گردش زمانه بعد از دوازده قرن، دوباره میرسد به میعادگاه میلاد کریمه اهل بیت(ع).
مردم روزگار تکنولوژی و مدرنیته در تقویمهای خود روز دختر را گره خورده به مضمون بیمنتهای ولایت، دریافتهاند.
قرار است برای دختران زمین آن هم در دوره سرگردانیهای بشر، الگویی به تجلی برسد که سعادت و آرامش را به ارمغان بیاورد. الگویی که دختران را به سرمنزل خوشبختی برساند. زیرا خدا برای تکامل دخترانه آنها بر روی خاک، منشور تمام بُعدی نازل کرده است.
این الگوی کامل در اسرارنامه¬ای که در دامان باشکوه امام هفتم¬(ع) تقریر یافت و به دستان پرتوان امام رضا(ع) برادری شد، کلیدهای تعالی را برای دست¬یابی دختران به حقیقت وجودیشان عرضه میدارد. عرضه در منشوری به نام کریمه اهل بیت(ع).
دختر مسلمان ایرانی امروز در آیینی زندگی میکند که دختران را بهایی ویژه بخشیده؛ بدان مرتبه که پیامبر(ص) بر دستان دختر خود بوسه می¬زد و او را اُم ابیها می¬خواند.
فاطمه معصومه (س) از مکتبی سر برآورده که در آن، دختران را حسنات و نیکی شمرده¬اند و پسران را نعمت و سپس گفته¬اند که بر حسنات، ثواب است و از نعمت، سئوال می¬شود.
اسلام دینی است که پیامبرش در تبیین ارزش و جایگاه دختر می¬فرماید: «هر کس دو خواهر یا دو دختر داشته باشد و به آنان احسان نماید، من و او در بهشت همانند این دو انگشت [سبابه و وسطی] در کنار هم خواهیم بود.
از این روست که فاطمه معصومه (س) را باید وارث معانی حقیقت دخترانه دانست و در اهتزاز پرچم-های بارگاهش به تجلی رازهای این مقام اندیشید؛ به همان سّر مشترکی که تمام زنان اسطوره عالم را به جاودانگی، پیوند داده است؛ سرّ بالغی به نام حجاب و عفاف؛ راز پویایی تحت کلمه عفت؛ همان که مریم را به رتبه مادری عیسی روحالله، ارتقا بخشید.
حضرت معصومه(س) نه فقط خواهری است برای غریبترین مولای ایران که آمده تا اسرار خواهرانگی را به همه دختران این سرزمین هدیه کند. از روزی که نام او در تقویم ایران نشست، هر دختر اصیل ایرانی که ریشههای ایمان و باور خود را در حق جستجو میکند، برای خود خواهری از جنس آسمان یافت.
هر دختری میتواند دردها و رنجها، آرزوها و امیدهایش را خواهرانه ببرد به بارگاه کریمه اهل بیت(ع) و در پناه مهربانانه¬اش تسلی بجوید.آنوقت است که روح حماسه و انقلاب در جان وی خواهد جوشید و دختری که خواهرانگی حضرت معصومه(س) را باور کند میشود دختری سراپا انقلابی و مبارز.
*****
الگوی دخترانه
چروک¬های صورت مادربزرگ خطوط نانوشتهای از رازهای سینهاش بود.
دختر جوان رو به رویش ایستاد و با غرور گفت: «فرق من و شما این است که من استقلال را دوست دارم. نمیتوانم مثل شما زندگی کنم تا دیگران برایم تصمیم بگیرند. دوست دارم خودم زندگیم را انتخاب کنم. میخواهم انتخاب کننده باشم نه این که بنشینم تا انتخاب شوم.»
پیرزن در فکر فرو رفت و آرام و شمرده گفت: «مگر زندگی ما چه ایرادی داشت که تو آن را دوست نداری؟»
دختر جواب داد: «شما تمام عمر در خانه اسیر بودید. از وقتی به دنیا آمدید توی سرتان زدند که دختر هستید و باری بر دوش خانواده. همین که اولین خواستگار از راه رسید با اینکه نوجوان کم سن و سالی بودید ازدواج کردید و همان سالهای اول مادر شدید. آنهم نه یک بار و دو بار. بلکه همه عمرتان در خانه شوهر به شستن و رُفتن و بزرگ کردن هفت هشت بچه قد و نیم قد گذشت. نه درسی و نه کلاسی. نه تحصیلاتی و نه حق انتخاب و استقلالی… در مجردی، پدرتان برایتان تصمیم میگرفت و در متاهلی اسیر شوهر بودید… اما نسل ما دیگر این سبک زندگی را قبول ندارد. برای همین خواستگارهایی را که شما معرفی میکنید هرگز قبول نخواهم کرد. من خودم باید انتخاب کنم.»
پیرزن نفس عمیقی کشید و لبخند زد: د«خترم! تو داری از الگو حرف میزنی. تو الگوی زندگی مرا دوست نداری نه ارزشهایش را.»
دختر با تعجب به مادربزرگ زل زد: «منظورتان را نمیفهمم بی بی. الگو دیگر چیست؟»
پیرزن به تصویر قاب شده حرم حضرت معصومه(س) روی تاقچه اشاره کرد و جواب داد: «الگو یعنی ارزشهایی که انتخاب میکنی تا با آنها شیوه زندگی خودت را پیش ببری. الگوی ثابتی که یک دختر مسلمان دارد، همین بانوی عزیز است. با آنکه شرایطی برای ازدواج ایشان پیش نیامد، اما معیارهای سعادت را به هر دختری نشان داد و آن معیار چیزی بالاتر از محجوبیت و ولایت نیست. معیاری به نام روحیه انقلابی. همان روحیهای که ایشان را از مدینه به دنبال ولایت برادر تا قم رساند و مقام شهادت را نصیبشان کرد.»
دختر به قاب خیره شد و سکوت کرد.
پیرزن ادامه داد: «همین که الان تو از زندگی و آزادی و استقلال خودت راضی هستی برمیگردد به انقلابی که ما زنان در آن نقش داشتیم. همین زنانی که تو میگویی در خانهها اسیر بودند. بهای آزادی امروز تو را ما با اسارت دیروزمان پرداخت کردیم. آن قدر اسارت کشیدیم و طاغوت را تحمل کردیم تا خشم تمام وجودمان را پر کرد و توانستیم عمق فریاد امام خمینی(ره) را درک کنیم و به او لبیک بگوییم.»
دختر کنار پیرزن نشست و متفکرانه و با شرمساری گفت: «من… راستش تا حالا این طوری به داستان نگاه نکرده بودم. حق با شماست. اما آیا قبول دارید که در دوران شما زن موجود مظلومی بود؟»
پیرزن آرام دست او را فشرد و گفت: «درست است دخترم. زنان در طول تاریخ ابزاری در خدمت مردان و همیشه از حقوق الهی خود محروم بودهاند. اما انقلاب اسلامی بشارت بزرگی را به آنها داد. برای همین بود که آنطور عاشقانه به میدان شتافتند و عزیزان خود را فدای انقلاب کردند. اگر فکر نکنی که اغراق میکنم باید بگویم که شروع انقلاب ما از زنان بود.»
دختر به یاد روزنامه دیواری دانشگاه افتاد. همین دو روز پیش بود که روی تابلوی اعلانات دانشگاه بریده روزنامه دیواری را خوانده بود. بخشی از سخنان رهبری در نشست اندیشههای راهبردی… جملات پیام بهیکباره در ذهنش مجسم شدند:
«کسانى که سابقه دارند، می¬دانند که زنان، هم در دوران مبارزه نقش داشتند، هم بهخصوص در دوران انقلاب یعنى آن یک سال و نیمى که حرکت انقلابىِ عمومى شروع شد. زنان نقش مؤثر و بىجایگزینی داشتند و اگر در اجتماعات نبودند، بلاشک آن اجتماعات و تظاهرات عظیم، آن اثر را نمی¬بخشید. علاوه بر اینکه در بعضى جاها مثل مشهد ما، اصلاً تظاهرات از زنان شروع شد. یعنى اولین حرکت عمومىِ مردمى، یک حرکت زنانه بود.»(۱)
دختر به پینههای دست مادربزرگ خیره شد و آهسته گفت: «خب! یعنی الان حاصل زحمت شما در دست ماست. حالا ما باید چه کنیم؟ با اینکه من میگویم الان استقلال دارم، ولی باز هم ظلم مردانه ادامه دارد. واقعاً باید چه کنیم؟»
پیرزن جواب داد: «ما به حرف ولیّ زمان خود گوش دادیم و جلو رفتیم. شما هم باید همین کار را بکنید تا به بیراهه نیفتید. سالی که به همراه زنان مبارز انقلابی به دیدار آقا رفته بودم، ایشان صحبتهایی کردند که همیشه به یادم میماند. ایشان به همه زنان و دختران این طور سفارش کردند که چه آنهایی که دانشجویید، چه در دورههای اول کار هستید، چه آنهائی که چندین سال کار کرده و زحمت کشیدهاید. بدانید امروز زنان کشور ما مسئولیتشان سنگین است. مسئولیت مضاعفی که امروز شما دارید، همین است که نگاه غلط به مسئله زن و مرد را تصحیح کنید. نگاهی که امروز دنیای غرب سعی میکند در مسئله زن و مرد القا کند، نگاه غلط و باطلی است. این به پایمال شدن ارزشهای بسیاری در جوامع بشری منتهی خواهد شد که الان گوشههائی از آن دیده میشود و در جوامع ما به طریق اولی، این نگاه را باید تصحیح کنید.»(۲)
دختر به خطوط عمیق دور چشم مادربزرگ خیره شد و در سکوتی طولانی به جملاتی که شنیده بود فکر کرد.
*****
انتظار به سبک بانو
به خودش قول داده بود که این ترم بالاترین معدل را بیاورد، اما فشار درسها بهقدری زیاد بود که احساس میکرد باید از همه تفریحات و کارهای جانبیش چشم بپوشد تا بتواند بهتر درس بخواند.
تنها فعالیت فوق برنامه او همکاری فرهنگی با بسیج دانشجویی بود و حالا به اتاق بسیج آمده بود تا انصراف خود را از ادامه فعالیت اعلام کند، اما مسئول بسیج بهشدت درگیر کار بود. مدتی صبر کرد تا فرصتی برای گفتگو با او پیدا کند که ناگهان مسئول از او خواست که برای کمک به او وارد اتاق کارش شود. شعارهایی برای نوشتن روی بنر مراسم روی میز مسئول بسیج بود. مسئول در حالی که بنرهای کهنه را جمع و جور میکرد به او گفت:
«برای روز میلاد حضرت معصومه(س) و دهه کرامت، قصد داریم در خوابگاهها و سالنهای دانشگاه بنرهای پرمحتوایی با بهترین شعارها تولید کنیم. لطفا شعارها را بررسی کن. چون شما خوشذوق هستی و سلیقه جوان پسندانهات در تولید بنرهای جشن خیلی موثر است.»
دختر دانشجو مردد مانده بود که چگونه حرفش را به مسئول بسیج بزند. وقتی او را درگیر کار دید، نتوانست مخالفت کند. پشت میز ایستاد و مشغول مطالعه و بررسی شعارها شد.
ابیاتی زیبا درباره امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) نظرش را جلب کرد. مضامین آنها را پر از احساس میدید، بی آنکه اندیشه روشنی را نشان دهند. برای همین آنها را کنار گذاشت.
یادش آمد سال پیش یکی از جوانان از سخنران مسجد محله پرسیده بود دختری که متعلق به دوازده قرن پیش است که نه دانشگاه رفته و نه تکنولوژی و فرهنگ امروز را میداند، میتواند الگوی کاملی برای دختران امروز باشد؟ و حاج آقا همان سئوال را به صورت مسابقه عمومی میان حاضران مطرح کرده بود. او بهقدری درگیر اجرای مراسم شده بود که نتوانست بفهمد نفر برگزیده چه جوابی به این سئوال داده است. ناگاه چشمش به کاغذی که زیر دستش بود افتاد. یکی از سخنان رهبری روی کاغذ نوشته شده بود:
« بدون تردید نقش حضرت معصومه (س) در قم شدن قم و عظمت یافتن این شهر عریقِ مذهبىِ تاریخی، یک نقش ما لا کلام فیه است. این بانوی بزرگوار، این دختر جوانِ تربیتشده دامان اهلبیت پیغمبر(ع)، با حرکت خود در جمع یاران و اصحاب و دوستان ائمه(ع) و عبور از شهرهای مختلف و پاشیدن بذر معرفت و ولایت در طول مسیر در میان مردم و بعد هم رسیدن به این منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهلبیت(ع) در آن دوره ظلمانی و تاریکِ حکومت جباران بدرخشد و پایگاهی بشود که انوار علم و انوار معارف اهلبیت(ع) را به سراسر دنیای اسلام در شرق و غرب منتقل کند.»(۳)
کاغذ را روی میز شیشهای گذاشت تا به عنوان شعار مناسب در بنر استفاده شود.
در این موقع دختر دانشجویی وارد دفتر شد و رو به مسئول گفت: «من دارم ازدواج میکنم و احتمالاً ترم آینده در مرخصی تحصیلی هستم. بعد از آن هم باید به فکر پایان نامهام باشم. راستش من اصلاً شرایط ادامه همکاری را ندارم. خواستم انصرافم را اعلام کنم.»
مسئول بسیج مکثی کرد و جواب داد: «فعالیتهای بسیج خودجوش و داوطلبانه است و همان طور که هیچ کسی مجبور به عضویت نیست، کسی هم مجبور به ماندن نیست. اما من فکر میکنم وظیفه دارم به شما بگویم که برنامههای فرهنگی ما در راستای اندیشههای انقلابی و انتظار طراحی شده و زندگی شما و اطرافیانتان را تحت تاثیر قرار خواهد داد. تلاش میکنیم که برای وقت شما بهترین بهرهوری را داشته باشد.»
دختر سر تکان داد و گفت: «میدانم، اما راه های زیادی برای کمک به انقلاب و امام زمان(عج) وجود دارد. همین ازدواج من خودش عمل به دستور دین است. همین که در خانه بنشینم و برای ظهور ایشان دعا کنم خودش یک قدم است. هرکسی به اندازه توان خودش میتواند کمک کند. او هم بیشتر از این از ما چیزی نمیخواهد. به خاطر همین من قصد انصراف دارم.»
مسئول بسیج از میان انبوه بنرها و کاغذهای رنگی به طرف قفسه پروندههای عضویت رفت تا خواسته دختر را انجام دهد. دانشجو در حالی که به بقیه شعارهای روی میز خیره مانده بود با خود گفت: «چقدر بد شد. حالا اگر من بخواهم همین درخواست را از مسئول بسیج کنم، فکر میکند که چقدر سست اراده هستم. باید روز دیگری برای انصراف بیایم.» و با همین فکر به کارش ادامه داد. اما در گوشه ذهنش این فکر جوانه زده بود که من هم مثل این دختر در حد خودم باید تلاش کنم و راه تلاش من درس خواندن است. اصلاً اگر حضرت معصومه(س) الان مثل من یک دانشجو بود، آیا در بسیج فعالیت میکرد یا همه همتش را میگذاشت پای درس؟! اصلاً ایشان انتظار را چگونه عملی میکرد؟
بعد از امضاهای دختر و انصراف او، مسئول بسیج، نواری را در دستگاه پخش گذاشت و آن را روشن کرد.
آهنگ سنتی به فضای دفتر حال و هوای خاصی داد. دقایقی بعد از آن صدای امام خمینی(ره) به گوش رسید: «بعضیها انتظار فرج را به این میدانند که در مسجد، در حسینیه، در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان(عج) را از خدا بخواهند. اینها مردم صالحی هستند که یک همچو اعتقادی دارند. بلکه یکی از آنها را که من سابقاً میشناختم بسیار مرد صالحی هم بود، یک اسبی هم خریده بود، یک شمشیری هم داشت و منتظر حضرت صاحب(عج) بود. اینها به تکالیف شرعی خودشان هم عمل میکردند، لکن همین. دیگر غیر از این کاری ازشان نمیآمد و فکر این مهم که یک کاری بکنند، نبودند… اما ما باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن اسباب این است که کار را نزدیک بکنیم. کار را همچو بکنیم که مهیا بشود عالم برای آمدن حضرت(عج)»(۴)
گویی دنیای ابهامات دختر به هم ریخته بود. زیر لب گفت: «باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن کار همان چیزی بود که حضرت معصومه(س) به خاطرش از مدینه بیرون آمد و منزل به منزل کاروان ولایت را حرکت داد. پس درس اصلی را همان دوازده قرن پیش به ما داد. اگر من هم انصراف بدهم بین ایمان من و دیگران چه فرقی است؟ اما اگر در کنار درس خواندن، با همه وجود کار فرهنگی و یادآوری ظهور داشته باشم، آنجا دیگر فرقی با بقیه کسانی که شاگرد اول شدهاند خواهم داشت. اصلاً این هم نه. کاری به شاگرد اول شدن هم ندارم. اگر بتوانم در کنار درسم انتظار واقعی را ادامه دهم، آن وقت میتوانم جلوی امام سر بلند کنم. روحم فقط این طوری آرام میگیرد.»
مسئول بسیج داشت جملههای منتخب او را بررسی میکرد. لبخندی به او زد و گفت: «انتخابت مثل همیشه عالی و هنرمندانه است!»
دانشجوی جوان سرش را بالا آورد و تبسمی کرد. در دلش گفت: «آری. من بهترین انتخاب را کردهام. چون میخواهم الگویم حضرت معصومه(س) باشد.»
نقد ظریف سبک زندگی دختران امروز:
باید خط را عوض کنم:
آگهی استخدام در شرکت مرا به سوی مترو کشانده بود. باید خود را راس ساعت ۶ عصر برای مصاحبه به دفتر هیئت مدیره می¬رساندم. اگر شاغل شوم، حتماً میتوانم خواستگارهای بهتری داشته باشم. دستم که توی جیب خودم باشد میشوم یک دختر مقتدر و توانمند. یک زن کامل با آیندهای روشن.
روی صندلی قطار نشسته بودم. زنی در میان فشار جمعیت وارد شد. رنگ از رویش پریده بود. نفس زنان میله بالای سرم را گرفت. نای ایستادن نداشت. به او اشاره کردم تا جای من بنشیند. نشست و نفسی تازه کند. دختر دستفروشی لوازم آرایش را تبلیغ میکرد.
زن، بی¬درنگ او را صدا کرد و مشغول تست ریمل¬ها شد. گرانترینش را که خرید، رو به من پرسید: «مژهام را مخملی کرد؟!»
سری تکان دادم و لبخند زدم: «مژه¬های خودت زیباست. به ریمل نیاز نداری.»
آهی کشید و با حسرت گفت: «چه فایده؟! کسی که باید بپسندد اصلاً مرا نمی¬بیند!»
حس کردم دل پری از زندگی دارد. در جوابش گفتم: «شاید شما این طوری فکر می¬کنید! مگر می¬شود با کسی زندگی کنی و او تو را نبیند!»
زن سرش را طوری جلو آورد که خم شدم تا صحبتش را بشنوم: «از صبح تا شب در شرکت جان می-کنم. بچه¬ام دست پرستار است. یک دلم پیش اوست، یک دلم گوش به فرمان رییس شرکت! نه خوابی، نه تفریحی. همه وقتم شده کار. برای اینکه به آقا در مخارج زندگی کمک کنم. اما او… تازه غرولند هم میکند که چرا غذای بیرون و چرا مواد فریزری… مردها قدرناشناسند. اگر خودت را برایشان تکه تکه هم کنی، بازهم دو قورت و نیمشان باقی است! اگر ازدواج نکردی، نکن. مردها لایق زندگی نیستند!»
به ایستگاه سوم که رسیدیم خواست پیاده شود. با او پیاده شدم و خواستم که صحبتش را ادامه دهد.
زن گفت: «وقتی ازدواج کردیم خانهدار بودم. دیدم جاری¬هایم مرا تحقیر می¬کنند. دیدم کسی به کار خانه بهایی نمی¬دهد. زمین و زمان را به هم دوختم تا شدم منشی شرکت. کارم از همه بیشتر است و حقوقم کمتر.»
گفتم: «پس قصد اصلیت کمک به معاش نبود!»
مکثی کرد و جواب داد: «چرا دروغ؟ وضع همسرم بد نبود. مستاجر بودیم، اما دخلمان به خرجمان می-رسید. با وجود این خودم استقلال مالی می¬خواستم.»
پرسیدم: «برای پولی که پس¬انداز می¬کنی، چه برنامه¬ای داری؟»
خندید و گفت: «پس انداز!؟ مگر چقدر می¬گیرم؟! بیشتر از هزینه پرستار بچه و آرایشگاه و رفت و آمد و لباسم نیست. راستش خیال می¬کنم وقتی خانهدار بودم و از همسرم پول می¬گرفتم پسانداز بهتری داشتم تا حالا. الان اما مسئله من اینها نیست. خیال می¬کنم همسرم از خستگی روزانه من خسته شده. احساس می¬کنم دیگر مرا دوست ندارد.»
سخت به فکر فرو رفتم. وقتی سکوت طولانی مرا دید، پرسید: «داری فکر می¬کنی که من یک احمقم! درست است؟!»
قبل از آنکه جواب منفی بدهم، خودش با خنده¬ای تلخ گفت: «راستش عید امسال چند روز با خودم خلوت کردم و به همین نتیجه رسیدم که من یک احمقم که آرامش زندگیم را به حقوق بی¬برکت ماهانه فروختم! توهم استقلال مالی، مرا اسیر کار کرده. در حالی که دارم چیزهای باارزش¬تری را از دست می-دهم.»
سکوت کردم.
زن ادامه داد: «همکارانم می¬گویند فقط استقلال مالی نیست. شان اجتماعی هم مهم است. اما من نمی-فهمم که شان اجتماعی مهمتر است یا آرامش؟! من خیال می¬کنم باید دوباره همه چیز را مرور کنم.»
زن این را که گفت، کیفش را روی شانه جا به جا کرد و از من دور شد.
دور شدنش را نگاه ¬کردم و به قطاری که وارد ایستگاه شد، زل زدم. فقط یک ربع مانده بود به زمان مصاحبهام. باید دو ایستگاه دیگر را طی می¬کردم.
زن سوار پله برقی شد. پله آرام آرام بالا می¬رفت و او از نگاه من دور می¬شد. کنار در قطار ایستادم. صبر کردم تا در بسته شود. دوباره روی صندلی ایستگاه نشستم و به دور شدن قطار نگاه کردم. زیر لب گفتم: «آرامش مهمتر است.»
برخاستم تا خط را عوض کنم. اگر بخواهم ازدواج کنم باید خواستگاری را بپذیرم که خانهداری مرا ارزش بداند و باور کند که همه آرامش من در نقش زنانه خودم معنا پیدا میکند.
*****
یادداشت دختر شهید برای پدر
یادت هست می¬گفتی هرکسی دلش جایی گیر می¬کند! دل تو در جبهه¬ها گیر بود و حالا می¬بینم که دل من هم فقط کنار تو آرام می¬گیرد. از وقتی همین قطعه پلاک و استخوانت رسید و در بهشت شهدا نام سرخ تو روی سنگ قبری حک شد، دلم اینجا گیر کرد. معنیش این نیست که دخترت تازه بابایی شده. نه. من هنوز همان دختربچه شش ساله¬ای هستم که بندهای پوتینت را به هم گره می¬زد تا دیرتر بروی و بیشتر کنار من و عروسک¬هایم بمانی. اما حالا بیش از سی سال از آخرین رفتنت گذشته و امروز که دخترم کنار گوشی تلفن مینشیند و بهانه بابایش میگیرد، بی¬قرارتر از آن روزها بوی تو را می¬جویم.
تو رفتی و جنگ هشت ساله هم به پایان رسید، اما دفاع هنوز هم ادامه دارد. این بار فقط مرزهای جنگی ما تغییر کرده است. هنوز مانند آن روزها چراغ خانه¬ها خاموش می¬شود و تابوت شهید در شهرهایمان، تشییع!
پدرِ دخترکم به دنبال نفس¬های برحق تو و همسنگرانت ندای امام زمان خویش را لبیک گفت و به یاری مظلومین شتافت، زیرا در گوش او ندای مولایم علی(ع) در خطبه جهادیه¬اش طنین داشت که فرمود: «شنیدهام که یکى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و دیگرى بر زنى از اهل ذمّه و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارهاش را ربوده است. و آن زن جز آنکه از او ترحم جوید چارهاى نداشته است. آنها پیروزمندانه با غنایم، بى¬آنکه زخمى بردارند و یا قطرهاى از خونشان ریخته شود، بازگشته¬اند. اگر مرد مسلمانى پس از این رسوایى از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد، بلکه مرگ را سزاوارتر است.
این روزها داماد تو در سوریه، تفنگت را در دست گرفته و من با دخترم از رسالت در آخرالزمان سخن میگویم. در مدرسه و کوچه و خیابان، مردمان فراموشکاری یادش دادهاند تا در نبود پدر، بهانه بگیرد و حتی عتاب کند که سوریه به ما چه ربطی دارد مادر؟! من پدرم را می¬خواهم!
زبان دلش را می¬فهمم. راست می¬گوید. من هم پدرم را می¬خواستم. اما جهاد، تجلی بندگی مردان خداست و من این را در وجود تو و دیگر شهیدان انقلاب دیدم.
پدر! اما آن روزها همه ما می¬دانستیم که دشمن، ما و مردمانمان را نشانه گرفته است. می¬دانستیم که جنگ است باید دفاع کرد. می¬دانستیم چون به چشم خود محاصره و جنگ در مرزهای کشور را می-دیدیم.
امروز اما حکایتی دیگر دارد. جنگ نرم دشمن، غبار غفلت¬ها را بر اندیشه¬های برخی از ما فرونشانده است.
حافظه¬هایمان در میان زرق و برق دنیا ضعیف شده و چشم¬هایمان کم¬سوتر!
تا دامنه آتش جنگ میان شهرهای ما زبانه نکشد، فتنه¬های دشمن را باور نمی¬کنیم.
دلم پر از درد است، پدر! یادم هست در وصیت نامهات نوشته بودی که ما می¬رویم تا به شما زندگی پر از عزت را در آرامش اسلام هدیه کنیم.
یادم هست از ما فقط یک چیز خواسته بودی: بمانید و ندای(هل من ناصر) امامتان را دریابید. که همانا این ندا در یاری اسلام از هر گوشه دنیا که به گوش برسد، لبیک بر شما واجب است.
پدر! من از این روزها می¬ترسم. از روزهای فراموشی. از این که عهدی را که با شما بسته¬ایم، به خاطر نیاوریم. می¬ترسم سرگرمی¬های فضای مجازی، حقیقت فضای میثاق را از ما بگیرد.
دستی برآور و ما را دعایی کن. دعا کن که بتوانم پاسدار پیام تو و رساندن حقیقت آن به دخترم باشم.
دعا کن که رمز بی¬مرزی شهادت را آنگونه که تو و دوستانت دریافتهاید، درک کنم و آن را با تمامی جانم به دخترم بفهمانم. که اگر جز این باشد، هیچ حاصلی از فرزند شهید بودن، نصیبم نخواهد شد.
پینوشت:
۱٫بیانات در سومین نشست اندیشههاى راهبردى، به تاریخ ۱۴/۱۰/۱۳۹۰
۲٫ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار گروه کثیری از زنان نخبه در آستانه ی سالروز میلاد حضرت زهرای اطهر (س) ۱۳/۴/۱۳۸۶
۳٫ بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم ۲۹/۸/۷۹
۴٫ برگرفته از صحیفه امام ج ۲۱، صص۱۷-۱۶
سوتیترها:
۱٫
حضرت معصومه(س) نه فقط خواهری است برای غریبترین مولای ایران که آمده تا اسرار خواهرانگی را به همه دختران این سرزمین هدیه کند. از روزی که نام او در تقویم ایران نشست، هر دختر اصیل ایرانی که ریشههای ایمان و باور خود را در حق جستجو میکند، برای خود خواهری از جنس آسمان یافت.
۲٫
هر دختری میتواند دردها و رنجها، آرزوها و امیدهایش را خواهرانه ببرد به بارگاه کریمه اهل بیت(ع) و در پناه مهربانانهاش تسلی بجوید.آنوقت است که روح حماسه و انقلاب در جان وی خواهد جوشید و دختری که خواهرانگی حضرت معصومه(س) را باور کند میشود دختری سراپا انقلابی و مبارز.
۳٫
که فاطمه معصومه (س) را باید وارث معانی حقیقت دخترانه دانست و در اهتزاز پرچم¬های بارگاهش به تجلی رازهای این مقام اندیشید؛ به همان سّر مشترکی که تمام زنان اسطوره عالم را به جاودانگی، پیوند داده است؛ سرّ بالغی به نام حجاب و عفاف؛ راز پویایی تحت کلمه عفت؛ همان که مریم را به رتبه مادری عیسی روحالله، ارتقا بخشید.