انسان طبیعتاً و فطرتاً خواهان کمال است و اگر موانع و رهزنهایی برایش پیش نیایند و او را به حال خودش بگذارند، به سوی کمال سیر میکند.
کامل، مکمل میخواهد.
انسان؛ پیغمبر و امام، سفیر الهی و دستورات جامع برای سعادت میخواهد.
اگر انسان را از فطرت و مسیر خلقتش باز ندارند و او را منحرف نکنند، خواهان قرآن و کتاب و دستورالعمل است. قرآن کریم در آیات ۱۰۲ تا ۱۰۴ از سوره آلعمران به این حقیقت اشاره میکند و میفرماید:
«یاأَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ*وَ… وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَکُنتُم عَلى شَفا حُفرَهٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُم آیاتِهِ لَعَلَّکُم تَهتَدونَ وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون. ای کسانی که ایمان آورده اید! آنگونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید!…همگی به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد،… و باید برخی از شما مسلمانان، خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکاری و نهی از بدکاری کنند، و اینها (که واسطه هدایت خلق هستند) رستگار خواهند بود.»
خداوند متعال درباره انزال کتاب و ارسال رسولش به مسلمانان میفرماید، «شما مردم پراکنده بودید و در ظلمت جهل به سر میبردید.»
باید گوهر ایمان را تا پایان عمر ، حفظ کنید!
این خطاب اکنون با ما هم هست.
اگر این کتاب، علما و مربیان شرع و شریعت و گفتار حق و حقیقت در میان مردم نباشند.
اگر این معارف حقه و آب حیات، این عین حیات به مردم داده و خورانده نشوند، چه هرج و مرجها، درندهخوییها و آدمکشیهائی که رخ خواهند داد. اینهمه معارف برای مردم گفته و وعده و وعید عنوان میشوند، با این همه مشاهده میکنید که مردم چگونه از یکدیگر هراس دارند.
کجا مؤمن از مؤمن هراس دارد؟
جناب رسولالله(ص) فرمودند، «از مؤمن هراس نداشته باش، چون بهترین مواظب و مراقب او ایمان اوست.»
در معاشرت افراد با یکدیگر اول چیزی که اهمیت دارد ایمان، خداشناسی، تقوا، و راستی، درستی و حقیقت آنهاست.
ممکن است فردی زرق و برق الفاظ داشته باشد، اما همان زرق و برق، دام او باشد. ممکن است در لباس مقدس روحانیت و در کسوت انبیا باشد، اما همان کسوت، کشکول گدایی او باشد.
رسول الله(ص) فرمودند: «در امر ازدواج، مبادا چشمتان بیفتد به شاخه گلی و این شاخه گل در مزبله و لجنزاری روییده باشد. مبادا گول این شاخه گل را بخورید.»
حتی نیت، احوال و افکار و خیالات، حلال و یا حرام بودن غذاها، کارها و معاشرتهای پدر و مادر در فرزند اثر میگذارد.
پدر حرامخوار و میگسار، فرزند صحیح و سالم و عاقل به اجتماع تحویل نمیدهد و نیز در دامان مادری که مواظب رفتارش نیست، فرزند صالح و شایسته به بار نمیآید.
انسان که فقط برای اطفاء شهوت حیوانی ازدواج نمیکند.
سخن از تولید نسل و بقاء آدم و نهال نیکو به بار آوردن و فرزند صالح تحویل اجتماع دادن و از خود یادگار نیکو در اجتماع گذاشتن است.
اول چیز در انتخاب معاشر و همسر، ایمان اوست که اگر شکار دنیا باشد، تو را هم طعمه دنیا میکند.
مواظب جوانان عزیز باشید که به کجا میروند؛ با چه کسانی همنشیناند و چه کتابهایی میخوانند.
در بین این همه کتابهائی که روزانه نوشته میشوند، اگر یکی از دلِ بیدار نشئت گرفته و دارای وزن علمی باشد که نویسندهاش درد دین داشته و دلسوز به حال اجتماع باشد و خود به حقیقتی رسیده و فهمیده و چشیده باشد. زرق و برق الفاظ نویسندگان گولتان نزند.
ای جوانانی که در آتیه رجال اجتماع هستید، ببینید دارید خودتان را چگونه میسازید.
گرفتار زرق و برق نشوید، شما مربی و معلم و عالم روحانی کار کشته و استخوان خرد کرده و راهبر میخواهید تا به جایی برسید.
باید خیلی مواظب باشید که با چه کسانی محشورید. مشتریها به سراغ شما میآیند. گول زرق و برق الفاظ آنها را نخورید.
قرآن متن حقیقت است. اگر شرق و غرب عالم را بگردید که کتابی پیدا کنید که بتواند جانشین قرآن شود محال است، این سنتالله است،
«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحوِیلًا»(۱) نه تغییرپذیر است و نه تبدیلپذیر.
این نظام احسن عالم، این سنت الله، این خلقت محکم و حیرتآور را بنگر.
بنگر که شنیدن، دیدن، فهمیدن، یاد گرفتن و فکر کردن چیست.
این همه عوامل، «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُو»(۲)، این همه جنود الهی که در بدن و کشور وجود تو کار میکنند و «لایَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ»(۳)، اصلاً عصیان در برنامهشان نیست.
این همه قوائی که در بدن تو تعبیه شدهاند، باذن الله در مسیر خودشان در کارند و هیچ گناه نمیکنند.
خداوند، جهان را در پیکر کوچک تو خلاصه کرده است. اگر توانستی این سنت و اتقان خلقت را تحویل و تبدیل کنی، بسمالله! آنگاه بگو که میشود به جای این کتاب قرآن، سنت و دستور دیگری بیاوریم.
این سنت را آن حقیقتی برای ما فرو فرستاده است که ما و این عالم را آفریده است.
جوانان ما بدانند اگر یک معلم ربانی الهی بالای سرشان نباشد یک وقت حرفهایی و افکاری از قلمها و دهانهایی دانسته، ندانسته یا با علم یا با کینهتوزی یا با صفا و سادگی صادر میشوند و جوان، مفتون و دلباخته آن الفاظ پر زرق و برق میشود و به انحراف میافتد. اینها وسوسه شیطانی است.
مبادا مطالب افراد گوشه و کنار و کتابهای گوناگون تو را بقاپند. زرق و برق الفاظ زیاد است.
مراقب باشید. برای همین است که مردم عالم و مربی میخواهند.
خدای متعال بدن را به همین اندازه که انسان را طرف و آن طرف بگرداند، به وسیله او حرف بشنود، کمال کسب کند، در حدی که احتیاجاتش برآورده شوند توقف داده، اما جان را میدان داده و جان را رشدهاست. او از کجا دانسته که اینجا بایستد؟
این رنگها و شکلهای مختلف را پدر و مادر دادهاند؟ اینها همه در دست دیگری است، «قُل کُلٌّ مِن عِندِاللَّه»(۴) حال پدر، مادر و غذای آنها این طور نیست که دخیل نباش. اما آفریننده، دیگری است، و لو اینکه بدیها و شر از جانب او نیست. از آن سو همه خیر و ایجاد و تکمیل است.
در کافی چند روایت از ائمه اطهار بیان شده که خداوند اولی است در حسنات و شما اولی هستید به سیئات، حسنات مستقیم از ناحیه اوست، سیئات منسوب به شماست.
او نطفه را در رحم، صورتگری میکند حالا نطفه اگر چنانچه عصاره یک پیکر میگسار است که آن فرزند در عقل او خللی پیدا میشود بلکه در ریخت و شکل او هم خللی پیدا میشود، میگسارها یا عقیم میشوند یا اگر چنانچه فرزندی از ایشان متولد بشود میبینید فرزند عاقل، فرزند هوشیار، فرزند صحیح الخلقه، فرزندی که عقلش را، دانش و هوشش را حفظ کند، نیست.
از جانب او تکمیل و ایجاد است. بدی از این ناحیه است، رحم ناپاک است، صورت نطفه طور دیگر میشود، پدر ناپاک است،
غذای ناپاک و شبههناک در نطفه اثر میگذارد.
آفتاب کارش نور دادن است. آفتاب سایه نمیدهد، نور میدهد.
این کار آفتاب است. سایه از درخت و دیوار است. آفتاب کارش بالذات رحمت است، «یَا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَه»(۵).
او بالذات خیر و خیّر است. نور از اوست و بس. شرها، بدیها و تیرگیها مجعول بالعرضاند، بالذات از جانب حق جلّ و علا نیست، چون این طرف آلوده است او کارش این است که بیافریند.
امساک فیض از آن طرف نمیشود، آنچه که از جانب اوست حق است. راستی و درستی است، بدیها از این سو از جانب ما هستند.
سفیان آمد حضور جناب امام صادق(۲) و از حضرتش درخواست کرد، «یابن رسولالله! به من سفارشی و نصیحتی بفرما.» فرمود، «یا سفیان! آدم دروغگو جوانمرد نیست و مروت ندارد.»
به مصاحبین و معاشرین و شبها و جلسههای خود التفات و دقت داشته باشید. دلتان به حال خودتان بسوزد:
«تا تــوانـی میگریز از یار بـد
یار بـد بدتر بود از مار بـد
مار بـد تنها تـو را بر جان زنـد
یار بـد بر جان و بر ایمان زن«د»
زرق و برقها و پردههای الوان، شب و عمر شما را از شما نگیرند، اوقات عمر با سرعت میگذرند.
این سرمایه همیشه برای تو نمیماند. وقت، این سرمایه را مغتنم بشمار و قدر بدان.
از آنهائی که جوانی از دست دادهاند بپرس که قدر و عظمت جوانی چیست.
چرا حسد میورزی؟ چرا راضی نیستی؟ دولت «قناعت» مگر کم دولتی است؟ دولت «رضا» مگر کم دولتی است؟ دولت «صبر» مگر کم دولتی است؟ درست است که باید تدبیر داشت، اما بندهی حقیقی، بنده تفویض و تسلیم است. واقعیت این است که وظیفه ما تفویض و تسلیم است.
کاردار کار ما در کار ماست ما بندهایم و وظیفه ما بندگی است.
یکی آمد خدمت جناب امام صادق(ع)
و عرض کرد، «دکان باز کردهام و مشتری نمیآید.» فرمودند، «تو وظیفه داری که دکان باز کنی. این وظیفه توست. همینقـدر.»
یک روز مشتری میآید و مهلتت نمیدهد. یک روز هم مشتری نمیآید. همه کارها روی حساب است. نظام، نظام احسن است. تو چه کار داری به مردم؟ تو وظیفهات این است که دکان باز کنی، این وظیفه توست. بقیه مربوط به اوست.
مریض شدهای. وظیفهات این است که دنبال طبیب بروری، دنبال درمان بروی. دیگر بیش از این که وظیفه نداری، ما بنده تفویض و تسلیم هستیم.
جناب امام باقر(ع) رفتند به عیادت جابر. جابر پیرمردی از صحابه پیغمبر(ص) است مریض شده،. همان جابری که حضرت رسولالله(ص) به او فرمودند: که به خدمت جناب باقر(ع) میرسی و آن فرزند مرا هم میبینی. سلام مرا به او برسان.
امام از حال او میپرسند.
جابر در جواب عرض میکند که، «یابن رسولالله! در حالی هستم که رفتن برای من بهتر از ماندن و تهیدستی برای من بهتر از توانگری است.»
آقا فرمودند، «اما من حرفم این است اگر به من فرمود بیا، رفتن خوب است، اگر فرمود باش، بودن خوب است. فرمود باید توانگر باشی، توانگری خوب است. فرمود باید تهیدست باشی، تهیدستی خوب است.»
عاشقان کوی تو الْفَقرُ فَخرِی میزنند. این مقام رضاست. ما بیش از این حقی نداریم و کاری از ما ساخته نیست.
جهان جهانبان دارد. نظام را ناظمی است. خداوند برنامه و حقیقت دارد. همانطور که تا اینجائی که هستی دست من و تو نبود. دست دیگری است.
رسول الله(ص) فرمودند اعتمادت، وثوقت فقط به خدا باشد. آنگاه که وثوقت به خدا شد، مؤمنی.
یکی از چیزهائی که خداوند از آدم رباخوار میگیرد این است که وثوق و اعتماد و اطمینان به خدا را از او میگیرد و او به جای اینکه خداپرست و چشمش به سوی حق باشد و صبح که از خانهاش به سوی مثلاً دکهاش میرود بگوید الهی به امید تو، به این فکر است که امروز نوبت فلانی است، فلانی باید بیاید، از آن یکی این قدر بگیرم، از آن یکی آن قدر…! این خداپرست و موحد و نمازگزار نیست. نماز میخواند و میگوید:
«ایّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین»، اما انگار که شخص خوابیده یا بیهوش یا دیوانه چیزی بگوید. کجا ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین؟ کجا تنها تو را پرستش میکنم و از تو یاری میجویم؟
این که چشمش به هزار دست است، کجا موحد است؟ کجا در عبادت است؟ مگر به لقلقه لسان است؟
این مردمپرست است، خداپرست نیست،
«أَربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ القَهَّار»(۶) آیا داشتن ارباب، و خداهای گوناگون خوب است یا خداوند یکتایی که مستولی است و همه در دست او هستیم و همه چیز از اوست؟
اگر اطمینان و اعتماد به الله داشته باشی. آنگاه مؤمنی.
رسولالله(ص) فرمود: «از کبوتر کمتر نباشید که صبح از لانه خود پرواز میکند، به امید خداوند به بیابان میرود و روزیاش را به دست میآورد.»
چه کسی روزی را به من داده؟ به آنچه که خداوند برای تو حصّه و نصیب و قسمت قرار داده راضی و خرسند باش تا غنی و توانگر باشی و گرنه هفت اقلیم را هم بگیری باز در تب و تاب اقلیم دیگری.
تا به مقام رضا نرسی غنی نخواهی بود و هر چه به دستت بیاید گدائی و هر چه بیشتر به دست میآوری گداتری.
در اجتماع افرادی هستند که زندگی چندان پر و پیمانی هم ندارند، اما بذل و بخشش و جوانمردی و از خودگذشتگی دارند.
چه بسا بیچارههایی که جمادها را اندوخته و به چند برگ کاغذ با چند عدد صفر و به جمادی که در بیرون و از حقیقتشان خارج است، دل خوش کردهاند.
شخصی آمد خدمت یکی از معصومین«علیهمالسلام» و عرض کرد، «آقا چرا ما از مُردن هراس داریم؟» فرمود، «چون شما هرچه را که به چنگ آوردهاید همه را در اینجا نهادهاید و نمیتوانید از اینها دل بردارید. یک مقداری پیش بفرستید آنجا و ببینید که چه خوب میکشاند شما را میبرد.»
«وَلًا مِن عِندِ اللَّهِ وَ ما عِندَ اللَّهِ خَیْر».(۷) نسبت به کسی که مجاور و شریک توست، در کنار مغازه تو مغازه دارد، در کنار خانه تو خانه دارد، همسایه توست، اهل راسته و بازار توست، در یک خیابان هستید، در یک محله به سر میبرید، درست همسایگی کن،
درست حق آنها را به جا بیاور. آنگاه مُسلم هستی.
چه رقابتهای نامشروع در کسب، چه چاهکنیها در رقابتهای نامشروع و در کسب، این چه مسلمانی است؟ چه خلافگوییها، چه دروغ زدنها.
یک بنده خدائی متاعی آورده. اگر میخواهی بخری بخر اگر نمیخواهی بخری حق نداری که متاع او را تنزل بدهی و پایین بیاوری. ما حق نداریم این کار را بکنیم.
آن کسی که با تو مجاور است، حق جدار را رعایت کن.
جناب علامه شیخ بهایی در کشکولش آورده که حضرت رسولالله با فردی به جایی تشریف میبردند. به برکه آبی رسیدند. آن فرد عرض کرد، «یا رسولالله! در این آب خودمان را شستشو بدهیم؟» فرمودند، «بسیار هم خوب است.» رسولالله وارد در آب شدند. وقتی خواستند از آب در آیند، آن فرد قطیفه را گرفت و برای رسولالله نگه داشت. سپس او در آب رفت و وقتی داشت از آب بیرون میآمد، جناب رسولالله(ص) قطیفه را در دست گرفتند و برای او نگه داشتند. آن فرد ابا کرد و گفت، «یا رسولالله! شما برای من قطیفه نگه بدارید؟» فرمودند: «خودداری نکن. دو نفر که باهم رفیق و شریک و همراه و همسفر شدند آن کسی از آن دو نزد خدا گرامیتر است که حق رفاقت را بهتر انجام دهد و به وظیفه رفاقت و همسفری خود بهتر آشنا باشد.»
ببینید، رفیق، معاشر و مصاحب که شدید، چقدر باید مواظب هم باشید. باید کشیک نفس را بدهی.
از هر کسی که تو را از مسیر انسانی به در میبرد بپرهیز، ولو پدر، مادر، فرزندت باشد. در اینجا نفرمایید که رحم است، این دیگر رحم نیست، این بیگانه است. از او برکنار باش.
فرمود با آدم نابکار و فاجر که مواظب خود نیست، هرزه و هرزهکار است مصاحبت نکن، زیرا فجور و بدکاریهایش را به تو تعلیم میدهد. نفس انسانی خوپذیر است.
معاشر با کسانی باش که یاد خدا را در تو زنده نگه میدارند.
برای کاری که در پیش داری با کسانی مشورت کن که از خدا میترسند.
هر عقلی برای خود چراغی است. انسان برای کارهای مهم به نورافکن احتیاج دارد.
ظلمات و تاریکیها زیادند. چند تا چراغ که جمع بشوند، بهتر نور میدهندو فضا روشنتر میشود.
اینکه فرمود مشورت کنید، «وَ شاوِرهُم فِی الْأَمر»(۸) به عنوان تعلیم به دیگران و تألیف قلوب است.
ما با هم مشورت میکنیم، چون عقلها و بینشها چراغ هستند و کارها را ظلمت و تاریکی فراگرفته است. مشورت محبت و برادری و یگانگی میآورد، چون دل به دل راه دارد.
جناب رسول الله فرمودند، «اَلمُستَشارُ مُعتَمِد» کسی که آمده با تو مشورت کند و درباره کاری از تو نظر بپرسد، آنچه را که حق است و میدانی بگو.
امین باش. هم سرّ او را نگه دار و هم به او خیانت نکن.
ابوحنیفه آمد خدمت جناب امام صادق معصومین(علیهمالسلام) و عصایی را در دست امام دید. پرسید، «آقا! این چیست؟» فرمود، «عصای پیغمبر(ص) است که به ما ارث رسیده است.»
ابوحنیفه افتاد روی عصا و بنا کرد آن را بوسیدن.
فرمود: من پسر پیغمبر(ص) و جانشین ایشان هستم. سخن مرا بشنو و اطاعت امر خدا را کن.»
آن قدری که مردم شهر به فکر مسجد هستند، به فکر عالم نیستند.
آخر جان مسجد علم است و عالم. مسجد و مردم را چه کسی باید اداره کند؟ «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا ِالَیهِم»، آن کسانی که به فکر حسینیهها و تکایا هستند، به فکر مروجین دین و عالم روحانیشان باشند.
عرض نمیکنم حفظ شعائر دین نکنید و مسجد نسازید، اما ببینید جان مسجد چه هست؟
درست است که مسجد مدرسه الهی است، اما مدرسه معلم میخواهد.
جان مسجد قرآن و نشر احکام است.
به ما فرمودهاند اگر خدا نعمتی به تو داد، اگر خواهان دوام و بقای نعمت هستی
«لَئِن شَکَرْتُم لَأَزِیدَنَّکُم»: حق و شکر الهی را به جا بیاور
امام زین العابدین(ع) وقتی نعمتی که به ایشان میرسید یا مصیبتی برطرف میشد. نماز شکر میخواندند،
بین دو مسلمان را آشتی میدادند، کدورتی را برطرف یا مشکل مردم را حل میکردند و یا حاجتی را برمیآوردند. نماز شکر میخواندند
حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «اگر یکی از بندگان خدا در خانه شما را زد و آبرویش را پیش شما آورد، شتاب کنید در برآوردن حاجت او که حاجت او را دیگری برمیآورد و برای شما شرمندگی میماند، از آن هت که از ثوابش باز میمانید.
این نعمتی است که به شما روی آورده است.
به این نعمت الهی دست رد نزنید و قدر این نعمت را بدانید. بندگان خدا به در خانه هر کسی نمیروند و هر دری را نمیزنند،
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»(نوح/۱۲)
اگر میبینی روزی تو نرسیده یا به تعویق افتاده، استغفار کن و بدان که گناه است که حجاب شده بین تو و روزیِ تو.
بدان که داری چوب گناهت را میخوری.
حالا با این وضعی که ماها داریم گلی به جمال خداوند که به ما لقمههایی میدهد با این همه گناه.
یا اگر چنانچه از یک آدم چیرهدست زبردست و بیدرنگ غم و اندوه و ترس و بیمی داری، به کلمه مبارکه، «لاحَولَ وَ لا قُوَّه اِلا بِالله» پناه ببر و آن را ذکر خود قرار بده، که این کلمه کلید فرج و گشایش و گنجی از گنجهای بهشتی است.
قرآن مجید و کتابالله و دستور الهی برای این است که خودمان را دریابیم و سعادت همیشگی خود را به دست بیاوریم.
همانطور که در آیات سوره آل عمران فرموده کسانی هستند که شما را به سوی حقیقت دعوت میکنند، «وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَىالْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(۹). افرادی را داشته باشید که شما را به سوی سعادت بکشانند. خودتان را دریابید، مواظب جان خودتان، سرّ خودتان، رزق و روزیتان و کسب و کارتان باشید.
امام صادق فرمودند:
«شیعیان! کاری نکنید که وقتی شما را میبینند بگویند اینها که از شاگردان امام صادقاند، این رفتار و وضعشان است. این دروغشان، این حسدشان، این گناهشان، این ریایشان، این دزدیشان، این ظاهرشان و این زندگیشان است.
زینت ما باشید که وقتی شما را میبینند بگویند اینها کسانی هستند که از امام صادق(ع) درس گرفتهاند.
اعمال شما باید معرف شما و مبلّغ برای مردم باشند.»
ملای رومی در باره قرآن فرمود:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزهت را رافعم
بیش و کمکن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم
پینوشتها:
- فاطر/۴۳
- مدثر/۳۱
۳ تحریم/۶
- نساء/۷۹
- مائده/ ۹۸
- یوسف/۳۹
- آل عمران/ ۱۹۸
- آلعمران/۱۵۹
- آلعمران/ ۱۰۴