از کسی جز خودتان نترسید

در قرآن و روایات ماثوره از پیغمبر«ص» و آلش بسیار به تفکر و تأمل و تدبر امر شده و فکر را افضل عبادات دانسته‌اند. به قول علما عبادت به ثواب می‌رساند و تفکر به خدا. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. قرآن مقالات علمی حق جل و علاست. ۱۱۴ سوره و هر سوره عالَمی، بلکه هر آیه عالَمی است. امام چهارم فرمودند، هر آیه خزینه‌ای است از خزاین الهی. به این خزانه‌ها که رسیدید، هدف تلاوت سر زبانی و لقلقه زبانی نباشد. در این خزاین که در آنها دُرّها و گوهر‌ها و معانی و معارف گنجانده شده‌اند، تدبر و کاوش و جست‌وجو کنید. ساحل‌پیمایی نکنید. در این دریا غواصی کنید. به علم و عالِم نزدیک شوید، چون عالِم هنگامی که از میان شما رخت بربندد و به سرای دیگر کوچ کند، علم و کمال او لباس و خانه و سرای او نیست که برای شما به ارث بگذارد. سرمایه علمی او، عین او و ذات اوست. تا این آفتاب علم از آسمان دل عالم در افق اجتماع شما می‌درخشد از نور آن پرتو و فروغ بگیرید.
همان‌گونه که اگر نور آفتاب نباشد، نه زمینی دارید نه آبی، نه گیاهی دارید، نه حیوانی، نه باغی، نه بوستانی، اگر نور آفتاب علم نباشد، جان، روح، ترقیات معنوی، مدینه فاضله، رشد اجتماعی و رشد عقلی ندارید. چراغ عقل شما روشن نیست. امیرالمؤمنین علی«ع» فرمود، «خدای جل و علا انبیا را فرستاد تا چراغ عقول مردم را روشن کنند.»
این آیات، خزاین الهی هستند. هدف شما ختم قرآن و حزب و جزء نباشد. هدف شما فهمیدن و تأمل باشد، «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(۱). در این آیات که مقاله‌های علمی حق و اسرار الهی هستند و به این لباس الفاظ درآمده‌اند، تأمل نمی‌کنند. آیا بر جان و قلبشان قفل غفلت زده شده است؟ دل‌ها را زنگ گرفته و جان ندارند که از غذای روحانی لذت ببرند. ای بسا اشخاص که از گرفتن روزه استنکاف دارند. این بیچاره‌ها لذت تشبه به عوالم ملکوت را نچشیده‌اند و در افق عالم حیوانی هستند. هنوز از خود سفر نکرده و قدمی برنداشته‌اند.
اگر مزاجی علیل و مریض است، غذای لذیذ را هم به دهانش بگذارید، می‌گوید غذایی است ناگوار و تلخ. گناه غذا نیست. جنابعالی کامت تلخ است. شما تب داری. شما مریضی که از این غذای لذیذ بهره نمی‌بری. گناه آیات و اخبار نیست. گناه علم و عالم نیست، گناه استاد و مدرسه و آموزگار نیست. این فرد آمادگی پیدا نکرده. این شخص جان سالم ندارد تا بتواند آن حقایق را ادراک کند.
دانشمندان روان‌شناس پیشین ما و همچنین از متأخرین مثل ابن مسکویه در طهاره الاعراق، جناب خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات و دیگران آورده‌اند وقتی کسی به بیماری جسمانی مبتلا شد، می‌رود پیش طبیب. طبیب در وهله اول به این شخص مریض غذای مقوی نمی‌دهد. اول کاری که می‌کند بیماری را از او می‌گیرد. تا بیماری از شخص گرفته نشود، از غذای مقوی بهره نمی‌برد، بلکه آن غذا، بیماری را تشدید می‌کند. طبیب حاذق اول هدفش و نیتش این است که خود بیماری و مرض را از بدن شخص بگیرد و آنگاه برای پروراندن جسمش، غذای مقوی به او بدهد. تا بیماری هست، اگر غذای مقوی داده شود خود مرض و بیماری تقویت می‌شود. اول باید بیماری درست و میکروب کشته شود و وقتی بدن بی‌معارض شد و دشمن از بدن گرفته شد و بدن به حال خود بود، حالا غذا برای او گوارا می‌شود و او را می‌پروراند.
همین معنا را بیاورید درباره بیماری روانی روحی. فرد مبتلا به امراض روانی است. هزاران خیال‌ بد و خودبینی‌ها برای اوست. او با این حجاب‌ها هیچ‌گاه خدابین نمی‌شود. خودبین خدابین نمی‌شود. اجمالاً این‌ گونه صفات رذیله روحی را دارد. وقتی پیش طبیب روحانی برویم، ابتدا باید تخلیه کند جان را از این صفات رذیله، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و آن رنگ‌های باطل از او گرفته نشود، نقش‌های ملکوتی پیدا نمی‌کند. اینها گرد و غبارند بر آئینه دل. تا آن گرد و غبار گرفته نشود، آئینه جان از عوالم ملکوت، از عالم اله نور و فروغ نمی‌گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی‌برد. اول باید گرد و غبار را از دل‌ها گرفت که، «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» (۲) زنگ گناه روی دل‌ها نشسته. اول باید آن زنگ‌ها را از جان گرفت و حالا جان صافی درست فکر می‌کند و در می‌یابد و لذایذ روحانی را می‌فهمد. به خود می‌آید که من کیستم؟ حجاب‌ها نمی‌گذاشتند به نعمت «من کیستم» متنعم شود. حالا به هوش می‌آید و می‌اندیشد که من کیستم؟ این زنگ‌ها که از او گرفته شد، جان، ملکوت عالم را مشاهده می‌کند و با حقایق عالم همنشین می‌شود.
همان ‌طور که اصل در داشتن چشم ظاهری بر دیدن است و اگر نمی‌بیند باید چشم را معالجه کرد، شگفت در دیدن نیست، عجب در ندیدن است. آنکه می‌بیند نباید تعجب کرد. آنکه را که نمی‌بیند باید دید چه‌ درد و بیماری و گرفتاری‌ای دارد؟ همین ‌طور است در چشم دل، در دیدن جان، در یافتن دل. آن کسی که می‌بیند، خواب‌های خوش دارد، بیداری‌های شیرین و حشر با عالم ملکوت دارد، عجب نیست. عجب کسی است که نمی‌بیند. باید چشم او را علاج کرد. انبیا آمدند این زنگ‌ها را از دل بگیرند تا مردم به سرانجام کارشان بنگرند و ببینند، زیرا آدمی با این زنگ‌ها کج می‌بیند، واقع را مشاهده نمی‌کند و امر بر او مشتبه می‌شود. به قول عارف رومی:
«چون به چشمت داشتی شیشه کبود
ز این سبب عالم کبودت می‌نمود.»
عالم کبود نیست، زنگ‌ها، گناه‌ها، خیال‌ها، افکار پلید و ناروا به جان رنگ‌ها داد. می‌گوید چرا کبود و سیاه است. این ‌طور نیست که شما می‌فرمایی. جنابعالی به چشمت شیشه کبود داری. قرآن می‌فرماید، « هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَه» (۳) انبیا آمدند تا جان بشر را تزکیه کنند. تزکیه یعنی پاک کردن. یعنی مرآت و آینه دل را جلا دادن، یعنی گرد و غبار را از رویشان برگرفتن.
انسان که می‌باید به حسب سرمایه اولیه فطریش از همه حیوانات برتر و بالاتر باشد. انسانی که کتاب بزرگ الهی است. چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ انسان یک خط خوش که می‌نویسد چقدر به آن عشق می‌ورزد. یک بنا که می‌سازد، چقدر به آن علاقه دارد که این اثر وجودی من است، کتابی نوشته چقدر آن کتاب در پیش چشمش خوش جلوه می‌کند که این اثر قلمی من است و هکذا. حالا آمده و در اثر تراکم خیالات بد فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می‌داند.
در باره هر دو در قرآن مجید آمده که راجع به دخترشان می‌گفتند که داشتنش برایمان ننگ است و زنده به گورش می‌کردند و درباره پسر می‌گفتند برای ما وزر و وبال است. از کجا پیدا کنیم که اینها بخورند؟ «هر آن کس که دندان دهد نان دهد»(سعدی). کجایی هستی تو؟ این سفره برای تو گسترده است. این اضطراب چیست؟ این همه صحرایی و دریایی‌و موجودات گوناگون دارند روزی می‌خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، درباره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟
یکی از فرمایشات حضرت خاتم انبیا محمد مصطفی(ص) در حجه الوداع این است، آن سالی که مردم را برای تعلیم آداب حج به مکه برد، تشریف فرما که شدند به منا، در منا برای مردم سخنرانی فرمود، خطبه‌ای آغاز کرد در آن خطبه بسیار بیانات عرشی فرمودند، نکات و حقایق و دقایقی که برنامه سعادت مردم بود برایشان بیان فرمود، به آنها القا کرد تا به اینجا رسید. فرمود، «مردم بدانید که «الید العلیا خیر من الید السفلی». دست زبرین بهتر است از دست زیرین. نگذارید دستی داشته باشید که بده بده. این دست زیرین است. دست زبرین داشته باشید. قدمی بردار که دیگران از دسترنج تو بهره ببرند. امروز در این محفل و مجلس شریف گفتاری از جناب شیخ مفید که در ارشادش آوردم و آن گفتار دستورالعمل و نکته‌ای بود بس عرشی و دقیق از حضرت امام باقر(ع). یک آقایی که در زمان آن حضرت با ایشان معاصر بود می‌گوید من امام باقر را دیدم در یک وضع ناراحت‌کننده‌ای. رفتم دستش را بگیرم، نصیحت و وعظش کنمم و پند و اندرزش بدهم. رفتم که من دست او را بگیرم، او دست مرا گرفت، خواستم وعظش کنم، او نصیحتم کرد. خواستم حرفی یادش بدهم، او به من چیزها آموخت. باورم نمی‌شد که بعد از علی‌بن الحسین(ع) کسی باشد که بتواند آن خلأ را پر کند و همسنگ و هم‌وزن امام زین‌العابدین(ع) باشد تا آنکه آن روز برخوردم به فرزندش امام باقر(ع).
روزی بسیار گرم در وسط‌های روز که آفتاب سخت می‌درخشید. دیدم امام باقر(ع) را در اطراف مدینه بر سر ملکش. زمین و باغ و نخلستانی داشت. امام باقر(ع) تنومند بود. دیدم این آقای تنومند در آن هوای گرم داغ بر سر مزرعه و باغ و ملکش با دو تن کارگر کار می‌کند، جوری که عرق از پیشانیش می‌چکد. جلو رفتم و گفتم، «آقا! شما از بزرگان این مرز و بوم‌ هستید. برای خود مقام و عنوانی دارید. مردم از شما حساب می‌برند. آخر چرا این قدر برای دنیا تلاش می‌کنید؟» آن آقا معنی دنیا را نفهمیده بود. امام فرمود، «اگر در این حال و بر سر مزرعه‌ و با عرق جبین و خستگی از دنیا رخت بربندم، پیش آفریدگار و خالق خود روسفید و سربلندم که در حالی جان به جان آفرین تسلیم کردم که مشغول عبادت او بودم.»
این عبادت است. چه کسی گفت که کار کردن عبادت نیست؟ من که دارم زحمت می‌کشم تا با دسترنج خودم وزر و وبال تو نشوم، دست به سوی مردم دراز نکنم، این دنیاست؟ این بد است؟ این عبادت است. به مزرعه و‌ مغازه‌ات که می‌روی عبادت نیست؟ نهال غرس می‌کنی، داد و ستد می‌کنی، درس می‌خوانی، کتاب می‌نویسی عبادت نیست؟ آن کاری را که خدای متعال امضا فرمود، تو بیدار باش که همه را رنگ عبادت داده. پیراهنت را که داری می‌شویی که این پیراهن پاک باشد تا با نماز بخوانی قربه الی الله، این شست و شوی پیراهن برای تو عبادت است. در خودت مطالعه کن، خودت را بنگر.
رسول الله فرمود دست زبرین بهتر از دست زیرین است. زبر دست باشید، زیر دست نباشید. در کافی دارد یکی از صحابه پیغمبر تهیدست شد. چیزی نداشت و زندگیش مختل شد. همسرش به او گفت این همه از اطراف و اکناف می‌آیند و می‌روند پیش پیغمبر. تو چرا با اینکه از صحابه‌اش هستی و در مدینه هستی، عرض حاجت به حضور ایشان نمی‌بری؟ برو بلکه رسول الله دستت را بگیرد و مالی به تو ببخشد و کمکی به تو بکند و از این فقر به در بیایی. مرد برخاست رفت به حضور رسول الله. وارد که شد پیغمبر دید دارد می‌آید، برای انسان کامل حجاب نیست. انسان کامل سریان در دل‌ها دارد. این شخص که وارد شد، رسول الله دید که اگر او در پیش مردم دهان باز کند بگوید یا رسول الله! بر ما نظر کن، عظمت مقام روحانی خود را به ناچیز فروخته است. مهلتش نداد تا دهان باز کند. فرمود، «مَن سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ استَغنَى أَغنَاهُ اللَّهُ »، کسی اگر از ما بخواهد، دست دراز کند ما آدمی نیستیم که دست رد بر سینه‌اش بزنیم، اما اگر بخواهد تن به گدایی در ندهد و آقایی و مقام شامخ انسانی خود را حفظ کند، خدای متعال بی‌نیازش می‌کند.
آقای عزیز! کسب و کارت را مغتنم بشمار. آقای کاسب، نسّاج، بقّال، نجّار، رفتگر… قدر خود را بدان. «مَن سَأَلَنَا أَعطَیْنَاهُ وَ مَنِ استَغنَى أَغنَاهُ اللَّهُ». آن کسی که از ما نخواهد، خدای متعال بی‌نیازش می‌کند. از تو حرکت از خدا برکت.
آن شخص مقداری نشست و سخن نگفت. سپس از جا برخاست و رفت. همسرش از او پرسید چه شد؟ گفت رسول الله مهلتم نداد. تا من وارد شدم فرمود، «مَن سَأَلَنَا أَعطَیْنَاهُ وَ مَنِ استَغنَى أَغنَاهُ اللَّهُ». فهمیدم که به من فرمود. همسرش او را وسوسه کرد گفت پیامبر داشتند صبت می‌فرمودند. از قضا ورود شما مصادف شد با این سخن پیامبر. او را باز فرستاد. بار دوم به حضور پیامبر تشرف حاصل کرد، همین که وارد شد رسول الله مهلتش نداد و فرمود، « مَن سَأَلَنَا أَعطَیْنَاهُ وَ مَنِ استَغنَى أَغْنَاهُ اللَّهُ» برگشت و دوباره وسوسه‌های گوشه و کنار دوباره در روایت دارد آمد و همان حرف را شنید. گفت چه طور می‌شود یک بار، دو بار، سه بار اتفاقی باشد؟ پیامبر دارد مرا آدم می‌کند، هشدار می‌دهد، بیدار می‌کند، به من می‌گوید آدم باش. دارد به من می‌گوید «الید العلیا خیر من الید السفلی».
پیامبر پدر امت است. نمی‌خواهد که من دست زیرین داشته باشم. می‌خواهد دست زبرین داشته باشم. رفت خانه همسایه‌ و داسی خواست، ریسمانی را برگرفت و گفت می‌روم صحرا و بوته می‌کنم. رفت بار اول یک مقدار بوته کند و بست به دوشش آمد به مدینه و آنها را با مقداری آرد معامله کرد و رفت خانه به همسرش گفت آنها را خمیر کن و نان درست کن. فردا رفت، روز بعدش رفت، بیشتر و بیشتر، به جای بوته‌ها آشنایی یافت، کم کم داسی خرید و پولی فراهم کرد و کارگری گرفت. بعد شترهائی خرید. بوته‌ها را می‌کند و پشت شتر می‌گذاشت و می‌داد دست کارگرش که می‌برد در مدینه و می‌فروخت و در این کار ماهر شد.
طولی نکشید که آمد خدمت پیغمبر و عرض کرد، «یا رسول الله! من این مقدار از مؤونه سالم را زاید آوردم. وجوهات بدهکارم. چقدر باید وجوهات بپردازم؟ وقتی قرض الهیش را پرداخت کرد، شرح حالش را به پیغمبر اکرم(ص) عرض ‌کرد. رسول الله فرمود، «آن چند باری که شما آمدی من پشت هم گفتم، «مَن سَأَلَنَا أَعطَیْنَاهُ وَ مَنِ استَغنَى أَغنَاهُ اللَّهُ» برای امروز گفتم. اگر آن روز به تو کمک می‌شد تو دیگر این نمی‌شدی، و به فکر خود نمی‌افتادی. دیدی وقتی که وقتی استغنای از مردم بجویی و چشمت به خالق باشد، نه به خلق، خدای متعال بی‌نیازت می‌کند.»
ما بد می‌فهمیم. استغنای از مردم نه این است که احتیاج به افراد اجتماع نداریم، ما بالطبع مدنی هستیم، احتیاج به زندگی داریم. این همه نعمت‌ها، روزی‌ها، کارخانه عالم به این عظمت برای ما می‌گردد. «
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به منت نخوری»(۴).
این همه در تکاپو، جست‌وجو و در آمد و شدند. همه در کار تا تو لقمه نانی به دست بیاوری. دست به سوی چه کسی دراز می‌کنی؟ برگردیم به دنباله گفتار رسول الله در حجه الوداع. در حجه الوداع فرمود آگاه باشید این جبرئیل است، این روح‌الامین است در سرّ و جان و قلب من حرف آورده و از جانب حقیقت عالم، به قلب من نهاده و به من فرموده که این نظام احسن‌ و این اداره مدیری دارد. این خانه را صاحبی است. این جهان را جهانبانی است اداره عالم حسابی دارد و کتابی دارد. به قول خواجه عبدالله انصاری، «الهی! آنکه در دست من است ندانم که روزی کیست و آنچه که روزی من است ندانم که در دست کیست.» شما اینجا باغ می‌گیرید که از این میوه‌های باغتان، از این کشت مزرعه‌تان چه کسی در کجاها استفاده می‌کند و آن آقا در آنجا در مملکت خود، در سرزمین خود مشغول یک سلسله کارهایی است که می‌بینی او هم از آن طرف تقدیم می‌کند، او هم از آن طرف دارد خدمت می‌کند. اجتماع یک پیکر است. پیکر بسیار بزرگی که شرق و غرب عالم زمین ما را فراگرفته است. پیکری است صاحب اعضا و جوارح، همه با یکدیگر وابسته، همه در خدمت یکدیگر. این عالم حسابی دارد. چرا این قدر اضطراب دارید؟
حق جل و علا اداره‌اش این‌ طور است که جانداری هرگز نمی‌میرد تا مطابق اداره عالم، روزیش را به‌طور کمال بگیرد، تا روزیش را تحصیل نکند از اینجا رخت برنمی‌بندد. حال که این است در طلب رزقتان نیکوکار باشید، به‌درستی قدم بردارید، دنبال خلاف و خطا نروید، خدای متعال روزی را در میان شما به حلال تقسیم کرد نه به حرام. شما حلال را حرام نکنید، او برای شما پاک آفرید. باران، آب، دریا، ماه، ستارگان، آفتاب همه را پاک وحلال آفرید. شما حلال را حرام نکنید.
روایت کوتاهی است از حضرت امیرالمومنین(ع) که وقتی به مجلسی تشریف می‌برد مرکبش را به دست شخصی می‌دهد، آقا تشریف بردند برگشتند دید که مرکب ایستاده است، اما آن شخصی که مرکب را دست او داده نیست و افسار هم بر سر مرکب نیست، در همین اثنا دیدند یک آدمی پیدا شده و افسار در دست اوست، گفت من از فردی این را خریدم. چقدر خریدی؟ دو درهم. گفت این افسار برای این مرکب است و آن مرد دزدیده. امیرالمؤمنین دو درهم به شخص داد افسار را از او گرفت و بر سر مرکب زد و سوار شد فرمود خدا گواه است من خودم می‌خواستم به آن آقا دو درهم بدهم، عجله کرد، رنگ‌ها، وسوسه‌ها و خیال‌ها نگذاشت. این دو درهم نصیب او می‌شد، منتهی حرام را آورد جای حلال‌.
آن رنگ‌ها،خیالات، وسوسه‌ها، همنشینی‌ها، شب نشینی‌ها، رفقای بد، مقالات هرزه، نوشته‌های ناپاک به جان‌ها رنگ داده، رنگی که دل‌ها را مریض و روح‌ها را کثیف و آلوده کرده. از غذای لذیذ روحانی لذت نمی‌برند . به حریم اله قدم نمی‌گذارند. گاهی حرف‌های لاطاعل می‌زنند که این‌ طور هم نیست که علما و روحانیون می‌گویند. تا این اندازه و حد هم نیست. اینها همه پندارها و غلط‌هایی است که آن رنگ‌ها داده، یعنی زبان آن رنگ‌هاست. می‌بینید چقدر در شریعت مطهره سفارش شده که نگذارید فرزندان شما به رنگ‌های بد آلوده و با رفقای بد همدرس شوند. مواظب خوراک و رفتار و کسب و کارشان و شیر و دارویشان باشید. اینها همه در آنها اثر می‌گذارد. یک مجلس وعظ و خطابه، یک کتاب و مقاله شیرین علمی جان را انبساط و نور می‌دهد، یک مقاله علمی دری است به سوی عالم اله و در مقابل یک کلمه ناروا، یک مجلس پلید، یک مقاله هرزه، یک آدم آلوده، دل را تیره می‌کند. همان ‌طور که از حرف خوب و کتاب پاک نور می‌گیرید، همین ‌طور از حرف ناپاک، از مقاله‌های هرزه، از نوشته‌های آلوده، رنگ می‌گیری. ببین چه می‌خوانی؟ ببین دنبال چه می‌روی؟
به‌خصوص جوانان عزیز من! شما الان در اجتماع مشتری‌هایی دارید که آقایان پیر و سالخورده‌ ندارند. به سراغ شما می‌آیند، بازاری دارند که آن بازار را باید توی جوان گرم نگه داری. آن جاها را باید تو اداره کنی. به سراغ فرد سالخورده نمی‌روند. اینها مشتری بازارشان نیستند. جنابعالی را می‌خواهند، در جنابعالی وسوسه‌ها می‌کنند. جوان! به فکر عاقبت خود باش. رنگ‌ها می‌دهند. زنگ‌ها در دلت می‌نشیند. عمر نازنین که بهترین سرمایه است از دست تو گرفته می‌شود. بعد می‌بینی که ای بسا قد و قامت‌های رعنا، افرادی که مثل درخت شمشاد سر به فلک کشیده بودند، طولی نکشید که از پای درآمدند. چه شد؟ وقت آنها را قاپیدند با یک عکس، با یک تفریح، با چند شمایل، با چند زرق و برق.
مگر کودکی؟ مگر بچه‌ای که این الوان تو را بربایند، بگیرند، بخرند تو را؟ قدر خود بشناس. الان جنابعالی مشتری داری. جوان عزیز! اگر رنگ بد بگیری، ریشه‌کن کردن این رنگ از شما خیلی مشکل است. رنگ بد که گرفتی، این رنگ‌ها در فرزندان شما اثر می‌گذارد. به فکر کمال، تحصیل علوم، به دست آوردن صنایع و هنر باش. آنی را به دست بیاور که در اجتماع تو را عظیم و بزرگ بدارد. به فکر خود باش. خود را دریاب. دلت برای خودت بسوزد. از این و آن ننالید از خودتان بنالید. رسول الله فرمود، «از کسی نترسید مگر از خودتان. کاری نکنید که اعمال بد شما زندان شما شوند.»

پی‌نوشت:
۱٫ احزاب/۷۱
۲٫ مطففین/۱۴
۳٫ جمعه/۲
۴٫ سعدی
سوتیترها:

۱٫
زنگ گناه روی دل‌ها نشسته. اول باید آن زنگ‌ها را از جان گرفت و حالا جان صافی درست فکر می‌کند و در می‌یابد و لذایذ روحانی را می‌فهمد. به خود می‌آید که من کیستم؟ حجاب‌ها نمی‌گذاشتند به نعمت «من کیستم» متنعم شود. حالا به هوش می‌آید و می‌اندیشد که من کیستم؟ این زنگ‌ها که از او گرفته شد، جان، ملکوت عالم را مشاهده می‌کند و با حقایق عالم همنشین می‌شود.

۲٫
حق جل و علا اداره‌اش این‌ طور است که جانداری هرگز نمی‌میرد تا مطابق اداره عالم، روزیش را به‌طور کمال بگیرد، تا روزیش را تحصیل نکند از اینجا رخت برنمی‌بندد. حال که این است در طلب رزقتان نیکوکار باشید، به‌درستی قدم بردارید، دنبال خلاف و خطا نروید، خدای متعال روزی را در میان شما به حلال تقسیم کرد نه به حرام. شما حلال را حرام نکنید، او برای شما پاک آفرید. باران، آب، دریا، ماه، ستارگان، آفتاب همه را پاک وحلال آفرید. شما حلال را حرام نکنید.

۳٫
! اگر رنگ بد بگیری، ریشه‌کن کردن این رنگ از شما خیلی مشکل است. رنگ بد که گرفتی، این رنگ‌ها در فرزندان شما اثر می‌گذارد. به فکر کمال، تحصیل علوم، به دست آوردن صنایع و هنر باش. آنی را به دست بیاور که در اجتماع تو را عظیم و بزرگ بدارد. به فکر خود باش. خود را دریاب. دلت برای خودت بسوزد. از این و آن ننالید از خودتان بنالید. رسول الله فرمود، «از کسی نترسید مگر از خودتان. کاری نکنید که اعمال بد شما زندان شما شوند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *