(تفسیر نور )

 

 

 

“شهر علم “

 

ترا دانش و دین رهاند درست

ره رستگارى ببایدت جست

اگر دل نخواهى که ماند نژند

نخواهى که دایم بَوِى مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوى

دل از تیرگیها بدین آب شوى

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

که من شهر علمم علیّم(ع)در است

درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهى دهم کاین سخن راز اوست

تو گویى دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده اهل بیت نبى

ستاینده خاک پاى وصى

ابا دیگران مرمرا کار نیست

جز این مرمرا راه گفتار نیست

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکى پهن کشتى بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بیت نبىّ و وصىّ

خردمند کز دور، دریا بدید

کرانه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

شوم غرقه دارم دو یار وفى

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

اگر چشم دارى بدیگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گیر جاى

 

(حکیم ابوالقاسم فردوسى)

 

 

 

خرقه موسى

مصطفى(ص) را وعده کرد الطاف حق

گر بمیرى تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزت را رافعم

بیش و کم کن راز قرآن مانعم

من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حدیثت دانعم

کس نتاند بیش و کم کردن در او

توبه از من، حافظى دیگر مجو

رونقت را روزْ روزْ افزون کنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

نام تو از ترس پنهان مى‏کنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

خُفیه مى‏گویند نامت را کنون

خفیه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

از هراس و ترس کفّار لعین

دینت پنهان مى‏شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را

کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه

دین تو گیرد ز ماهى تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما

تو مترس از نسخ دین، اى مصطفا(ص)

اى رسول ما تو جادو نیستى

صادقى هم خرقه موسیستى

هست قرآن مر تو را همچون عصا

کفرها را درکشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکى خفته‏اى

چون عصایش وان تو آنچه گفته‏اى

قاصدان را بر عصایت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارک خفتى

تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پیکار تو زه کرده کمان

(مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

 

جمال محمد (ص)

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعده دیدارِ هر کسى به قیامت

لیله اسرى، شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

عرصه گیتى مجال همت او نیست

روز قیامت نگو، مجال محمد

وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند، بلال محمد

همچون زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا، تا به خواب دید جمالش

خواب نمى‏گیرد از خیال محمد

“سعدى” اگر عاشقى کنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

(سعدى شیرازى)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *