مدیران فرهنگی و رفوزگی در ولایت‌پذیری

۱ . فرضیه اساسی که این نوشتار با هدف اثبات آن نوشته شده این است که اغلب مدیران فرهنگی نظام، فهم یا تمایلی نسبت به جهت گیری‌ها و مطالبات رهبری نظام ندارند و بیشتر به فتاوا و نظرات خود و اطرافیانشان مقیدند تا راهبردها و اوامر ولی فقیه و بر این باورند که ولایت‌پذیری به معنای مبالغه کلامی و تصویری در تجلیل و تملق نسبت به رهبری نظام است و نه ترجیح منویات و دستورات رهبری بر خواسته‌ها و منافع شخصی و یا گروهی و جناحی در حوزه‌های ماموریتشان! و دقیقاً به همین دلیل است که مقام رهبری ناگزیر از هشدارهای مرحله‌ای و مکرر در خصوص وضعیت فرهنگی کشور به مقامات مسئول بوده‌اند. هشدار نسبت به «تهاجم فرهنگی» دشمنان اسلام و انقلاب که در سایه اهمال و غفلت متولیان فرهنگی کشور به «شبیخون و قتل عام فرهنگی» تبدیل شد و باز به دلیل بی‌توجهی مدیران فرهنگی کشور به «ناتوی فرهنگی» و سرانجام به «جنگ نرم» دشمن علیه اسلام، نظام، انقلاب و جامعه منجر شد.

بدیهی است در هر یک از این مراحل اگر مدیران فرهنگی نظام حداقل توجهی به هشدارهای ولی فقیه نشان می‌دادند و نگرانی‌ها و رهنمودهای ایشان را جدی می‌گرفتند، کار به مرحله خطرناک‌تر نمی‌رسید و دشمن در اقدامات خود جرئت و جسارتی افزون‌تر نمی‌یافت. طبیعی است که نتیجه پیاده نشدن نقشه فرهنگی مورد نظر رهبری در جامعه، جذب جامعه به سمت و سوی فرهنگ مهاجم و فاصله گرفتن از فرهنگ دینی و بومی است. آنچه که این روزها در قالب کشف حجاب و بی‌حیایی روزافزون منتشر در جامعه، بی‌اعتنایی آشکار به احکام شریعت مانند روزه‌خواری علنی و بی‌واهمه در ماه رمضان، تغییر ذائقه و سبک زندگی جامعه بر اساس الگوهای غلط غربی، کاهش میزان ازدواج و گسترش وحشتناک طلاق و… شاهدیم. همه و همه نتیجه بدیهی و طبیعی برتری دشمن در نبرد فرهنگی است که علت اصلی آن بی‌اعتنایی و یا غفلت از راهبردهای رهبری نظام در ساحت فرهنگ و یا عدم درک این راهبردها از جانب مدیران فرهنگی نظام است.

 

  1. وجود چنین معضلی در مدیران دولتی آشکارتر از آن است که نیازی به اثبات داشته باشد، چون اغلب مدیران حوزه‌های فرهنگی در دولت‌های مختلف، مطیع محض رئیس‌جمهور و جناح حاکم‌اند و اصولاً برای تحقق اهداف و نظرات جناحی که به آن تعلق داشتند به مناصب و مسئولیت گماشته شده و مسایل فرهنگی کشور را در همان مسیر مطلوب جناح حاکم (که مسیر مطلوب خودشان نیز به شمار می‌آید) پیش برده‌اند، تا آنجا که در بسیاری از موارد کار به تقابل علنی و آشکار با منویات و مطالبات رهبری نظام در حوزه فرهنگ کشیده شده است!

عملکرد مهاجرانی در دولت اصلاحات و یا کارنامه غیر قابل دفاع وزارت ارشاد و سازمان میراث فرهنگی در دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی نمونه‌هایی برای اثبات این مدعا هستند. نادیده گرفتن دیدگاه و رهنمودهای صریح ولی‌فقیه درباره‌ فضای مجازی در دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی که منجر به شکل‌گیری فضای ولنگار و پرهرج و مرج مجازی کنونی شده، مثال دیگری از عملکردهای فرهنگی مغایر با نظرات و اوامر صریح ولی‌فقیه در ساختارهای فرهنگی دولتی است. هر چند که اذعان رهبری نظام،به اجرای سند ۲۰۳۰ در برخی مدارس (به‌رغم دستور اکید ایشان مبنی بر عدم اجرای سند مذکور) بهتر از هر شاهد و سندی، ادعای فوق را ثابت می‌کند.

برای دقیق‌تر شدن تصور خواننده محترم این نوشتار، یادآوری یک مثال مفید به نظر می‌رسد. در دولت اول احمدی‌نژاد فیلمی از «مریم زندی» در جشنواره فیلم فجر برنده جایزه شد. داستان این فیلم درباره فردی بود که به برادرزاده خود تجاوز می‌کند و از این رابطه، فرزند نامشروعی متولد می‌شود و…! کارگردان این فیلم در هنگام دریافت جایزه از دست وزیر وقت ارشاد، کشف حجاب کرد و با وجود این، جایزه را دریافت کرد و البته وزیر محترم علاوه بر سایر جوایز رایج در جشنواره، جایزه‌ اضافه‌ای را نیز به کارگردان مذکور اهدا کرد. این در حالی است که در دوران تصدی وزیر مذکور، حتی یک فیلم سینمایی با مضمون دستاوردهای انقلاب اسلامی ساخته نشد و وزیر مذکور به عنوان انقلابی‌ترین وزیر ارشاد در چهل سال پس از انقلاب شناخته می‌شود!

  1. ۳٫ از آنجا که پذیرش این مدعا خصوصاً درباره مدیران منصوب رهبری، برای برخی دشوار به نظر می‌رسد، لازم است مثال‌هایی از این «تمرد دائمی» نسبت به اوامر رهبری در این دستگاه‌ها مرور و مشخص شود که این بیماری کشنده‌ تا چه میزان در جسم و جان دستگاه‌ها و نهادهای فرهنگی کشور ریشه دوانده است. مقایسه میان منویات، الگوهای مطلوب و نظرات صریح رهبری درباره صدا و سیما و نحوه اداره آن با وضعیت کنونی این نهاد نشان می‌دهد که به‌رغم انتصاب ریاست سازمان صدا و سیما توسط رهبری، این دستگاه فرهنگی فاصله‌ بسیار زیادی تا سطح مطالبات رهبری از آن دارد تا جائی که رهبری در موارد متعدد، نارضایتی خود را از خروجی‌های صدا و سیما ابراز داشته‌اند. ترویج اشرافی‌گری، عدم معرفی و آموزش سبک زندگی اسلامی و انقلابی، بی‌اعتنایی به زنده نگهداشتن تفکر و بینش انقلابی و عدم تلاش برای انتقال آن به نسل‌های آینده، غفلت از آموزش و ترویج خطوط قرمز فقهی و اخلاقی و در موارد بسیار، زیرپا گذاردن این خطوط در برنامه‌های صدا و سیما، الگو‌سازی از چهره‌ها و جریانات ناشایست و زاویه‌دار با فرهنگ اسلامی و انقلابی و موارد متعدد دیگر، گوشه‌هایی از ایرادات و اشکالات متعددی است که رهبری نظام در موارد گوناگون به این نهاد وارد دانسته و خواستار اصلاح و رفع این موارد شده‌اند. البته که واکنش مدیران و مسئولان سازمان نسبت به این تذکرات و مطالبات، پافشاری بر تکرار این خطاها بوده است و نه تلاشی هر چند اندک برای رفع این نواقص!

این روند تا آنجا ادامه یافته که رهبری در جلسات عمومی به برخی از آنها اشاره کرده و عدم رضایت خود را از برنامه‌ها و جریان سازی‌های صدا و سیما به اطلاع عموم رسانده‌اند (مثلاً در دیدار فعالان دانشجویی با ایشان در ماه رمضان سال ۹۴ و…).

این روند فاجعه‌بار تا آنجا پیش رفته که رهبری در تعدادی از سخنرانی‌های علنی خود، از بی‌توجهی مدیران صداو سیما به تذکرات خود به صورت کنایه و یا به تصریح گلایه کرده‌اند. اینکه مقام رهبری حتی در مسئله‌ای ساده مانند اختلاط نامحرمان (اعم از مجریان یا مهمانان برنامه‌ها) بارها به مدیران سازمان تذکر داده‌اند، اما هنوز که هنوز است این اختلاط وجود دارد و روز به روز شکلی غیراخلاقی‌تر و غیر شرعی‌تر به خود می‌گیرد، حکایت از عمق فاجعه دارد؛ زیرا  در مسئله‌ای که هر نوجوان متشرعی آن را می‌داند و رعایت می‌کند، بارها از جانب ولی فقیه به مدیران صدا و سیما تذکر داده شده و هنوز این رفتار (غیرمنطبق با سبک زندگی دینی) از رسانه‌ای که الگوی جامعه است با رنگ و لعاب به نمایش درمی‌آید و مدیران سازمان برای حفظ ظاهر هم که شده دست به اصلاح این نقیصه نزده‌اند!

  1. در این میان درباره آن دسته از نهادهای فرهنگی که به واسطه‌ ضعف شدید مدیریت به دستگاه‌هایی کم یا بی‌خاصیت بدل شده‌اند سخنی نیست، چون این دستگاه‌ها کاری نکرده و محصولی نداشته‌اند تا بتوان عملکرد آنها و محصولاتشان را ارزیابی کرد. تنها خروجی این نهادها از دست دادن فرصت‌ها و اتلاف بودجه و بیت‌المال مسلمین بوده است. به عنوان نمونه‌ می‌توان به سازمان تبلیغات اسلامی اشاره کرد که حتی اقشار حزب اللهی و متدین جامعه هم از عملکرد و حتی بود و نبود چنین دستگاهی بی‌اطلاعند!
  2. بررسی رفتارها و عملکرد مدیران دستگاه‌های فرهنگی که به‌نوعی به رهبری نظام منتسب هستند، نشان می‌دهد که هیچ‌یک ازاین مدیران و دستگاه‌های تحت امرشان نتوانسته‌اند مجری سیاست‌ها و منویات رهبری در عرصه فرهنگی جامعه باشند و خروجی آنها و زیرمجموعه‌هاشان، فاصله و زاویه زیادی با اهداف و جهت‌گیری‌های فرهنگی رهبری دارد. دلایل این عدم موفقیت و فرصت‌سوزی در عرصه فرهنگی را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد:

الف) فقدان دانش و بینش لازم برای درک معارف اعتقادی و دینی و در نتیجه عدم فهم دقیق فرهنگ و  ارزش‌های اسلامی و انقلابی. این عده که اغلب به واسطه فضای خاص سال‌های ابتدایی انقلاب اسلامی جذب نهادها و ارگان‌های انقلابی شده بودند، بر اساس درک سطحی خود از معارف دینی و فضای احساسی عاطفی اوایل انقلاب با حرکت انقلابی حضرت امام همراه شدند و به ضرورت نیازهای نظام و انقلاب به برخی مناصب اجرایی دست یافتند و همین امر باعث شد تا سابقه‌ای در مدیریت و امور اجرایی به دست آورند و به پشتوانه این سوابق و البته بدون برخورداری از فهم عمیق نسبت به فرهنگ اسلامی و انقلابی، در دهه دوم یا سوم از عمر نظام جمهوری اسلامی، سکاندار دستگاه‌های متولی فرهنگ در جمهوری اسلامی شوند (مانند برخی که از حوزه مدیریت‌های اجرایی درعرصه صنعت یا بازرگانی پا به عرصه مدیریت‌های فرهنگی گذاشتند.)

طبیعی بود که این عده قدرت درک پیچیدگی‌های فرهنگی را نداشتند و با مقوله فرهنگ هم مانند مدیریت در عرصه‌های غیر فرهنگی روبرو می‌شدند (عمدتاً برخورد کمی و سطحی). بدیهی است که این نگرش سطحی و غیرعلمی به حوزه فرهنگ در برخورد با فرهنگ مهاجم دچار وادادگی و خود کم‌بینی می‌شود و به نام مدیریت یک فرد خوش سابقه و متدین، جریان‌سازی در حوزه فرهنگی جمهوری اسلامی به دست نفوذی‌ها و دلدادگان فرهنگ مهاجم می‌افتد.

به عنوان مثال یکی از این مدیران با تلاش بسیار و با بهره‌گیری از موقعیت خود در یک دستگاه فرهنگی مهم، موفق شد برخی از بازیگران و عوامل سینمای ایران را به حضور دسته جمعی در مرقد حضرت امام راضی کند و معتقد بود که با این کار فضای سینمای کشور را به سوی ارزش‌های انقلاب اسلامی سوق داده است! حال آنکه در عرصه تحت مدیریت ایشان عقب‌نشینی از فرهنگ انقلاب اسلامی و سپردن خاکریزهای جریان‌ساز و حساس به شیفتگان فرهنگ و تفکر لیبرالیستی کاملاً محسوس و مشهود بود.

ب) عدم التزام قلبی و اعتقادی به فرهنگ دینی و ارزش‌های اسلامی و انقلابی (در عین حفظ برخی ظواهر اسلامی و انقلابی در رفتار فردی و کلامی). این عده در تقسیم‌بندی دوگانه «دیپلمات و انقلابی» که از جانب رهبری نظام و با هدف مشخص شدن جبهه‌بندی داخلی  کشور صورت گرفته، در دسته «دیپلمات‌ها » قرار می‌گیرند. این عده در زمره کسانی‌اند که در ابتدای انقلاب و به دلیل حس خوش‌بینی و بی‌تجربگی برخی از چهره‌های انقلاب و یا به دلیل خالی ماندن بعضی از پست‌های مدیریتی، امکان ورود به حلقه مدیران نظام را پیدا کردند و در ادامه‌ مسیر و با هدف کسب قدرت و منافع افزون‌تر، بازی ریاکاری و نفاق را در پیش گرفتند و با تملق و نان به نرخ روز خوری، اعتماد بعضی بزرگان را جلب کردند و با بندبازی و باندبازی میان جناح‌های سیاسی، مدارج قدرت را پله پله طی کردند و در این مسیر فقط و فقط به منافع و مصالح فردی و گروهی خود وفادارند.

قرار گرفتن برخی از این دیپلمات‌ها در مناصب فرهنگی موجب شد تا این جماعت به دو روش خیانت به فرهنگ انقلاب اسلامی و خدمت به فرهنگ مهاجم را در پیش بگیرند. عدم تعلق خاطر این گروه به فرهنگ دینی و انقلابی باعث شد تا اقدامات فرهنگی این جماعت (اقداماتی که از باب پرکردن گزارش کار و ریاکاری و به نام فرهنگ اسلامی و انقلابی صورت گرفته بود) به واسطه فقدان کیفیت و مطلوبیت، موجب تخریب وجهه و چهره دین و انقلاب شود (گر تو قرآن بدین نمط خوانی/ ببری رونق از مسلمانی) و نام فعالیت‌های فرهنگی دینی و انقلابی با بی‌سلیقگی و عدم کیفیت و جذابیت پیوند بخورد (مانند ساخت انبوه برنامه‌های مناسبتی و معارفی بی‌کیفیت، بی‌محتوا و البته بی‌مخاطب در رسانه ملی).

از سوی دیگر، منفعت‌طلبی و محافظه‌کاری و رعایت مصالح جناحی و باندی موجب سپردن صحنه‌های فرهنگی تبلیغی نظام از سوی این جماعت به کسانی شد که به نام هنرمند بی‌تعهد و روشنفکر شناخته می‌شدند و در عمل امکانات و بودجه فرهنگی نهادها و دستگاه‌های فرهنگی نظام در اختیار کسانی قرار گرفت که با عداوت به دین و بغض نسبت به انقلاب، خوراک فرهنگی جامعه را تهیه و عرضه ‌کردند و همیشه هم در موضع عناد با نظام و طلبکاری از آن قرار داشتند.

۶٫اما در این میان یک سئوال اساسی خودنمایی می‌کند و آن چگونگی دستیابی این جماعت به مناسب کلیدی فرهنگی و بقای آنها در این موقعیت‌های به‌شدت حساس است!. دسته اول (مدیران فرهنگی کم‌بهره از فرهنگ غنی اسلامی و انقلابی) به برکت سوابق خود و ساده‌اندیشی و تعارف زدگی «دست اندرکاران ساز و کار انتخاب مدیران فرهنگی» به سکانداری دستگاه‌های فرهنگی نظام رسیدند و به دلیل بی‌خاصیتی و البته دینداری فردی در این مناصب جا خوش کردند و یا حداکثر از یک منصب به منصب بعدی جا به‌جا ‌شدند.

اما در مورد دسته دوم (مدیران فرهنگی بی‌اعتقاد به اسلام و انقلاب) بدون شک، باند بازی‌های زیرکانه و منافقانه این گروه در کنار خوش‌بینی، منجر به ساده‌اندیشی و تملق پذیری «دست‌اندرکاران ساز و کار انتخاب مدیران فرهنگی» موجب حضور و بقای غاصبانه این دسته از مدیران در عرصه‌های فرهنگی نظام شده است و تلخ‌تر اینکه خروجی این غفلت‌ها و ساده اندیشی‌ها و باندبازی‌ها، به نام ولایت‌فقیه تمام می‌شود! یعنی همان تفکری که عملکرد این مدیران نالایق یا غاصب در تعارضی اساسی با آن قرار دارند.

  1. مقصود این نوشتار آن نیست که در چرخه ناقص و مشکل‌دار انتخاب مدیران فرهنگی، رهبری نظام، دست‌بسته و بی‌اراده محکوم به امضای احکام مدیران بی‌کفایت و بی‌اعتقاد است، بلکه باید پذیرفت همان‌گونه که رهبری نظام بر اساس تعهد به قانون اساسی، انتخاب‌های مغایر با نگرش‌ها و بینش‌های خود را تنفیذ کرده و به لوازم آن تنفیذ پایبند می‌ماند (هرچند که گزینه‌های مذکور، نه حرمت انتخاب مردم را نگه داشته‌ و نه احترام تنفیذ رهبری را حفظ کرده‌اند)، فضای بر آمده از ساختار عرفی شکل گرفته برای تعیین مدیران فرهنگی نظام در کنار گمنام ماندن چهره‌های مطلوب مدیریت دستگاه‌های فرهنگی، رهبری را ناگزیر از تنفیذ احکام چهره‌های برآمده از ساز و کار انتخاب مدیران فرهنگی می‌سازد و این مقوله ارتباط وثیقی با مقوله بسط ید ولایت‌فقیه دارد. به بیان ساده‌تر هرچه تعداد چهره‌های لایق مدیریت نهادهای فرهنگی افزون‌تر و شناخته شده‌تر و همراهی نخبگان انقلابی با ولی‌فقیه جدی‌تر و عیق‌تر باشد، گزینه‌های مطلوب‌تری برای تصدی گلوگاه‌های فرهنگی نظام در برابر رهبری قرار می‌گیرند و در چنین شرایطی «ساز و کار انتخاب مدیران فرهنگی» ناچار از ترجیح مطالبات و نگرش‌های ولی‌فقیه بر شناخت محدود و عموماً ناقص خود خواهد شد. اگر این مهم در آینده‌ای نزدیک فراهم نیاید (که فراهم آمدن این مهم جز با خواست و اراده نخبگان و فعالین فرهنگی وفادار به انقلاب اسلامی و حرکت هماهنگ آنان در این مسیر ممکن نخواهد شد) خسارتهای فرهنگی ناشی از فقدان مدیران متعهد و کارآمد روزافزون خواهد بود.
  2. یکی از عوامل ناامیدی رهبری نظام از انبوه دستگاه‌ها و نهادهای فرهنگی نظام و دل بستن ایشان به فعالیت‌های آتش به‌اختیار و خودجوش جوانان انقلابی و متدین در حوزه فرهنگ، مردودی اغلب مدیران فرهنگی نظام در ولایت پذیری فرهنگی است. مدیرانی که فهم و سلیقه خود و رفقایشان در عرصه فرهنگ را بر خواست و مطالبه‌ رهبری ترجیح داده و به جوانان انقلابی فعال در میدان‌های فرهنگی، انگ بی‌سوادی و بی‌تجربگی و تندروی می‌زنند! مدیرانی که سنگینی آنها امکان تنفس را از رزمندگان عرصه فرهنگ اسلامی و انقلابی گرفته و فعالیت‌هایشان آب به آسیاب جنگ نرم دشمن ریخته است و می‌ریزد! مدیرانی که سایه آنها جز با اصلاح ساز و کار انتخاب مدیران فرهنگی، از سر انقلاب و نظام کوتاه نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *