنیم تا بهبودی یابی؟
رسولخدا(ص) که سخنان آنها را شنید در پاسخشان فرمود:
اینها نیست که شما خیال کرده اید نه آمده ام که مال و ثروتی جمع کنم، و نه میخواهم شخصیت و مقامی در شما کسب کنم، و نه هوای سلطنت در سر دارم، بلکه خدای تعالی مرا به رسالت بسوی شما فرستاده و کتابی بر من نازل کرده و بمن دستور داده تا شما را از عذاب او بیم دهم و بفرمانبرداری و پاداش نیک او بشارت دهم، و رسالت خویش را بشما ابلاغ کردم، پس اگر پذیرفتید بهرۀ دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد، و اگر نپذیرفتید من در برابر شما صبر می کنم تا خدا میان من و شما حکم کند….
ادامه دارد.
[۱] – مجمع البیان، ج ۷، ص ۲۰۶
[۲] – ریحانه به معنای گل خوشبو است.
[۳] – مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۸۷
[۴] – تفسیر نوین، ص ۳۳۸٫