قدرت معنوى و قوت بدنى

 

قسمت اوّل

غلامرضا گلى زواره

 

× گوهر جان

حقیقت هر انسانى را “گوهرى” گران‏بها تشکیل مى‏دهد که بدن “صدف” آن به شمار مى‏آید. در واقع روح و روان آدمى؛ همانند معنى در لفظ – نسبت به پیکرش – مى‏باشد، چنانچه حضرت على(ع) این تشبیه را به کار برده است و مى‏فرماید:

“الرُّوحُ فى الجسد کالمعنى فى اللفظ.”۱

از قرآن کریم چنین مستفاد مى‏گردد که “روح” قبلاً وجود داشته و بعد از این که “بدن” به رشد مورد نظر خود رسیده، این حقیقت به آن تعلق گرفته و اختصاص یافته است، چنان چه در این آیه مى‏خوانیم: “انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین؛۲ (پروردگارت به فرشتگان گفت:) من بشرى را از گِل مى‏آفرینم، چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده‏اش کنید.”

البته به تعبیر ملاصدراى شیرازى این مسئله بسیار شگرف و دشوارى است که چگونه یک مقوله مجرد و پدیده‏اى مادى با یکدیگر هم‏آهنگ مى‏شوند، روایتى نیز در منابع حدیثى آمده که مى‏فرماید: “خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام؛۳ خداوند پس از آفرینش حیوانات که تمامى دوران تکامل جسمى را دارند عبارت “فتبارک الله أحسن الخالقین”۴ را به کار نبرد، هم چنین با وجود آن که در خلقت فرشتگان کمال پاکى و طهارت دیده مى‏شود و سخن از روح محض است. صفت “احسن الخالقین” را نمى‏بینیم، معلوم مى‏شود هم‏آهنگى مجرّد با ماده و تنزّل یک حقیقت به عنوان روح و عجین گشتن با جسم موجب به کار رفتن تعبیر مزبور شده است و وقتى انسان آن سرمایه‏هاى معنوى را با داشتن حالات مادى و دنیایى و شهوانى که از وضع بدنى منشأ مى‏گیرد، به منظور تکامل و رسیدن به قله‏هاى شرافت، عزّت و کرامت به کار ببرد نیکوترین خلقت به شمار رفته و معلم فرشتگان خواهد بود، البته انسان‏هایى که با وجود برخوردارى از خرد و فرزانگى در جهت ارضاى امیال دنیایى مى‏کوشند و مصداق “کالأنعامِ بَلْ هُمْ أضل”۵ هستند مشمول بهترین خلائق قرار نخواهد گرفت. در واقع برخى بدن را به مرتبه روح ترقّى داده و آن را خادم روان نموده و بعضى روح را آن قدر تنزّل داده که این گوهر شیرین را خادم بدن کرده‏اند.

موضوع دیگر که از قرآن و روایات استنبا مى‏گردد؛ این است که: انسان در ارتباط با خداوند اصالت خویش را روشن مى‏کند و نمى‏توان این حالت را در هیچ شرایطى انکار کرد و یا چنین ارتباطى را تفکیک‏پذیر ساخت، خداوند به مصداق “اللّه نور السّموات والأرض”۶ نورى و فروغ سرمدى در جهان هستى است که موجودات به او وابسته‏اند و انسان باید مباهات کند که پرتوى از این نورانیت در وجودش دمیده شده است.

قوت و نیرومندى مختص خداوند است و در آیات متعددى قرآن “خدا” را قوى دانسته است: “عَلَّمهُ شدید القوى × ذو مرهٍ فَاسْتَوى؛۷ (خدا) آن کسى که قدرت شدیدى دارد، او (فرستاده‏اش) را آموزش داده، همان کس که توانایى فوق العاده و تسلط بر همه امور را داراست.”

“انَّ القوه للّهِ جمیعاً؛۸ تمامى قدرت و توانایى از آن پروردگار است.”

“أَوَ لَمْ یَروا أنّ اللّه الّذی خَلَقَهُمْ هُوَ اشدُّ منْهُمْ قُوَّهً؛۹ آیا آنان نفهمیدند خداوندى که خلقشان نموده از آنان بسیار قوى‏تر است.”

البته این قدرت هم توان معنوى و نیز تقویت قواى بدنى را در بر مى‏گیرد. بدین مفهوم که باید در مشکلات روانى و جسمانى نیروى پروردگار را در نظر داشته و ضمن دعاهایى به این قوت مطلق اعتراف نموده و از آن استمداد بطلبیم، در واقع باید به مددهاى غیبى ایمان داشت و متوجه این حقیقت بود که سر رشته تمام نیروها در دست خداست، قوت، هدایت و توان را از او بخواهیم: “ایّاک نعبد و ایّاک نستعین.”

حضرت على(ع) در دعاى کمیل این گونه ما را آموزش مى‏دهد: “یا ربّ یا ربّ یا ربّ، قوّ على خدمتک جوارحی واشدُد على العزیمه جوانحى و هَب لى الجد فى خشیتک والدوام فى الاتصال بخدمتک.”

آرى باید از خدا خواست که به اعضا و جوارح توان بدهد، ولى در راه خدمت به خودش. این که تأکید شده ذکر “لاحول و لاقوّه الا بالله” را بر زبان جارى سازیم بدین مفهوم است که نسبت به قدرت لایزال خداوند در غفلت قرار نگیریم و به غرور ناشى از جهالت مبتلا نشویم که در این صورت پروردگار ما را به حال خود رها خواهد نمود.

حضرت امام سجاد(ع) در بخشى از دعاى عافیت و شکر مى‏فرماید: “خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا عافیتى بى‏نیاز کننده و شفا دهنده ببخش که از دسترس بیمارى‏ها بالاتر و در کشاکش عمر رو به فزونى باشد، عافیتى که در بدنم تولید سلامت کند. عافیت در دنیا و آخرت و انعام فرماى بر من به تندرستى و امنیت و سلامت دین و بدن و بصیرت قلب و پیشرفت در کار و بیم و هراس از تو و قدرت بر انجام طاعتى که مرا به آن فرمان داده‏اى و اجتناب از معصیتى که مرا از آن نهى فرموده‏اى.”۱۰

افرادى که در مسائل معنوى و کمال انسانى پیشرفت افزون‏ترى نموده‏اند، نسبت به دیگران داراى توانایى بالاترى بوده و حالات روحانى اجازه نمى‏دهد، ابرهاى تیره و تار مشکلات آسمان صاف و شفاف آنان را تیره و مکدّر سازد. دکتر “ام. اسکات” روان‏شناس اروپایى چه جالب به این واقعیت اعتراف مى‏نماید:

“معمولاً افرادى که از نظر معنوى لایق‏تر و برجسته‏تر و از نظر روانى سالم‏ترند بیش‏ترین درد و رنج و مشقت‏ها را در زندگى تحمل مى‏کنند، در حالى که افراد عادى چنین نیستند، رهبران بزرگ – زمانى که عاقل و سالم هستند – آن چنان فشارهاى روانى و مشقت‏هاى روحى را تحمّل مى‏کنند که براى افراد عادى ابداً قابل تحمّل نیست… .”۱۱

 

× معمار بدن

حقیقت هر انسانى روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است: “قل الرّوح من أمر ربّی.”۱۲ بدن ابزار محض روح بوده، ولى تمام دردها، رنج‏ها، لذت‏ها و شادابى‏ها را روح درک مى‏کند، اگرچه احساس آن توسط قواى بدنى است، احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه جرعه نوشیدن آب را بدن انجام مى‏دهد ولى این گونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روان خواهد بود به فرمایش حضرت آیه الله عبدالله جوادى آملى: “اگر روح قوى شد مى‏تواند ابزار قوى بسازد و اگر روح ضعیف بود توان ساختن ابزار قوى را ندارد… .”۱۳

عرفا و بزرگان ادبى در مورد نسبت بدن به روح این تمثیل را به کار برده‏اند: جسم هم چون حوضى است در مرکز نهرى روان و به دلیل وجود این جویبار مستمر هیچ گاه آب حوض خالى نمى‏شود! ولى صاحب منزل و حوض تصوّر مى‏کند آب حوض مربوط به خودش است و چند سالى است که به حال خود باقى مى‏باشد، مولوى در مثنوى مى‏گوید:

شد مبدّل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

انسان‏هاى کامل واقفند که بدن را روح مجرد مى‏سازد و معمار جسم روان است.۱۴ و به فرمایش آیه الله حسن زاده آملى، مردم از این که یک آهن ربا مقدارى براده آهن را جا به جا مى‏کند تعجب مى‏نمایند، اما از این که روح آدمى بدن شصت یا هفتاد کیلویى را جابه جا مى‏نمایدو به این سوو آن طرف مى‏برد، اظهار شگفتى نمى‏کنند!

علامه سید محمد حسین طباطبائى(ره) اظهار داشته است انسان از این که داراى بدنى مى‏باشد و نیز از حواس ظاهرى یا باطنى برخوردار است، غافل مى‏شود، ولى حتى براى یک لحظه از هستى خود غافل نمى‏شود و دائماً “من” در نزد “من” حاضر است و معلوم مى‏گردد. این “من” غیر بدن و اجزاى آن است و اگر این حقیقت “من” بدن یا عضوى از آن باشد، از خواصش آن مى‏باشد که به تدریج تغییر مى‏پذیرد و نیز قابل قسمت و تجزیه است و لذا باید “من” هم دگرگون شود و قابل انقسام باشد که این گونه نیست و “من” معنایى بسیط و غیر قابل تجزیه بوده و حقیقتى مسلم مى‏باشد.۱۵

علامه محمداقبال لاهورى مى‏نویسد: “در نظر مکتب متألّهین اسلامى ]… [“من” جوهر روحانى بسیط غیر قابل تقسیم و تغییر ناپذیرى است که کاملاً با گروه حالات عقلى و ذهنى ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمى‏کند، تجربه خودآگاهانه ما از آن جهت وحدتى است که حالات ذهنى ما به صورت کیفیات و صفات متعددى به این جوهر بسیط ارتباط دارند که در جریان سیل آساى این کیفیات و صفات تغییر ناپذیر مى‏ماند… .”۱۶

به قول سعدى:

تن آدمى شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت

اگر آدمى به چشم است و زبان و گوش و بینى

چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت

شهید مطهرى مى‏گوید: “… اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا مى‏آیند نه، آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانى‏اى است که انسان به موجب آن‏ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا مى‏کند، امروزه همین امورى که به انسان ارزش و شخصیت مى‏دهند و اگر نباشند انسانبا حیوان تفاوتى ندارد، به نام “ارزش‏هاى انسانى” اصطلاح شده است… .”۱۷

 

× اتحاد ماده و معنى

درست است که ساخت “بدن” فیزیکى است، ولى “روح” از جنس حقیقتى دیگر مى‏باشد، اما این دو کاملاً مستقل از هم عمل نمى‏کنند و به شکل اسرار آمیزى با یکدیگر متحد شده‏اند. متفکران غربى نظیر “لانگه” )Lange( خواسته‏اند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخى گفته‏اند “روح” ناظر منفصل و بى‏اثرى از حوادث بدن را پیدا مى‏کند، ولى امورى مسلم ناقض این ادعاها هستند به عنوان نمونه در مرحله معیّنى از تشکیل و تکامل عاطفه “روح” به عنوان عامل پذیرنده اصلى دخالت مى‏کند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم مى‏گیرد ولى مى‏توان گفت روح و جسم در عمل یکى مى‏شوند، هنگامى که عملى صورت مى‏گیرد و یا رفتارى بروز مى‏کند، امکان ندارد، خط فاصلى یا مرز منفک کننده‏اى در این موقع ترسیم کنیم به تدریج که قدرت عنصر روحى رشد مى‏کند، تمایل به تسلّط بر عنصر مادى پیدا مى‏کند و امکان دارد چنان ترقّى کند که به حالت استقلال کامل برسد.

مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یک از این دو بر دیگرى از موضوعاتى است که مورد قبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفته‏اند.

دکتر الکسیس کارل مى‏نویسد: “فعالیت‏هاى روانى محققاً با فعالیت‏هاى فیزیولوژیکى بدن بستگى دارد، مى‏توان برخى تغییرات عضوى را در تعقیب حالات مختلف نفسانى و یا برعکس کیفیات روانى خاصى را از تأثیر بعضى اعمال عضوى مشاهده کرد. خلاصه این که مجموعه بدن و نفس آدمى به وسیله عوامل عضوى و روانى به یک اندازه تأثیر مى‏پذیرد و تغییر مى‏کند… هنگامى که بر اثر کهولت، مراکز عصبى کوچک مى‏شود، هوش نیز کم مى‏گردد… با سقوط فشار خون بر اثر خون‏ریزى داخلى، فعالیت مغزى متوقف مى‏شود… حالات شعورى ما به یک نسبت با ترکیب شیمیایى هورمون‏هاى مغز و ساختمان سلول‏هاى دماغى بستگى دارد… کافى است پلاسماى خون از برخى مواد محروم شود تا عالى‏ترین تجلیات روحى از میان برود. وقتى که مثلاً ]غده[ تیروئید در خون ]هورمون[ تیروکسین ترشّح نکند، هوش و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبى باقى نمى‏ماند]…[ فعالیت فکرى و عاطفى از شرایط فیزیکى و شیمیایى و فیزیولوژیکى اندام‏ها ناشى مى‏گردد… .”۱۸

گاهى امکان دارد بدن نقصى داشته باشد؛ مثلاً شخص از بینایى محروم باشد و قیافه موزونى نداشته باشد، ولى این کاستى‏ها از نظر فضیلت عیب نیستند. سقراط فیلسوف یونانى از بدشکل‏ترین مردم دنیا بود، ولى او را از انسان‏هاى متفکر و صاحب اندیشه مى‏دانند. ادیب و محقّق معاصر مصرى، دکتر طه حسین در سه سالگى نابینا شد، ولى این کورى در روح و اندیشه‏اش نه تنها کاستى پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل او بیش‏تر باز شود. از آن سوى ممکن است شخصى داراى بدنى سالم و اندام‏هاى خوب و بى‏عیب باشد، ولى در دستگاه روانى او اختلال پیدا شود بدون این که جسمش بیمار باشد و راه معالجه عقده‏هاى روانى داروهاى مادى نمى‏باشد، براى اختلالى چون حسادت یا ترس و تکبّر، نمى‏توان دوایى تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات از وضع روان پریشى مزبور به حالت بهترى برسد؛ مثلاً نمى‏شود به فرد “قسى القلب” آمپولى زد تا او را به فردى مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتى گاهى بیمارى جسمى از راه روان معالجه مى‏شود و با یک سلسله از تلقین‏ها و تقویت‏هاى روحى مى‏توان ناراحتى‏هاى عضوى را درمان کرد.

در هر حال دلایلى قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولى روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان که بدن هم در تمامى حالات تابع محض روح نمى‏باشد و این دو در یکدیگر اثر دارند و به قول حکما:

النفس و البدن یتعاکسان ایجاباً و اعداداً: بدن در روان اثر مى‏گذارد و روان در بدن و بدن کار مستقل از روح انجام مى‏دهد و روان نیز این گونه است و این خود شاهدى بر آن است که دستگاه روانى استقلال استوارى دارد. گاهى در قلب روحانىِ انسان بیمارى هست، ولى قلب گلابى شکل واقع شده در سمت چپ بدن سالم است و الکتروکاردیوگرافى بى‏عیب بودن را تأیید مى‏کند. قرآن مى‏فرماید: “فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً؛۱۹ در قلب‏هایشان بیمارى است پس خداوند بر آن مى‏افزاید.” این قلب همان روح و روان است. حضرت على(ع) فرموده‏اند: “اَلا و انَّ مِنَ البلایا الفاقه؛ از جمله بلاها فقر است.” “وَ اَشَدُّ مِنَ الفاقهِ مَرَضُ البَدَن؛ و از فقر بدتر بیمارى بدن است.” “أشدُّ مِنْ مرضِ البدنِ مَرَضُ القَلْب؛ و از بیمارى تن بدتر و شدیدتر بیمارى دل و قلب انسان است.”۲۰

 

× پیکر پیامبران

قوت و قدرت در اسلام مورد تمجید قرار گرفته و رسول اکرم(ص) فرموده‏اند: شایسته نیست مؤمن ترسو باشد۲۱ و آن حضرت در دعایى از جبن و ترس به خداوند پناه برده‏اند.۲۲

حضرت على(ع) روح مؤمن را از سنگ خارا سخت‏تر و محکم‏تر دانسته۲۳ و امام صادق(ع) فرموده‏اند: خداوند اختیار مؤمن را در هر امرى به خودش داده جز این که ذلیل و خوار و زبون باشد و سپس به عزّت مؤمن تأکید فرموده و او را از کوه راسخ‏تر و استوارتر دانسته‏اند. امام باقر(ع) یکى از خصلت‏هاى مؤمن را هیبت در سینه ستمکاران قلمداد فرموده‏اند، زیرا فرد با ایمان حالتى دارد که ستم‏کار در دل خود از او احساس ابهت مى‏کند؛ یعنى عزت معنوى و اقتدار روحانى او در قلب ظالم هراس ایجاد مى‏نماید و لذا وقتى حضرت امام خمینى – قدس سره – را در سال ۱۳۴۲ ه.ش دستگیر نمودند تا از قم به تهران ببرند، ایشان خاطر نشان نموده‏اند آنان یعنى دستگیر کنندگان و عوامل رژیم حالت ترس داشتند و من به این افراد زبون دل‏دارى مى‏دادم!

حضرت على(ع) مى‏فرمایند: “ولا یمنع الضَّیمَ الذَّلیلُ و لایُدرَک الحَقُّ الاّ بالجدِّ؛۲۴ هرگز به حق نمى‏توان نایل گشت مگر با تلاش و اهتمام و به هیچ عنوان فرد زبون قادر نخواهد بود با ستم مبارزه کند و جلو طغیان ظلم را بگیرد.”

در سوره مبارکه فتح مى‏فرماید:

“محمّد رسول الله والّذین مَعهُ اشدّاءُ على الکفّار رحماءُ بَیْنَهُم”.۲۵

محمد(ص) فرستاده خدا و کسانى که همراه او هستند بر کافران سخت گیرند و با یکدیگر نرم و مهربان. در بخش دوم این آیه محکم، قوى و نیرومند بودن در مقابل دشمنان و افراد بیگانه مطرح شده است، اسلام مسلمان سُست عنصر، بى‏رمق، تن‏پرور و محروم از توان روحى و بدنى را نمى‏پذیرد:

“وَ لاتَهنوا وَ لاتحزنوا وَ أَنْتُم الأعلون إن کُنتُم مؤمنین”۲۶ سستى مکنید و اندوگین مباشید، زیرا اگر ایمان آورده باشید شما (بر آنان یعنى دشمنان) برترى خواهید یافت.

در قرآن نیرومندى انسان‏هایى که براى هدایت بشر و راهنمایى انسان‏ها فرستاده شده‏اند، مورد تأکید و توجه قرار گرفته است.

وقتى پیامبرى به نام “اشموئیل” براى نجات بنى‏اسرائیل برانگیخته شد و قومش از او امیرى امین خواستند، بر اساس وحى “طالوت” به وى معرفى شد و چون نام برده از توانایى مالى چندانى بهره نداشت، توان‏گران و اشراف قوم با این انتخاب مخالفت کردند، پیامبر در پاسخ آنان اظهار داشت: “انّ اللهَ اصْطَفیهُ علیکُم وَ زادَهُ بسْطَهً فى الْعِلمِ وَالجِسْمِ؛۲۷ به درستى که خداوند او را بر شما برگزیده و به دانش و توان جسمى او بیفزوده است.”

در این آیه قدرت بدنى به همراه علم به عنوان مزیت و فضیلتى براى طالوت مطرح گردیده است.

داوودِ جوان، قوى هیکل و نیرومند و شجاع بود و طالوت براى آن که به توان رزمى و نیروى بدنى وى پى ببرد، از او مى‏پرسد: آیا تاکنون قدرت خود را محک زده‏اى؟ وى در پاسخ مى‏گوید: آرى، هرگاه شیرى به گله گوسفندان من یورش مى‏برد و گوسفندى را شکار کرده و به دهان مى‏گیرد تا ببرد خود را به آن حیوان رسانیده، دهانش را باز کرده و گوسفند را از آن بیرون مى‏آورم.۲۸

طالوت مخالفى چون جالوت دارد که باید فرمانده نیروهایى که مى‏خواهند با این ستمگر بجنگند انسانى ورزیده و مقتدر باشد و از این جهت داوود را انتخاب مى‏کند. داوود به اقتضاى شغل دام‏دارى فلاخنى در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده به سوى حیوانات درنده که قصد پاره کردن گوسفندانش را داشتند پرتاب مى‏نمود، در نبرد با جالوت از این اسلحه استفاده کرده و آن را به سوى وى پرتاب مى‏کند، سنگ به پیشانى این ستمگر اصابت کرده و مغزش را درهم مى‏کوبد و پیکر بى‏جان جالوت بر روى زمین قرار مى‏گیردو بدین گونه رهروان حق به اذن خداوند پیروز مى‏شوند.۲۹

در سوره قصص به نیرومندى موسى(ع) اشاره شده است: “وَ لمّا بلغَ اشدّهُ واستوى آتیناه حُکْماً و عِلْماً و کذلک نجزى المحسنین”.۳۰

وقتى که حضرت موسى(ع) نیرومند و کامل شد به وى حکمت و علم دادیم و بدین گونه نیکوکاران را جزا مى‏دهیم. البته نیرومندى جسمانى که در فرستادگان الهى است، از قدرت معنوى و حالات روحانى آنان متأثر مى‏باشد و این شخصیت‏هاى بزرگ توان خویش را در مسیر احیاى حق، دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم به کار برده‏اند و هرگونه قدرتى را از نعمات الهى دانسته‏اند.

اراده روحى رسول اکرم(ص) در همه احوال هم چون کوهى بود که ذرّه‏اى تزلزل در آن پیدا نمى‏شد از نظر قدرت و قوّت ظاهرى او انسانى قوى بود و اندام دلیران و دلاوران را داشت. شجاعت و شهامت پیامبر اکرم(ص) در حدّى بود که حضرت على(ع) مى‏فرماید: وقتى شرایط بر ما سخت مى‏گردید به پیامبر اکرم(ص) پناه مى‏بردیم.۳۱ آن خاتم رسولان هم خود قوى بود و هم قوّت را ستایش مى‏کرد و دلیران و قهرمانان را تمجید مى‏نمود و اسلام آن را یک ارزش براى انسان مى‏شناسد؛ یعنى اگر این توان‏مندى به خدمت حق و حقیقت درآید و در دفاع از حریم دیانت و حمایت از محرومان صالح کاربرد داشته باشد از چنین ارزشى برخوردار خواهد شد.

درباره شمایل رسول اکرم(ص) گفته‏اند: آن بزرگوار در چشم هر بیننده بزرگ و باوقار مى‏نمود… نه لاغر اندام و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانى، دیدگانش گشاده و سیاه و قامتى متوسط داشت. بندهاى دستش پهن، مفصل شانه‏هایش بزرگ و شانه‏هاى پهن داشت، کف دست و پایش کلفت و محکم بود. گودى کف پاى آن حضرت از متعارف بیش‏تر (براى دویدن مهیّاتر) مژه‏هایش بلند، محاسن‏اش پرپشت و داراى موى انبوه بود، تمام اعضا و جوارح‏اش معتدل بود، شکم با سینه مساوى، سینه‏اش پهن و دست‏ها و پاها صاف و بدون گره، ساق‏هاى پایش معتدل و کم گوشت بود، ران‏هایش خیلى کلفت و ضخیم نبود، لکن خاصره‏اش چون مردان شجاع کمى پهن بود، چهره‏اش نه کم گوشت و نه پر گوشت بلکه صورتى معتدل داشت، استخوان‏هاى مفصل‏اش درشت و از لحاظ حرکت‏هاى مفصلى کاملاً در اختیارش بود.۳۲

شهید مطهرى درباره اندام پیامبر مى‏گوید: “… بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنى مثل بدن‏هاى آدم‏هاى ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است… .”۳۳

 

× شیر روز ، عارف شب

قدرت و شجاعت ناشى از ایمان حضرت على(ع) کم نظیر بود و به همین دلیل او را “اسدالله الغالب” (شیر همیشه فاتح خداوند) نامیده‏اند، آن امام مؤمنان در سنین نوجوانى با پهلوانان و افراد نیرومند کشتى مى‏گرفت و افراد قوى هیکل را روى دست بلند مى‏کرد و در هوا نگه داشته به سوى خود مى‏کشید. بارزترین نمونه‏اى که مى‏تواند قدرت بدنى آن حضرت را نشان دهد ماجراى کندن در قلعه خیبر بود اما وقتى آن فروغ امامت درب مزبور را کند و به دور انداخت فرمود:

سوگند به خداوند به نیروى بدنىو توان غذایى در قلعه خیبر را برنکندم که آن را چهل ذراع پرتاب نمودم و اعضایم آن را حس نکرده است ولى به قوه ملکوتى که توسط نور الهى روشن گشت تأیید شدم.۳۴

حضرت على(ع) در دو جبهه مُروّت و مردانگى خود را بروز داد یکى جبهه بیرونى و میدان‏هاى مبارزه که هر پهلوانى را به خاک مى‏افکند، چنان چه با مرحب خیبرى چنین کرد و از آن مهم‏تر در جبهه درون بر خودش مسلّط بود، اراده‏اش بر هر میلى و شهوت و وهمى حاکمیّت داشت، على(ع) به عنوان جوانى حدود بیست و پنج ساله دشمن بسیار نیرومند خود را که عمرو بن عبدود نام دارد به خاک افکنده است، مى‏رود روى سینه‏اش مى‏نشیند تا سر از تنش جدا کند، او به صورت امام تُف مى‏اندازد! حضرت ناراحت مى‏شود، چند لحظه‏اى از سر بریدن صرف نظر مى‏نماید، دشمن مى‏پرسد: چرا رفتى؟ مى‏گوید: در آن حال اگر سرت را از تنت جدا کرده بودم به خاطر خشم خودم بود نه انجام وظیفه و جلب رضایت خداوند!

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟

طالب مردى چنینم کو به کو

به همین دلیل ورزش‏کارها على(ع) را مظهر قهرمانى و پهلوانى مى‏دانند و افرادى که چنین هستند شجاعت و توان بدنى را با مبارزه با هواى نفس توأم نموده‏اند و قهرمان میدان ورزش که این گونه فکر مى‏کند و اهل فتوت است از یک روح معنوى و خصلت عالى برخوردار مى‏باشد که به او اجازه نمى‏دهد گناه کند به نامحرم نگاه کند، دروغ بگوید و احیاناً تملّق کسى را گفته از در چاپلوسى وارد شود، عمده این است که از عهده نفس اماره برآید، در روایت هم آمده است: “المجاهد مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ؛ یعنى مجاهد کسى است که با امیال و شهوات خود از در ستیز برآید” و امیرالمؤمنین فرموده‏اند: “أشجع الناس من غَلَبَ هَواه؛ شجاع‏ترین مردم کسى است که بر هواى نَفْس خود غلبه نماید.

(بحارالانوار، ج۷۰ ، ص۷۶)

در ماجراى صفین وقتى سپاهیان معاویه آب را بر روى حضرت على(ع) و یارانش بستند حضرت خطابه‏اى حماسى در مقابل لشکرش ایراد کرد که اثرى افزون‏تر از هزار طبل و شیپور و نغمه نظامى داشت فرمود: اگر آب مى‏خواهید باید شمشیرهاى خود را از این خون‏هاى پلید سیراب کنید تا به آب دست یابید، سپس ادامه داد: “فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فى موتکم قاهرین”.۳۵

زندگى آن است که از دنیا بروید ولى پیروز باشید و مُردن آن است که زنده باشید ولى محکوم و زیر سلطه دیگران پس از آن طرفداران و سربازان على(ع)به سپاهیان معاویه یورش بردند و آنان را تا چند کیلومتر از شریعه فرات دور نمودند و آب فرات در اختیار اصحاب حضرت قرار گرفت و چون مى‏خواستند از دادن آب به سپاهیان معاویه امتناع کنند حضرت اجازه نداد و فرمود: روا نمى‏باشد و این مروت حضرت از شجاعت و حالات حماسى او بالاتر است به قول مولوى:

در شجاعت شیر روبا نیستى

در مروّت خود که داند کیستى؟

آرى انسان کامل قهرمان همه ارزش‏هاى انسانى است، در یک جا اخلاق امام آن چنان لطیف و رقیق است و نسبت به یتیمان و محرومان و فقیران نازک مى‏شود که نسیم از این لطافت اخلاقى شرمسار است و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدت دارد که سنگ‏ها و جمادات در مقابلش آب مى‏شوند، جمع کردن این صلابت با آن لطافت از حضرت قهرمانى ساخته که در تمامى میدان‏هاى انسانیّت پیروز شده است.۳۶

ادامه دارد

 

پى نوشت ها:

۱ ) سفینه البحار، حاج شیخ عباس قمى، ماده روح، ص۵۳۷٫

۲ ) سوره ص، آیه ۷۲ -۷۱٫

۳ ) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج۶۱؛ ص۱۳۲٫

۴ ) سوره مؤمنون، آیه۱۴٫

۵ ) سوره اعراف، آیه۱۷۹٫

۶ ) سوره‏نور، آیه۳۵٫

۷ ) سوره نجم، آیات۶ – ۵٫

۸ ) سوره بقره، آیه۶۵٫

۹ ) سوره فصلت، آیه۱۵٫

۱۰ ) صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى، دعاى بیست و سوم، ص۲۸۲٫

۱۱ ) روان شناسى شرارت، دکتر ام. اسکات پک، ترجمه على مفتخر (تهران، نشر علمى)، ص۱۹۸٫

۱۲ ) سوره اسرى، آیه۸۵٫

۱۳ ) زن در آئینه جلال و جمال، آیه الله عبدالله جوادى آملى، ص۱۷۲٫

۱۴ ) همان مأخذ، ص۱۷۴٫

۱۵ ) جرعه‏هاى جانبخش، از نگارنده، ص۱۹۲٫

۱۶ ) احیاى فکر دینى در اسلام، محمد اقبال لاهورى، ص۱۱۶٫

۱۷ ) انسان کامل، مرتضى مطهرى، ص۷۰ – ۶۹٫

۱۸ ) اقتباس از کتاب انسان موجود ناشناخته، الکسیس کارل، ص۱۳۵ و نیز راه و رسم زندگى از همین مؤلف، ص۲۶٫

۱۹ ) سوره بقره، آیه۱۹٫

۲۰ ) نهج البلاغه، حکمت۳۸۸٫

۲۱ ) بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۰۱٫

۲۲ ) جامع الصغیر، ج اول، ص۵۸٫

۲۳ ) متن کامل این روایت در اصول کافى، ج۵، ص۶۳ آمده است.

۲۴ ) نهج البلاغه، خطبه ۲۹٫

۲۵ ) سوره فتح آیه۲۹٫

۲۶ )سوره آل عمران آیه۱۳۹٫

۲۷ ) سوره بقره، قسمتى از آیه ۲۴۷٫

۲۸ ) در این مورد: نک: تفسیر المیزان، ج۲، ص۲۹۹٫

۲۹ ) در سوره بقره، آیه ۲۵۱ به این آیه اشاره شده است.

۳۰ ) سوره قصص، آیه۱۴٫

۳۱ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫

۳۲ ) مأخوذ از کتاب سنن النّبی، علامه طباطبائى، ص۶ – ۵٫

۳۳ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫

۳۴ ) خوشآیند زندگى خویشاوند مرگ، از نگارنده، ص۳۸ به نقل از امالى شیخ صدوق، مجلس ۷۷، ص۳۰۷٫

۳۵ ) نهج البلاغه، خطبه۵۱٫

۳۶ ) با الهام از کتاب انسان کامل شهید مطهّرى، ص۵۹٫

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *