یکی از مسائل و حوادث تاریخی که درباره آن سخن فراوان گفته شده، صلح امام حسن«ع» است. نظریات گوناگونی در این باره ارائه شده و هنوز که هنوز است حق مطلب ادا نشده است. ما هم ادعا نداریم که بتوانیم حق مطلب را ادا کنیم، ولی سعی میکنیم با استناد به سخنان خود حضرت مسئله را بررسی کنیم. قبل از بیان اصل مطلب به نکاتی اشاره میکنیم:
۱ـ امام مجتبی«ع» با معاویه بیعت نکرد بلکه مصالحه و صلح کرد به معنای خاص بود حتی بالا تر به تعبیر شیخ مفید در ارشاد «هدنه» یعنی آتشبس بود نه صلح و دوستی.
«حضرت مجتبی«ع» به معاویه اطمینان نداشت و حیله و نیرنگ او را در این پیشنهاد صلح میدانست، ولی چارهای جز پذیرفتن درخواست معاویه درباره ترک جنگ و تأیید آتشبس نداشت.» در عبارت شیخ مفید تعبیر ترک جنگ و هدنه آمده است نه بیعت و صلح.(۱)
۲ـ این آتشبس بر اساس مصالحی که وجود داشت انجام گرفت. درست همان مصالحی که باعث شد که امیرالمؤمنین علی«ع» در جریان سقیفه و غصب خلافت کوتاه آمدند و صبر کردند. «من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار رفتم) در حالی که در اندیشه فرو رفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) به پاخیزم [و حق خود و مردم را بگیرم] و یا در این محیط پرخفقان و تاریک [و ظلمتی که به وجود آوردهاند] صبر کنم؛ محیطی که جوانان را پیر و پیران را فرسوده و مردان باایمان را تا لحظه ملاقات خدا (و واپسین دم زندگی) به رنج وامیدارد [عاقبت] دیدم بردباری و صبر، خردمندانهتر است [از تنهایی و بییاور قیام کردن].» (۲)
بعضیها بدون توجه به شرایط زمان قضایا را به گونهای تحلیل میکنند که با واقعیت سازگاری ندارد. مثلاً میگویند که اساساً حسین بن علی«ع» اهل جنگ و مبارزه و نبرد و به قول امروزیها انقلابی بود، ولی امام حسن«ع» حلیم و بسیار سلیمالنفس و اهل صلح و سازش بود، نه جنگ و مبارزه. این سخن بسیار غلطی است. اگر امام حسن«ع» در سال ۶۱ هجری بود، مانند امام حسین«ع» قیام میکرد و به شهادت میرسید و اگر امام حسین«ع» در سال ۴۰ بعد از شهادت علی«ع» بود، همان صلح امام حسن«ع» را انجام میداد.
دنیا محور شدن مردم
باذکر این دونکته وارد بحث میشویم که چرا امام حسن«ع» صلح کرد.جالب است بدانید همین سئوال از خود حضرت امام حسن«ع» شده است. خیلیها دغدغه داشتند که چه شد که امام حسن«ع» صلح کرد؟ معاویه عوض شده؟ رفتار امام حسن«ع» با پدرش فرق کرده؟ دشمن از دشمنی دست برداشته است ؟ باید دید حضرت در جواب چه فرمودهاند. حضرت امام حسن«ع» بعد از صلح معاویه فرمودند: «به خدا قسم نسبت به جنگیدن با اهل شام شک و تردیدی برای ما پیش نیامده است. ما با همدلی و بردباری با اهل شام میجنگیدیم، پس (ناگهان) همدلی تبدیل به دشمنی و بردباری به جزع و فریاد تبدیل شد. شما در جنگ صفین با پدرم در حالی که دین شما جلوی دنیای شما بود (و دینمحور بودید) شرکت کردید، ولی امروز صبح کردید در حالی که دنیای شما جلوی دین شماست. (یعنی دنیامحور شدید). من برای شما همان گونهام که در قبل بودهام، ولی شما همانند گذشته نیستید، زیرا امروز شما یا در صفین کشته دادهاید و یا در نهروان که خواهان خونبهای آن هستید و این در حالی است که دیگران هم از کمک و یاری ما سرباز زدند. بدانید معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که در آن عزت و انصاف نیست. (۳) پس اگر آماده مرگ و فداکاری هستید، ما سخن او را برمیگردانیم و حکمش را به خدا واگذار میکنیم (و پاسخش را با لبه تیز شمشیر خواهیم داد)؛ و اگر دنبال دنیا هستید (و برای مبارزه آماده نیستید) پیشنهادش را میپذیریم.»(۴)
اینجا بود که فریاد البقیه البقیه؛ یعنی بر باقیمانده مردم ترحم کنید، بلند شد و امام حسن«ع» مجبور شد به خاطر تنهایی صلح را بپذیرد.یعنی ما اهلبیت«ع» عوض نشدیم، بلکه شما عوض شدید. شما قبلاً اهل دین و دیانت و دینمحور بودید، ولی الان دنیاطلب شدهاید و دنیامحور و این امر باعث صلح شده است.
از خطرهای جدی که جامعه امروز ما را تهدید میکند، دنیامحور شدن مردم است که ریشه در دنیامحور شدن بعضی از مسئولین و بزرگان و خواص و برخی از آقازادهها دارد. فتنه دیماه ۹۶ هر چند از طرف خارجیها همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان و… حمایت میشد، ولی این پیام را داشت که اگر مسئولین مرفه و بیدرد شدند و خواص دنبال دنیا و تجملات رفتند، مردم نیز به دنبال دنیا خواهند رفت و به خاطر دنیای خویش ممکن است علیه مسئولین قیام کنند.
عدم یاری و تنها ماندن امام
وقتی مردم دنیامحور شدند و به دنبال حفظ جان و مالشان رفتند، آن وقت است که امام تنها میماند و نمیتواند به دنبال مقاصد عالیه در جنگ و درگیریها باشد. یکی از مهمترین عوامل سکوت و صلح همه امامانی که خانهنشین شدند و مجبور شدند با طاغوت زمان از در صلح و آشتی وارد شوند، نبود یار و عدم همراهی مردم بود. زید بن وهب میگوید:
«در مدائن هنگامی که حضرت مجتبی«ع» را مجروح کرده بودند، نزد ایشان رفتم و عرض کردم، «ای پسر رسول خدا! چه تصمیمی داری؟ مردم در تحیر و سردرگمی به سر میبرند.»آن حضرت فرمود، «به خدا سوگند اینها از معاویه برای من بدترند. آنان میپندارند که شیعه و پیرو من هستند، در حالی که در پی کشتن و غارت اموال مناند. به خدا سوگند اگر بین من و معاویه عهدی بسته شود تا خون خودم را حفظ کنم و برای هدایت خلق خدا، خود و خاندانم محفوظ بمانند، بهتراز آن است که من و اهلبیتم را بکشند. به خدا سوگند اگر من قصد جنگ با معاویه را داشته باشم اینها مرا دستگیر و به معاویه تسلیم میکنند. پس به خدا قسم! اگر من سالم و عزیز باشم، بهتر است که اسیر و کشته شوم و یا معاویه از من بگذرد که ننگ و عار آن برای همیشه بر بنیهاشم باقی بماند و معاویه و فرزندش بر زنده و مرده ما فخرفروشی کنند.»
و نیز فرمود:
«امیرالمؤمنین«ع» روزی مرا شادمان یافت، به من فرمود، «فرزندم حسن! تو را شاد میبینم، چگونه خواهی بود هنگامی که پدرت کشته شود و یا آن هنگام که بنیامیه خلافت را تصاحب کرده و امیر آنها مردی باشد که هر چه بخورد سیر نشود. برشرق و غرب زمین مسلط شود. مردم به دین او درآیند و حکومتش طولانی شود. بدعتها و گمراهیها را رواج دهد و حق و سنت رسول خدا را نابود کند. اموال را میان اهلبیت خود تقسیم کند و به آنهائی که سزاوارترند ندهد. مؤمن در زمان سلطهاش ذلیل و فاسق قوی و اموال میان یارانش دست به دست شود. بندگان خدا را به بردگی بگیرد و حق، مندرس و باطل آشکار شود. اهل صلاح یا طرد شوند و یا به قتل برسند و طرفداران باطل مورد احترام باشند و امر بدین منوال بگذرد تا اینکه خداوند در آخرالزمان مردی را مبعوث کند…»(۵)
این جملات نشان میدهند که صلح امام حسن«ع» با معاویه نبود یار و تنها ماندن امام و خیانت فرماندهان بوده است .حضرت در خطبهای فرمود:
«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری میکردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمیکردم، زیرا خلافت بر بنیامیه حرام است.»(۷)
ابن اثیر میگوید:
«فلما افرده امضی الصلح؛(۸) وقتی امام حسن«ع» را تنها گذاردند، صلح را امضا کرد.»
مرحوم شیخ مفید نیز علت اساسی صلح و آتشبس امام را ضعف و سستی یاران و همکاری نکردن آنان و خیانت فرماندهان میداند.(۹)
لشکر بدون امیر و امامی بدون رعیت
فرماندهان لشکر امام حسن«ع» با وعده پول از معاویه سپاه را رها میکردند، صبح که میشد مردم میآمدند و میگفتند، «ای امام! الجیش بلا امیر» حضرت میفرمود: «الامام بلا رعیه»(۱۰)
حضرت بعد از صلح اشعاری سرودند با این مضمون:
«من گروهی را از روی شرم و حیا تحمل میکنم و میبینم که دلهای آنان همانند ظاهرشان نیست. اگر روزگار مرا ناراحت کرد، صبر میکنم وهر بلایی که دوام ندارد، کم است و اگر روزگار مرا شاد کند، من خوشحالی نکنم و هر سروری که تداوم ندارد، کوچک است.»(۱۱)
اگر مردم یاری میکردند
حضرت تا آخرین لحظه روی این مسئله پای فشردند که صلح ایشان با معاویه به خاطر عدم یاری مردم بود و اگر مردم یاری میکردند، ایشان نه تنها صلح نمیکردند که با جنگ، خلافت را از آن خود میکردند و برکات خدا نیز بر مردم نازل میشد. سلیم بن قیس نقل کرده است:
«هنگامی که معاویه قدرت را در دست گرفت و بر حکومت مستولی شد، حسن بن علی«ع» بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود، «ای مردم! معاویه گمان میکند که من او را برای خلافت لایق و شایسته میدانم و خودم را شایسته این منصب نمیدانم، ولی معاویه دروغ گفته است. من سزاوارترین مردم بر آنان هستم در کتاب خدا و بر زبان پیامبر خدا«ص». به خدا سوگند میخورم اگر مردم با من بیعت و مرا اطاعت و یاری میکردند، آسمان باران رحمت خود را فرو میفرستاد و زمین برکت خود را ظاهر میکرد. و تو ای معاویه! هرگز در خلافت طمع نمیکردی که رسول خدا«ص» فرمودند، «هرگز کسی متولی امر امت نمیشود در حالی که در میان مردم داناتر از او یافت شود، مگر اینکه امر آن امت رو به پستی میرود تا اینکه بازگردند و نظیر آن کسانی که گوساله را پرستیدند.»
در گذشته بنیاسرائیل، هارون«ع» را رها کردند و به پرستش گوساله روی آوردند، در حالی که میدانستند که هارون«ع» خلیفه و جانشین موسی«ع» است و این امت علی«ع» را رها کردند، در حالی که از رسول خدا«ص» شنیده بودند که آن حضرت به علی«ص» میفرمودند:
«تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی الا اینکه که بعد از من پیامبری نخواهد بود.»
و رسول خدا«ص» از قوم خود گریخت در حالی که آنها را به خدا دعوت میکرد تا اینکه به سوی غار رفت و اگر یارانی پیدا میکرد هرگز از نزد آنها (به مدینه) نمیرفت ومن نیز ـ ای معاویه ـ اگر یارانی را پیدا میکردم و مددکارانی داشتم با تو بیعت نمیکردم. »
اخبار لوح
این عوامل جدا از اخبارلوح است که در کافی آمده واز پیامبر«ص» نقل شدهاند ونزد فاطمه «س» بوده و جابر بن عبدالله انصاری این ا خبار را محضر حضرت زهرا«س» مشاهده و خدمت امام باقر«ع» نقل کرده است که در آنها وظائف تک تک امامان مشخص شده و هرکدام طبق وظیفه تعیین شده عمل کردند. فرمود، «نحن اوعیه مشیه الله»
در یکی از این روایات از امام صادق«ع» نقل شده است که، «خداوند بلند مرتبه بر بندهاش نوشتهای قبل از وفاتش فرستاد.» پس فرمود، «ای محمد! این وصیت شماست به نجیب از اهلبیتت«ع» حضرت به جبرائیل فرمود، «ای جبرائیل! نجیب از اهلبیت«ع» من کیست؟» جبرائیل گفت، «علی بن ابی طالب«ع» است. بر وصیت مهری بود از طلا. وصیت را به علی«ع» داد و دستور داد که باز نماید و به آنچه در آن نوشته شده است عمل کند .علی«ع» نامه را باز کرد و به آنچه که در آن آمده بود عمل کرد. سپس نامه را به فرزندش حسن«ع» داد و او نیز باز کرد و به آنچه نوشته شده بود عمل کرد. سپس آن را به حسین«ع» داد و او نامه و مهر سوم را باز کرد و در آن آمده بود که، «مقاتله کن و به قتل رسان تا کشته شوی و گروهی را برای شهادت به همراه خود کن که شهادت برای آنها جز با تو نباشد.» و او عمل کرد، سپس آن را به علی بن الحسین«ع»…»(۱۳)
بنابراین همانگونه که از این روایت و امثال آن استفاده میشود که هرکدام از طرف پروردگار مأمور به امری بودهاند، امام حسن«ع» در آن صحیفه مأمور به صلح بوده است و براساس همان مأموریت و دستوری که از طرف پروردگار به او داده شد،عمل کرد.
جمعبندی
از آنچه گفته شد بهخوبی روشن شد که عوامل صلح و آتش بس حضرت امام حسن«ع» عبارتند از:
- عوض شدن مردم: مردم درزمان خلافت علی«ع» دینمحور بودند، ولی در زمان امام حسن«ع» دنیامحور شدند.
- بیبصیرتی: وجود جنگها و اختلافها در دورههای قبل از امام حسن«ع» باعث شده بود که مردم از امامشناسی و درک مقام امام و حتی مسائل دینی فاصله بگیرند.
- خیانت فرماندهان و عدم یاری مردم و صحابه آن حضرت
پینوشتها
۱ـ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمد بن نعمان مفید، مؤسسه آل البیت«ع»، قم، اول، ۱۴۱۳، ج۲، ص۱۴٫
۲ـ معانی الاخبار، محمدبن علی ابن بابویه صدوق، دفتر انتشارات اسلامی، قم،اول، ۱۴۰۳، ص۳۶۱٫ نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه۳؛ نهجالبلاغه محمد دشتی، ص ۴۴٫
۳ـ تحفالعقول، حسن بن علی ابن شعبهای حرانی، جامعه مدرسین، قم، اول، ۱۴۰۴ ق،۱۳۶۳ش، ص ۳۴۴٫اسد الغابه، ابن اثیر، المکتبهالاسلامیه، ج۲، ص۱۳و۱۴؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت دار صادر، ج۳، ص۴۰۶٫
۴ـ همان.
۵ـ بحارالانوار محمد باقر مجلسی، بیروت مؤسسه الوفا، دوم،۱۴۰۴،ج۴۴، ص۲۰٫؛ الاحتجاج، طبرسی، قم دارالاسوه، اول، ج۲، ص۶۹، ح۱۵۸٫
۶ـ بحارالانوار، همان، ج۴۴، ص ۱۴۷ ح۱۴٫احتجاج طبرسی، نجف، المطبعه المرتضویه، ص ۱۵۷٫
۷ـ جلاءالعیون، سید عبدالله شبر، قم، مکتبه بصیرتی، اول، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۶، سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۱۱۱٫
۸ـ اسدالغابه، ابن اثیر، همان، ج۲، ص۱۴٫
۹ـ فِی الْآجِلَهِ.الارشاد، ج۲، ص۱۴».
۱۰ـ بحارالانوار، ج۴۴، ص ۳۳٫
۱۱ـ بحارالا نوار، ج۴۴، ص ۵۷٫
۱۲ـ الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، اول، ۱۴۰۷ق، ج۲ ر، ص۲۰٫
۱۳ـ مناقب آل ابیطالب علیهم السلام، ابن شهر آشوب مازندرانی، نشر علامه، قم، اول، ۱۳۷۹ق، جا، ص۲۹۹٫