دین خدا اسلام است؛ «انّ الدّینَ عِندَالله الاسلام» و همه انبیاء دینشان، دین خدا و یکی است و یک دین واحد آوردهاند. خدایشان یکی، مسیرشان یکی و هدفشان یکی است. هر چند که فرمود: «تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنا بَعضَهُم علی بَعض؛۱ بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم».
اسلام، گردن نهادن است، تسلیم شدن و اطاعت نمودن است؛ بندگی کردن است. چون شخص متکبّر، گردنکش و طاغی به جایی نمیرسد. هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است. بندگی میخواهد آن جانی که باید سبز شود. باید بذرهای معارف را بگیرد تا خرّم شود. دل شکسته میخواهد. «اَنا عِندَ مُنکَسِرَهِ قُلوبُهُم»۲ خداوند سبحان میهمان قلب شکسته است. اینچنین دلی میخواهد. با دل دنیازده، بوالهوس، خودکام و خودخواه، هیچکس به جایی نمیرسد. یک درندهای میشود؛ یک بهیمهای میشود؛ یک سَبُعی میشود. انسان نمیشود، حالا در هر لباس که باشد، باشد. در هر کاخ و کوخ باشد یا به هر منصب و مقام باشد، باشد. مرد باشد، زن باشد، اینها انسان را کمال نمیدهد. کمال یافتن، آن «بندگیکردن» است. آن به ادب اسلامی، به آداب دین خدا در آمدن است و حلقه بندگی به گوش کشیدن. با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. باید چشید. به گفتن نمیشود.
اگر به گفتن بود، بنده الان باید مثل ملائکه مقرّبین اولی اَجنِحَه باشم، صاحب آن بالهای قوای ملکوتی عالم. چقدر حرف میزنم. شما تا چشم باز کردید بنده را دیدید که این حرفها را میزنم. به گفتن نیست. باید راه افتاد و چشید. باید برنامه را در خود پیاده کرد.
ادب اسلامی که دین خداست، قرآن است که باید در متن زندگی ما پیاده شود. قرآن به سر بگذارید، کسی مانعتان نیست، اما عمده، قرآن به دل کردن است نه به سر. نمیگویم قرآن به سَر غلط است، عمده قرآن به دل باید باشد. آیات قرآنی در جان بنشیند. «إقرأ وَ ارقَ»؛ «بخوان و بالا برو» و قرائتهای تکوینی آیات الهی و ارتقا و اعتلای مدارج نفسانی ملکوتی برای انسان، آن باید بشود.
آن به هوس راست نیاید، به تمنّا نشود
کاندرین راه، بسی خون جگر باید خورد
اسلام تسلیم شدن است و یکی از معانیاش سالم بودن است، سلامت نفس داشتن است، سلامت کار داشتن است، کسب و کار سالم داشتن است، قول و فعل سالم داشتن است، معاشرت و مجالست سالم داشتن است، با بندگان خدا به سلامت زیست کردن است. اینها که به حقیقت جمع شود، میشود «اسلام» و شخص میشود «مُسلم». تا من در پی ایذای شما و شما در پی اضرار من هستید، نه به آن معنا من مُسلمام و نه جنابعالی. آن اسلامی را که حقیقت دار هستی میخواهد. البته روی ظواهر امر حسابی است. مسلمان هست، عرقش پاک است، ذریهاش پاک است و دیگر احکام ظاهری به جاست، نمیگوییم نه. ولکن آن مقام شامخی را که از ما میخواهند، آن به کمال انسانی رسیدن، غیر از این حرفهای ظاهری است و این ساحلپیمایی است. آن، خوب است. آن، اصل است و ما از آن دوریم. و رسیدن به آن مقام دشوار است. همّت میخواهد و انبیاء برای آن مقام ما را خواستند و به ما فرمودند که ما را ببینید و بالا بیایید؛ «قُل تَعالَوا».
چند جای قرآن میخوانید: «تَعالَوا؟»؛ بالا بیایید. آنها خودشان در قلّه معارف ملکوتی قرار گرفتند، من را میبینند که در لجن طبیعت و هوا و هوس نفسانی افتادهام. به من میگوید تو در این حضیض نکبت چه میکنی؟ اینجا که تو میلولی، در این هوا و هوسها که تو هستی، اگر یک ولیّ کاملی پیدا بشود و در شما تصرّف کند، تو را در این اوضاع و احوالت به تو نشان بدهد، خودت را میبینی در میان این هوا و هوسها و آلودگیها. مثل این که یک کِرم توی قاذورات دارد میلولد.
با این قلممان، با این دهانمان، با این کسب و کارمان، با این بدگوییهایمان، با این کینهتوزیهایمان و با دیگر رفتار و گفتار و پلیدیهای جور واجورمان. اینها دین خدا نیست. دین خدا اسلام است و اسلام سلامت است. اینها همه مَرَض است، اینها سلامت نیست. در خطبه ۱۵۲ نهجالبلاغه، آن خطبهای که آغازش این است «الحمدلله الدّالِ عَلی وُجودِه بِخَلقِه»، در این خطبه جناب امیرالمؤمنین اسلام را که دارد معرفی میکند و فرمایشی که درباره اسلام دارد، این است: «اِنّاللهَ تَعالی خَصَّکُم بِالاِسلامِ وَ استَخلَصَکُم لَه وَ ذلک لِانَّه اسمُ سَلامهٍ وَ جَماعُ کَرامهٍ. اِصطَفَی اللهُ تعالی مَنهَجَهُ و بَیَّنَ حُجَجَهُ مِن ظاهِرِ عِلمٍ وَ باطِنِ حُکمٍ. لاتَفنی غَرائِبُهُ و لاتَنقَضی عَجائِبُهُ. فیهِ مَرابیعُ النِّعَم وَ مَصابیحُ الظُّلَم. لاتُفتَحُ الخَیراتُ اِلّا بِمَفاتِحِه وَ لاتُکشَفُ الظُّلُماتُ الّا بِمَصابیحِه. قَد اَحمی حِماه وَ اَرعی مَرعاهُ. فیهِ شِفاءُ المُشتَفی وَ کِفایَهُ المُکتَفی.»؛ اسلام را برای شما اختصاص داد و شما را برای اسلام. اسلام برای بشر است. بشر برای اسلام است. همانطور که آب برای تشنه است و تشنه برای آب است. دین خدا برای شماست و شما برای دین خدا. برای چیز دیگر نیستید. برای هر چیز دیگری بوده باشید، خودتان را ارزان فروختهاید. خودتان را مفت از دست دادهاید. ما فقط باید برای دین خدا بوده باشیم. همانطوری که دین خدا، فقط برای ماست. نمیشود که این دین را به چهارپایان عرضه بدارید. به حیوانات که نمیشود، به خزندگان که نمیشود، به ماهیهای دریا که نمیشود. دین خدا اختصاص دارد به انسان. آنها لیاقت این را ندارند که چنین گوهر گرانبها به ایشان ارائه بشود، قابلیت آن را ندارند. این بار را نمیتوانند بکشند. این را باید جان انسانی بپذیرد. «وَ یَزرَعوها فی قُلوبِ اَشباهِهِم»۳ که آن حضرت به شاگرد کاملش؛ «کمیل» فرمود: بذرهای معارف خودش مزرعه دارد، خودش مِلک دارد. مِلکش جان انسان است. چارپایان را چه رسد به این معارف؟ سِباع را چه رسد به این بذرها؟ دین فقط برای شماست. هیچکس در خور چنین سفره نیست. این سفره برای یک عده خاصی گسترده شد و آن هم جناب انسان است و شما را هم برای هیچ چیزی نیافریدیم مگر برای همین دین، مگر برای اسلام. اسلام شما را به سعادت میرساند و شما آنگاه انسانید و در مسیر انسانید که در راه تکامل انسانی و نفسانی خودتان بوده باشید وگرنه خورنده و چرنده و چه و چه فراوان. اسلام برای شماست و شما برای اسلام و میدانید که اسلام چیست؟ «وَ ذلک لِاَنَّه اسمُ سَلامَهٍ»؛ اسلام اسمی است برای سلامت. اسلام درستی است، سالم بودن است، چه در حضور مردم و چه در غیاب مردم. اگر دهان ناسالم دارید، مُسلم به آن معنا نیستید، در راه تکامل انسانی نیستید. هیچوقت دیدهاید که مردم متعهد و بیدار و اسلامی، مردمی که در مسیر تکاملاند، در طریق انبیا هستند، آنهایی که هدف و غرضشان، سرمشقشان، سفرای الهیاند، هیچوقت دیدهاید که اینها قلم فحاشی، دهان فحاشی داشته باشند؟ مردم بدگو باشند؟ نیستند.
ائمه ما، پیشوایان ما، انسانهای کامل، امیرالمؤمنین علی در نهجالبلاغه فرمود: «نعوذ بالله من سباط العقل؛ پناه میبریم بر خدا از این که عقل در بستر غفلت خوابیده باشد.» عقل که خوابیده باشد، این حرفها و این کارها و ما به این فرزندان اجتماعمان، به این جوانهایمان، به این نونهالانمان، خردسالانمان میگوییم همانطور که عقل میگوید و دین میگوید و طبیعت دار هستی میگوید و حقیقت عالم میفرماید «وَ یَزرَعوها فی قُلوبِ اَشباحِهِم»، بیایید تا این بذرهای معارف را در جانهای شما بیافشانیم. بذرهای معارف از دیگران است. امیرالمؤمنین ما را برزگر معرفی فرمود. به ما فرمود که شما کشاورزید. خب ما زمین میخواهیم، جناب امیرالمؤمنین. ما، کشاورز زمین میخواهیم. زمین شما جانهای این مردم است، دلهای این مردم است، سینههای این مردم است. بذر بیفشانید. مستعدّین هستند، تشنگان هستند. دانه بریزید میآیند جمع میشوند. اسلام، «لِاَنَّهُ اسمُ سَلامَه وَ جَماعُ کَرامَهٍ». اسلام یعنی سلامت، یعنی درستی، یعنی نیکویی، یعنی خوبی. جان، سالم. روح، سالم. نفس، سالم. کسب، سالم. نیّت، سالم. تمام حالاتشان، سالم. چنین فردی امینالله است. چنین فردی حضور دارد. چنین فردی در حیات محض است، در علم محض است. «فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر» است. گرفتار این و آن نیست. حضور و غیاب این و آن برای او اثری ندارد، تأثیری ندارد. یکپارچه حضور است. حیات محض است، علم محض است، اشراق صرف است. این چنین کسی که فهمید کجایی است و متاع جانش را یافت که چه گوهری است.
آن کس که به کوی آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
این چنین کسی حضور دارد در نزد خدای عالمیان. آنی که «دانٍ فی عُلُوِّه وَ عالٍ فی دُنُوِّه». پیش اوست و انشاءالله ما را این حقیقت لگام زده دارد که «المؤمنُ مُلجَم». همانطوری که جناب امیرالمؤمنین فرمود، این شیطنتها که معاویه دارد، این مکرها و حیلهها که معاویه دارد، اگر بخواهم من «علی» اعمال کنم، من بلدم. بهتر از او بلدم، اما عقل، دین، انسانیت، نمیگذارد. بدگویی و فحاشی که تحصیل نمیخواهد، مدرسه نمیخواهد که. این را هر بیسر و پایی دهان باز میکند، میگوید. حرف حق زدن، خون دل میخواهد. بدگویی چرا؟ اسلام، «اسمُ سلامهٍ وَ جَماعُ کَرامهٍ». تمام بزرگواریها و خوبیها، همه در او جمع است. این پنبه غفلت را از گوشَت به در آور که از اسلام بگذری، پناه ببری به جایی، به دستوری، به کسی که خیر بهتر به تو برساند، از این بگذر. این خیالی است ناصواب، بیاساس.
آن قلمی که تو را آفرید، یعنی آن قلمی که عالم آفرید، این دین را، این کتاب را برای شما تألیف کرد، تصنیف کرد، نوشت. که تمام مردم، ادبای خیلی زبده، سیاسیون خیلی والامقام، اهل قلم خیلی کار کشته، حقوقدانان خیلی پخته و همچنین در تمام حِرَف و مناصب و مقامات را جمع کنی، همه پشت به پشت هم و دست به دست هم، تمام این فکرها را یکجا کنید، معجون کنید، که از عصاره آن چنین کتابی نوشته بشود، محال است و نشدنی است. «قُل لَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنس وَ الجنّ علی اَن یَاتوا بِمِثلِ هذا القرآن لایاتونَ بِمِثلِه وَ لَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهیراً»؛۴ پشت به پشت هم بدهند نمیتوانند، نمیشود. بله کتاب، منهجاش را خدا برگزید و حججاش را او بیان کرد. این کتابی که سر تا پا سلامت است. آیاتش، ظواهرش، بطونش، همه سلامت است. و انسان مسلم هم سالم است تمام حالاتش، کسب و کار غلط و ناسالم ندارد. حرف خلاف ادب ندارد و باید حرفها به ادب باشد، به سلامت باشد. دهان باید آلوده نباشد.
آیاتاش، خزایناند. آیاتاش، صندوق هستند. آیاتاش، کلیدند. مفاتح دارد. مفاتح بخوانید. مفاتیح مفتاح است و کلید. آیاتاش، مَفاتحاند، صندوقهای اسرارند. آیاتاش، مفاتیحاند، کلیدها هستند. باید به این کلیدها، به این مَفتَح و صندوقها، به اسرار الهی، به مقامات انسانی برسیم. غرض فرمود «لِاَنَّهُ اسمُ سلامه وَ جَماعُ کرامه»، که تمام خوبیها در او جمع است.
تمام موجودات حدّ مشخص و معینی دارند، مقام معلوم دارند. اما انسان را مقام معلوم نیست، حدّ مشخص برای او نیست. یعنی یک جایی بایستد انسان در مسیر تکاملیاش، که به آن آخرین نقطه نهاییاش، خیال کند دیگر پایان پذیرفت، این حرف راه ندارد. مقامات انسان، پایانپذیر نیست. تخمی است، حبّهای است، دانهای است، نطفهای است که شجره طوبایی میشود و شرق و غربِ دار هستی را میگیرد. «اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فی السَّماء».۵ «ریشه آن در زمین ثابت و شاخه آن در آسمان است» او را مقام معلوم نیست. باید او را پروراند تا به بار بنشیند. آقا، خانم، برادر و خواهر، برای شما مقام معلوم و حدّ معینی که در آن حدّ بایستید، نیست. ما خیلی خودمان را ارزان فروختیم. خیلی از خودمان بیخبریم و مفت خودمان را از دست دادیم.
بنده الان با خودم دعوا دارم که خودم را مفت از دست دادم و روزگار را گذراندم و به جایی نرسیدم و حالا نه این که محال باشد، دشوار است، خیلی دشوار است. مزاج، جواب میکند. بدن، جواب میکند. تن نمیکشد، نمیخواهد. بله اینها هم فکر است، دارم خودم را گول میزنم. عشق نیست. شوق نیست. لذّت را نچشیدیم وگرنه تا آن لب گور هم باشد، اگر انسان عاشق است و چشیده، تا آن لب گور هم بوده باشد میگوید:
مرا تا جان بود در تن بکوشم
مگر از جام او یک جرعه نوشم۶
حرفها میزنیم دیگر. حرف زدن خیلی آسان است، مالیات هم که ندارد. آدم هی میگوید، اما به مرحله عمل قدم نهادن برای بنده دشوار است، برای اهلاش دشوار نیست. شما را مقام معلوم و حدّ معین نیست. سرمایهای خداوند به شما داده، گوهری به شما داده که هیچ موجود این سرمایه را ندارد، این گوهر گرانبها را ندارد و هر چه او را بپرورانی و آب حیات به او بدهی و بذر معارف به او بدهی، قویتر، شدیدتر، روشنتر، شکفتهتر، پر اثرتر میشود و تشنهتر. اشتهایش هم بیشتر. گرسنگیاش هم بیشتر. منتها باید پروراند. باید قرآن در متن زندگی ما پیاده شود و این همه حرفها که میشنوید و این همه وقایع که درباره انبیاء شنیدهاید، این همه خونها که به ناحق ریخته شده و این همه شهدا که در پیشگاه حقیقت عالم تقدیم کردهایم، این همه آسیبها که دیدهایم و هنوز هم در انقلاب هستید و همیشه انسان در انقلاب و در قیام هست و باید مواظب باشد. دشمن هیچ وقت دست برنمیدارد. انسان بیدار همیشه در مرصاد و در کمینگاه هست، مواظباش است، اینها همه برای این است که تا نفوس مستعدّه به کمال مطلوب و مقدّرشان برسند که اصل آن است.
جناب امیرالمؤمنین در خطبه ۸۸ نهجالبلاغه به ما نصیحتی میفرماید که خودتان را بِکشید. خودتان را وزن کنید، ببینید که وزنتان چقدر است. چکار کنیم؟ با چه ترازو؟ با چه میزانی خودمان را وزن کنیم؟ «زِنوا اَنفُسَکُم مِن قَبلِ اَن توزَنوا».۷ بسنجید خودتان را پیش از آنی که شما را بسنجند. الان خودتان را وزن کنید که ببینید سنگینیتان چقدر است؟ چه جور خودمان را بسنجیم؟ با این ترازوهای زنبیلی؟ نخیر اینها برای کدو و شلغم و کلم و برای کاه و جو و اینهاست. با اینها که انسان را نمیشود سنجید. «زِنوا اَنفُسَکُم». آن گوهر اسلامی و انسانی و قربتان را، مقام روحانیتان را وزن کنید. سرّتان را ببینید که سنگینیتان چقدر است. با چه ترازو؟ ائمه فرمودند، امام صادق فرمود، قرآن کریم فرمود: «نَحنُ مَوازینُ القِسط». میزانهای عدل الهی ماییم. ترازوی عدل الهی، امیرالمؤمنین علی است. «هُمُ الانبیاء و الاولیاء». ترازو هستند. باید با این ترازو سنجید. چه جوری بسنجیم؟ ببینید خودتان را، رفتارتان، گفتارتان، نیّاتتان، ظاهرتان، باطنتان، خانهتان، درونتان، بیرونتان… با این میزانهای عدل الهی که انسان محضاند، که انسان صِرفاند، که اسلام خالصاند، که عین ادباند، وفق میدهد یا نه؟ چقدر با این ترازوها قرب دارید؟ نزدیکید؟ به همان اندازه وزن دارید. ما در این ادب اسلامی که عنوان کردهایم این معنا را میخواهیم و اسلام آمده ما را به آداب انبیاء و سفرایش، به آداب قرآنی، به آداب الهی، «تَأَدَّبوا بِآدابِالله». به آداب الهی ما را مؤدب کنند و از خدا خواهیم توفیق ادب. آقا ملّای رومی میفرماید:
از خدا خواهیم توفیق ادب
بیادب محروم ماند از لطف ربّ
شخصی که به آداب الهی متعبّد نباشد، در مسیر نباشد، محروم ماند از لطف ربّ. سرسبز و خرّم نمیشود. او یک هیکلی را میگرداند. یک انبان شکمی را، یک دستگاه گوارشی را پر میکند، خالی میکند و یک بهیمهای است و در وقتاش هم که میبینی بهیمهای است که سَبُع هم میشود. بهیمه کارش، همّش به خوردن است. همین نهجالبلاغه که میخوانید در یکی از خطبهها حضرت میفرماید که همّ بهیمه به خوردن است. او اصلاً معبودش، مسجودش، معشوقش شکمش است. همّش این است. سَبُع، درنده است. سِباع درندگاناند. آنها همّشان درندگی است. یک گرگ میبینی میافتد مثلاً در یک گلّه. هزار رأس گوسفند باشد. اگر این گوسفند مواظب و مراقب نداشته باشد، گرگ میافتد به جان این هزار رأس گوسفند. اگر یکی را بدرد و بخورد و سیر بشود و بگوید الحمدلله راهش را بگیرد و برود خب کاری است، اما اینطور نیست. او میخواهد که یک یک این گوسفندها را بگیرد و خفه بکند و بکشد. سَبُع است، درنده است و اگر انسانی درنده شد از هر سَبُع بدتر است. انسان درنده بشود، عجیب میشود. بد بشود، خیلی بد میشود اگر به سوی حیوانیّت بیاید، یک حیوان درنده بیشاخ و دمی هست که از هر شاخدار و دمدار آسیباش بیشتر است و از آن طرف، اگر به سوی فرشتهخویی برود، تاج «لَقَد کَرَّمنا بَنی آدم» بر سرش گذاشته میشود و از ملائکه مقرّبین هم جلو میزند.
چون به خلوت جشن سازد با خلیل
گر بسوزد در نگنجد جبرئیل۸
به چنین مقامی میرسد. خودتان را بسنجید، وزن کنید ببینید آن انسانهای کامل چقدر شما را قبول دارند؟ به همان اندازه انسانید. پیش از آنی که بیاید روزی که شما را وزن کنند، الان سعی کنید. به فکر فردا، به انتظار فردا نباشید.
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم۹
الان کجایی هستیم؟ الان مگر خدا نیست؟ الان مگر اسماء و صفات او نیست؟ الان مگر تجلّیات او نیست؟ الان مگر یکپارچه خدا نیست که دارد خدایی میکند؟ باید بیدار شد. باید آدم بفهمد که کجایی است؟ چطور حضرت امیرالمؤمنین میفرماید «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»۱۰؛ اگر پردههای مادی هم از معارف غیبی برداشته شود، یقین و ایمان کامل من افزون نگردد. آنهایی که برای شما پرده هست و حجاب است، برداشته شود برای من یقینی پیش نمیآید. برای من و شما چرا. وقتی آنجایی شدیم، سر مرگ قرار گرفتیم. عجب این است؟ این است که این همه آیات، انبیاء، سفرای الهی، خطبا، علما، پیشوایان ما گفتند این است؟ برای ما آنجا حجاب برداشته میشود یک مقدار آگاهی ما بیشتر میشود، اما آقا میفرماید که برای من حجاب نیست. این جا و آن جا برای من نیست. دنیا و آخرت برای من نیست. دنیایش هم آخرت است، آخرتاش هم دنیاست. به این معنا که او اشراف دارد به عوالم ملک و ملکوت، به این معنا که جهان یکپارچه به منزله اعضا و جوارح آن نفس مؤیّد به روح قدسی است و به ما هم فرمودند که ما را ببینید و به سوی ما بیایید. اگر نشدنی و محال بود، ما را دعوت به مقام خودشان نمیکردند. آنها گزافگو نیستند، یاوهگو نیستند. که ما را ببینید و به سوی ما بیایید. اگر این راه برای ما محال بود، چنین ما را دعوت نمیفرمودند. خب ما که هیچی قدم برنداشتیم، هیچی پیش نرفتیم که. آنها خیلی در آن مقام بلند انسانی قرار گرفتهاند. «یَنحَدِرُ عَنّی السّیل وَ لایَرقی اِلیَّ الطَّیر». ما که هیچ راه نپیمودیم و هیچ پیش نرفتیم.
مبادا یک وقت بگوییم، پیش بیاید:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
تو ای فرزند من، آقا و خانم، برادر من، خواهر من، هر اندازه میتوانید، به فکر خودتان باشید. هر اندازه میتوانید، کشیک نفس بکشید. هر اندازه میتوانید حریم دلتان را مواظب باشید، سعی کنید، سعی کنید نیّت گناه هم نکنید. نیّت بد هم نکنید. نمیگویم که فعل بد، قول بد، رفتار بد، عرض میکنم جان را بدهید به دست جانان و دل را بدهید به دست دلبر و روح را بدهید به دست صاحب روح و خودتان را بسپارید به دست او. همیشه در حضور باشید و بگذارید دلتان داغ بشود. بگذارید سرّتان آگاه شود. بگذارید انسان بوده باشید. ولو که نسبت به شما حرفهایی میزنند، بزنند. نهجالبلاغه؛ همین گلشن الهی، همین روضه رضوان، همین نور الهی، در یکی از خطبههایش اوصاف متّقین را بیان میفرماید که این چنین مردم، مردمی هستند که دنیازدهها اینها را که نگاه میکنند میگویند اینها دیوانهاند. امیرالمونین میفرماید بله اینها دیوانهاند. اما دیوانه دنیا نیستند، دیوانه مولا هستند. اگر چنین همّتی کنید، چنین ریاضتی بکشید، به این ادب متأدّب بشوید، او را بخواهید، همّت بلند داشته باشید. دنیا شکارتان نمیکند. ما از دنیا یک زندگی ظاهری میخواهیم و دلخوش کردیم به یک مقدار. سنگ و گل روی هم چیدیم، خانهمان. یک مقدار نخ و پشم هم فراهم کردیم، فرشمان. اینها را نمیگویم نه. اینها همه ماندنی است. هیچی هم با خود نمیبرید. همه به جای خود هست. این خانهتان، فرشتان، زندگیتان، اینها همه اینجا تشریف دارند.
این همان چشمه خورشید جهان افروز است
که همی تاخت بر آرامگه عاد و ثمود۱۱
آنی که تویی، آن را دریاب، آن را حفظ کن. او را باید طلب کرد. بقیه گذشتنی است، ناپایدارند. «وَ ما عِندَکُم یَنفَد وَ ما عِندَ اللهِ باقٍ». آنجاییها باقی و برقرارند.
پیش از آنی که یوم وزن کردن جانها برسد، الان خودتان را به ترازوهای عدل الهی وفق بدهید، ببینید چقدر وزن دارید؟ روح شما چقدر است؟ انسانیت شما تا چه پایه است؟ «وَ حاسِبوا مِن قَبلِ اَن تُحاسَبوا». پیش از آنی که شما را به حساب بکشند، الان شما خودتان را به حساب بکشید. خودتان را گول نزنید. ما خودمان را گول نزنیم. گوینده جناب امیرالمؤمنین است. بنده هم که الان دارم عرض میکنم من هم شنوندهام، من هم مخاطبم. مثل جنابعالی مستمعام. خودتان را به حساب، به محاسبه، کلاهتان را قاضی کنید. چکارهاید؟ محاسبه داشته باشید. مردمی که در راهاند و بیدارند و در کارند، برنامهای دارند. یکی از برنامههایشان این است که شب و روز را، یک وقت را انتخاب میکنند، از خودشان حساب میکشند. خیلی کار خوبی است. این حساب کشیدن، آدم را داغ میکند. آدم را بیدار میکند. بنشیند، یک وقت قرار بدهد در آن وقت. برنامه میخواهد دیگر. میخواهد به راه بیفتد. میخواهد قیچی کند هوا و هوس را. میخواهد بگوید خدایا آمدم. به امید تو آمدم. وقتی میخواهد بگوید آمدم، به سرسری نمیشود که. یک وقت از شبانهروز را اختصاص میدهند برای محاسبه خودشان. بالاخره شب و روز یک وقتی که مطابق کار خودتان میتوانید پنج دقیقه، ده دقیقه، کمتر، بیشتر، تا استعداد چقدر باشد، تا بینش و فهم و درایت چه باشد، تا خواسته چه اندازه، خواهنده کی باشد. وقتی را به محاسبه مینشینند. چکار میکنند؟ کلاهشان را قاضی میکنند. که چکارهاند؟!.
از خواب شیرینتان هم که برخاستید، بگویید: «الحمدلله الّذی احیانی بعد ما اماتنی»؛ حمد خدایی که مرا زنده گردانید بعد از آن که مرا میراند. خب خوب است. چون حضرت امام زین العابدین همچو که چشم از خواب باز میکرد، میفرمود: «الحمد لله الّذی احیانی بعد ما اماتنی». حمد خدای را که مرا زنده گردانید پس از آن که مرا میراند. آن خواب مردن بود، «النوم اخ الموت». حالا که بیدار شده، احیاست.
پینوشت
۱. بقره ۲۵۳٫
۲. منیهُ المری، ص ۱۲۳٫
۳. نهج البلاغه، ح ۱۴۷٫
۴٫ اسرا، ۸۸٫
۵٫ ابراهیم ۲۴٫
۶٫ مولوی.
۷٫ نهجالبلاغه، خطبه ۹۰٫
۸٫ عطار.
۹٫ حافظ.
۱۰٫ بحار، ج ۶۹، ص ۲۰۹٫
۱۱٫ سعدی.