از مارکسیسم لنینیسم تا استالینیسم

استاد جلال الدین فارسی

عضو ستاد انقلاب فرهنگی

آخرین قسمت

اشاره:

مارکسیسم دارای دو جزء است: ۱- نظریه ای دربارۀ طبیعت(ماتریالیسم دیالکتیک). ۲- فلسفۀ مادی تاریخ(ماتریالیسم تاریخی). از مجموع این دو جزء جهان بینی مارکسیستی بوجود می آید.

مارکس میگوید: یک نظریه در شرائط خاص معین بوجود می آید و وقتی شیوه تولید اقتصادی رشد کرد، جبرا روابط تولیدی جدیدی ایجاد می شود.

نیروی محرکه و تحول هر جامعه تضاد است ومهمترین عنصر در روابط تولید مالکیت وسائل تولید است.

تحول جامعه همیشه در اثر مبارزه طبقاتی است. و از پست به اعلا می باشد.

با کشف قانون حاکم بر تحولات جامعه و پدیده های آن…. حکومت سوسیالیستی جبرا برقرار خواهد شد.

دولت و سوسیالیسم

مارکس می گوید که در کمون اولیه چون طبقه ای حاکم نبوده و استثماری در کار نبوده است و مالکیت، مالکیت مشاعی و اشتراکی بوده است، بنابراین دولتی هم وجود نداشته است. «دولت» پدیدۀ جامعۀ سرمایه داری و برده داری و فئودالی است. بنابراین وقتی نظام کمونیستی هم روی کارآمد، کم کم دولت از بین می رود، چون طبقه ای وجود ندارد تا استثمار کند. بنابراین دولت باید از بین برود. اما دیدیم که زمان لنین به او گفتند که بگو دولت منحل شود! گفت: نه، این دولت لازم است! ، زیرا ضد انقلاب، بقایای سرمایه داران و فئودالها در درون اتحاد شوروی وجود دارند. این اقوام تحت تسلط تزارها شورش می کنند و علت آن یک تمایل ارتجاعی و نژادپرستانه و قوم گرایانه است و ما یک دستگاه انتظامی لازم داریم، اینها هنوز شعور طبقاتی ندارند و باید آنها را سرکوب کنیم، و از این حرفها….

باید گفت جناب آقای لنین، چرا حرف مارکس که می گفت بشر در طول تاریخ زیر سلطۀ طبقۀ حاکم و دولت بوده است و با وجود آمدن حکومت سوسیالیستی آزاد میشود، غلط شد و تو به آن عمل نکردی! می رسیم به دورۀ استالین، و بعد از آنکه دولت و دستگاه حکومت نه تنها منحل نشد، بلکه بدتر شد. خروشچف گفت: تحمیل ارادۀ یک بخش از جامعه بر بقیۀ مردم درست نیست. سرمایه داری طبقه کوچکی بود که از بین رفت و بقایای آن هم پیر شدند و مردند. بنابراین بجه های آنها و نسل تازه ای که بدنیا آمده اند از اول عمرشان از راه کار زندگی کرده اند. اینها دیگر استثمارگر نیستند. بنابراین اینها را هم بداخل حزب راه بدهیم که حزب مخصوص طبقۀ پرولتاریا و دهقانها نباشد. بلکه حزب عامۀ مردم روسیه باشد. این عمل را که کردند عده ای از تئوریسین های مارکسیست چین بفریاد آمدند که چه می کنید! اینها همان طبقۀ سرمایه دارند که وارد حزب میکنید!  ببینید این که مردم سرنوشت خودشان را بخواهند معین کنند و در حکومت وارد شوند که بمعنای انحلال دولت نیست، ولی سیر در همین جهت است. سر وصدای عده ای بلند می شود که این سیر بطرف ارتجاع است!

لنین در کتاب «دولت و انقلاب» می گوید:

اینکه مارکس گفته که دولت منحل می شود، علت آنست که او یک جامعۀ سرمایه داری مثل انگلیس و آلمان و فرانسۀ رشد کرده را گفته است، ولی اینک انقلاب سوسیالیستی در یک جامعۀ ما قبل سرمایه داری به پیروزی رسیده است!» ما هم در اینجا اشکال می کنیم که آقای مارکس میگفت قبل از جامعۀ سرمایه داری، انقلاب سوسیالیستی نمی شود! حالا چطور شد که شد!

پس این بهانه ای که لنین می آورد برای عدم انحلال دولت، خودیک بهانۀ ضد مارکسیستی است، و بهمین علت است که سران بین الملل کمونیسم همه برخلاف لنین نظر دادند و میگفتند: وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه امکان ناپذیر است. اما لنین که می دانست تمام مطالب مارکسیستی دروغ است، با آلمان ساخت و کمکهای مالی گرفت و با سفارت آلمان هم رفت و آمد داشت، و با کمکهای پولی دولت مهاجم آلمان دار ودستۀ خود را توسعه داد و حکومت کرنسکی را سرنگون کرد.

در اینجا به لنینیستها باید گفت که طبقه ای که استثمارگر نیست نباید مؤسسه ای بنام دولت درست کند برای اعمال اراده اش به توده های مردم! باید دستگاه دولت ظرف یک یا دوسال از بین برود. در صورتی که می بینیم تمام مؤسسات انتظامی بکار خودشان ادامه می دهند. خود لنین یک سازمان اطلاعاتی مخوف تأسیس کرد دوران استالین هم چنین بود و هنوز هم هست.

دلیل دیگر اینها برای عدم انحلال دولت آنست که چون خطر تجاوز دولت های سرمایه داری بخاک این جامعه و دولت سوسیالیستی هست. بنابراین ما دولت را نگاه می داریم. ما می گوئیم دولت دو جنبه دارد: یک جنبه وجود او در برابر تحاوزات خارج از جامعۀ سوسیالیستی است که آن ارتش است. شما آنرا حفظ کنید. اما دستۀ دیگر برای داخل و حکومت یک طبقه است مثل دستگاههائی که در جامعۀ سرمایه داری و فئودالیزم بوده است، و این فعلا لازم نیست، زیرا «برژنف» که حالا دبیرکل حزب است در آن زمان ۱۷ ساله بوده و پیرمردها یا مرده اند، و یا در آسایشگاهها بستریند، و خطری برای شما ندارند. این همه دستگاههای عریض و طویل پلیسی و انتظامی و اطلاعاتی برای چیست؟

*** توسعه طلبی شوروی

اما مسئله اینها نیست، بلکه وقتی مراجعه می کنیم و می بینیم که شوروی با سلاحهای اتمی خودش می تواند ۱۰ مرتبه آمریکا را نابود کند، و از طرف دیگر در افغانستان علیه مسلمین، و در اتیوپی علیه آزادیخواهان ارتیره، و در جاهای دیگر می جنگد، می فهمیم که این دولت یک دولت توسعه طلب است، و دولتی بدتر از دولت های سرمایه داری است، و نه چنانکه مارکس و انگلیس پیش بینی می کردند «دولت انسانها»‍! آنها می گفتند وقتی کارگران انقلاب سوسیالیستی کردن بشر پس از دهها هزار سال برای اولین بار آزاد می شود واز ظلم و جور خبر و اثری نخواهد بود، و جنگ و توسعه طلبی از بین می رود‍! پس حقیقت اینست که دولت شوروی بفکر حفظ جامعه سوسیالیستی نیست، بلکه در پی کشورگشائی و توسعه طلبی است. اگر واقعا اینطور است، چرا شما حتی از تماس مردم شوروی با دیگران وحشت دارید؟

کسی رفته بود شوروی، وقتی برگشته بود تعریف می کرد که یک روز به اینها گفتم می خواهم یک چوپان را ببینم، گفتند: اشکالی ندارد. گفت: وقتی رفتیم یک جائی وارد یک خانه شدیم. ماموری که همراه من بود به ترکی به آن شخص صاحبخانه گفت: تو چوپان هستی! آن مامور نمی دانست که من هم ترکی بلدم. اینها حتی ابا دارند یک جریان واقعی را نشان یکنفر بدهند، زیرا می فهمند وضع زندگی چوپان در شوروی خوب نیست، و رسوا می شوند.

مسئله دیگر اسلحه فروشی اینهاست که مارکس و انگلس فکر می کردند پرولترها وقتی مصدرکار شدند، دیگر اسلحه فروشی نمی کنند! چینی ها که آدمهای اخلاقی هستند و هنوز ماتریالیست نشده اند حاضر نیستند اسلحه فروشی کنند، می گویند: اسلحه یا بحق بکار می رود که نباید فروخت و باید هدیه داد. بهمین جهت به فلسطینها هدیه می دهند، یا به ناحق است،که در آن صورت چرا ما بفروشیم اسلحه را بکسانی که آنرا بناحق بکار می برند»!

باید به اینها گفت که آقای شوروی، آقای فدائی خلق، آقای توده ای، شما که می گوئید در اثر حرکت زمان سوسیالیسم بوجود می آید، و در آن جامعه توسعه طلبی و اسلحه فروشی نیست، چطور شد که بعد از شصت سال که از انقلاب سوسیالیستی می گذرد، این توسعه طلبی شدت پیدا کرده است؟! در افغانستان چیست؟! در شاخ آفریقا همینطور، و در اتیوپی همین طور؟!

دلیل توسعه طلبی اینها آنست که با آمریکا ساخته اند و مصر و سوریه را در حدی نگاه داشته اند که همیشه اسرائیل بر آنها تفوق داشته باشد. براساس همین سازش بود که در سال ۱۹۴۸- یا ۴۷ در سازمان ملل متحد آمریکا و شوروی هر دو اسرائیل را بر سمیت شناختند و بر واقعه «دیریاسین» صحه گذاشتند، آواره شدن مسیحی و مسلمان فلسطینی را بر سمیت شناختند. این کاری که در این سالها سادات کرد همان چیزی است که شوروی سالها قبل کرده است و سالهاست که انجام میدهد واسناد آنرا مشاور ومنشی عبدالناصر منتشر کرده است. شورویها مجبور کردند اعراب را به پایان دادن جنگ با اسرائیل. بنابراین تمام اسلحه فروشی آنها روی پایۀ توسعه طلبی و زدوبندی است که با آمریکا دارند و بمنظور تقسیم جهان ابر قدرتها که آنها هم سهمی در آن دارند.

*                                                                       *      *

افکار و روابط تولید

در اینجا باز یک سؤال دیگر پیش می آید که یهودیانی که از شوروی مهاجرت می کنند، و بعضی از آنها مثلاسی ساله هستند، طبق گفته آقای مارکس که «روابط تولید در فرهنگ و افکار اثر می کند»، چرا اینها هنوز با پلیدترین افکار، یعنی افکار در صهیونیستی زندگی می کنند؟! و بعد هم که به اسرائیل می روند، اردوگاه فلسطینی را به موشک می بندند و زن و بچه آنان را نابود می کنند؟! چرا این افکار از بین نرفت؟!

مارکسیسم اصلا ارزش علمی ندارد و صحت ندارد و واقعیات با آن ناسازگار است و تکذیبش می کند.

اسلحه فروشها در روسیه چه می کنند؟ صهیونیستها در روسیه سوسیالیستی چکاره اند، و چرا از بین نرفته اند؟ مهاجمین به افغانستان آنجا چه میکنند؟ استالین که کانون صهیونیست، یعنی اسرائیل را بر سمیت شناخت در آنجا چه می کند؟ همین استالین چرا با هیتلر پیمان عدم تعرض بست، در حالیکه هیتلر اروپا را به خاک و خون کشید؟ آیا غیر از اینست که استالین و هیتلر هر دو یکی هستند؟ پس چطور یکی در جامعه سرمایه داری بوجود می آید و به حکومت می رسد، و دیگری در جامعه کمونیستی؟! بنابراین افکار و رفتار و روحیه و اخلاق تابع شرائط اقتصادی و تولیدی نیستند.

در دورۀ استالین صدها نفر را از رجال حزب گرفتند و در زندان نگه داشتند تا آنکه پوسیدند، و یا آنکه اعدام کردند بجرم جاسوس بودن. اینها چطور در دستگاه رهبری پیدا شدند، در حالی که تومی گوئی «پرولتر» فاسد نمی شود، پرولتر جاسوس بیگانه و عامل دولتهای سرمایه داری نمی شود! تمام این سئوالات بی جواب است. اگر هم جواب می دهند جوابی بی ربط و بی معناست. مثلا می گویند: استالین اشتباه کرد! سئوال را از اینها ادامه می دهیم به این صورت که چرا انحراف در سوسیالیسم پیدا شد؟ بعد می آید کتاب می نویسد و تحلیلی می کند که بله، خروشچف و دارو دسته اش با یک کودتا توانستند بر حزب و دولت مسلط شوند و جامعه را بطرف سرمایه داری پیش ببرند! دست از جنبشهای کارگری برداشت، با آمریکا ساخت،با همدستی آمریکا شروع به توسعه طلبی کرد، اراضی چین و ژاپن را گرفت، از ایران و ترکیه گرفت و پس نمی دهد، یعنی تمام کارهای یک دولت امپریالیست را انجام می دهد. بنابراین چندین سؤال پیش می آید: اگر می گوئید دولت شوروی بدست دارو دستۀ خروشچف تبدیل به یک دولت سرمایه داری و استعمارگر شد، می پرسیم: این سوسیال امپریالیسم چگونه درست شد؟ پس شما معتقدید که جامعه سوسیالیستی شوروی یک دوره بعقب برگشت، یعنی از سوسیالیسم رفت توی سرمایه داری! شما میگوئید: زیر بنا روابط تولید است و تمام پدیده های دیگر روبناست. حالا چطور شد که زیر بنا ثابت است و روبنا متحول شده است؟ شما می گوئید که لازمه تحول کیفی، سقوط یک طبقه از حکومت، و رسیدن یک طبقه دیگر به حکومت است. این نمی شود که طبقه پرولتر خواب بودند که خروشچف و دار و دسته اش کودتا کردند وبر حزب مسلط شدند؟ شما که معتقدید که عقربه تاریخ بر نمی گردد و بعقب نمی رود! در اینجا چطور برگشت؟ و یک دوران تاریخی هم برگشت؟ در این تحول خروشچفی کدام طبقه در مقابل کدام طبقه بود؟ طبقه اش را مشخص کنید! بعد چرا کل حزب او را پذیرفت؟ تو که می گوئی پرولتر کارگزارهای سیاسی را از بین خودش انتخاب می کند. بنابراین با این سئوالات مکرر و فراوان و اشکالهای زیاد نتیجه می گیریم که مارکسیسم اصلا ارزش علمی ندارد وصحت ندارد، و واقعیات با آن سازگار است و تکذیبش می کند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *