حضرت آیتالله حسنزاده
قلم ودیعهای است خدادادی که حضرت حق بدان سوگند یاد میکند: «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسطُرُونَ»(قلم/۱)
دفتر حق است دل به حق بنگارش
نیست روا پر نقوش باطله باشد
حیف این بزرگترین کتاب الهی نیست؟ حیف نیست که چنین دفتری به قول شمس مغربی که:
مرا به هیچ کتابی مکن حواله دگر
که من حقیقت خود را کتاب میبینم
این بزرگترین کتاب و دفتر الهی به هرزهها و یاوهها آکنده بشود؟ آن رساله عهد شیخالرئیس را که آگاهید. البته محفل علم است و دانش و ارباب کمال در جلسه یادبود حضرت علامه طباطبایی تشریففرما شدهاند. شیخ میگوید من یکی از عهدهایی که با خدایم بستم این است که افسانه و رمان و قصههای باطل نخوانم که حرفهای باطل، ذهن را کج و معوج میکنند. از بزرگان علمی قبل از اسلام، یکی ارسطوست. نوشتهاند که ایشان در سر در مدرسه، دانشگاه و دبیرستانش تابلو زده و نوشته بود: کسی که از علم هندسه آگاهی ندارد وارد مدرسه من نشود. هندسه، حساب، ریاضیات ذهن را تعدیل و فکر را تقویم میکنند و او را از اعوجاج به در میآورند؛ اما افسانه و قصههای هرزه، حرفهای کج و معوج فکر را از استقامت و انسان را از استنتاج و تحصیل معارف حقه باز میدارد.
باید حقیقت اسماء و معانی در انسان پیاده بشود. ممکن است در مفاهیم کلمات و لغات یک کسی که تا اندازهای به علم نحو و صرف آگاهی پیدا کرد، در علم صرف ریشهیابی را به دست آورد که کلمات را بتواند به اصلش ارجاع بدهد، ریشه و اصل و مصدرش را پیدا کند به کتاب لغت رجوع کند و از رحیم برود به مادهاش و در لغت ببیند که رحیم و رحمان و علیم و عالم یعنی چه؟ این مفهوم عایدش میشود. یک منتهی العرب داشته باشد بتواند که یک دوره لغات عرب را معانی و مفاهیمش را تحصیل کند، اما در وقت عمل و در وقت کار میداند معنای رحیم و عطوف و لغات و کلمات دیگر در معارف و اجتماع انسانی یعنی چه و شاید از شنیدن بعضی از کلمات و معانی و مفاهیم آنها خوشش هم بیاید، اما وقتی که دستاندازی پیش آمد، میبینید مثل یک پلنگ درنده به یکی از ابنای نوعش حمله میکند و میخواهد شکمها را بدرد. این آدم نیست و پلنگ است و آنچنان که در این نشئه، صفت پلنگخویی و ددمنشی در او نهفته است، هر چند که الان در غلافی و لباسی قرار گرفته است که به صورت، انسانی است و شاید در معنای کمال اول هم بگوییم که این انسان است، و لکن به آن معنا و تحلیل عرشی و عالیای که قاطبه اهل عرفان ما و جناب صدرالمتألهین در حکمت متعالیه اسفارش عنوان فرموده است که انسان در اینجا نوع است و در تحت این نوع، افراد است، این انسان در آنجا جنس میشود و در تحت این جنس، انواع. یعنی این نوعی را که اینجا میبینید زید و عَمر، بِکر این نوع افراد هستند، همین انسان را در آنجا جنسی میبینید که این جنس در تحت خود انواعی دارد و این انواع چگونه انواع هستند؟
این صورت خارج از صقع ذاتشان نیست بلکه:
کان قندم نیستان شکرم
هم ز من میروید و هم میخورم
«مولانا»
آن بذرهایی که در مزرعه جانش کاشته است، حالا به فعلیت میرسند. هر چند صورت ظاهر عملمان در این جا حرکت است. راه میرود، چیزی میکارد، مینویسد، نماز میخواند، طواف میکند، جهاد میکند و… و همه اینها حرکت است و حرکت، عرض است و عرض به لحاظ این نشئه دوام ندارد، پایدار نیست و قرار ندارد؛ اما همین عرضها در نهاد، سرّ و در باطن این عرضها، یک ملکه و منّه، یک اصل ثابتی از این عرضها ساخته میشود که حقیقت، هویت، ارزش و قدر و قیمت انسان همان ملکات و حقایق اوست. اینکه فرمودند علم و عمل انسانساز است، این عملی را که اینجا مشاهده میفرمایید عرض است، قیام و قعود کرده بدن ادای روح را به یک تعبیر نازل بنده به در آورده. این حرکات ظاهر، انسانساز نیستند، اما آن قربه الی اللهای که در دل این اعراض بود، این رکوع و سجود بود، این اعمال مداوم و مستمر شبانهروزی و مدت عمرش بود، آن ملکات انسان سازند، آن قربه الی الله انسانساز است.
قرآن که دستورالعمل ماست و انسانساز به حق است و جز این کتاب، کتاب انسانساز در روی زمین و در هیچ عالمی نداریم. ما که خیلی گشتیم. پیدا نکردیم و هرگز کسی نمیتواند پیدا کند. تنها کتابی که انسانساز است همین کتاب است که منطق وحی و گفتار حق است: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم». این کتاب، انسانساز است و ما مطابق دستورالعمل او حرکات این سویی داریم. این عرض است، اما سرّ قرآن که صورت عینیه انسان کامل است، چنان که صورت قرآن، صورت کتبیه انسان کامل است و البته این عوالم هم حکایت از یکدیگر میکنند، مثال یکدیگر هستند.
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
«میرفندرسکی»
ما باید خودمان را بسازیم و حقایق این اسماء را در خودمان پیاده کنیم: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم» و ما محشور هستیم با آن لبّ و حقیقت و قوّه و منّهای که حاصل علم و عمل ماست که از این اعراض به ظاهر برخاسته شدهاند.
از حضرت امام صادق«ع» راجع به حشر اشخاص و بدان صورتی که محشور میشوند سئوال میشود. امام فرمود این حیوانات را میبینید در عالم؟ این درندگان را میبینید؟ این حیوانهای گوناگون را میبینید؟ اینها همه بیان خوهای انسان هستند. چه بسا از صورتهای خوی و خلق انسان که در خارج خودشان را نشان بدهند. میبینید این انسانی که در لباس زیبا بود، در قد و قامت رعنا بود وقتی این غلاف بدن به کنار رفت و آن حقیقتی را که اینجا میفرمودید باطن و این باطن در آنجا عین ظاهر میشود. «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِر» پیش میآید، میبینید که هر کسی مطابق تخمهایی که در اینجا کاشته است، یک نسبتی، مماثلتی، مشابهتی بین عمل و جزایش است؛ هر چند که جزا در طول عمل است، هر چند که جزا فرع بر عمل است، هر چند که جزا عین عمل است و عمل عین جزاست. قرآن میفرماید: « جَزَاءً وِفَاقًا » پاداش شما موافق عمل شماست. بین اصل و فرع یک ارتباطی است عجیب و آن اصلی را که شما در اینجا هر کسی در اینجا در مزرعه جانش کاشته است، ثمرهاش و بهرهاش مطابق آن اصل است. یعنی آن حقیقت وجودی آن معنا و مفهومی است، آن صورت عینیه اوست که در او متحقق شد نه مفاهیم الفاظ و اسماء.
جناب ثقهالاسلام کلینی در کتاب شریف اصول کافی آورده است که یکی از همراهان حضرت عیسی روح الله«ع» در معیت آن جناب بود. رسیدند به دریا و حضرت عیسی«ع» فرمود باید از این آب بگذریم. آقا بر روی این آب که پل نیست. فرمود دستت را بده به من از آب بگذریم. این جانی است که بر آب تصرف و مرده را زنده و ابراء اکمه و ابرص میکند. جانی است که جانهای مرده را زنده میکند و حیات میدهد. آن شخص دست به دست حضرت روح الله«ع» داد و بر روی آب مثل زمین هموار مسطح راه رفت و عبور کرد. آن شخص در فکر افتاد که حضرت عیسی«ع» چه میکند که بر روی آب میرود؟ دید که اسم شریف خدا را به زبان میآورد و بسم الله میگوید. خود را از کامل برید و گفت که من هم این کار را انجام میدهم. من میگویم بسم الله و بر روی آب میگذرم. چرا تبعیت از او؟ چرا دست در دست او؟ چرا تابع و پیرو او؟ از او برید. نیّتش این بود که خود میگویم بسم الله و گفت و خود را از انسان کامل منقطع کرد نزدیک بود غرق شود که حضرت عیسی«ع» نجاتش داد و به او تفهیم کرد که بسم الله به گفتن نیست. نه اینکه به زبان نیاورید. زبان هم باید حظّ و بهرهای از ذکر الله داشته باشد. عرض نمیکنم که این غلط و نارواست و گوش از شنیدن معارف بهره نمیبرد. گوش و سمع را هم حظّی است در شنیدن حقایق و معارف همان طور که چشم برای خود حظّی دارد. اما اگر از جان بر نخیزد، لقلقه زبان کاری درست نمیکند.
به مجاز این سخن نمیگویم
به حقیقت نگفتهای الله
دانستن مفاهیم نیست، دانایی به این معنا نیست، دارایی است. عمده دارایی است. آن کسی که دارا شد یعنی حقیقت اسماء الهی در او پیاده شد. بدان پایه که اسم در او پیاده شد، به آن اندازه انسان و قرآن است. چون قرآن حقایق دار هستی و بیان اسماء و صفات الهی است. قرآن روزنهها و معبرها و درها و عالمها برای اشخاص است تا بینشها به چه پایه و غواص چه کسی بوده باشد؟ به اندازه شرح صدر، بینش و دانش هر کس، به هر اندازه که با قرآن آشنایی داری، قرآن مکیال، معیار و میزان انسانسنج است. میخواهی بدانی که جناب علامه طباطبایی تا چه حد و اندازهای از قرآن بود؟ ببین آثار وجودی او و بهرهبرداری او در دانشگاه الهیه امام جعفر صادق«ع» از کتاب الله چقدر بوده است. رفتار، حالات، سلوک، مراقبت، کشیک نفس کشیدن، آثار قلمی و تعلیم و تربیت او از قرآن کریم به چه حد بود؟ به همان اندازه قرآن است.
ما بدان پایه که به حقایق قرآن قرب معنوی و واقعی و نفس الامری یافتهایم، بدان پایه قرآنیم و بدان حدّ درجات بهشتیم. حضرت امیرالمؤمنین علی«ع» به فرزندش ابن حنفیه فرمود: فرزندم قرآن عهدالله است. مبادا بر شما شب و روز بگذرد از این عهد الهی غافل و بیخبر بوده باشید. انسان باید لااقل پنجاه آیه از قرآن را شب و روز قرائت کند.
امام هفتم«ع» هم به یکی از شاگردانش میفرماید که بدان درجات بهشت به عدد آیات قرآن است و آیات قرآن مراتب دارد. آیات کتبی را که میشمارید شش هزار و ششصد و چند آیه. این آیات کتبی هریک برای خود آیاتی دارند. انسان طالب و تشنه که به دنبال قرآن است و میخواهد به حقایق آن یعنی به حقایق دار هستی دست بیابد و آگاهی پیدا کند، چون تشنه و طالب است و خداوند آب را برای تشنه و تشنه را برای آب آفریده:
حکمت حق در قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر
آب مینالد که کو آن آبخوار؟
تشنه مینالد که کو آب گوار؟
«مولانا»
اینجا که اشتهای قرآن داری، در مسیر تحصیل حقایق قرآنی هستی، امام در مقام تکامل برزخی انسان که انسان هنوز به مرحله قیامت کبری نرسیده از این نشئه رخت بر بسته، وجود برزخی او را تکامل برزخی است و «این زمان بگذار تا وقت دگر».
درباره تکامل برزخی انسان امام میفرماید طالبان و تشنگان قرآن را پس از ارتحالش از این نشئه، قرآن تعلیم میدهند. این باطن و حقیقت و معنا و محتوای الفاظ و کتابت قرآن است و این محتوا را مراتب است و مراتب را جناب ابن بابویه رضوان الله تعالی علیه در آخر «من لایحضره الفقیه» در وصیت حضرت امیرالمومنین«ع» به ابن حنفیه نقل کرده که فرمود: فرزندم بدان که درجات بهشت به عدد آیات قرآن است و در روز قیامت، قاری و اهل قرآن را از آن بهرهای است. البته این قرائت را هم مراتبی است. قرائت در عالم لفظی، قرائت با لب و لپ و زبان و هوا همین قرائتی است که ما انجام میدهیم که در عالم ماده و نشئه عنصریه خواندن این طور است و همین خواندن را در عالم خواب میخوانید و حرفش را میزنید، اما کاری به جنبیدن این لب و این لپ و این زبان اینجایی ندارد، اما میخوانید و میشنوید:
مگر خواب را بیهوده نشمری
یکی بهره دانش ز پیغمبری
«فردوسی»
خواب یک مسیر و معبر و راه و نماینده و نمایشگری از پیغمبری و از عالم وحی و ملکوت انسان است که یکی از معانی«النّوم اَخِ الموت» همین است. غرض در عالم خواب یک طور خواندن است و این لب و لپ نمیجنبد، این زبان حرکت نمیکند و قرائتها بالاتر از این هستند. پس از اینکه بهکلی از این بدن انقطاع حاصل شد، یک طور دیگر قرائت است و بالاتر قرائتها تفاوت دارد و خود خداوند متعال تسبیح و قرائت میکند. به آنجا که رسیدیم، به آن بطنان حقیقتدار هستی، آنجا دیگر قرائت یعنی چه؟ آنجا تسبیح و تهلیل خداوند یعنی چه؟ خداوند خودش ذاکر و مثنی و ثناگوی خود است. اینها یعنی چه که خداوند خودش ثناگو و ذاکر خود است؟ اینها یعنی چه؟ در آن عالم مجرد و بیماده و بیدهان و بیزبان خواندن یعنی چه؟ و یا دهانها متفاوت است؟ زبانها در طول هم قرار گرفتهاند، بدنها در طول هم قرار گرفتهاند که فرمودند و چه خوش هم فرمودند که بدنها در طول هم قرار گرفتند و تفاوت بین بدنهای این نشئه و بدنهای آن نشئه به نقص و کمال است. بدنها و قرائتها و زبانها حکایت از هم میکنند. اینها همه حکایت از هم میکنند. بینشان محاکات است. عوالم از همدیگر حکایت میکنند و تفاوت به نقص و کمال است. آنجا برای دهان و قرائت عالمی است دیگر. به ابن حنفیه فرمود مبادا در سیر علمی قرآن بیحد و بینهایت بروی که این بعد معنوی انسانی پایان و انتها ندارد. یعنی وقتی به ساحل این دریا آمدی حالا باید کمکم شناگری یاد بگیری. ممکن است ابتدا که انسان چشمش میافتد به کتابخانهای معظم، حیرت کند که مگر انسان میتواند این همه را بفهمد و این همه کتابها را زیر و رو کند؟
همّت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جائی رسیدهاند
«سعدی»
بله اینها همه را ابناء نوع تو نوشتهاند. جهان مسخّر توست. وحشت برای چه؟ این جوان در ابتدا که این اقیانوس علم را و کتابخانهها را و کتابها را میبیند ممکن است وحشت کند که چه کسی میتواند در این دریا وارد بشود، لکن:
هر چیز که دل به آن گراید
گر جهد کنی به دستت آید
«نظامی گنجوی»
نفرما که نمیشود. یکی از نکات عرشی و بلند آن بزرگمرد الهی، حضرت استاد علامه طباطبایی در رساله شریف و متین ولایت این است که میگوید انبیا مطلقاً تمام افکار و احوال و شئون زندگیشان معصوم است. هیچگاه حتی نیت خلاف و گناه هم نمیکنند. اصلاً زبان هرزه ندارند. میبینید درباره حضرت موسای کلیم«ع» در قرآن میخوانید که راجع به آن بقره کار به جائی رسید که بنیاسرائیل گفتند، «آیا ما را استهزا میکنی؟» فرمود، « أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِین»(بقره/۶۷) مسخره کردن و تعریض گفتن و یاوهسرایی و دشنام و بدگویی و قلم هرزه و دهان پلید کار جهّال است. کسی که علم به حق تحصیل کرده، آن است که امیرالمؤمنین علی«ع» فرمود زبانش، جانش، قبرش، قیامتش نور است. عالِم به حق آثار وجودی خود، نور است.
خدایا! ما در کنار سفره یک عالم الهی ربّانی نشستهایم که آنچنان آیات را جمعآوری و تلفیق و ترکیب و مرتب میکرد و نتیجه میگرفت که آدم انگشت حیرت انسان به دندان میگرفت که بارالها اگر یک جان قابلی در پیشگاه عرشی علی امیرالمؤمنین«ع» مینشست، آن دهان چه بود؟ او چه بود که در نهجالبلاغه فرمود که، «ینحدر عنّی السّیل فلا یرقی الیّ الطیر». علی که وقتی به حرف میآید مثل اینکه یک سیل بزرگ و مبهمی از بالای کوه سرازیر بشود و آن قدر اعتلای وجودی دارد که اگر سیمرغهای جانها، نوابغ دهر، نوادر روزگار، شیخ الرئیسها، فارابیها، خواجه نصیرها، علامه حلّیها، ملّاصدراها، ملّا علی نوریها، علامه طباطباییها هزاران سال نوری بخواهند پرواز کنند، «و لایرقی الیّ الطّیر» به قله شامخ مقام کمال انسانی او نمیرسند. لکن با این همه جناب علامه در رساله ولایتش فرمود که این بزرگان که زبان و جان و نیّات و حالاتشان همه معصوم است، گزاف نمیگویند.
این تعارف به گزاف نیست که فرمود ما را ببینید و به سوی ما بیایید که این سو هیچ حاجب و دربان ندارد:
بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
«کمال اصفهانی»
سفره پهن است و تعارف هم کرده و صلا در دادهاند که بسم الله. در به سوی ما گشاده و باز است. اگر بنده و جنابعالی لیاقت و قابلیت آن را نداشتیم که به راه بیفتیم و خودمان را بسازیم. اسماء الله تکویناً در ما پیاده بشود، پله پله بالا برویم، منزلها را بپیماییم، کتلها را بگذرانیم، وادیها را طی کنیم، سفرها بنماییم، گناه صاحبخانه چیست؟
چو ماکیان به در خانه چند بینی جو؟
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیّار
«سعدی»
چرا به کوهها و دشتها و دمنها و وادیها و عوالم پرواز نمیکنی؟ سرمایه و بال و پر و تور شکار که داری. چرا شکار نمیکنی؟ به ما فرمودند ما را ببینید و به سوی ما بیایید. اگر بنده و جنابعالی را این لیاقت نمیبود، آنان که زبان و نیّاتشان معصوم است چنین تعارفی را نمیفرمودند. گیریم ما به سویشان برویم، مگر به مقام آنان خواهیم رسید؟
مرا تا جان بود در تن بکوشم
مگر از جام او یک قطره نوشم
«حافظ»
همان یک قطره دریاهاست و خیلی برکت دارد. حضرت عیسای پیغمبر«ع» در این زمینه به حواریون نصیحت فرمود که میدانید دانه خردل چقدر کوچک است؟ ولی وقتی آن را بکارید درخت کلانی میشود که پرندهها بالایش آشیانه درست میکنند. عمل خیر در ملکوت عالم این طور است. اگر یک کلمه از معارف تحصیل کردی، یک عمل صحیح انجام دادی، از امروز تصمیم گرفتی که کشیک زبان را بکشی و صادرات زبان را بپائی، به هر اندازه که پیش رفتی، خیلی پیش رفتهای.
انسان بدان حد که به سویشان رهسپار شد، قابلیت و استعلاء و استیلای وجودی پیدا میکند و میتواند دریا، خاک، درخت و پرندهها را تصرف کند، اما نه به این عنوان که تحصیل کند و ریاضت شرعیه بکشد که بر زمین و دریا و اینها تصرف کند که اگر این طور باشد به قول شیخ الرئیس در مقامات العارفین، این هدف بت میشود.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود صفت بنده پروری داند
«حافظ»
رضای محض، تسلیم صرف. به راه بیفت. داد متشکر، نداد عجله نکن که اگر دیر شده دروغ نخواهد شد. ما وظیفهمان این است که بنده حلقه به گوشش باشیم و بدانیم که در راه او قدمی برداشتهایم. نیّتی که در راه او کرده و عمل خیری که انجام دادهایم، هر حسابی که در بانک الهی باز کردهایم، به هدر نخواهد رفت. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.