قسمت اوّل
غلامرضا گلى زواره
× گوهر جان
حقیقت هر انسانى را “گوهرى” گرانبها تشکیل مىدهد که بدن “صدف” آن به شمار مىآید. در واقع روح و روان آدمى؛ همانند معنى در لفظ – نسبت به پیکرش – مىباشد، چنانچه حضرت على(ع) این تشبیه را به کار برده است و مىفرماید:
“الرُّوحُ فى الجسد کالمعنى فى اللفظ.”۱
از قرآن کریم چنین مستفاد مىگردد که “روح” قبلاً وجود داشته و بعد از این که “بدن” به رشد مورد نظر خود رسیده، این حقیقت به آن تعلق گرفته و اختصاص یافته است، چنان چه در این آیه مىخوانیم: “انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین؛۲ (پروردگارت به فرشتگان گفت:) من بشرى را از گِل مىآفرینم، چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجدهاش کنید.”
البته به تعبیر ملاصدراى شیرازى این مسئله بسیار شگرف و دشوارى است که چگونه یک مقوله مجرد و پدیدهاى مادى با یکدیگر همآهنگ مىشوند، روایتى نیز در منابع حدیثى آمده که مىفرماید: “خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام؛۳ خداوند پس از آفرینش حیوانات که تمامى دوران تکامل جسمى را دارند عبارت “فتبارک الله أحسن الخالقین”۴ را به کار نبرد، هم چنین با وجود آن که در خلقت فرشتگان کمال پاکى و طهارت دیده مىشود و سخن از روح محض است. صفت “احسن الخالقین” را نمىبینیم، معلوم مىشود همآهنگى مجرّد با ماده و تنزّل یک حقیقت به عنوان روح و عجین گشتن با جسم موجب به کار رفتن تعبیر مزبور شده است و وقتى انسان آن سرمایههاى معنوى را با داشتن حالات مادى و دنیایى و شهوانى که از وضع بدنى منشأ مىگیرد، به منظور تکامل و رسیدن به قلههاى شرافت، عزّت و کرامت به کار ببرد نیکوترین خلقت به شمار رفته و معلم فرشتگان خواهد بود، البته انسانهایى که با وجود برخوردارى از خرد و فرزانگى در جهت ارضاى امیال دنیایى مىکوشند و مصداق “کالأنعامِ بَلْ هُمْ أضل”۵ هستند مشمول بهترین خلائق قرار نخواهد گرفت. در واقع برخى بدن را به مرتبه روح ترقّى داده و آن را خادم روان نموده و بعضى روح را آن قدر تنزّل داده که این گوهر شیرین را خادم بدن کردهاند.
موضوع دیگر که از قرآن و روایات استنبا مىگردد؛ این است که: انسان در ارتباط با خداوند اصالت خویش را روشن مىکند و نمىتوان این حالت را در هیچ شرایطى انکار کرد و یا چنین ارتباطى را تفکیکپذیر ساخت، خداوند به مصداق “اللّه نور السّموات والأرض”۶ نورى و فروغ سرمدى در جهان هستى است که موجودات به او وابستهاند و انسان باید مباهات کند که پرتوى از این نورانیت در وجودش دمیده شده است.
قوت و نیرومندى مختص خداوند است و در آیات متعددى قرآن “خدا” را قوى دانسته است: “عَلَّمهُ شدید القوى × ذو مرهٍ فَاسْتَوى؛۷ (خدا) آن کسى که قدرت شدیدى دارد، او (فرستادهاش) را آموزش داده، همان کس که توانایى فوق العاده و تسلط بر همه امور را داراست.”
“انَّ القوه للّهِ جمیعاً؛۸ تمامى قدرت و توانایى از آن پروردگار است.”
“أَوَ لَمْ یَروا أنّ اللّه الّذی خَلَقَهُمْ هُوَ اشدُّ منْهُمْ قُوَّهً؛۹ آیا آنان نفهمیدند خداوندى که خلقشان نموده از آنان بسیار قوىتر است.”
البته این قدرت هم توان معنوى و نیز تقویت قواى بدنى را در بر مىگیرد. بدین مفهوم که باید در مشکلات روانى و جسمانى نیروى پروردگار را در نظر داشته و ضمن دعاهایى به این قوت مطلق اعتراف نموده و از آن استمداد بطلبیم، در واقع باید به مددهاى غیبى ایمان داشت و متوجه این حقیقت بود که سر رشته تمام نیروها در دست خداست، قوت، هدایت و توان را از او بخواهیم: “ایّاک نعبد و ایّاک نستعین.”
حضرت على(ع) در دعاى کمیل این گونه ما را آموزش مىدهد: “یا ربّ یا ربّ یا ربّ، قوّ على خدمتک جوارحی واشدُد على العزیمه جوانحى و هَب لى الجد فى خشیتک والدوام فى الاتصال بخدمتک.”
آرى باید از خدا خواست که به اعضا و جوارح توان بدهد، ولى در راه خدمت به خودش. این که تأکید شده ذکر “لاحول و لاقوّه الا بالله” را بر زبان جارى سازیم بدین مفهوم است که نسبت به قدرت لایزال خداوند در غفلت قرار نگیریم و به غرور ناشى از جهالت مبتلا نشویم که در این صورت پروردگار ما را به حال خود رها خواهد نمود.
حضرت امام سجاد(ع) در بخشى از دعاى عافیت و شکر مىفرماید: “خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا عافیتى بىنیاز کننده و شفا دهنده ببخش که از دسترس بیمارىها بالاتر و در کشاکش عمر رو به فزونى باشد، عافیتى که در بدنم تولید سلامت کند. عافیت در دنیا و آخرت و انعام فرماى بر من به تندرستى و امنیت و سلامت دین و بدن و بصیرت قلب و پیشرفت در کار و بیم و هراس از تو و قدرت بر انجام طاعتى که مرا به آن فرمان دادهاى و اجتناب از معصیتى که مرا از آن نهى فرمودهاى.”۱۰
افرادى که در مسائل معنوى و کمال انسانى پیشرفت افزونترى نمودهاند، نسبت به دیگران داراى توانایى بالاترى بوده و حالات روحانى اجازه نمىدهد، ابرهاى تیره و تار مشکلات آسمان صاف و شفاف آنان را تیره و مکدّر سازد. دکتر “ام. اسکات” روانشناس اروپایى چه جالب به این واقعیت اعتراف مىنماید:
“معمولاً افرادى که از نظر معنوى لایقتر و برجستهتر و از نظر روانى سالمترند بیشترین درد و رنج و مشقتها را در زندگى تحمل مىکنند، در حالى که افراد عادى چنین نیستند، رهبران بزرگ – زمانى که عاقل و سالم هستند – آن چنان فشارهاى روانى و مشقتهاى روحى را تحمّل مىکنند که براى افراد عادى ابداً قابل تحمّل نیست… .”۱۱
× معمار بدن
حقیقت هر انسانى روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است: “قل الرّوح من أمر ربّی.”۱۲ بدن ابزار محض روح بوده، ولى تمام دردها، رنجها، لذتها و شادابىها را روح درک مىکند، اگرچه احساس آن توسط قواى بدنى است، احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه جرعه نوشیدن آب را بدن انجام مىدهد ولى این گونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روان خواهد بود به فرمایش حضرت آیه الله عبدالله جوادى آملى: “اگر روح قوى شد مىتواند ابزار قوى بسازد و اگر روح ضعیف بود توان ساختن ابزار قوى را ندارد… .”۱۳
عرفا و بزرگان ادبى در مورد نسبت بدن به روح این تمثیل را به کار بردهاند: جسم هم چون حوضى است در مرکز نهرى روان و به دلیل وجود این جویبار مستمر هیچ گاه آب حوض خالى نمىشود! ولى صاحب منزل و حوض تصوّر مىکند آب حوض مربوط به خودش است و چند سالى است که به حال خود باقى مىباشد، مولوى در مثنوى مىگوید:
شد مبدّل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
انسانهاى کامل واقفند که بدن را روح مجرد مىسازد و معمار جسم روان است.۱۴ و به فرمایش آیه الله حسن زاده آملى، مردم از این که یک آهن ربا مقدارى براده آهن را جا به جا مىکند تعجب مىنمایند، اما از این که روح آدمى بدن شصت یا هفتاد کیلویى را جابه جا مىنمایدو به این سوو آن طرف مىبرد، اظهار شگفتى نمىکنند!
علامه سید محمد حسین طباطبائى(ره) اظهار داشته است انسان از این که داراى بدنى مىباشد و نیز از حواس ظاهرى یا باطنى برخوردار است، غافل مىشود، ولى حتى براى یک لحظه از هستى خود غافل نمىشود و دائماً “من” در نزد “من” حاضر است و معلوم مىگردد. این “من” غیر بدن و اجزاى آن است و اگر این حقیقت “من” بدن یا عضوى از آن باشد، از خواصش آن مىباشد که به تدریج تغییر مىپذیرد و نیز قابل قسمت و تجزیه است و لذا باید “من” هم دگرگون شود و قابل انقسام باشد که این گونه نیست و “من” معنایى بسیط و غیر قابل تجزیه بوده و حقیقتى مسلم مىباشد.۱۵
علامه محمداقبال لاهورى مىنویسد: “در نظر مکتب متألّهین اسلامى ]… [“من” جوهر روحانى بسیط غیر قابل تقسیم و تغییر ناپذیرى است که کاملاً با گروه حالات عقلى و ذهنى ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمىکند، تجربه خودآگاهانه ما از آن جهت وحدتى است که حالات ذهنى ما به صورت کیفیات و صفات متعددى به این جوهر بسیط ارتباط دارند که در جریان سیل آساى این کیفیات و صفات تغییر ناپذیر مىماند… .”۱۶
به قول سعدى:
تن آدمى شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
اگر آدمى به چشم است و زبان و گوش و بینى
چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت
شهید مطهرى مىگوید: “… اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا مىآیند نه، آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانىاى است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا مىکند، امروزه همین امورى که به انسان ارزش و شخصیت مىدهند و اگر نباشند انسانبا حیوان تفاوتى ندارد، به نام “ارزشهاى انسانى” اصطلاح شده است… .”۱۷
× اتحاد ماده و معنى
درست است که ساخت “بدن” فیزیکى است، ولى “روح” از جنس حقیقتى دیگر مىباشد، اما این دو کاملاً مستقل از هم عمل نمىکنند و به شکل اسرار آمیزى با یکدیگر متحد شدهاند. متفکران غربى نظیر “لانگه” )Lange( خواستهاند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخى گفتهاند “روح” ناظر منفصل و بىاثرى از حوادث بدن را پیدا مىکند، ولى امورى مسلم ناقض این ادعاها هستند به عنوان نمونه در مرحله معیّنى از تشکیل و تکامل عاطفه “روح” به عنوان عامل پذیرنده اصلى دخالت مىکند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم مىگیرد ولى مىتوان گفت روح و جسم در عمل یکى مىشوند، هنگامى که عملى صورت مىگیرد و یا رفتارى بروز مىکند، امکان ندارد، خط فاصلى یا مرز منفک کنندهاى در این موقع ترسیم کنیم به تدریج که قدرت عنصر روحى رشد مىکند، تمایل به تسلّط بر عنصر مادى پیدا مىکند و امکان دارد چنان ترقّى کند که به حالت استقلال کامل برسد.
مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یک از این دو بر دیگرى از موضوعاتى است که مورد قبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفتهاند.
دکتر الکسیس کارل مىنویسد: “فعالیتهاى روانى محققاً با فعالیتهاى فیزیولوژیکى بدن بستگى دارد، مىتوان برخى تغییرات عضوى را در تعقیب حالات مختلف نفسانى و یا برعکس کیفیات روانى خاصى را از تأثیر بعضى اعمال عضوى مشاهده کرد. خلاصه این که مجموعه بدن و نفس آدمى به وسیله عوامل عضوى و روانى به یک اندازه تأثیر مىپذیرد و تغییر مىکند… هنگامى که بر اثر کهولت، مراکز عصبى کوچک مىشود، هوش نیز کم مىگردد… با سقوط فشار خون بر اثر خونریزى داخلى، فعالیت مغزى متوقف مىشود… حالات شعورى ما به یک نسبت با ترکیب شیمیایى هورمونهاى مغز و ساختمان سلولهاى دماغى بستگى دارد… کافى است پلاسماى خون از برخى مواد محروم شود تا عالىترین تجلیات روحى از میان برود. وقتى که مثلاً ]غده[ تیروئید در خون ]هورمون[ تیروکسین ترشّح نکند، هوش و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبى باقى نمىماند]…[ فعالیت فکرى و عاطفى از شرایط فیزیکى و شیمیایى و فیزیولوژیکى اندامها ناشى مىگردد… .”۱۸
گاهى امکان دارد بدن نقصى داشته باشد؛ مثلاً شخص از بینایى محروم باشد و قیافه موزونى نداشته باشد، ولى این کاستىها از نظر فضیلت عیب نیستند. سقراط فیلسوف یونانى از بدشکلترین مردم دنیا بود، ولى او را از انسانهاى متفکر و صاحب اندیشه مىدانند. ادیب و محقّق معاصر مصرى، دکتر طه حسین در سه سالگى نابینا شد، ولى این کورى در روح و اندیشهاش نه تنها کاستى پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل او بیشتر باز شود. از آن سوى ممکن است شخصى داراى بدنى سالم و اندامهاى خوب و بىعیب باشد، ولى در دستگاه روانى او اختلال پیدا شود بدون این که جسمش بیمار باشد و راه معالجه عقدههاى روانى داروهاى مادى نمىباشد، براى اختلالى چون حسادت یا ترس و تکبّر، نمىتوان دوایى تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات از وضع روان پریشى مزبور به حالت بهترى برسد؛ مثلاً نمىشود به فرد “قسى القلب” آمپولى زد تا او را به فردى مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتى گاهى بیمارى جسمى از راه روان معالجه مىشود و با یک سلسله از تلقینها و تقویتهاى روحى مىتوان ناراحتىهاى عضوى را درمان کرد.
در هر حال دلایلى قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولى روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان که بدن هم در تمامى حالات تابع محض روح نمىباشد و این دو در یکدیگر اثر دارند و به قول حکما:
النفس و البدن یتعاکسان ایجاباً و اعداداً: بدن در روان اثر مىگذارد و روان در بدن و بدن کار مستقل از روح انجام مىدهد و روان نیز این گونه است و این خود شاهدى بر آن است که دستگاه روانى استقلال استوارى دارد. گاهى در قلب روحانىِ انسان بیمارى هست، ولى قلب گلابى شکل واقع شده در سمت چپ بدن سالم است و الکتروکاردیوگرافى بىعیب بودن را تأیید مىکند. قرآن مىفرماید: “فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً؛۱۹ در قلبهایشان بیمارى است پس خداوند بر آن مىافزاید.” این قلب همان روح و روان است. حضرت على(ع) فرمودهاند: “اَلا و انَّ مِنَ البلایا الفاقه؛ از جمله بلاها فقر است.” “وَ اَشَدُّ مِنَ الفاقهِ مَرَضُ البَدَن؛ و از فقر بدتر بیمارى بدن است.” “أشدُّ مِنْ مرضِ البدنِ مَرَضُ القَلْب؛ و از بیمارى تن بدتر و شدیدتر بیمارى دل و قلب انسان است.”۲۰
× پیکر پیامبران
قوت و قدرت در اسلام مورد تمجید قرار گرفته و رسول اکرم(ص) فرمودهاند: شایسته نیست مؤمن ترسو باشد۲۱ و آن حضرت در دعایى از جبن و ترس به خداوند پناه بردهاند.۲۲
حضرت على(ع) روح مؤمن را از سنگ خارا سختتر و محکمتر دانسته۲۳ و امام صادق(ع) فرمودهاند: خداوند اختیار مؤمن را در هر امرى به خودش داده جز این که ذلیل و خوار و زبون باشد و سپس به عزّت مؤمن تأکید فرموده و او را از کوه راسختر و استوارتر دانستهاند. امام باقر(ع) یکى از خصلتهاى مؤمن را هیبت در سینه ستمکاران قلمداد فرمودهاند، زیرا فرد با ایمان حالتى دارد که ستمکار در دل خود از او احساس ابهت مىکند؛ یعنى عزت معنوى و اقتدار روحانى او در قلب ظالم هراس ایجاد مىنماید و لذا وقتى حضرت امام خمینى – قدس سره – را در سال ۱۳۴۲ ه.ش دستگیر نمودند تا از قم به تهران ببرند، ایشان خاطر نشان نمودهاند آنان یعنى دستگیر کنندگان و عوامل رژیم حالت ترس داشتند و من به این افراد زبون دلدارى مىدادم!
حضرت على(ع) مىفرمایند: “ولا یمنع الضَّیمَ الذَّلیلُ و لایُدرَک الحَقُّ الاّ بالجدِّ؛۲۴ هرگز به حق نمىتوان نایل گشت مگر با تلاش و اهتمام و به هیچ عنوان فرد زبون قادر نخواهد بود با ستم مبارزه کند و جلو طغیان ظلم را بگیرد.”
در سوره مبارکه فتح مىفرماید:
“محمّد رسول الله والّذین مَعهُ اشدّاءُ على الکفّار رحماءُ بَیْنَهُم”.۲۵
محمد(ص) فرستاده خدا و کسانى که همراه او هستند بر کافران سخت گیرند و با یکدیگر نرم و مهربان. در بخش دوم این آیه محکم، قوى و نیرومند بودن در مقابل دشمنان و افراد بیگانه مطرح شده است، اسلام مسلمان سُست عنصر، بىرمق، تنپرور و محروم از توان روحى و بدنى را نمىپذیرد:
“وَ لاتَهنوا وَ لاتحزنوا وَ أَنْتُم الأعلون إن کُنتُم مؤمنین”۲۶ سستى مکنید و اندوگین مباشید، زیرا اگر ایمان آورده باشید شما (بر آنان یعنى دشمنان) برترى خواهید یافت.
در قرآن نیرومندى انسانهایى که براى هدایت بشر و راهنمایى انسانها فرستاده شدهاند، مورد تأکید و توجه قرار گرفته است.
وقتى پیامبرى به نام “اشموئیل” براى نجات بنىاسرائیل برانگیخته شد و قومش از او امیرى امین خواستند، بر اساس وحى “طالوت” به وى معرفى شد و چون نام برده از توانایى مالى چندانى بهره نداشت، توانگران و اشراف قوم با این انتخاب مخالفت کردند، پیامبر در پاسخ آنان اظهار داشت: “انّ اللهَ اصْطَفیهُ علیکُم وَ زادَهُ بسْطَهً فى الْعِلمِ وَالجِسْمِ؛۲۷ به درستى که خداوند او را بر شما برگزیده و به دانش و توان جسمى او بیفزوده است.”
در این آیه قدرت بدنى به همراه علم به عنوان مزیت و فضیلتى براى طالوت مطرح گردیده است.
داوودِ جوان، قوى هیکل و نیرومند و شجاع بود و طالوت براى آن که به توان رزمى و نیروى بدنى وى پى ببرد، از او مىپرسد: آیا تاکنون قدرت خود را محک زدهاى؟ وى در پاسخ مىگوید: آرى، هرگاه شیرى به گله گوسفندان من یورش مىبرد و گوسفندى را شکار کرده و به دهان مىگیرد تا ببرد خود را به آن حیوان رسانیده، دهانش را باز کرده و گوسفند را از آن بیرون مىآورم.۲۸
طالوت مخالفى چون جالوت دارد که باید فرمانده نیروهایى که مىخواهند با این ستمگر بجنگند انسانى ورزیده و مقتدر باشد و از این جهت داوود را انتخاب مىکند. داوود به اقتضاى شغل دامدارى فلاخنى در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده به سوى حیوانات درنده که قصد پاره کردن گوسفندانش را داشتند پرتاب مىنمود، در نبرد با جالوت از این اسلحه استفاده کرده و آن را به سوى وى پرتاب مىکند، سنگ به پیشانى این ستمگر اصابت کرده و مغزش را درهم مىکوبد و پیکر بىجان جالوت بر روى زمین قرار مىگیردو بدین گونه رهروان حق به اذن خداوند پیروز مىشوند.۲۹
در سوره قصص به نیرومندى موسى(ع) اشاره شده است: “وَ لمّا بلغَ اشدّهُ واستوى آتیناه حُکْماً و عِلْماً و کذلک نجزى المحسنین”.۳۰
وقتى که حضرت موسى(ع) نیرومند و کامل شد به وى حکمت و علم دادیم و بدین گونه نیکوکاران را جزا مىدهیم. البته نیرومندى جسمانى که در فرستادگان الهى است، از قدرت معنوى و حالات روحانى آنان متأثر مىباشد و این شخصیتهاى بزرگ توان خویش را در مسیر احیاى حق، دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم به کار بردهاند و هرگونه قدرتى را از نعمات الهى دانستهاند.
اراده روحى رسول اکرم(ص) در همه احوال هم چون کوهى بود که ذرّهاى تزلزل در آن پیدا نمىشد از نظر قدرت و قوّت ظاهرى او انسانى قوى بود و اندام دلیران و دلاوران را داشت. شجاعت و شهامت پیامبر اکرم(ص) در حدّى بود که حضرت على(ع) مىفرماید: وقتى شرایط بر ما سخت مىگردید به پیامبر اکرم(ص) پناه مىبردیم.۳۱ آن خاتم رسولان هم خود قوى بود و هم قوّت را ستایش مىکرد و دلیران و قهرمانان را تمجید مىنمود و اسلام آن را یک ارزش براى انسان مىشناسد؛ یعنى اگر این توانمندى به خدمت حق و حقیقت درآید و در دفاع از حریم دیانت و حمایت از محرومان صالح کاربرد داشته باشد از چنین ارزشى برخوردار خواهد شد.
درباره شمایل رسول اکرم(ص) گفتهاند: آن بزرگوار در چشم هر بیننده بزرگ و باوقار مىنمود… نه لاغر اندام و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانى، دیدگانش گشاده و سیاه و قامتى متوسط داشت. بندهاى دستش پهن، مفصل شانههایش بزرگ و شانههاى پهن داشت، کف دست و پایش کلفت و محکم بود. گودى کف پاى آن حضرت از متعارف بیشتر (براى دویدن مهیّاتر) مژههایش بلند، محاسناش پرپشت و داراى موى انبوه بود، تمام اعضا و جوارحاش معتدل بود، شکم با سینه مساوى، سینهاش پهن و دستها و پاها صاف و بدون گره، ساقهاى پایش معتدل و کم گوشت بود، رانهایش خیلى کلفت و ضخیم نبود، لکن خاصرهاش چون مردان شجاع کمى پهن بود، چهرهاش نه کم گوشت و نه پر گوشت بلکه صورتى معتدل داشت، استخوانهاى مفصلاش درشت و از لحاظ حرکتهاى مفصلى کاملاً در اختیارش بود.۳۲
شهید مطهرى درباره اندام پیامبر مىگوید: “… بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنى مثل بدنهاى آدمهاى ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است… .”۳۳
× شیر روز ، عارف شب
قدرت و شجاعت ناشى از ایمان حضرت على(ع) کم نظیر بود و به همین دلیل او را “اسدالله الغالب” (شیر همیشه فاتح خداوند) نامیدهاند، آن امام مؤمنان در سنین نوجوانى با پهلوانان و افراد نیرومند کشتى مىگرفت و افراد قوى هیکل را روى دست بلند مىکرد و در هوا نگه داشته به سوى خود مىکشید. بارزترین نمونهاى که مىتواند قدرت بدنى آن حضرت را نشان دهد ماجراى کندن در قلعه خیبر بود اما وقتى آن فروغ امامت درب مزبور را کند و به دور انداخت فرمود:
سوگند به خداوند به نیروى بدنىو توان غذایى در قلعه خیبر را برنکندم که آن را چهل ذراع پرتاب نمودم و اعضایم آن را حس نکرده است ولى به قوه ملکوتى که توسط نور الهى روشن گشت تأیید شدم.۳۴
حضرت على(ع) در دو جبهه مُروّت و مردانگى خود را بروز داد یکى جبهه بیرونى و میدانهاى مبارزه که هر پهلوانى را به خاک مىافکند، چنان چه با مرحب خیبرى چنین کرد و از آن مهمتر در جبهه درون بر خودش مسلّط بود، ارادهاش بر هر میلى و شهوت و وهمى حاکمیّت داشت، على(ع) به عنوان جوانى حدود بیست و پنج ساله دشمن بسیار نیرومند خود را که عمرو بن عبدود نام دارد به خاک افکنده است، مىرود روى سینهاش مىنشیند تا سر از تنش جدا کند، او به صورت امام تُف مىاندازد! حضرت ناراحت مىشود، چند لحظهاى از سر بریدن صرف نظر مىنماید، دشمن مىپرسد: چرا رفتى؟ مىگوید: در آن حال اگر سرت را از تنت جدا کرده بودم به خاطر خشم خودم بود نه انجام وظیفه و جلب رضایت خداوند!
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟
طالب مردى چنینم کو به کو
به همین دلیل ورزشکارها على(ع) را مظهر قهرمانى و پهلوانى مىدانند و افرادى که چنین هستند شجاعت و توان بدنى را با مبارزه با هواى نفس توأم نمودهاند و قهرمان میدان ورزش که این گونه فکر مىکند و اهل فتوت است از یک روح معنوى و خصلت عالى برخوردار مىباشد که به او اجازه نمىدهد گناه کند به نامحرم نگاه کند، دروغ بگوید و احیاناً تملّق کسى را گفته از در چاپلوسى وارد شود، عمده این است که از عهده نفس اماره برآید، در روایت هم آمده است: “المجاهد مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ؛ یعنى مجاهد کسى است که با امیال و شهوات خود از در ستیز برآید” و امیرالمؤمنین فرمودهاند: “أشجع الناس من غَلَبَ هَواه؛ شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نَفْس خود غلبه نماید.
(بحارالانوار، ج۷۰ ، ص۷۶)
در ماجراى صفین وقتى سپاهیان معاویه آب را بر روى حضرت على(ع) و یارانش بستند حضرت خطابهاى حماسى در مقابل لشکرش ایراد کرد که اثرى افزونتر از هزار طبل و شیپور و نغمه نظامى داشت فرمود: اگر آب مىخواهید باید شمشیرهاى خود را از این خونهاى پلید سیراب کنید تا به آب دست یابید، سپس ادامه داد: “فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فى موتکم قاهرین”.۳۵
زندگى آن است که از دنیا بروید ولى پیروز باشید و مُردن آن است که زنده باشید ولى محکوم و زیر سلطه دیگران پس از آن طرفداران و سربازان على(ع)به سپاهیان معاویه یورش بردند و آنان را تا چند کیلومتر از شریعه فرات دور نمودند و آب فرات در اختیار اصحاب حضرت قرار گرفت و چون مىخواستند از دادن آب به سپاهیان معاویه امتناع کنند حضرت اجازه نداد و فرمود: روا نمىباشد و این مروت حضرت از شجاعت و حالات حماسى او بالاتر است به قول مولوى:
در شجاعت شیر روبا نیستى
در مروّت خود که داند کیستى؟
آرى انسان کامل قهرمان همه ارزشهاى انسانى است، در یک جا اخلاق امام آن چنان لطیف و رقیق است و نسبت به یتیمان و محرومان و فقیران نازک مىشود که نسیم از این لطافت اخلاقى شرمسار است و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدت دارد که سنگها و جمادات در مقابلش آب مىشوند، جمع کردن این صلابت با آن لطافت از حضرت قهرمانى ساخته که در تمامى میدانهاى انسانیّت پیروز شده است.۳۶
ادامه دارد
پى نوشت ها:
۱ ) سفینه البحار، حاج شیخ عباس قمى، ماده روح، ص۵۳۷٫
۲ ) سوره ص، آیه ۷۲ -۷۱٫
۳ ) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج۶۱؛ ص۱۳۲٫
۴ ) سوره مؤمنون، آیه۱۴٫
۵ ) سوره اعراف، آیه۱۷۹٫
۶ ) سورهنور، آیه۳۵٫
۷ ) سوره نجم، آیات۶ – ۵٫
۸ ) سوره بقره، آیه۶۵٫
۹ ) سوره فصلت، آیه۱۵٫
۱۰ ) صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى، دعاى بیست و سوم، ص۲۸۲٫
۱۱ ) روان شناسى شرارت، دکتر ام. اسکات پک، ترجمه على مفتخر (تهران، نشر علمى)، ص۱۹۸٫
۱۲ ) سوره اسرى، آیه۸۵٫
۱۳ ) زن در آئینه جلال و جمال، آیه الله عبدالله جوادى آملى، ص۱۷۲٫
۱۴ ) همان مأخذ، ص۱۷۴٫
۱۵ ) جرعههاى جانبخش، از نگارنده، ص۱۹۲٫
۱۶ ) احیاى فکر دینى در اسلام، محمد اقبال لاهورى، ص۱۱۶٫
۱۷ ) انسان کامل، مرتضى مطهرى، ص۷۰ – ۶۹٫
۱۸ ) اقتباس از کتاب انسان موجود ناشناخته، الکسیس کارل، ص۱۳۵ و نیز راه و رسم زندگى از همین مؤلف، ص۲۶٫
۱۹ ) سوره بقره، آیه۱۹٫
۲۰ ) نهج البلاغه، حکمت۳۸۸٫
۲۱ ) بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۰۱٫
۲۲ ) جامع الصغیر، ج اول، ص۵۸٫
۲۳ ) متن کامل این روایت در اصول کافى، ج۵، ص۶۳ آمده است.
۲۴ ) نهج البلاغه، خطبه ۲۹٫
۲۵ ) سوره فتح آیه۲۹٫
۲۶ )سوره آل عمران آیه۱۳۹٫
۲۷ ) سوره بقره، قسمتى از آیه ۲۴۷٫
۲۸ ) در این مورد: نک: تفسیر المیزان، ج۲، ص۲۹۹٫
۲۹ ) در سوره بقره، آیه ۲۵۱ به این آیه اشاره شده است.
۳۰ ) سوره قصص، آیه۱۴٫
۳۱ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫
۳۲ ) مأخوذ از کتاب سنن النّبی، علامه طباطبائى، ص۶ – ۵٫
۳۳ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫
۳۴ ) خوشآیند زندگى خویشاوند مرگ، از نگارنده، ص۳۸ به نقل از امالى شیخ صدوق، مجلس ۷۷، ص۳۰۷٫
۳۵ ) نهج البلاغه، خطبه۵۱٫
۳۶ ) با الهام از کتاب انسان کامل شهید مطهّرى، ص۵۹٫