ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۶)

بطلان نظریه جدایى دین از سیاست

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

پیش سخن

ما معتقدیم دین راستین با سیاست صحیح با هم پیوندى ناگسستنى دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایده‏آلِ الهى است. دین منهاى سیاست؛ هم چون درخت بى‏آب است، و سیاست بدون دین همانند آب بى‏درخت مى‏باشد. استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیده‏اند که بزرگ‏ترین دشمن آن‏ها، دین و آیین الهى است، لذا همواره مى‏کوشند تا دین را از ماهیّت خود تهى کنند، چنان‏که آیین مسیحیت را چنین کردند، و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمایند، و نگذارند وارد جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریّه جدایى دین و سیاست را در همه جا مطرح کردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقّى نمودند، به طورى که مردم غرب و غرب زده چنین نظریه‏اى را – که کاملاً سیاستى حساب شده و استعمارى است – باور نمودند.

با اوج‏گیرى انقلاب اسلامى و پیروزى آن در ایران، این نظریه با گسترش وسیعى از طرف استکبار جهانى و اذناب آن‏ها در همه جا و در داخل کشور، خودنمایى کرد، لیبرال‏ها و ملّى گراها در این راستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آویزهاى گسترده، به جنگ با ولایت فقیه برخاستند، چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند حکومت دینى است،و ملتقاى دین و سیاست.

بنابراین، همه باید به این هشدار توجّه کنند که جدایى دین و سیاست، براى ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه، و حکومت و حاکمیّت دینى در این راستا است. از این رو، باید با حمایت فکرى و عملى از اصل بالنده و افتخار آفرین ولایت فقیه، در برابر این نظریه واهى و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذاشت دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیّت در انزوا و گوشه کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آن هستیم براى رد این شبهه و القاى شیطانى، به بررسى پیوند دین و سیاست، و ماهیّت این دو بپردازیم، با این اشاره به تبیین اصل مطلب باز مى‏گردیم:

 

توضیح عوامل جدایى دین از سیاست

یکى از محقّقان بزرگ مى‏نویسد: در کشورهاى غربى، شعار جدایى دین از سیاست، بسیار رایج است، و شاید به یک معنى جزء مسلّمات آن‏ها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامى که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند مى‏زند، وحشت مى‏کنند و رنج مى‏برند، و این به دو دلیل است:

۱- آیینى که در جوامع غربى وجود دارد، آیین مسیحیت کنونى است، و مى‏دانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادى که با گذشت زمان در آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مسأله کاملاً خصوصى و فردى و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیه‏هاى اخلاقى مى‏شود، در آورده است، و کارى به مسائل اجتماعى و مخصوصاً مسائل سیاسى ندارد. فرق میان دین‏دار و غیر دین‏دار، در این جوامع آن است که فرد دین‏دار به یک سلسله مسائل اخلاقى پاى‏بند است، و هفته‏اى یک روز به کلیسا مى‏رود، و ساعتى به نیایش و مناجات مى‏پردازد، ولى افراد بى‏دین، تعهّد خاصّى نسبت به مسائل اخلاقى ندارند (هرچند گاهى به عنوان ارزش‏هاى انسانى نه دینى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمى‏روند.

۲- خاطره بسیار دردناکى که آن‏ها از حکومت ارباب کلیسا در قرون وسطى و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند، سبب شده که براى همیشه دین را از سیاست جدا کنند.

توضیح این‏که: ارباب کلیسا، در قرون وسطى بر تمام شؤون سیاسى واجتماعى مردم اروپا مسلّط شدند، و پاپ‏ها با قدرت تمام بر کشورهاى این قارّه حکومت مى‏کردند، حکومتى که منتهى به استبداد و خودکامگى شدید شد، تا آن جا که در برابر نهضت علمى به پا خاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمى را به عنوان ضدّیت با مذهب درهم کوبیدند، محکمه‏هایى که بعداً به نام “انگیزیسیون” نامیده شد برپا کردند، و گروه‏هاى بى‏شمارى را به این محاکمه کشاندند و محکوم کردند، بعضى را سر بریدند، و بعضى را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آن‏ها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبیعى بودند، تمام پادشاهان از آن‏ها حساب مى‏بردند، و فرمانشان براى آن‏ها مطاع بود، افزون بر این ثروت‏هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجمّلاتى عجیبى براى خود فراهم ساختند.

مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آن‏ها شورانید، به ویژه علماى علوم طبیعى در برابر آن‏ها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدایى دین از سیاست از یک سو، و تضاد علم و دین از سوى دیگر در همه جا سر داده شد، سپس با پیروزى این جناح، کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت، عقب رانده شدند، و تنها کشورى که از آن امپراطورى عظیم در دست ارباب کلیسا باقى مانده، همان کشور بسیار کوچک واتیکان است، که کم‏تر از یک کیلومتر مربّع مى‏باشد؛ یعنى به اندازه روستایى بسیار کوچک.

این‏ها همه تحوّلاتى بود که در اروپا، در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهى که از کشورهاى اسلامى براى تحصیل یا کارهاى تجارى، یا سیاحت به فرنگ رفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب، به شرق اسلامى آوردند. که دین باید از سیاست جدا باشد، بى آن‏که تفاوت‏هاى عظیمى را که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت‏هاى عظیمى که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.

با کمال تأسّف بعضى از کشورهاى اسلامى، تسلیم این توطئه استعمارى و تبلیغاتى شدند، و آن را به عنوان یک اصل اساسى پذیرفتند، با توجّه به این‏که دولت‏هاى غربى که به خاطر حفظ منافع نامشروع خود، از قدرت حکومت اسلام، سخت بیم‏ناک بوده و هستند، این مسأله را سخت دنبال کردند و کشورهاى غرب زده‏اى همانند ترکیه، پیروى از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند، و حکومت لائیک بر اساس “سکولاریسم” (حکومت منهاى دین) را تشکیل دادند.

این در حالى بود که بعضى از کشورهاى اسلامى و امّت‏هاى بیدار مسلمان در برابر این توطئه ایستادند، توطئه‏هایى که مى‏خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسیحیت امروز، به صورت یک رابطه ظاهرى و خصوصىِ خلق با خالق، بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد.

به همین دلیل، هنگامى که انقلاب اسلامى ایران به ثمر رسید، و نخستین حکومت اسلامى انقلابى تشکیل شد، همگى در غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر مى‏شود، مذهب زمام حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آن‏که دیدند این حکومت ریشه‏دار و با ثبات شد، براى این‏که در مرزهاى این کشور محدود بماند، و الگویى براى سایر کشورهاى اسلامى نشود، دست به تلاش‏هاى ویران‏گر زیادى زدند، که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.

خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندى امام خمینى – قدّس سرّه – و یاران و پیروانش، آن توطئه‏ها نقش بر آب شد، و تفکّر تأسیس حکومت اسلامى در بسیارى از کشورهاى اسلامى در قارّه آسیا و آفریقا، به عنوان یک تفکّر زنده و نجات بخش درآمد، هرچند غربى‏ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت مى‏کنند، و در این راه از هیچ کارى، از جمله انواع تهمت‏ها، برچسب‏ها، دروغ‏ها و تبلیغات مغرضانه و القاى شبه‏ها، فروگذار نیستند.

استعمارگران غرب، در رأس آن‏ها استعمار پیر انگلیس براى رواج فرهنگ غرب و جداسازى دین از سیاست، سه عنصر فرومایه را هم زمان مأمور دین زدایى در کشورهاى ایران، ترکیه و افغانستان نمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: ۱- رضاخان در ایران؛ ۲- امان الله خان در افغانستان؛ ۳- کمال آتاتورک در ترکیه، این سه نفر با پشتیبانى استعمارگران هر کدام ضربه شدیدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد کردند، کمال آتاتورک، در ترکیه بنیان‏گذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدّت ادامه دارد. امان اللّه خان دیکتاتور افغانستان براى حاکمیّت لائیک در این کشور، دست به کار شد، ولى در برابر مقاومت مسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقى نیافت. رضا خان در ایران با دیکتاتورى و کشت و کشتار و ترفندهاى دیگر براى براندازى دین، تلاش‏هاى مذبوحانه کرد، و وگستاخى را به جایى رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیّع، در روز هفدهم دى ماه سال ۱۳۱۴ شمسى، اعلام کشف حجاب اجبارى نمود، و در این خصوص پافشارى عجیبى کرد.۱

پس از او پسرش محمد رضا پهلوى، دست به کارهاى انحرافى فرهنگى براى اسلام زدایى و جاى گزینى فرهنگ غرب زد، و با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیارى از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولى در برابر قیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبرى امام خمینى – قدّس سرّه – شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زباله دان تاریخ افکنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غرب زدگان بى‏محتوا هم چنان براى جدایى دین از سیاست تلاش مى‏کنند، تا آخرین تیرى را که در ترکش خود دارند به سوى پیکر مقدّس ولایت فقیه پرتاب کنند.

با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب مى‏کنیم:

معنى و مفهوم سیاست

واژه سیاست از نظر لغت از “ساس” و “سوس” گرفته شده و به معناى کشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره کردن کشور بر اساس قوانین و برنامه ریزى و تدابیر است، لغت شناس معروف طُریحى در فرهنگنامه مجمع البحرین مى‏نویسد: “السّیاسَهُ الْقِیامُ عَلَى الشَّیىْ‏ء بِما یُصْلِحُهُ؛ اقدام براى سامان دادن چیزى، به وسیله امورى که آن را اصلاح کند و سامان بخشد.”

و در ادامه این بحث مى‏نویسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: “اَنْتُمْ ساسَهُ الْعِبادِ؛ شما سیاست مداران بندگان خدا هستید.”

و نیز در شأن آن‏ها آمده: “الامامُ عارفٌ بِالسّیاسه؛ امام به امور سیاست آگاهى و شناخت دارد.”

سپس مى‏گوید: “امور دین و ملّت، از جانب خداوند به پیامبرش واگذار شد، “لیسوس عبادهُ؛ تا آن پیامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سیاست خود تربیت و اصلاح کند.” و در پایان مى‏گوید: “پیامبران بنى‏اسرائیل، بنى‏اسرائیل را سیاست مى‏کردند، یعنى زمام امور رهبرى آن‏ها را همانند رؤسا و فرمان‏روایان به دست مى‏گرفتند، و شؤون زندگى آن‏ها را اداره و اصلاح و تدبیر مى‏نمودند.۲

در فرهنگ عمید آمده: “سیاست ؛ اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاى کشور، رعیّت دارى و مردم دارى است… سیاست‏مدار کسى است که در کارهاى سیاسى و امور مملکت‏دارى، بصیر و دانا و کار آزموده باشد.”۳

از مجموع گفتار دانشمندان پیرامون سیاست‏مدار آگاه و عادل چنین برمى‏آید که سیاست‏مدار کسى است که:

۱- توان اداره مملکت و مردم را داشته باشد؛

۲- هوشمند و آگاه بوده و مسائلى گوناگون داخلى و خارجى کشور را بشناسد، دشمن‏شناس بوده و از عوامل پیشرفت‏ها آگاهى داشته باشد، و براى جلوگیرى از ضربه‏ها و زیان‏ها، پیش‏بینى عمیق نماید.

ناگفته پیدا است که زورمداران، به ویژه در دنیاى غرب، از واژه سیاست مانند واژه استعمار، سوء استفاده کرده، و زیر نقاب آن، به هرگونه تزویر تحمیق، و به اسارت گرفتن انسان‏ها و غارت مى‏پردازند، بر همین اساس، سیاست در گذشته و حال داراى دو معنا خواهد شد:

۱- سیاست درست و حقیقى؛

۲- سیاست دروغین و مجازى. که گاهى از این دو گونگى به سیاست مثبت و منفى تعبیر مى‏شود.

سیاست صحیح، همان سیاست معقول و فراگیر است که بر اساس عدل و احسان و تدابیر باشد، و به دور از هرگونه تزویر و انحراف، به اداره امور مردم بپردازد. این همان سیاست است که پیوند ناگسستنى با دین ناب اسلام دارد، همان که در سر لوحه زندگى شهید آیه الله سید حسن مدرّسى(ره) مى‏درخشد که گفت: “سیاست ما عین دیانت ما است، و دیانت ما عین سیاست ما است.”

در مقابل این‏گونه سیاست، سیاست منفى و ناصحیح قرار دارد که امروز سراسر جهان غرب را فراگرفته که بیش‏تر بر اساس تزویر، نیرنگ، و بر اساس منافع مادى حکومت‏هاى خودکامه پى‏ریزى مى‏شود.

امام خمینى – قدّس سرّه – منادى و پرچم‏دار بزرگ پیوند دین و سیاست، به این دوگونگى تصریح کرده و پس از ارائه سیاست صحیح و آمیختگى آن با اسلام، مى‏فرماید: “.. این مطلب لازم است، بلکه فرض است که مردم را بیدار کنید، و به مردم بفهمانید این معنى را که این نغمه (جدایى دین از سیاست)اى که در همه ممالک اسلامى بلند است که علما نباید در سیاست دخالت کنند، این یک نقشه‏اى است مال ابرقدرت‏ها… به حرف این‏ها گوش ندهید، و بخوانید گوش ملّت که ملت بفهمند این معنى را که این نغمه، نغمه‏اى است که مى‏خواهند علما را سیاست بر کنار بزنند، و آن بکنند که در زمان‏هاى سابق بر ما گذشته است، بیدار باشیم و همه توجّه به این معنى داشته باشیم.”۴ و در گفتار دیگر مى‏فرماید: “سیاست براى روحانیّون و براى انبیاء و اولیاى خدا است… آیت الله کاشانى۵ در قلعه فلک الافلاک محبوس بود، رییس زندان آن جا، روزى در گفت و گو با آقاى کاشانى گفته بود: “شما چرا در سیاست دخالت مى‏کنید، سیاست شأن شما نیست…” ایشان (آقاى کاشانى) به او پاسخ داد: “تو خیلى خرى! اگر من دخالت در سیاست نکنم، کى دخالت بکند؟!”

امام خمینى – قدّس سرّه – در ادامه سخن فرمود: “مرا نزد رییس سازمان امنیّت (شاه در آن وقت که در قیطریه در حصر بودم) بردند، او در ضمن صحبت‏هایش گفت: “آقا! سیاست عبارت از دروغ‏گویى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است، این را بگذارید براى ما، من به او گفتم: این سیاست مال شما است… البتّه این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد، امّا سیاست به معنى این‏که جامعه را ببرد و هدایت کند، به آن جایى که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما براى نبىّ‏اکرم(ص) با لفظ سیاست ثابت شده است… در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد که سیاست امّت را متکفّل باشد.”۶

این تقسیم بندى در مورد سیاست و کشوردارى در صدر اسلام نیز وجود داشته است، به عنوان مثال دشمنان پرکینه امیرمؤمنان على(ع) مى‏پنداشتند که معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) است، امیرمؤمنان على(ع) در پاسخ به این کژاندیشان کوردل فرمود:

“واللّهِ ما مُعاویهُ باَدهى مِنّى، ولکنَّهُ یغدِرژ و یفجُرُ، و لَولا کَراهیّهُ الغَدرِ لکُنْتُ مِنْ ادْهَى النّاسِ؛۷ سوگند به خدا، معاویه از من سیاست‏مدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب گناه مى‏شود، اگر نیرنگ خصلت زشتى نبود، من سیاست‏مدارترین مردم بودم.”

دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید، پس از ذکر سخن فوق مى‏نویسید: “اگر سیاست به معنى تألیف قلوب ملّت، با هر نیرنگ، حیله، مجامله و تعطیل حدود الهى باشد، معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) بود، و اگر سیاست به معنى حقیقى‏اش؛ یعنى تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهاى اسلام باشد – که هر مسلمانى باید پیرو چنین سیاستى باشد – حضرت على(ع) سیاست‏مدارتر بود.”۸

در روایات اسلامى نیز به گونه‏اى از سیاست تعریف شده که بیانگر دوگونگى سیاست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مى‏فرماید: “جَمالُ السیاسه العَدلُ فى الامرهِ والعفوُ معَ الْقُدرهِ؛۹ زیبایى سیاست، رعایت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.”

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “بئسَ السّیاسهُ الجَوْر؛۱۰ ستم‏کارى سیاست زشتى است.”

شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسید: سیاست چیست؟ آن حضرت فرمود: “هِىَ أَنْ تُراعى حُقوق اللّهِ و حُقوقَ الاحیاء، و حُقوق الاَموات؛۱۱ سیاست، یعنى رعایت کنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را… .”

نتیجه این‏که سیاست بر دوگونه است، حقیقى و مجازى، خوب و بد، سیاست خوب و حقیقى پیوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگز نمى‏توان اسلام را از چنین سیاستى جدا کرد، که در این صورت، اسلام را از درون تهى کرده‏ایم.

بر همین اساس ما بر این باور هستیم که همه پیامبران و امامان(ع) سیاست‏مدار بودند، اندیشه و برنامه آن‏ها در دو چیز خلاصه مى‏شد: ۱- طاغوت زدایى؛ ۲- تثبیت حکومت حق، و روشن است که چنین کارى عین سیاست است، این دو کار که آمیخته با سیاست حقیقى است در قرآن به عنوان سرلوحه برنامه پیامبران(ع) عنوان شده، چنان‏که مى‏خوانیم:

“و لقد بعثنا فى کلّ أمّهٍ رسولاً اَنِ اعبُدوا اللهَ واجْتَنبوا الطّاغوتَ؛۱۲ ما در هر امّتى رسولى برانگیختیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.”

امامان(ع) و مسأله سیاست

یکى از شواهد عینى و دلایل خلل‏ناپذیر در مورد پیوند محکم دین و سیاست این است که در بیش‏تر زوایاى زندگى امامان معصوم(ع) دخالت در سیاست دیده مى‏شود، آن‏ها مدّعى امامت و حاکمیت بر مردم بودند، و در صورت وجود شرایط به تشکیل حکومت مى‏پرداختند، بیش‏تر آن‏ها در راه طاغوت زدایى به شهادت رسیدند، نهضت عظیم امام حسین(ع) نمونه کامل مبارزه با طاغوت است، حکومت پررنج پنج ساله حضرت على(ع) حاکى است که آن حضرت در رأس سیاست قرار داشت و آن را هدایت مى‏کرد، بر همین اساس، در زیارت جامعه کبیره که از امام‌هادى(ع) نقل شده، در وصف امامان(ع) مى‏گوییم: “السّلامُ علیکم یا اهل بیتَ النّبوه… اساسَه العِبادِ، و ارکانَ البِلادِ؛۱۳ سلام بر شما اى خاندان رسالت و سیاست‏مداران بندگان خدا، و پایه‏هاى شهرها.”

از همه این‏ها بالاتر این‏که بیش‏تر ابواب احکام، و فقهى که از امامان معصوم(ع) به ما رسیده، مربوط به سیاست است، فقهاى ما کتب فقهى را به سه بخش تقسیم مى‏کنند: عبادات، معاملات، و سیاسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق با خالق است، معاملات رابطه مردم با یکدیگر است، سیاسات رابطه مردم با حکومت مى‏باشد.

و اگر دقّت بیش‏تر شود، همان عبادات و معاملات نیز بدون حکومت و سیاست صحیح و نیرومند سامان نمى‏پذیرد؛ مثلاً حجّ، و نماز جمعه و نماز جماعت از عباداتى است که جنبه‏هاى سیاسى آن بسیار قوى است، معاملات و داد و ستدها نیز بدون محاکم و نظارت دقیق حکومت، قطعاً ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج و تورّم و تبعیض درمى‏آورند. بنابراین، جداسازى تعلیمات و برنامه‏هاى اسلامى از مسائل سیاسى، امرى غیرممکن است و شعارهایى که در غرب در مورد این جدایى داده مى‏شود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مى‏کند، کاملاً بى‏محتوا و فاقد ارزش است، چرا که پیوند دین صحیح با سیاست صحیح، همانند پیوند روح و جسم است، چرا که دین تنها قوانین فردى نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین فردى، اجتماعى و سیاسى است، نتیجه این‏که؛ آنان که دین و سیاست را از هم جدا کرده‏اند یا مفهوم دین را نفهمیده‏اند و یا مفهوم سیاست را و یا هر دو را، چنان‏که حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – در کتاب فقهى تحریرالوسیله در بحث نماز جمعه مى‏نویسد:

“فَمَن توهّمَ انَّ الدّینَ مُنفَکٌّ عَنِ السّیاسهِ، فَهُوَ جاهِلٌ لَمْ‏یَعرِفِ الاسلامَ و لا السّیاسَهَ؛۱۴ آن کس که خیال کند دین از سیاست جدا است، او ناآگاهى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را.”

 

چند فراز از سخنان امام خمینى درباره پیوند دین و سیاست

حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – پرچم دار بزرگ پیوند ناگسستنى دین از سیاست گفتار بسیار دارند، در این جا به عنوان حُسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى‏کنیم:

امام خمینى (ره) با آن اندیشه و نگاه ژرفى که به مسائل و امور داشتند، در فرازى از یکى از خطابه‏هاى خود که در تاریخ ۱۳۴۳/۱/۲۱ ش ایراد شده مى‏فرماید: “واللّه اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرّفى کرده‏اند.”۱۵

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “اسلام مکتبى است بر خلاف مکتب‏هاى غیر توحیدى، در تمام شؤون فردى، اجتماعى، مادّى، معنوى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد، و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز… فروگذار نکرده است.”۱۶

“اسلام دینى است که احکام عبادیش سیاسى است، این جمعه، این خطبه‏هاى جمعه، آن عید، آن خطبه‏هاى عید، این اجتماع،این مکّه، این مشعر، این منى، این عرفات، همه‏اش مسائل سیاسى است.”

“نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن، نسبت صد به یک هم بیش‏تر است، از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام مربوط به اخلاقیات است، بقیّه همه مربوط به اجتماعیّات، اقتصادیات، حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است.”۱۷

“حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقیه در تمامى زوایاى زندگى بشریّت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سیاسى، نظامى و فرهنگى است… هدف اساسى این است که ما چگونه مى‏خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؟! و براى معضلات جواب داشته باشیم؟ همه ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد جنبه عینى و عملى پیدا کند.”۱۸

پى‏نوشت‏ها:

۱) آیه الله مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج۱۰، ص۶۶ – ۶۳٫

۲) دکتر على محمد نقوى، جامعه‏شناسى غربزدگى، ص۶۹ و ۸۴٫

۳) علاّمه شیخ فخرالدین طریحى، (وفات یافته سال ۱۰۸۵قمرى) مجمع البحرین، واژه سوس (چاپ جدید، ج۴، ص۷۸).

۴) حسن عمید، فرهنگ عمید، واژه سیاست.

۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۹٫

۶) منظور، مرحوم آیه الله‏سید ابوالقاسم کاشانى، مجتهد مجاهد و برجسته است که در سال ۱۳۰۳ قمرى در تهران متولد شد، و در سال ۱۳۱۸ قمرى )۱۳۴۰ش) در ۷۸ سالگى در تهران رحلت کرد، مرقدش در کنار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است، آقاى کاشانى به خاطر مبارزه با رژیم پهلوى، در بهمن ماه ۱۳۲۷ش به وسیله آن رژیم، به قلعه ملک الافلاک خرم آباد تبعید شد، و پس از مدّتى از آن جا به لبنان تبعید گردید، سرانجام در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ ش به وطن بازگشت.

۷) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۶ و ۲۱۷٫

۸) صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۰۰٫

۹) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱۰، ص۲۱۲ به بعد.

۱۰) غرر الحکم، ج۱، ص۳۷۴٫

۱۱) همان، ۳۴۱٫

۱۲) باقر شریفى، حیاه الحسن، ج۱، ص۴۲٫

۱۳) شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص۹۵۵٫

۱۴) امام خمینى، تحریرالوسیله، ج۱، ص۲۳۴٫

۱۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۶۵٫

۱۶) همان.

۱۷) صحیفه نور، ج۲۱، ص۹۸٫

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *