آیه الله جوادى آملى
نگارش و تدوین: حجهالاسلام والمسلمین محمد رضا مصطفى پور
ویژگىهاى توسعه از منظر دین
در فرهنگ دین، توسعه ویژگىهایى دارد و آنها عبارتند از:
۱- در فرهنگ دین توسعه به معنى اسراف و اتراف و رفاهزدگى و مانند آن نیست. قرآن همه اینها را مذموم مىداند، مسرفین و مترفین و مرفّهین را نکوهش کرده است، کسانى را که فقط به فکر توسعه شخصى اند، چنین معرفى مىکند که: “أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ”۱ گروهى در فکر خودشانند “یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الانْعَامُ”۲ و مىخورند هم چنان که چهارپایان مىخورند، کسانى را که به فکر زراندوزىاند، نکوهش کرده و فرمود: “الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ”۳ و فرمود: “وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا”۴ مال را به علاقه شدید دوست دارید. یعنى حبّ فراوان و زیاد و شدّت علاقه به مال نکوهش شده است، بخل و شحّ نکوهش شده است و فرمود: “وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ”۵ بخل و بىگذشت بودن در نفوس حضور و غلبه دارد: “وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ”۶ و هر کس از بخل نفس خود مصون ماند، ایشانند که رستگارانند.
شحّ و بخل شدید در نهان خانه بشر لانه کرده و دشمن خانگى او است و اگر کسى از این دشمن درون برهد به مقصد مىرسد و اهل فلاح خواهد بود. بنابراین توسعه به معنى رفاهطلبى و مسرفانه زندگى کردن نکوهیده است و بازگشت این تحلیل و بررسى به این است که توسعه در تولید آرى، اما در مصرف نه. زیرا باید قناعت پیشه کرد. در تولید هرچه پر تلاشتر، موفقتر و در هر مصرف هر چه قانعتر راحتتر. وبه عبارت دیگر: در تولید حریص بودن ممدوح است ولى در مصرف، حریص نبودن. بلکه راه قناعت را پیش گرفتن ستایش شده است.
۲- محور همه مسائل از دیدگاه قرآن، عقل و علم است، از جمله مسائلى که باید بر محور عقل باشد، توسعه است، وقتى که عقل محور شد، هم دستور مهر معاطفى به مورد، مىدهد و هم دستور قهر انتقامى به جا. از باب مثال در بخش حقوقى و کیفرى – در عین حال که رحمت را امضا مىکند و عاطفه را مىستاید و “رُحَمَاء بَیْنَهُمْ”۷ مىفرماید: اگر مرد یا زنى، تن به تبه کارى داده هنگام اجراء حد آگاهانه و عاقلانه حضور پیدا کنید “وَلا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ”۸ از این بیان معلوم مىشود که اگر خدا، انسانهاى مسلمان را تحت عنوان “رُحَمَاء بَیْنَهُمْ” مىستاید، معیار و رحمت عقلى است نه رحمت عاطفى. پس آنچه که واضح است این است که آن چه که باید بر همه شئون زندگى نورافکن بوده، و اشراف داشته باشد عقل است نه عاطفه.
اگر کسى توسعه مطلوب را به رفاهطلبى و اتراف و اسراف تفسیر کند، چنین شخصى در واقع سرمایه دارى غرب را اسوه توسعه اقتصادى قرار مىدهد و حال این که این تفسیر باطل و ناصواب است و آن چه اسوه و الگو است، نظام عقلانى است که اسلام آن را ترویج کرده است که انسان در تولید بر محور عقل فعالیت کند و در محور مصرف هم بر محور عقل مصرف کند.
قرآن عظمت اقتصاد و تأثیر مال را در جامعه مشخص کرده و مال را خیر و به منزله ستون فقرات جامعه معرفى کرد و در پرتو آن مشخص نمود که عاقل کیست: “وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً”۹ مال مایه قوام جامعه است، جامعه تهى دست، قدرت قیام و قوام ندارد. اگر جامعهاى فقیر باشد، قدرت ایستادن ندارد. مال سبب قوام است. مال در جامعه مثل جریان خون در شرائین و رگهاست. اگر خون در بعضى از رگها جارى نشود، موجب فلج شدن آن عضو مىشود. مال هم باید در همه شرائین جامعه جریان داشته باشد. در سوره حشر فرمود: مال را طورى باید توزیع کرد که فقط در دست توانگران تداول نشود: “کَىْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الاغْنِیَاء مِنکُمْ”۱۰ در نظام سرمایه دارى ثروتهاى کلان و سنگین در دست گروه خاصى است، آنهایى که در دنیا داد و ستدهاى مهم را انجام مىدهند، محدودند، به طورى که گاه ممکن است شرکتها و تراستها، کشتىها یا هواپیماهاى متعددى را خریدارى کرده و بفروشند. ولى قرآن مال را به منزله خون در پیکر جامعه مىداند و باید در تمام عروق جامعه جریان داشته باشد و چون مال مایه قوام جامعه است، نباید سفیهانه فراهم کرد و سفیهانه مصرف نمود.
انسان که از راه رشوه یا ربا و بدون تولید صحیح و کسب حلال، مالى به دست آورد، سفیه است، و کسى که مال رااز راه صحیح فراهم مىکند، ولى در مصرف اسراف و اتراف دارد، سفیه است.
معیار عقل و سفاهت اطاعت از خدا و تخلف از فرمان خداست، آن که مطیع فرمان خداست نیکوسرشت و عاقل است و آن که مخالف فرمان خداست، سفیه است. قرآن فرمود: مال را به دست سفیهان ندهید و معیار سفاهت افراد را هم مشخص کرده است و فرمود: “وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ”۱۱ کسى که از ملت و دین ابراهیم خلیل(ع) فاصله گرفت، سفیه است، تبه کاران سفیهند، اهل اسراف و اتراف سفیهند.
بنابراین چون مال مایه قوام و حیات بخش جامعه است، نباید آن را در اختیار سفیهان قرار داد و سفیه هم کسى است که تخلف از فرمان خدا داشته باشد، با ضمّ صغرى و کبرى در استدلال نتیجه مىگیریم، مسرف و رفاه طلب سفیه است ومال را نباید در اختیارآنان قرارداد. پس توسعه به معناى فراهم کردن مال از راه حرام یا زراندوزى، یا صرف مال براى رفاهطلبى و مسرفانه نیست.
۳- در قرآن جمع آورى مال به خاطر تفاخر نکوهش شده است و فرمود: عدهاى تلاششان این است که طورى زندگى کنند که زندگى آنها چشم گیر بوده و از برجستگى برخوردار باشند: “کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْیًا”۱۲ عدهاى که پیش از شما بودند و از سرمایه و مجالس و زندگى چشمگیر برخوردار بودند، ما آنها را هلاک کردیم و در سوره نحل فرمود: “أَن تَکُونَ أُمَّهٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّهٍ”۱۳ عدهاى تلاش مىکنند که امت و کشورشان برجستهتر از کشور دیگر باشد، این هم مذموم است. زیرا تفاخر است، ولى اگر توسعه و جمع مال براى این باشد که اولاً نیاز خود را برطرف کند و ثانیاً نیاز دیگران را مرتفع سازد، ممدوح است.
به عبارت دیگر توسعه بر دو قسم است:
۱- توسعه ممدوح: که انسان براى رفع نیاز خود و جامعه تلاش کند که این نوع تلاش کوثر است و پسندیده.
۲- توسعه مذموم: یعنى توسعهاى که به منظور افزایش ثروت باشد، این نوع توسعه، تکاثر است و مذموم، و به تعبیر قرآن حبّ جمّ و جمعآورى اموال است، زیرا چنین کسانى “جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ × یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ”۱۴ یعنى کسى که اموال خود را مىشمارد،خیال مىکند که مال و اعتبارات بانکى او را جاودانه نگه مىدارد. بنابراین توسعه اقتصادى به معناى افزایش سرمایه براساس خودمحورى و تکاثر مذموم و راه شیطان است، اما توسعه اقتصادى و داشتن کارخانجات ومزرعه و امکانات مادّى به منظور رفع نیاز نیازمندان محبوب و مطلوب دین است،آن چه که نامطلوب است، حرص است و احتکار.
امام باقر(ع) فرمود: “مثل الحریص على الدّنیا کمثل دوده القزّ کلّما أزدادت من القزّ على نفسها لفّاً کان أبعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً”۱۵ داستان حریص نسبت به دنیا داستان کرم ابریشم است که دائماً در خود مىتند که خودش را دفن کند، چون محصول کرم ابریشم جز این نیست که دور خود مىتند و خود را خفه مىکند و قبل از هر چیزى خودش مىمیرد و محصولش را دیگرى استفاده مىکند، انسان حریص که کارش پرکردن شکم باشد، انسانیت خود را به حیوانیت تبدیل کرده است. در بیانات نورانى امیرالمؤمنین(ع) آمده است که “لاتجتمع الفطنه والبطنه”۱۶ فطانت و هوشمندى با پرخورى جمع نمىشود.
۴- توسعه ممدوح با رقابت قابل جمع است زیرا توسعه ممدوح، یعنى تلاش و کوشش بیشتر براى تولید بیشتر، مستلزم رقابت است، تا از این طریق ثروت را تحصیل کرده و در نتیجه نیاز انسانهاى بیشترى را مرتفع سازد.
رقابت در اسلام مورد ستایش است زیرا تا رقابت نباشد، بازار صنعت و کشاورزى و دامدارى رونق پیدا نمىکند. اگرچه رقابت باید زیر نظر عقل تنظیم و اداره شود، نه زیر مجموعه شهوت و غرائز. زیرا رقابت دو قسم است: ۱- رقابت براساس شهوت و غضب و به عبارت دیگر: رقابت عاطفى و حیوانى یعنى رقابتى که سبب مال دارتر شدن باشد، نکوهیده است.
۲- رقابت عاقلانه، یعنى انسان طورى تولید کند که فرآوردههاى صنعتى او دو عنصر محورى اتقان و ظرافت را داشته باشد و درصدد تحقیر، تخریب، اضرار دیگران نباشد و کسى را نرنجاند و تضعیف نکند.
قرآن رقابتى را که وسیله جمع مال و چشمگیر شدن باشد، مذموم مىداند. از این رو در جریان قارون مىگوید: “فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ” وقتى به آن چه که داشت بر قومش ظاهر شد،افراد عادى که او را دیدند مرعوب شدند و گفتند: “یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ”۱۷ اى کاش ما هم مثل او زینت و زیور و جلال و شکوه ظاهرى داشتیم، ولى آنهایى که از خردمندان و فرزانگان بودند گفتند: “وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا”۱۸ واى بر شما این زر و زیور که مایه فخر انسانى نیست، به سراغ چیزى بروید که دوام داشته باشد. از این رو رقابت اگر در محدوده عقل و محورهاى عقلى باشد قرآن کاملاً آن را ستوده و دستور سرعت و سبقت در آن را داده است و همیشه سبقت بعد از سرعت است و سرعت بعد از حرکت. جامعه ایستا، فاقد حرکت و سرعت است “وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ”۱۹ وبعد از سرعت مىفرماید: “فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ”۲۰ وقتى سبقت گرفتید، باید به فکر افتادگان باشید و آنها را دریابید: “وَاجْعَلْنَالِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا”۲۱ پس سبقت گرفتن فرع هجرت و حرکت و سرعت است که همه آنها باید زیرمجموعه معرفت عقلى باشد، در غیر این صورت سفاهت است و خروج از عقل، و در نتیجه مذموم.
۵ – رقابت ممدوح با تعاون آمیخته است
چنان که گفته شد: اصل رقابت مقبول دین است، ولى معناى رقابت این نیست که رقیب خود را نابود کند و از بین ببرد، بلکه رقابت ممدوح این است که کسى از دیگران سبقت بگیرد، ولى با وجود این تعاون و همکارى را از یاد نبرد، به دیگران کمک کند و این کمک و تعاون هم باید بر محور عقل باشد نه عاطفه.زیرا در اسلام هیچ برنامهاى عاطفى محض نیست، بلکه عاطفه و رأفت وخیال و وهم، باید تحت سرپرستى عقل عملى و نظرى قرار گیرد. از این رو اگر مسلمانى بخواهد تعاون داشته باشد، باید عاقلانه برخورد کند و به عبارت دیگر: تعاون از اصول ارزشى اسلام است که تحت پوشش عقل اداره شود. از این رو تعاون عاقلانه با ارائه طریق کارشناسانه براى تولید است که انسان دیگران را با خود همراه کرده و همگان درجهت رشدو تعالى جامعه حرکت کنند. بنابراین توسعه متوقف بر رقابت است و رقابت هم بر محور عقل خواهد بود.
۶- رقابت همیشگى است نه موقّت
آیا براساس تفکر مادى بشر مىتواند، براى همیشه رقابت کند یا خیر؟ زیرا خیلى از افراد هستند وقتى که پیر شدند قدرت خوردن و خوابیدن ندارند و گاهى انسان به مرحلهاى مىرسد که انگیزهاى براى تولید ندارد و در نتیجه رقابت هم از بین خواهد رفت، چون انگیزه رقابت مادّى بود.
اما براساس تفکر الهى انسان همیشه براى رقابت انگیزه دارد زیرا اصل کار، خیر است، تولید براى تأمین نیازجامعه انسانى خیر است و رقیبان از لحاظ ملاک، مشمول آیه “وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ”۲۲ خواهند بود. زیرا در این نعمتها مشتاقان باید بر یکدیگر پیشى گیرند.
منافسه همان مراقبت است، انسانى که به دنبال شىء نفیس مىرود، این کار نفس گیر، است انسانى که تلاش مىکند و در تلاش به نفَس مىافتد، این کار را منافسه مىگویند، بنابراین اگرانگیزه الهى باشد، انسان تا آخرین لحظهاى که زنده است به دنبال تولید است و اما اگر انگیزه اسراف و اتراف و رفاهطلبى باشد، انسان در بعضى مقاطع عمر این انگیزه را ندارد.
بنابراین دین نه تنها مانع توسعه و مخالف توسعه نیست بلکه آن را امضا مىکند و یکى از عوامل توسعه را رقابت مىداند. البته به شرط این که اولاً رقابت از جهت اندیشه، عقلى باشد و ثانیاً به انگیزه انسانى و الهى باشد که در این صورت همیشگى نیز خواهد بود.
توسعه و طول امل
گاهى سؤال مىشود: اگر دین با توسعه موافق است و توسعه هم برنامه ریزى مىطلبد و برنامه ریزى برنامه میان مدّت و دراز مدت دارد، پس چرا اسلام از حرص و طول امل و تکاثر و مانند آن نهى کرده است، در حالى که این نواهى با برنامه ریزى کلان و دراز مدت منافات دارد؟
پاسخ این سؤال با توجه به بحثهاى گذشته،روشن است. بیان مطلب این که دین ما را به کوثر دعوت مىکند وکوثر ممدوح است و از تکاثر باز مىدارد و آن را مذموم مىداند. اگر انسان براى منافع شخصى خود تلاش کند حرص است و حرص از تکاثر است و مذموم، یعنى اگر انسان براى مصالح فردى خود تولید کند، تا براى خودش اندوخته نماید، این حبّ جمّ و جمع است و مذموم، اما اگر کوثر باشد نه تکاثر. یعنى تمام همتش این باشد که نظام اسلامى و امت مسلمان و جامعه اسلامى را از هر جهت بىنیاز سازد و به اصطلاح، او را به خودکفایى برساند، این کلان نگرى و برنامه ریزى دراز مدت کوثر است و مطلوب.
على بن ابىطالب (ع) که بشر را از طول امل باز مىدارد، خود در مدت زندگى برنامه ریزى داشتند، حضرت از یک طرف فرمود: “ان أخوف ما أخاف علیکم اثنان، اتباع الهوى وطول الامل”۲۳ و از طرف دیگر مىبینیم، وقتى بارى بر شتر حمل مىکند، شخصى از حضرتش سؤال کرد، بار شتر چیست؟ فرمود: یک صد هزار درخت خرما، سائل عرض کرد: یک صد هزار درخت خرما روى شتر جایش نمىشود، فرمود: اینها هستههاى فراوانى است که بعد از کاشتن در مزرعه یکصدهزار درخت خرما مىشود.۲۴ همین على(ع) در دوّمین روز خلافت روى منبر نشست و انگشتهاى دستشان را درهم نهاد و سپس فرمود: مردم ببینید من دستم به بیتالمال دراز نمىشود تا آن درختهاى خرما نیاز مرا برطرف مىکند. وقتى دست من به بیت المال دراز نشود، دست دیگران را نیز از بیتالمال کوتاه خواهم کرد.
بنابراین طول امل اگر منشأ تکاثر شود مذموم است، و اگر منشأ کوثر باشد ممدوح است و به عبارت دیگر: نهى از طول امل مانع تکاثر است نه مانع برنامه ریزى در جهت تأمین نیازهاى امّت اسلامى، که کوثر و ممدوح است. و ناظر به همین حقیقت است که امام هفتم(ع) فرمود: “اعمل لدنیاک کانّک تعیش ابداً واعمل لآخرتک کانک تموت غدا”۲۵ براى دنیایت طورى عمل کن که گویا براى همیشه مىخواهى زندگى کنى و براى آخرتت به گونهاى عمل کن که گویا فردا مىخواهى بمیرى.
پى نوشتها :
۱ . آل عمران، آیه۱۵۴٫
۲ . محمد، ۱۲٫
۳ . توبه، ۹٫
۴ . فجر، ۲۰٫
۵ . نساء، ۱۲۸٫
۶ . حشر، ۹؛ تغابن، ۱۶٫
۷ . فتح، ۲۹٫
۸ . نور، ۲٫
۹ . نساء، ۵٫
۱۰ . حشر، ۷٫
۱۱ . بقره، ۱۳۰٫
۱۲ . مریم ،۷۴٫
۱۳ . نحل، ۹۲٫
۱۴ . همزه، ۲ و ۳٫
۱۵ . بحارالانوار، ج۷۰، ص۲۳ و ۶۸؛ اصول کافى، ج۲؛ ح۷، ص۳۱۶٫
۱۶ . غرر الحکم، ج۶، شماره ۱۰۵۷۲، ص۳۷۰٫
۱۷ . قصص، ۷۹٫
۱۸ . همان، ۸۰٫
۱۹ . آل عمران، ۱۳۳٫
۲۰ . مائده، ۴۸٫
۲۱ . فرقان، ۷۴٫
۲۲ . مطففین، ۶۲٫
۲۳ . نهج البلاغه، خطبه ۲۸ تا ۴۴٫
۲۴ . بحارالانوار، ج۴۱، حدیث ۳، ص۳۲٫
۲۵ . من لایحضره الفقیه، ج۳ باب المعایش والمطالب، حدیث۴، ص۹۳٫