خاطراتى سبز از یاد شهیدان

محمد اصغرى نژاد

 

یک حق درونى

از سردار شهید على چیت سازیان – که در قلّه بلندى از تقوا و معنویت زندگى مى‏کرد – خاطرات جالب و ارزنده‏اى نقل شده است. برخى از آن‏ها از کرامت‏هاى او حکایت مى‏کند. نمونه‌هایى که در سال ۶۶ اتّفاق افتاده گویاى این مدعاست:

در حال کندن سنگر و آماده شدن براى دفع پاتک دشمن بالاى قلّه بودیم که على آقا رسید. گفت: کسى نیست از ما پذیرایى کند.

فورى چند تا کمپوت باز کردیم و روى یک سنگر روباز دور على آقا حلقه زدیم همین که هسته آلبالو را در دهانش مى‏چرخاند، گوش‌هایش را تیز کرد. خمپاره‏اى زوزه کشید و خورد به سینه کوه.

على آقا گفت: یک حسى به من مى‏گوید که عراقى‏ها نمى‏توانند ببینند ما با هم کمپوت مى‏خوریم.

بلافاصله ادامه داد: به سنگر بغلى بروید!

آخرین نفر که داخل سنگر اجتماعى شد، خمپاره به جایى که ما نشسته بودیم، اصابت کرد.۱

على آقا با تیم شناسایى از میان شیار کوه “برده هوش” بالا مى‏آمد.

با دیدن آن‏ها گفتم: بچه‏ها، على آقا دارد از گشت مى‏آید:بساط چاى را آماده کنید.

کنار سنگر رسید و سلام کرد. چاى تعارف کردیم برنداشت. گفت: همه داخل سنگر و بعداً چاى.

همه داخل سنگر اجتماعى روى قلّه رفتیم. خمپاره زوزه کشید و دقیقاً همان جا منفجر شد که یک دقیقه پیش چاى تعارف مى‏کردیم.

بوى تند باروت داخل سنگر را پر کرد. چشمانم از تعجّب گرد شد. پرسیدم: على آقا، از کجا فهمیدى…

چاى را سر کشید و گفت: وقتش نرسیده بود.۲

اوایل سال ۶۶ بود که على آقا بچه‏هاى اطلاعات و عملیات را جمع کرد و گفت: بیاید هم قسم بشویم که از حالا تا دوسال در جبهه بمانیم، فقط دو سال.

همه متحیّر شدیم. قبلاً مى‏گفت جنگ زمان و مکان نمى‏شناسد. ما وقف جبهه‏ایم…یکسال بعد خودش شهید شد و دوسال بعد جنگ تمام شد. همه فهمیدند على آقا براى چه پیمان دوساله گرفته بود.۳

 

تو که آن بالا نشستى

در عملیات خیبر، آتش دشمن بى سابقه بود. عراق هرچه در توان داشت، به کار گرفته بود تا جزیره‏ها را پس بگیرد. خبرگزاریها گفتند که عراق یک میلیون و خرده‏اى بمب در منطقه خیبر ریخت به طورى که هیچ موجود زنده‏اى باقى نمانده. در یکى از پاتک‏هاى دشمن، پاى آقا مهدى ترکش خورد، از آن ترکش‏هاى درشت که هر کسى را زمینگیر مى‏کند. ولى آقا مهدى چون وضع را بحرانى دید و صلاح نمى‏دانست بچه‏ها را تنها بگذارد، خصوصاً با توجه به فشار غیر قابل تحمّلى که روى آنها وارد مى‏شد، سوار موتورش شد و بعد از یک ساعت برگشت. نمى‏دانستیم براى چه کارى عقب رفته بود. بعد فهمیدیم رفته بود زخمش را باندپیچى کند و شلوار خونیش را عوض نماید.۴

 

 

وفا، مروت، جوانمردى

شهداى لشکر۵ افتاده بودند حد فاصل خاکریز ما با خاکریز عراقى‏ها. باید شبانه مى‏رفتیم براى انتقال آنها. دوبار رفتیم و متوجه شدیم عراقى‏ها مین تله‏اى زیر اجساد پاک شهدا گذاشته‏اند.

برگشتیم، ناامید و خسته. خبر به على آقا چیت سازیان – فرمانده اطلاعات و عملیات – که رسید، برافروخته گفت: وفا، مروت، جوانمردى!

و چند بار تکرار کرد.

تیم شناسایى، خجالت زده برگشت. شب اول با تکان دادن پیکر اولین شهید دست یکى از بچه‏ها با انفجار مین تله‏اى قطع شد. اما بچه‏ها متوجه شدند مین‏ها از کجا تله شده‏اند. شب دوم، هشت شهید به عقب آوردیم.۶

 

اندازه اندازه

اطراف مان را که نگاه کردیم، جاى خالى خیلى از بچه‏ها را که شهید شده بودند و خاطرات زیادى با آن‏ها داشتیم، مى‏دیدیم. خیلى دلتنگ شده بودیم. چند نفرى جمع شدیم و رفتیم گلزار. یکى یکى سر مزار دوستان رفتیم. هر کس تو حال خودش بود. دیدیم حاج احمد۷ نیست. گشتیم تا توى قبرى خالى او را پیدا کردیم. تا ما را دید، گفت: مى‏خواستم ببینم این قبر اندازه من هست یا نه؟

چند ماه بعد که شهید شد، توى همان قبر خواباندنش و اندازه اندازه‏اش بود.۸

 

مانند کوه

به خاطر گرماى ۵۰ درجه و کشنده اهواز، لشکر ثاراللّه روزه‏دارى را براى حفظ سلامت بچه‏ها ممنوع کرده بود. اگر در هر چند دقیقه لیوانى آب نمى‏خوردى، گلویت از گرما خشک مى‏شد و از گرمازدگى به حالت مرگ مى‏افتادى. در همان ایام، على آقا۹ آمد و تأکید کرد کسى نفهمد. بعد به من آهسته گفت: تا آخر ماه مبارک رمضان مهمان شما هستم.

خیلى خوشحال شدم. هر روز یک کمپوت براى سحر تحویلش مى‏دادم و از خداى مى‏خواستم در آن گرماى کشنده یارى‏اش کند. سر سفره، همیشه جایش خالى بود. بچه‏ها دائم سراغش را مى‏گرفتند. اما قسم خورده بودم که از روزه دارى او چیزى نگویم. لذا مى‏گفتم موقع ناهار مى‏رود پیش فلان کس. باور نمى‏کردم حتى چهار روز دوام بیاورد اما بعد از سى روز، با ضعفى در چهره به من گفت: خدا اجرت بدهد.۱۰

 

با گلوله سبک نه

در عملیات بدر، عدّه‏اى موتور سوار از لشکر ۱۷ على بن ابى طالب(ع) تحت عنوان گروه ذوالجناح، رزمندگان مستقر در خط را پشتیبانى مى‏کردند. این موتور سوارها با خورجین‏هاى آهنى – که از قبل روى موتورهاشان تعبیه شده بود – آب، مهمات و آذوقه به رزمندگان رسانده، در برگشت، مجروحان را به اسکله منتقل مى‏نمودند. یکى از آنها از نیروهاى گردان موسى بن جعفر از استان سمنان به نام جامى بود. جامى بى‏وقفه نیروهاى مستقر در خط را تدارک مى‏کرد. او مى‏گفت: حیف است با گلوله‏هاى سبک به شهادت برسیم. من دوست دارم با گلوله تانک به شهادت برسم.

جامى در حالى که به تدارک نیروهاى مستقر در خط مشغول بود، مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و روح نازنینش به ملکوت اعلى پیوست.۱۱

 

حماسه نبیرى

سردار کاوه نبیرى در کربلاى ۵ کربلایى شد. وى در این عملیات به عنوان فرمانده محور یکم فعالیت مى‏کرد. کاوه در عملیات بدر از ناحیه گوش زخمى شد اما در صحنه نبرد باقى ماند. لحظاتى بعد ترکشى به صورتش اصابت نمود، بعد از پانسمان هر اندازه همرزمان اصرار کردند، به عقب نرفت. از ناحیه گردن هم با ترکش خصم جراحت برداشت. او را پس از پانسمان به عقب منتقل کردند اما چند ساعت بعد به خط برگشت و در کنار یارانش به جنگیدن با اهریمنان ادامه داد.۱۲

 

براى آن که عملیات لو نرود

از بس گفته بودند بچه‏اى، اگر زخمى بشوى، آه و ناله مى‏کنى و عملیات لو مى‏رود، بغض کرده بود. شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسى شوخى داشت نه عراقى‏ها.

اگر عملیات لو مى‏رفت، غوّاص‏ها که فقط مسلح به یک چاقو بودند قتل عام مى‏شدند. سرانجام، فرمانده که اشتیاقش را دید و از طرفى بغض کردنش را، موافقت کرد.

در گل و لاى اروند در ساحل فاو، دراز کشیده بود. هر دو پایش قبل از خودش رفته بود یا به وسیله کوسه یا ترکش خمپاره، دهانش را پر از گل کرده بود تا عملیات لو نرود.۱۳

 

پایدارى تا پرواز

ضد انقلاب براى سردار کلانتر پیغام و نامه زیادى فرستاد که از کردستان برود ولى آن بزرگوار مى‏گفت: هرگز جایى نمى‏روم. من براى این کارها کمر خود را محکم بسته‏ام و از چیزى باک ندارم.

اعضاى گروهک ضد انقلاب در یک کمین ناجوانمردانه، کلانتر و همرزمانش را به شهادت رساندند و بعد با کمال قساوت روى شهدا و اتومبیل حامل آنها بنزین ریختند و پیکر مطهرشان را سوزاندند.

پیکر محمدرضا کلانتر به گونه‏اى سوخته بود که آن را به مادرش نشان نداده، گفتند: شما طاقت دیدنش را ندارید.۱۴

 

معجزه‏اى براى حمید

روزى چشم‏هاى حمیدرضا محمدى۱۵ را غرق در اشک دیدم. بعد از اصرار و سؤال زیاد گفت: با موتور در طول یک میدان مین رفته، در جایى متوقف شدم و موتور را روى جک گذاشتم. در کنار لاستیک جلوى موتور، یک مین ضد تانک و کنار لاستیک عقب نیز یک مین ضد تانک قرار داشت. جک موتور هم در چند سانتى یک مین محافظ پدالى بود. کوچک‏ترین حرکتى کافى بود که مین محافظ، غرش مین‏هاى ضدتانک را به هوا بلند کند.۱۶

یک صحنه تکان دهنده

سردار رحیم انجفى – فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۷ على بن ابى طالب(ع) – در تاریخ ۶۲/۸/۵ در عملیات والفجر ۴ بر اثر اصابت تیر به دست و پهلو به مقام عظیم شهادت نایل گردید. یکى از عزیزان ضمن خاطره‏اى از آن بزگوار گوید: در یکى از جبهه‏هاى غرب که برادر انجفى به دیدار بچه‏ها آمده بود، توفیق یافتم شب در خدمت ایشان باشم. غذاى مختصرى صرف شد و همه خوابیدند. هنوز خوابم نبرده بود که چیزى نظرم را به خود جلب کرد. به دقت به اطراف نگریستم. با کمال حیرت و شگفتى متوجه شدم شهید رحیم انجفى برپاى رزمندگان بوسه مى‏زند و اشک مى‏ریزد.۱۷

 

حماسه محمد رضا

در عملیات انهدام کارخانه پتروشیمى عراق – که اواخر بهمن سال ۶۴ رخ داد – محمد رضا ارند با کوله‏اى پر از گلوله‏هاى آرپى جى به سوى دشمن دوید و شروع به شلیک کرد. آتش حساب شده او که هر لحظ جایش را عوض مى‏کرد، سنگرها و تانک‏هاى دشمن را از هم پراکنده کرد. محمد رضا یک تنه آتشى افروخت که عراقى‏ها فکر کردند با گروهى از آرپى جى زن‏ها روبه رو شده‏اند. وقتى او آخرین گلوله را رها کرد، تانک‏هاى صدام در حال فرار بودند. محمد رضا ضامن نارنجکى را کشید و دوان دوان به سوى نزدیک‏ترین تانک دشمن تاخت. و لحظه بعد او همراه تانک در انفجارى هراس‏انگیز از نظر ناپدید شد. بعد از فرونشتن غبار حادثه، پیکر مطهرش صد پاره شد.۱۸

 

فقط براى خدا

سرتیپ پاسدار حبیب اللّه شمایلى به سال ۱۳۳۲ در بهبهان به دنیا آمد و در سال ۶۷ در پى شلیک توپ یا خمپاره بعثیان کافر به کروبیان پیوست و شاهد شهادت را در آغوش کشید.

روزى به او گفتم: چرا تلویزیون یک بار هم شما را نشان نمى‏دهد؟

گفت: ما براى مطرح شدن خود به جبهه نمى‏رویم. رفتن ما فقط براى خداست…

گفتم: گفتم دوست دارم وقتى که دلم برایت تنگ شد ببینمت؟

گفت: وقتى مى‏آیند با ما مصاحبه کنند، خود را از دوربین فیلم بردارى پنهان مى‏کنیم و نمى‏خواهیم که مطرح باشیم.۱۹

 

کاخ فرمانده لشکر ۳۱

شهید یوسف ولى نژاد – فرمانده عملیات سپاه اشنویه – قبل از شهادت گفت: یکى از فرماندهان گردان که یک ماه پیش به شهادت رسید، تعریف کرد: در خواب دیدم در بهشت یک کاخ رفیع و سفید رنگ مى‏سازند، مجلل و با صفا. پرسیدم: این را براى چه کسى دارید آماده مى‏کنید؟ گفتند: به تازگى قرار است یکى بیاید به بهشت این کاخ را براى او مى‏سازیم. پرسیدم: اون شخص کى است؟

مى‏گویند: قرار است مهدى باکرى به این زودى‏ها بیاید اینجا. ما این را براى آمدنش آماده مى‏کنیم.۲۰

 

با قرآن تا واپسین لحظات

در روایت برادر زارعى آمده است: شب اول عملیات (کربلاى ۸) من بى سیم چى فرمانده گردان بودم. ساعت حدود ۲:۱۵ دقیقه بود که عملیات شروع شد. بچه‏ها با ذکر اللّه اکبر به خط زدند… در حال تماس با نیروها و گردانها در خط بودیم که زمزمه ملایم قرآن توجهم را جلب کرد. سرم را برگرداندم، دیدم برادر مجروحى در چند قدمى ما زیر نور منورهاى دشمن قرآن مى‏خواند. چیزى نگذشت که دیگر صداى او را نشنیدم. نزدیکش رفتم. در حالى که به شنى تانک تکیه کرده بود و قرآن در دستش بود، به مقصد و مقصود خود رسیده بود.۲۱

 

زیبایى شهادت

طلبه مجاهد على اکبر لاهیجانى در ۲۶ اسفند سال ۵۹ با گروهى از جان گذشتگان بسیج به قلب دشمن حمله برد و در جدالى بنیان ن به شهادت رسید. او در بخشى از وصیتنامه خویش گوید: “احساس مى‏کنم در این سرزمین (خوزستان) مانند جنگهاى بدر و خندق در کنار پیامبرم و هر لحظه در جلوى چشمانم امام زمان(عج) را مى‏بینم. چقدر شهادت در راه خدا زیباست.”۲۲

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. راوى: محمد ویسى، ر.ک: دلیل، ص ۲۳۳٫

۵۳۶ (موسوى، شاهد، تهران، اول: ۸۲)

  1. همان، ص ۲۴۲٫
  2. ر.ک: تو که آن بالا نشستى، ص ۷۸ و ۸۱ و ۸۲٫
  3. راوى: احسان قنبرى، همان، ص ۲۴۵٫
  4. لشکر انصارالحسین(ع).
  5. راوى: حسین توکلى، ر.ک: دلیل، ص ۱۹۵ (بنیاد حفظ آثار، تهران، دوم: ۸۷)
  6. فرمانده شهید گردان، موسى بن جعفر(ع).
  7. ر.ک:پلاک ۱۷ (نشریه داخلى لشکر على بن ابى طالب)، ص ۱۵٫
  8. ظاهراً منظور سردار على ژاله بود. این بزرگوار در کربلاى ۵ کربلایى شد.
  9. ر.ک: شمیم عشق، شهریور و مهر ۸۷، ص ۱۴٫
  10. ر.ک: سررسید خیبر شکنان، ذیل تاریخ ۱۹ اسفند ۸۷٫
  11. ر.ک:سر رسید خیبرشکنان، ذیل تاریخ ۲۶ و ۲۷ دى ۸۷٫
  12. ر.ک: امتحان نهایى، ص ۹، به نقل از روایت مقدس، ص ۳۲۱ و ۳۲۲٫
  13. راوى:همرزم سردار کلانتر، ر.ک: غربت سبز، ص ۱۱۵٫
  14. مسؤول واحد تخریب لشکر ۱۷ که در تاریخ ۶۲/۵/۲۵ به مقام عظیم شهادت نائل گردید.
  15. راوى: دوست شهید، ر.ک: سررسید خیبرشکنان، سال ۸۷، ذیل تاریخ ۱۳ و ۱۴ مرداد.
  16. راوى:برادر شهید، ر.ک: سررسید خیبرشکنان، سال ۸۷، ذیل ۷ آذر.
  17. ر.ک: شمیم معطر دوست، ص ۵ و ۶٫
  18. راوى: مادر شهید، ر.ک: صبح ارغوانى، ص ۱۵ – ۱۷ و ۴۳٫
  19. راوى: سردار مصطفى ایزدى، ر.ک: خداحافظ سردار، ص ۱۸ و ۱۹٫
  20. فرهنگ جبهه(مشاهدات)، ج ۷، ص ۱۳۰٫
  21. ر.ک: شهداى روحانیت در جبهه، ج ۲، ص ۱۲۵ – ۱۲۷٫

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *