برگی از ایام

 

 

 

مصطفی پورنجاتی ـ آسیه بحرانی

چهارم اسفند/ هشتم  ربیع الأول

شهادت امام حسن عسکری(ع)

مرثیه سرای تو و چشم انتظار فرزند توایم

از کودکی‌ات، سجود و سیر و سلوک، به سیمایت نور می‌نشانْد و عرفان، رخ‌آرای تو گشته بود.

وقتی بر شانه‌های تو، جامه فاخر امامت نشست، به حبس کج ‌نهادان، آزرده شدی. پرنده روح تو امّا به هیچ میله و قُفلی، تن نداد؛ که اوج زندان و کُنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».

روزها با تشنگی کام تو، با روزه و شب‌ها با ناله و نوای مناجات تو، پیوسته رنگ خدا می‌گرفت. آن رنج‌ها و عسرت‌ها را به صبر و سکوت، به شیوه نیای بزرگت علی(ع)، از سر گذراندی و با حضور گسترده کلامت بر سرزمین‌های شیعیان، دل‌آرامشان شدی. این حضور گرم، از آن ارشادگری‌های تو بود.

سیره و سَریرَت تو، به سان کهکشانی از نور و منظومه‌ای از ستارگان شب، مرز پیدا کردن راه بود از بیراهه، و بدعت‌ها و کژی‌ها با انگشت اشاره تو به سمت صراط، راه می‌نمود. آهسته آهسته، روی در پرده می‌کشاندی تا دلدادگان کوی تشیّع را به شیوه مهدی‌ات مأنوس کنی که: آفتاب می‌خواهد روی در نقاب ابر کشد و تا زمانی دور، این گونه بتابد.

مرثیه‌سرای هجرت توایم و همچنان چشم‌ انتظار رونمایی آفتاب.

«ما در انتظار رؤیت خورشیدیم».

هشتم اسفند / دوازدهم ربیع الأول

میلاد پیامبر اسلام(ص) به روایت اهل سنّت و آغاز هفته وحدت

نقطه مشترک، حبل الله است

میلاد پیامبر، مناسبت هفته وحدت است. پیامبر گرامی اسلام ـ که منادی رستگاری و پیروزی بود ـ ، با وحدت‌آفرینی توانست قوای از هم گسسته مردم را جمع کند و با تقویت قوای لشکر اسلام، به مقابله با شرک و کفر و بی‌عدالتی‌ها بپردازد.

هفته وحدت، سرآغاز پیوند برادران مسلمان و تجلّی حضور یکپارچه مسلمین در عرصه‌های گوناگون همکاری‌های اجتماعی است؛ حفظ شعایر و پایبندی به دستورها و سفارش‌های مؤکّد این دین آسمانی، محور رشد و تعالی و آسایش اجتماعی مسلمانان خواهد شد.

این، کیمیای تمرکز بر اشتراکات است که هم‌افزایی پدید می‌آورد و همه نیروها را به سمت آرمان مشترک و واحد، همسو می‌کند. پس هرگونه زنجموره اختلاف‌افکنی، زهر است و باید از آن پرهیخت.

در این هفته، تمرین می‌کنیم گفتگو و تحمّل را با برادرانمان که در برخی دیدگاه‌ها جور دیگرند؛ امّا با مایند در اصول. این نیروی عظیم بیش از یک میلیارد نفری، این گونه به منصّه ظهور می‌رسد و گرنه چیزی جز جمعی ناهمسو نخواهد بود که هر دست قدرتی، می‌تواند این سو و آن سویش کند و با تک ضربه‌ای متلاشی‌اش سازد.

از پیامدهای اختلاف، بدبینی و بدگمانی است و چنانچه انسان‌ها عینک اعتماد به چشم بزنند، چه بسا که می‌توان از بروز بسیاری از اختلاف‌ها جلوگیری کرد و با وفاق و یکدلی، در کنار یکدیگر زندگی کرد.

بیست و دوم  اسفند

سال‌ روز صدور فرمان امام خمینی مبنی بر تأسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی (۱۳۵۸)

روز بزرگداشت شهدا

خون شهید، ساکت نیست. از آگاهی و غیرت، حرف‌های بسیار می‌زند. این حرف‌ها را همه می‌شنوند؛ امّا فقط عدّه‌ای هستند که گوش می‌کنند.

شهادت، مرز زمین و آسمان را بر می‌دارد و آدم‌های این جایی را آن‌جهانی می‌کند. مثل پیامبران، شهدا هم حامل وحی‌اند و کلام آسمانی آنها، حامل پیغام بهار است. اگر آنها نبودند، ما هم نبودیم. آنها رفتند تا ما بمانیم.

از کربلای حسین تا هور العظیم، از مکّه تا فکّه، ‌از اُحد تا قله‌های بازی دراز، از خندق تا شلمچه و خرمشهر، دیگر راهی نیست با نَفس حق شهید که شهادتین را می‌گوید با رمق آخر، و مستانه می‌خندد و می‌گذرد.

می‌گویند لاله، رمز شهید است؛ امّا لاله بجز حصار غنچه نمی‌شکافد تا سر بزند، و شهید، حصار بزرگ دنیا را می‌شکند و اوج می‌گیرد، مثل روح، آن گاه که بزرگ می‌شود، و جسم از پذیرش آن وا می‌مانَد، و به سان معنا وقتی عظمت بیکران می‌گیرد، و به جای کلمه، به آوا بدل می‌شود.

امروز مشق ما باید زمزمه دلبستگی‌های شهدا باشد: استقلال میهن، عزّت،‌ پیشرفت و خدا.

بیست و نهم اسفند

روز ملّی شدن صنعت نفت(۱۳۲۹)

یک مقدّمه خواندنی

۲۹ اسفند، یک مقدّمه خواندنی بود بر کتاب پُر برگ و بار «پیشرفت‌های ایرانیان»، که به استقلال علمی و اقتصادی می‌اندیشیدند. وقتش رسیده بود که نای عزّت و حقجویی ایرانی، از گلوی چاه‌های نفت به فلک برسد و همه را بیدار سازد. راه دشواری را در پس این افتخار گذرانده بودیم؛ امّا نتیجه، عالی بود: رگ‌های حیاتی و ذخایر خداداد نفت، دیگر در خدمت زنده ماندن خودمان بود، نه در مسیر منافع بیگانه.

ما طعمه شده بودیم، سرمایه‌هایمان بُشکه بُشکه در کاخ لذّت‌های خارجیان خرج می‌شد و در ازایش حقارت به ما بر می‌گشت، تا این که دست‌های غیور از آستین اراده بیرون آمدند و ملت،‌ عزم خود را در تصمیم مردانش ریخت.

زنده باد کارگزارانی که کوشیدند این حقّ ملّی به صاحبانش برگردد و زنجیره‌های وابستگی و چپاول، پاره گردد!

یکم فروردین 

عید نوروز

حوّل حالنا إلی أحسن الحال

نوروز، عیدی که ریشه در تولّد و مرگ دارد. تحویل و تحوّل؛ چرخش پرتکرار بی تکرار زندگی، برای زایشی دیگر که این برای صاحبان عقل، نمودی از رستاخیز است. سبزه، سمنو، سماق، سکّه، سنجد، سیر، سیب؛ گندم‌ها خیش می‌شوند، جوانه می‌زنند، سبز می‌شوند و سبزه، زینت‌بخش سفره هفت، سین می‌شود تا روح تازه زندگی باشد؛ نویدبخش سالی سرسبز و خرّم و سراسر رویش.

و قرآن، نخستین چیزی است که بر سفره می‌نهند و تا پیش از دعای تحویل سال، به زمزمه شنیده می‌شود.

عید نوروز با دید و بازدید‌هایی همراه است. سنّت پسندیده صله رحم که ایرانیان این گونه آن را با ارج نهادن به میهمان به جای می‌آورند.

چهارم فروردین  /  هشتم ربیع الثانی  

ولادت امام حسن عسکری(ع) (۲۳۲ق)

سایه آفتاب…

در مدینه متولّد شد. فرزند امام هادی و بانویی صالحه به نام سوسن؛ هم نام سبط اکبر رسول خدا(ص). ولادتی که نقطه عطف تاریخ تشیّع بود و در آینده‌ای نه چندان دور، تاریخ بشریت را دگرگون می‌کند. آنچه در زندگی امام حسن عسکری(ع)‌ مهم است توجّه ایشان به آینده درخشان و تابناک اسلام و امّت اسلامی بود. او توانست در سال‌های رسالت خویش، ویژگی‌های دولت حضرت مهدی(عج) را یادآور شود و در این راه، گام‌های مؤثّری چون: پاسخ به مسائل علمی، ردّ شبهات، توجّه به اصحاب، بر حذر کردن آنان در همکاری با خلفا، تقویت و تحکیم مبانی امامت به صورت یک عقیده اسلامی، آماده کردن مردم برای غیبت امام مهدی(عج) و دعوت مردم به امامی که غائب خواهد بود، بردارند.

امام در نامه‌ای برای یکی از دوستان خاصش در باره غیبت پسرش این چنین نوشت: «آن زمانی که همه جا را ظلم می‌گیرد، از خدا صبر بخواهید. برای فرجش دعا کنید. جدّم رسول خدا هم گفته است که بهترین عبادت، انتظار فرج است. وقتی می‌آید با خودش خوشی می‌آورد، بعد همه مشکلات و ناراحتی‌ها تمام می‌شود. پس منتظر باشید تا ظهور کند».۱

ششم فروردین / دهم ربیع الثّانی

رحلت حضرت معصومه (۲۰۱ق)

کسی چه می‌داند کوچ، با او چه خواهد کرد؟!

دلتنگی، سرآغاز هجرت است؛ امّا چه کسی می‌داند کوچ، با او چه خواهد کرد؟ دلت که بگیرد، هوای عزیزی که بکند، دیگر راه و جاده و فاصله معنا ندارد. برای او هم این گونه بود. امام رضا(ع)، فقط برادر نبود. از وقتی پدر رفته بود،‌ حضرت رضا(ع) همه چیز معصومه(س) بود. حالا بار سفر بستن و رفتن به راهی که نمی‌دانی تو را به کجا خواهد برد، برای دیدار کسی که همه چیزت است، سختی ندارد. کاروانی از برادرها و برادرزادگان آماده‌اند تا شهر به شهر و کوی به کوی پیش روند و به مرو برسند. و تو امام رضا(ع) را ببینی، امّا فقط این نبود. از همان لحظه‌ای که کاروان  راه افتاد و صدای پای اسبان شنیده می‌شد و زنگوله‌ها به آواز درآمده بودند، رسالت زینبی خود را به یاد آوردی و به هر شهر و هر آبادی که رسیدی، گفتی از مظلومیت و غربت برادر،‌ که مأمون به اسم ولایت عهدی، چگونه حضرت رضا(ع) را به اسارت گرفت. حالا کوچ در نیمه راه، ‌تو را خسته و بیمار کرده است.

امّا مأمون عباسی، ظالم‌تر از اینهاست تا رؤیای کوچ، به حقیقت بپیوندد. همرهان خسته‌اند و تو خسته‌تر. این جا ساوه است. مخالفان به روی کاروان شمشیر می‌کشند. گویی دوباره عاشوراست. مردان کشته می‌شوند و حضرت معصومه(س) چون زینب(س)،‌ با برادرزادگان، تنها می‌شود. چه خوب که از پدر شنیده بودی قم، مرکز شیعیان است و چه خوب که قم با ساوه فاصله چندانی ندارد؛ امّا همین راه کوتاه، تو را خسته‌‌تر می‌کند. تو می‌دانی که به قم خواهی رفت؛ جایی که برادر نیست، جایی که … .

در قم، مردم پیاده و سواره به استقبال می‌آیند. اندوه، کمی کاسته می‌شود. این جا خانه «موسی بن خزرج» بزرگِ ‌خاندان اشعری و دوستدار اهل بیت است. هفده روز عبادت و راز و نیاز با پروردگار، هفده روز زندگی به شوق دیدار برادر، به شوق هجرت، به شوق کوچ… . کسی چه می‌داند کوچ، با او چه خواهد کرد؟!

دوازدهم فروردین

روز جمهوری اسلامی

از اسلامش می‌ترسیدند!

در جمهوری اسلامی، ظلم نیست. در جمهوری اسلامی، این طور مسائلی که زورگویی باشد، نیست. نمی‌تواند طبقه غنی بر طبقه فقیر زور بگوید؛ نمی‌تواند استثمار کند. من به همه اقشار ملت ـ به تمام ـ عرض می‌کنم که در اسلام، هیچ امتیازی بین اشخاص غنی و غیر غنی، اشخاص سفید و سیاه، گروه‌های مختلف سنّی و شیعه، عرب و عجم و ترک نیست. قرآن کریم، امتیاز را به عدالت و تقوا دانسته است.

روزنامه‌ها خودشان را اصلاح کنند؛ خیانت نکنند به اسلام و مسلمین؛ خون مظلومان ما را هدر ندهند؛ تبلیغات سوء را منعکس نکنند، توطئه‌ها را جلوگیری کنند. لکن همه ‌مردم در آراء ‌آزادند. وقتی رفراندوم اعلام شد، رأی من، حکومت جمهوری است؛ جمهوری اسلامی است. و هر کس که تبعیت از اسلام دارد، جمهوری اسلامی باید بخواهد؛ لکن تمام مردم آزادند آرای خودشان را بنویسند و بگویند. بگویند که ما رژیم سلطنتی می‌خواهیم؛ بگویند که ما برگشت محمد رضا پهلوی می‌خواهیم؛ آزادند بگویند ما رژیم غربی می‌خواهیم. این آدمی که می‌گوید جمهوری باشد، اسلام نباشد، باید پرسید که از اسلام چه می‌دانی و چه دیدی؟ چه بدی‌ای از اسلام دیدی؟ باید به او گفت که این اسلام است که طاغوت را قطع کرد، نه مردم. ایمان، ‌ایمان طاغوت را قطع کرد، نه من و تو. از اسلام چه بدی‌ای دیدی؟ آن که می‌گوید ما جمهوری دمکراتیک می‌خواهیم، یعنی جمهوری به فرم غرب، از اسلام چه بدی‌ای دیدید؟ چه می‌دانید از اسلام؟ اسلام، تأمین کننده‌ آزادی، استقلال و عدل است. اسلام، شخص اوّل مملکتش با یکی از رعایا فرقی نداشت، بلکه پایین‌تر از او بود.۲

سیزدهم فروردین

روز طبیعت

در ستایش پروردگار…

سیزدهمین روز سال، سیزدهم فروردین، روز پایان جشن‌های نوروزی، روز طبیعت و آن طور که از قدیم گفته‌اند، سیزده به در است. ایرانیان در این روز، بنا بر یک سنّت قدیمی، از خانه‌هایشان بیرون می‌زنند تا آخرین روز از تعطیلات نوروزی را در کنار هم به خوبی و خوشی سپری کنند. آنها در میان بوستان، در کنار چشمه‌های روان و یا جویبارها، فرشی می‌گسترانند، آخرین آجیل‌های عید را می‌خورند و از روزهای خوش عید آن سال و سال‌های پیش می‌گویند.

سبزه‌های گره زده را برای نیکبختی،‌ به آب می‌سپارند و ماهی‌ها را از تنُگِ تُنگ رها می‌کنند تا مدار حیات به چرخش خود ادامه دهد و امتداد این شادی به شب می‌رسد. و سیزدهم، دیگر روز نحسی نیست، وقتی همه چیز و همه کس در ستایش خالق است؛ خالق گل، خالق گیاه، خالق برگ، خالق باران و خالق خاک. و این همه از طبیعت مداری نیاکانمان بر‌ می‌آید. به هر سو که می‌نگری، حمد است و نیایش؛ تقدیس و شکر از پروردگار طبیعت و بهانه‌ای برای رویش جوانه‌های خنده بر لبانمان.

بیست و نهم فروردین

روز ارتش جمهوری اسلامی ایران

یار مردم…

می‌خواست انقلاب شود. امّا مگر نه این که انقلاب به پیروزی رسیده بود. پس چه شده بود؟!… آن روز در میان قلب‌های جوانانی انقلاب شده بود که قرار بود از اسلحه‌هایشان گلوله ببارد و بوی باروت همه جا را پر کند؛د امّا نوک اسلحه‌ها گل رویید و عطر خوشش همه جا را پُر کرد. میخک‌ها که بالا رفتند، امام خودش گفت: «لحظه شادی بندگان خدا و یأس ستمگران». امام خودش گفت… حالا دوباره انقلاب شده بود و تاریخ شمسی ما، بیست و نه فروردین پنجاه و هشت را نشان می‌داد. روزی که ارتش، نقاب شاهنشاهی خویش را کنار نهاد،‌ به ندای رهبر لبیک گفت و همان‌ گونه که در شعارها آمده بود، یار مردم شد.

سی فروردین /  ششم جمادی الأوّل

ولادت حضرت زینب(س) (۶ ق)

بیا زینب، بیا…

بیا زینب، بیا…! عاشورا منتظر است. کوفیان که بیعت کنند، حسین بار سفر می‌بندد. پسرانت را بردار و با برادر، راهی کربلا شو. در کربلا خیمه‌ها گسترانیده می‌شود. یزید، آب بر کاروان می‌بندد و کودکان از فرط تشنگی، نوای العطش سر می‌دهند و مادران به بی‌تابی، آب می‌جویند. نیزه‌ها که پرتاب شود، خون‌ها می‌ریزد و جوانان شهید می‌شوند. بیا زینب، بیا…! عاشورا منتظر است تا بر شهیدانش ندبه بخوانی و مادران را آرام کنی و به لالایی، کودکان را بخوابانی.

بیا زینب، بیا…! بگو. آرام با حسین سخن بگو. بگو از مادر، ‌از پدر، ‌از عبّاس و اصغر و اکبر… بگو از همه مردان وفاداری که یکی پس از دیگری رفتند. بگو، از آنان که به یاری حسین آمده بودند. تو به تنهایی پا به قتلگاه خواهی نهاد تا برادر را  بازشناسی. صدای گریه می‌آید. رقیه گریه می‌کند، سکینه گریه می‌کند، فاطمه گریه می‌کند، بانوان به اسارت می‌گریند.

بیا زینب، بیا…! عصر عاشورا منتظر است. حالا تو قافله سالار کربلایی. دست‌ها در زنجیر، پاها در بند و کاروان، راهی کوفه می‌شود. همان کوفه، همان خانه‌ها، همان مردم… اینان که اهل بیت را دیده‌اند! می‌شناسند! پس چرا آمده‌اند؟! چرا ایستاده‌اند و عبور اسرا را نظاره می‌کنند؟!

پی‌‌نوشت‌ها

  1. قرب الاسناد، ص ۳۳۰٫
  2. پیام امام در دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ (صحیفه‌ نور، ج ۶،‌ص ۴۶۵ ـ‌۴۵۷).

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *