اشاره:
مردم از سر سیری انقلاب کردند، خوشی زیر دلشان زد، اوضاع اقتصادی عالی بود، گرانی نبود و قیمتها ثابت بود، با شش کلاس سواد میتوانستی به راحتی در ادارات دولتی استخدام بشوی، کاسبیها پررونق و بازارها پر جنب و جوش بود، با یک دکان کوچک میتوانستی مخارج چند سر عائله را راحت و آسوده و بیدردسر فراهم کنی و… اینها تنها بخشی از حکایتهایی هستند که برخی در توصیف ایران عصر پهلوی نقل میکنند!. احتمالاً شما هم از این دست داستانها در تاکسی، اتوبوس، محافل خصوصی و مهمانیها و… شنیده باشید. حال سئوال اینجاست که آیا این حکایتها در خصوص وضعیت ایران در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی صحت دارد؟ آیا ایرانِ عصر پهلوی همچون مدینه فاضلهای بود که مردم در آن بدون هیچ دغدغه و نگرانی، به خوبی و خوشی ایام سپری میکردند؟ یکی از روشهای بررسی این سئوالات، مراجعه به خاطرات و مصاحبههای درباریان دوران پهلوی است:
روایت دوران پهلوی اول
روایت اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمد رضا، از سالهای نخستین حاکمیت برادرش که در واقع که نتیجهی ۱۶ سال حکومت رضاخان بود، اینگونه است: «در ابتدای به قدرت رسیدن محمدرضا شهروندان ایرانی دوران سختی را میگذراندند و سختی این دوره برای شهروند معمولی ایرانی که در خلال سالهای جنگ با کمبود و قحطی و تا ۴۰۰ درصد تورم نیز دست و پنجه نرم میکرد، بسیار شدیدتر بود تا برای سلطنت. ایرانی در سرزمین خود به شهروند درجه دو تبدیل شده بود که در سایه سربازان خارجی زندگی میکرد. برای اینکه نیازهای اجنبی تأمین شود، او را نادیده میگرفتند یا کنارش میزدند. این در حالی بود که تمامی راههای شوسه و راهآهن از خلیجفارس تا مرزهای روسیه در اختیار و کنترل متفقین بود! هرگونه وسیله حملونقل را در تمام ۲۴ ساعت برای رساندن آذوقه، دارو و مهمات برای روسیه استفاده میکردند. هر چند ایرانیها که جنگی نکرده یا مغلوب نشده بودند، مانند شهروندان شکستخورده رفتار میکردند. اگر مردم میخواستند در قلمرو کشور خودشان به جایی مسافرت کنند ناگزیر بودند ویزای مخصوص حکومت نظامی متفقین را داشته باشند. مردم حق نداشتند از جادههای خودشان استفاده کنند، بلکه در عوض از آنها انتظار میرفت با قاطرها یا کامیونها یا ماشینهای خود گاهی هر بار چندین ساعت منتظر بمانند تا کاروانهای مهمات نظامی عبور کنند. در بندرها و ایستگاههای راهآهن حق تقدم با حمل مهمات نظامی بود، در حالی که محمولههای ایرانیها هفتهها یا ماهها معطل میشد. در شهر نیز در جلوی نانواییها و خواربارفروشیها صفهای طولانی وجود داشت… وقتی سربازان آمریکایی وارد ایران شدند، برای خرج کردن در روزهای مرخصی پول داشتند و بارها و کلوپهای شبانه در سراسر پایتخت مثل قارچ سبز شدند تا سربازان پولدار و ولگرد آمریکایی را در خود جای دهند. زنهای گرسنه نیز به خیابانها سرازیر میشدند تا پول کافی برای خوردن گیرشان بیاید.»(۱)
اشرف درمورد تهران دهه بیست مینویسد: «در سالهای ابتدایی سلطنت محمدرضا نخستین باری بود که به محلات فقیرنشین و زاغههای تهران رفتم… به معنی واقعی کلمه ناخوش شدم…این نوع فلاکت روزمره را که دلمردگی و نومیدی میپروراند، به چشم خود ندیده بودم. هرگز آن همه مردم را ندیده بودم که در چنین مکانها و بیغولههای کوچک و کثیفی به زور چپیده باشند…این مردم که با کمترین میزان درآمد بخور و نمیر زندگی میکردند، در برابر هیچیک از بلایای طبیعی از قبیل: بیماریهای واگیردار، زمینلرزه یا خشکسالی حفاظ و پناهی نداشتند.»(۲)
ورود ایرانی و سگ قدغن!
فریدون هویدا (برادر امیر عباس هویدا، و سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل از سال ۱۳۴۹ تا پیروزی انقلاب اسلامی)، در خاطرات خود راجع به سالهای دهه بیست این چنین میگوید: «در سپیده دم صبح، آذر سال ۱۳۲۳ موقعی که قطار به اندیمشک رسید، متوجه حضور صدها مرد و زن و کودک پابرهنه در ایستگاه شدم که با لباسهای مندرسی از شدت سرما میلرزیدند و چشم به ما دوخته بودند. در گوشهای از محوطه ایستگاه نمایندگان مرکز تدارکات ارتش آمریکا صبحانه سربازان آمریکایی قطار را به صورت ساندویچهایی که در کاغذ پیچیده شده بودند، همراه با میوه و فنجانی قهوه بین آنها تقسیم کردند. این سربازان همانجا فیالمجلس صبحانه خود را خوردند و باقیمانده آن را به داخل بشکههایی که در کنار محوطه قرار داشت پرتاب کردند. در این موقع ناگهان سیل ایرانیهای پابرهنهای که در ایستگاه انتظار میکشیدند به سوی بشکهها هجوم آوردند و…در سراسر تهران فقر، بدبختی و مرض بیداد میکرد. خیابانها چنان مملو از گدا بود که هر موقع پیاده راه میرفتیم، حداقل ۱۰ نفر از آنها به دنبالمان روانه میشدند و مرتب التماس میکردند تا پولی بگیرند. جلوی در ورودی باشگاههای تفریحی سربازان متفقین هم اغلب تابلویی دیده میشد که روی آن نوشته شده بود: ورود ایرانی و سگ قدغن است!»(۳) در همین راستا روایت ثریا اسفندیاری، همسر دوم محمد رضا، از وضعیت ایران عصر پهلوی نیز در نوع خود جالب توجه است. وی در کتاب خاطرات خود مینویسد: «در سال ۱۳۲۸ فقر عمومی ملت ایران روز افزون بود. یک سوم از سکنهی مملکت بیکار بودند و در محلات تهران مردها و زنها و بچههای فلج و ناقصالعضو نیمه عریان در جستجوی یک تکه نان خشک سرگردان بودند.»(۴) «در سال ۱۳۲۹، هنگام بازدید از بیمارستانها و پرورشگاههای تهران متوجه شدم در محلات جنوب شهر آب جویهای سر باز پس از عبور از رختشویخانهها و آلوده شدن به کثافات ولگردان و سگها به مصرف خوراک مردم میرسد. بچههای مفلوج، زنان و پیرمردان گرسنه و گل و لای کوچهها که خانههایشان شباهتی به خانه ندارد زیاد به چشم میخورد…»(۵)
ثریا اسفندیاری، ملکه وقت دربار پهلوی، در بخش دیگری از خاطراتش شرایط تهران دهه سی را اینگونه توصیف میکند: «در سال ۱۳۳۳ در تهران فقط یک بیمارستان دولتی وجود دارد که آن هم فاقد اتاق عمل است. یک بیمارستان هم برای مادران فقیر و فرزندانشان پیشبینی شده است که از پنج سال پیش تا حالا فقط شالوده آن را ریختهاند. در سال ۱۳۳۳ از یک پرورشگاه بدون اطلاع قبلی بازدید میکنم و بچههایی را میبینم که تمام بدنشان پوشیده از چرک و دمل است. زمستان است و بخاری ندارند. دفتر پرورشگاه را مطالبه میکنم و با وحشت متوجه میشوم بسیاری از دختر بچهها و پسر بچههایی که نامنویسی شدهاند دیگر زنده نیستند. میزان مرگ و میر این خانه مرگ به مراتب بیشتر از خانه سالمندان است. سعی فراوانی برای دریافت اعتبارات لازم از وزارت بهداری به عمل میآورم، ولی نهتنها با کمبود پول، بلکه با کمبود پرسنل نیز روبهرو میشوم.»(۶)
اسدالله علم (وزیر دربار و نزدیکترین و وفادارترین دوستان محمدرضا پهلوی) نیز در خاطراتش مینویسد: «…وقتی اعلام شد تا به حال فقط یک درصد از دهکدههای ما از آب تمیز لولهکشی استفاده میکنند خیلی ناراحت شدم. از هر ۲۵ دهکده فقط یکی برق داشت. رقم مسخرهای است.»(۷)
تحمیل تورم و گرانی از سوی خارجیها!
محمدرضا پهلوی در سال ۵۲ میگوید: «در حال حاضر تورم فوقالعادهای از خارج به کشور ما تحمیل میشود. بهطوری که قیمتهای صادراتی نفت در کنفرانس تهران تعیین شد. ما بطور مداوم شاهد افزایش قیمتهای وارداتی بودهایم. برای مثال کافیست تذکر دهیم که در حال حاضر بهای کالاهای اساسی نسبت به دو سال قبل بدین قرار است: گندم ۳۲۰درصد. شکر ۳۰۸درصد نان ۳۰۰درصد. پشم ۲۲۰ درصد. آهنآلات ۲۰۰ درصد. روغن نباتی ۲۰۰ درصد. الیاف مصنوعی ۲۲۰ درصد. پوست و چرم ۲۰۰ درصد. مواد تاکتیکی تا ۴۰۰ درصد…»(۸)
کمبود امکانات زیربنایی و تحمیل خسارات سنگین
روایتی که محمدرضا پهلوی در کتابی تحت عنوان «پاسخ به تاریخ» از دهه پنجاه ارائه میدهد چنین است: «زیربنای کشور (راهآهنها، جادهها، بنادر) به قدر کفایت توسعه نیافته بودند. این بدان معنا بود که وارداتی بیش از آنچه تا آن روز از راه دریا و هوا و از طریق ترکیه و روسیه و دیگر کشورهای همسایه انجام میگرفت، غیرممکن بود. بندرهای ما را کشتیها، عملاً مسدود کرده بودند و هر کشتی میبایست شش ماه به انتظار تخلیهی بار خود، لنگر بیندازد.- تأخیرهایی که ۴۰۰ میلیون دلار جریمه برای دولت تحمیل میکرد!- به کمبود تجهیزات و مواد خام و وسایل ارتباطی، کمبود تکنسین هم اضافه شده بود.»(۹) «از طرف دیگر کشور از نظر اقتصادی در وضعیت مطلوبی به سرنمیبرد؛ چرا که افزایش واردات منجر به تورم شده و عدم رعایت مقررات مربوط به تثبیت قیمتها و نرخگذاری در سال ۵۶، باعث افزایش سرسام آور هزینههای زندگی شده است.» (۱۰)
فریدون هویدا نیز در خاطرات خود عیناً به نقل از مصاحبهی شاه در ۸ آبان ۱۳۵۵ با کیهان، میگوید: «قبل از هر چیز باید در نظر داشته باشیم که ما اکنون در یک وضع استثنایی زندگی میکنیم. در همهی زمینههای تقاضا… فوقالعاده زیاد است و عرضه کم، کمبود عرضه و زیادی تقاضا، محدود به مواد مصرفی و خوراکی و مصالح ساختمانی و واحدهای مسکونی نیست. شنیدهام که سیمان در حال حاضر گاهی ۱۰برابر قیمت رسمیاش به فروش میرسد. این نشانهی عدم توازن، میان عرضه و تقاضا است و باید بگویم که اگر در برنامههایمان تجدید نظر نکنیم، از بین میرویم.»(۱۱)
افزایش ۴ برابری درآمد نفت موجب ویرانی کشور شد!
درمورد افزایش بهای نفت در دهه ۵۰ و پیامدهای آن در خاطرات اشرف پهلوی چنین آمده: «در سال ۱۹۷۳/ (۱۳۵۲ هـ ش) قیمت نفت از هر بشکه سه دلار به دوازده دلار افزایش پیدا کرد… این پول نـو یافته نفت یک حس کاذب امنیت به وجود آورد…مؤسسات و ادارات دولتی بدون برنامهریزی هماهنگ یا دقیق درازمدت هر چه توانستند خرج کردند. بندرهای ما پر از کشتیهایی شد که هفتهها و ماهها در انتظار تخلیه بار بودند؛ دولت در ۱۹۷۶/ (۱۳۵۵هـ ش) برای هزینههای این تأخیرها ۴۰۰ میلیون دلار جریمه داد. در دورهای از ثروت بیسابقه، نه تنها تنگناها بلکه کمبودها را نیز در اساسیترین سطح اساسی تجربه کردیم. تأخیر و معطلیهای بنادر ما باعث کمبود در برخی کالاهای غذایی و مصرفی شد. تقاضاهای جدید و سنگین به عرضه برق ما (که نتوانست خود را سریع جمع و جور کند و با این تقاضا هماهنگ شود) باعث کمبود برق و خاموشیهای مکرر شد. در این فضای ثروت فاحش و حتی بیشتر از آن مصرف فاحش، شکاف میان فقیر و غنی عمیقتر و آشکارتر – و برای دوام و بقای حکومت خطرناکتر میشد…تهیدستان شهری که در زاغهها زندگی میکردند و همه اعضای خانواده توی یک یا دو اتاق چپیده بودند و گاهی هم برق و آب جاری نداشتند.»(۱۲)
عبدالمجید مجیدی (رئیس سازمان برنامه و بودجه در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶) افزایش درآمدهای نفتی دهه ۵۰ و تبعات آن را به سیلابی ویرانگر تمثیل میکند و در خاطرهای چنین میگوید: «یک سال قبل از اینکه حکومت هویدا برود، جلسهای در حضور اعلیحضرت تشکیل دادیم…گرفتاریهای واقعاً سخت ولاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت ملموم و افسرده بودند. فرمودند: چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟ من گفتم: قربان اجاره بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دِهی زندگی میکردند که خشکسالی شده بود و آن قدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی خوبی بکنند. خوب هی آرزو میکردند که باران بیاید. آنقدر باران آمد که سیل آمد زد تمام این خانهها و زندگی و زمینهای مزروعی اینها همه را خراب کرد… زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشتشان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملکتی بودیم که پول بیشتری دلمان میخواست، درآمد بیشتری دلمان میخواست. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت. اعلیحضرت از این حرف من خوششان نیامد و جلسه را تمام کردند و رفتند.»(۱۳) مجیدی راجع به نحوه هزینه کرد درآمدهای نفتی مینویسد: «برنامهها و طرحهایی که دستگاههای دولتی، پس از افزایش قیمت نفت به سازمان برنامه ارائه کردند، نه تنها عملی نبود، بلکه پرت و پلا بود و این برنامهها آن چیزی که بشود از نظر منطقی و علمی به آن صحه گذاشت نبود اما همین برنامهها هم که تصویب شد. در عمل رعایت نشد و در عمل خیلی از آن تجاوز شد.»(۱۴) وی به مساله اعطای وام به سایر کشورها اشاره کرده و میگوید: «… ما همیشه گرفتاری کسر بودجه داشتیم. در عین حال در همان مقطع سالهای بعد از ۱۳۵۴، دولت ایران تصمیم گرفت به کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان و یا مصر وامهایی پرداخت کند.»(۱۵)
پینوشتها:
۱٫٫پهلوی، اشرف، چهرههایی در یک آینه، ترجمه: هرمز عبداللهی، تهران: نشر و پژوهش فروزان، ۱۳۷۷، صص ۷۲ تا ۷۴٫
۲٫پهلوی، اشرف، چهره هایی در یک آینه،، ص۱۱۶٫
۳٫هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه: ح.ا. مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۵، صص ۶۷ و ۶۸٫
۴٫اسفندیاری بختیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، ناشر: مترجم.، ۱۳۷۰، ص ۸۴٫
۵٫اسفندیاری بختیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ص ۱۳۳٫
۶٫اسفندیاری بختیاری، ثریا، کاخ تنهایی،، صص ۱۹۷ و ۱۹۸٫
۷٫علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۵۷۸٫
۸٫اعتراف محمدرضا پهلوی به افزایش۴۰۰درصدی قیمت کالاهای اساسی، https://www.aparat.com/v/GL8Tr/26
۹٫پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، تهران: انتشارات شهرآب، ۱۳۷۱، صص ۲۶۶ و ۲۶۷٫
۱۰٫پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ، صص ۲۴۰ و ۲۴۱٫
۱۱٫هویدا، فریدون، سقوط شاه، ص۷۹٫
۱۲٫پهلوی، اشرف، چهره هایی در یک آینه، صص ۲۴۸ تا ۲۵۰٫
۱۳٫مجیدی، عبدالمجید، خاطرات عبدالمجید مجیدی، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۲، صص ۱۷۳ تا ۱۷۵٫
۱۴٫مجیدی، عبدالمجید، خاطرات عبدالمجید مجیدی، ص ۱۶۲
۱۵٫مجیدی، عبدالمجید، خاطرات عبدالمجید مجیدی، ص ۱۶۹٫
با سلام
ضمن قدردانی از نویسنده، من یک نویسنده نیستم ولی جسارت می کنم و نظری کلی درباره این مقاله ارزشمند می دهم :
۱. جمله ها خسته کننده نیست و کشش دارد.
۲. نیاز به سر تیتر و مقدمه قوی تر دارد.
۳. فاصله بین جمله ها به درستی رعایت نشده است.
۴. اشاره به خوبی نوشته شده، ولی قبل از آن نیازمند یک مقدمه کوتاه تر بود.
۵. اگر قبل از بیان هر روایت، خلاصه ای کوتاه از دلیل ذکر آن روایت نوشته میشد جذاب تر بود، مثلا یکی از جملاتی که مردم درباره آن سال ها می گویند ذکر میشد و در ادامه برای اثبات اشتباه سخن آنان، روایت ذکر میشد.
در نهایت،
از تلاش و کوشش نویسنده گرامی نهایت تشکر و تقدیر را دارم??
اطلاعات مفید و جالبی بود و ان شاءالله از آن ها بهره خواهم برد.
سلام
متشکر از دقت نظر و اظهار لطف شما