سه هشدار بنیادى
۱ – کبر و خودبینى
حجهالاسلام ابوالقاسم یعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِیّاکم والکبر فانّ ابلیس حمله الکبر على ان لا یسجد لآدم و ایّاکم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأکل من الشّجره و ایّاکم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل کلّ خطیئه؛)۱(رسولخدا(ص) فرمود: از تکبر دورى گزینید چه این که کبر شیطان را وادار کرد که بر آدم سجده نکند(وحال آن که دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى کنید زیرا همین صفت باعث شد که آدم از میوه درخت (ممنوعه) بهره گیرد. و از حسد بپرهیزید که علت کشتن یکى از فرزندان آدم دیگرى را حسد بود. و (بدانید) که این سه ریشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پیامبر اکرم(ص) در این حدیث نورانى امت خویش را از سه چیز نهى کرده و به آنان نسبت به این سه هشدار داده است:
۱- کبر
۲- حرص
۳- حسد
جالب آن است که نمونههاى عینى و واقعى که گرفتار این سه صفت ناپسند شدند نیز در این سخن ترسیم شده است.
شاید بتوان از این حدیث یک نکته تربیتى را پیش از تشریح و توضیح آن دریافت کرد و آن این است که:
بهترین روش تربیت و مؤثرترین روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نیک و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
یک مربى تربیتى اگر در لابلاى آموزش فضیلتها و نهى از رذیلتها به نمونههاى عینى آن نیز اشاره کند هم در نفوس متربى زودتر تأثیر مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زیرا بشر بسیارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست مىآورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نیز همین است که انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نیک و حسنه، راه کمال را پیش گیرند و پیش روند و با درسگیرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزیده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگیرند.
در این کلام نورانى مربى و معلم بشریت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسیب بزرگ و بنیادى هشدار مىدهد و از آنان مىخواهد که با توجه به نمونههاى عینى و عملى یاد شده یعنى سرنوشت ابلیس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نیز فرزندان آدم با آن جایگاه و موقعیت، عبرت بگیرند و از این صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهیز کنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت کبر و تاریکى حرص و آتش حسد پاک نگهدارند.
کبر و استکبار
بزرگان اخلاق در تعریف تکبّر و فرق آن با عجب گفتهاند:
“و آن عبارت است از حالتى که خود را بالاتر از دیگرى بیند و اعتقاد برترى خود را بر غیر داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است که آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه پاى کسى در میان نباشد، ولى در کبر باید پاى غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببیند.”۲
به دیگر سخن تکبّر از سه عنصر تشکیل مىشود:
“نخست آن که براى خود جایگاهى مىبیند و مقامى قائل است.
دوم آن که براى دیگرى نیز مقامى ترسیم مىکند و در نظر مىگیرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ دیگران مىکشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبیند و بر این کار خوشنود و خوشحال مىگردد.”۳
در حقیقت سرزمین وجود انسان متکبر مانند میدان پر از مین است، این مینها عبارت از همان “منیّت” اوست، مین “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بینى، برترى جویى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مکتب الهى و در مدرسه پیامبران درس “عبودیّت” نگیرد و آن را در صفحه جان و جامعهاش جارى نسازد، گرفتار مینهاى منیّت مىگردد که هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه این که اگر همه پیامبران در یک زمان زندگى مىکردند با هم اختلافى نداشتند همین است که آنان به مقام عبدیّت و عبودیّت راه یافتهاند، در آن مقام منیّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدایى مىبینند که شایسته کبریایى و بزرگى است و غیر او چیزى و کسى نیست.
همه هرچه هستند از او کمترند
که با هستىاش نام هستى برند
و علت این که جبهه استکبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مىاندازد و هیاهو مىکند و جولان مىدهد، همین است که روح انسان مستکبر شکل گرفته از این است که همواره خود را بزرگ مىشمارد و دیگران را کوچک مىبیند و حاضر نیست حقیقت را بپذیرد و زیر بار واقعیتهاى زندگى برود.
انگیزههاى تکبّر
اسباب و عواملى که باعث مىشود انسان روحیه تکبّر و استکبار داشته باشد چند چیز است:
۱- علم و دانش
۲- عمل و کارکرد نیک
۳- نسب و خانواده
۴- زیبایى جسمى
۵ – قوت بدنى
۶- مال و ثروت
۷- فزونى یاران و یاوران
- چه بسا دانشمندانى که علم آنها “حجاب اکبر” مىشود. به جاى آن که علم آنها نردبان کمال و معرفت گردد وسیله غرور و فخر آنها بر دیگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىکشاند، پیامبر اکرم(ص) فرمود: “آفه العلم النّسیان؛۴ آفت علم فراموشى است.”
یک لحظه بیندیش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگیرد چه خواهى کرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
- برخى بر اثر انجام یک عمل نیک و انجام عبادت چنین احساسى در آنها به وجود مىآید که گویى خود را یک سرو گردن از دیگران بالاتر مىپندارند و باید دیگران آنان را احترام ویژه کنند و از آنها تعریف و تمجید نمایند. به دیگر سخن کارهاى خوب خود را به رخ دیگران مىکشند و عبادت خود را منّتى بر دیگران به شمار مىآورند و دیگران را بشمار نمىآورند، رسولخدا(ص) درباره این گونه افراد فرمود: “کفى بالمرء شرّاً ان یحقّر اخاه المسلم؛۵ براى انسان این بدى و بدبختى کافى است که برادر مسلمانش را خوار و ضعیف سازد.”
- برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، این که در یک خانواده شریف و معروف به دنیا آمدهاند، از این که در بیت علم و تقوا مىزیند آن را براى خود امتیازى مىبینند و به رخ دیگران مىکشند، در حالى که از دیدگاه دین و آموزههاى دینى حسب و نسب معیار و ملاک برترى نیست و هیچکس بر دیگرى جز به تقوا و انسانیت برترى ندارد. رسولخدا(ص) این گونه نگاه را آسیب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود: “آفه الحسب الفخر؛۶ آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.”
- چهارمین چیزى که ممکن است اسباب تکبّر و تفاخر گردد “جمال و زیبایى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها که از قد و قامت رعنا و زیبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن که از خالق و آفریننده خویش یاد کنند و شکرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و دیگران را که فاقد چنین نعمتى هستند و از درجه زیبایى کمترى برخوردارند مورد سرزنش و نکوهش قرار مىدهند و این آفتى است که پیامبر(ص) نسبت به آن هشدار دادهاند: “آفه الجمال الخیلاء؛۷ آفت زیبایى تکبّر است.”
البته این روحیه در بین زنان شدت و شهرت بیشترى دارد. چه این که به تعبیر مولاى مؤمنان على(ع): “انّ النّساء همّهنّ زینه الحیاه الدّنیا؛۸ به درستى که زنان همّتشان آرایش زندگى دنیاست.”
ولى همه باید بدانند که زینت و زیبایى پایدار نیست، ممکن است یک حادثه کوچک باعث شود که چهره زیبا و اندام موزون تبدیل به قیافهاى وحشتناک و غیر قابل تحمّل گردد.
- پنجمین سبب از اسباب تکبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمایه دارانى که از سرمایه انسانى بىبهرهاند به پول و مال و منال خود مىبالند و دیگران را به این وسیله به چیزى نمىانگارند، خانههاى مجلّل و مرکبهاى مدرن خود را وسیله تفاخر و تکبّر قرار مىدهند و گاه مؤمنان فقیر را با تعبیرهایى از قبیل این که خرج یک روزه من به اندازه تمام دارایى توست، تحقیر مىکنند این گونه کسان غافلند از این که اگر مال و ثروت مایه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به عنوان یک مظهر فزون خواهى و تکاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را که به فرمان خدا زمین او را در کام خویش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است که: “الهکم التّکاثر؛۹ افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).”
- عامل ششم در پیدایش تکبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نیروى جسمانى با موقعیت سیاسى و اجتماعى است. کسانى که به هر دلیل به قدرت دست یافتهاند و برو بیایى براى خود دارند، در این گیرو دار خود را گم کرده و به این ظواهر فریبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بینى در آنان به حدّى مىرسد که خودشان را خدا و یا سایه خدا مىپندارند(انا ربّکم الأعلى – السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سایه خدا را درک مىکردند از این حالت منفى و تنفرآمیز خود بر مىگشتند، زیرا سایه همواره تابع صاحب سایه است، وقتى شاخههاى درخت به حرکت در مىآید سایه هم متحرّک دیده مىشود، هنگامى که درخت و شاخههایش ثابت و آرام است سایه هم ثابت به نظر مىرسد.
کسى که مىگوید من سایه خدایم باید مطیع و فرمانبردار او باشد و تابع حرکات و سکنات صاحب سایه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعایى پوچ و بى اساس و برخاسته از یک خود فریبى و مردم فریبى است.
- هفتمین و آخرین عاملى که ممکن است آدمى را به درد بى درمان و نابود کننده تکبّر گرفتار سازد، فزونى یاران و مددکاران و کثرت پیروان و مریدان و اطرافیان است.
ممکن است عالمى به کثرث شاگردان و شیخ قبیلهاى به وسیله زیادى اقوام و پادشاهى به وسیله لشکریان انبوه، و مُرادى به وسیله زیادى مریدان گرفتار این حالت زشت و ناپسند تکبّر قرار گیرند.
لکن اگر دیده بصیرت باشد و به جاى خود بینى، خدابینى بر وجود آدمى پرتو افکند همه این وسایل غرور و کبر تبدیل به وسیله کمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملک به ملکوت به پرواز در مىآورد:
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینى از خویشتن بین مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تکبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح کردن بحث تکبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از این رو اشارهاى کوتاه به این صفت زیباى اخلاقى که آثار اجتماعى فراوان دارد نیز خواهیم داشت.
در روایات دینى و آیات قرآنى هم این دو در مقابل هم مطرح شدهاند: “اذلّه على المؤمنین اعزّه على الکافرین؛۱۰ ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرماید: “ضادو الکبر بالتواضع؛۱۱به وسیله تواضع با تکبّر مقابله کنید”
در جاى دیگر قرآن یکى از ویژگیهاى “بندگان شایسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرماید: “و عبادالرّحمن الّذین یمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛۱۲ بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مىروند و هرگاه که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام مىگویند(و با بزرگوارى و کرامت از کنار آنان مىگذرند).”
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتایج فراوانى دارد، زیرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمرهاى است که در دسترس همگان قرار مىگیرد.
سر فرو مىآورد هر شاخه از بارآورى
مىکند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مرکبات آن چنان فروتنند که بچههاى کم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان میوه دار و یا بى ثمر که به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست یافت.
مؤمن باید آنچنان زندگى کند که به درد همه برسد، امکان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته باشد، از این رو در روایات اسلامى مىخوانیم:
“بخفض الجناح تنتظم الأمور؛۱۳ با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان مىیابد.”
بویژه مدیران و مسؤلان باید از این ویژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشایى کنند.
کسیکه در برج عاج زندگى مىکند و از متن جامعه گریزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفکرانى که اُتو کشیده و پرستیژى زندگى مىکنند در جامعه دینى جایگاهى ندارند. زیرا در جامعه دینى (خفض جناح) یکى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنکه از این نعمت بىبهره است شایستگى اداره امور مردم و پذیرفتن مدیریت و مسؤلیت را ندارد کوتاه سخن آن که: یکى از هشدارهاى اجتماعى جدى که آیات و روایات نسبت به آن با شدّت و کثرت اشاره کردهاند و مردم را از آن بازداشتهاند رواج روحیه تکبّر و خودخواهى در جامعه دینى است و در برابر یکى از خصلتهایى که بر گسترش آن تأکید شده است، روحیه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با دیگران است.
حدیثى که در اول این فصل از پیامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان کردیم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود که به بخش اول آن اشارت کردیم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهیم کرد.
پىنوشتها:
- نهج الفصاحه، شماره ۹۳۱٫
- معراج السعاده، نراقى، ص ۲۶۸٫
- اخلاق در قرآن، آیه اللّه مکارم شیرازى، ج ۲، ص ۴۳٫
- میزان الحکمه، ج ۱، مترجم، ص ۱۷۸٫
- نهج الفصاحه، شماره ۲۱۶۶٫
- میزان الحکمه، ج ۱، ص ۱۷۸٫
- همان.
- نهج البلاغه، خطبه ۱۵۳٫
- سوره تکاثر، آیه ۱٫
- سوره مائده، آیه ۵۳٫
- تصنیف غررالحکم، حدیث ۵۱۴۸٫
- سوره فرقان، آیه ۶۳٫
- غررالحکم، حدیث ۴۳۰۲٫