تفسير
سوره لقمان
قسمت
يازدهم
آيتالله
مشكيني
«هذا
خلق الله فاروني ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون في ضلال مبين»1
اين
خلقت خدا است، پس شما(مشركان) بمن بنمائيد آناني كه جز خدا هستند؟ چه آفريدهاند؟!
بلكه ستمكاران در گمراهي آشكارند.
خدايان
دروغين چه آفريدهاند؟!
در
آيه نهم از سوره لقمان، از آفريدههاي مختلف خداوند مانند كرات آسماني، نيروي
جاذبه، باران، جنبندگانن و نباتات و كوههاي حافظ زمين و غيره ياد شده است و كلمه
«هذا» در آيه فوق اشاره به آفرينش و خلقت همان پديدههاي نامبرده است.
اگر
با تأمل و دقت بيشتري به آيه مزبور توجه گردد، خواهيم ديد كه به خلقت تمام موجودات
اشاره شده است. و در اين ايه ميفرمايد همة اين پديدهها، از زمين گرفته تا كهكشانها،
از نباتات تا حيوانات، و انسانها، همه مخلوق و آفريدة ما هستند، و شما مشركان
نشان بدهيد كه غير از من، خداياني كه به آن معتقديد چه آفريدهاند؟ و بدين ترتيب
در حقيقت، آيه به همه موجودات ارضي سماوي اشاره نموده است.
سوره
لقمان از سورههائي است كه در مكه نازل شده است و لذا طرف خطاب همان مشركان مكهاند،
و مشركين چنانچه از نامشان پيداست معتقد به خداي يگانه نبودند، بلكه به خداياني
ديگر نيز معتقد بودند، لذا قرآن در حقيقت به آنها ميفرمايد: كسي كه در قدرت
خدائي با خالق اين موجودات شركت داشته باشد، بايد مانند او موجوداتي را آفريده
باشد تا دليل بر ربوبيّت و خدائي او باشد، اگر چنين خداياني را كه شما ادّعا مينمائيد
و به آنها اعتقاد پيدا نمودهايد، وجود دارند، در مقابل اين همه مخلوقات عجيب
مرئي و نامرئي الهي، شما نيز از آفريدههاي خدايان ادعائي خويش نام بريد و چند
نمونه از مخلوقات آنها را نشان بدهيد.
مشركان
چه كساني هستند؟
مشركاني
كه گفتيم مورد خطاب اين آيه شريفه ميباشند نه تنها، بتپرستان مكه كه معتقد به بتهاي
آويخته بر خانه كعبه، مانند: لات و عزي و هُبل و غيره ميباشند.
بلكه
اهل كتاب نيز از جملة مخاطبين اين آيه بهشمار ميروند. قرآن كريم ميفرمايد:
«و
قالت اليهود عزيزا بن الله» يهود گفتند كه «عزيز» فرزند خدا است. بنابراين يهوديان
چون، يكي از پيامبران خدا عزير را فرزند و شريك خدا به حساب ميآورند نيز مورد
خطاب اين آيه قرار گرفتهاند همانطوري كه مسيحيان حضرت مسيح را فرزند خدا ميشمردند
و از اين راه به خدا شرك ميورزيدند، كه قرآن درباره آنها ميفرمايد: «و قالت
النصاري المسيح بن الله» مسيحيان ميگفتند: عيسي فرزند خدا است.
و
نه تنها مسيحيان، عيسي را فرزند خدا دانسته بلكه معتقد به اقنوم ثلاثه (اب، ابن و
روح القدس) بودند و هر سه را با هم به عنوان «خدا» ميپذيرفتند يعني معتقد بودند
خداوند در اين سه خلاصه ميشود كه اين شرك روشن و واضحي است. در اين باره آيه 73
سوره مائده چنين ميفرمايد: «لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من إله
إلا إله واحد» به تحقيق كافر شدند آنان كه گفتند: خدا سومين سه است، و همانا خدائي
جز خداي يكتا وجود ندارد.
حال
چگونه ميشود كه خدا هم يكتا باشد و هم يكي از سه اقنوم ثلاثه باشد، اين از سؤالهائي
است كه مسيحيان جوابي براي آن نميدانند. گويا ميخواهند بگويند: اين از معجزات
خداوند است كه هم عيسي و مريم را آفريده و هم آنان را در كارهاي خلقت با خود سهيم
دانسته است!!!
در
هر صورت، قرآن كريم خطاب به تمام مشركان و از جمله اين دو گروه از اهل كتاب ميفرمايد:
شما كه براي خدا شريك قرار دادهايد، چند نمونه از آثار و پديدههاي خلقت آنان را
بعنوان دليل و نشانههاي خدائي آنها ارائه دهيد. البته از آنجا كه قرآن مخصوص به
عصر و نسل خاصي نيست، تمام مشركين عصر نزول قرآن، در جزيره العرب و ايران و ساير
نقاط جهان آنروز و زمانهاي بعدي مورد اين خطاب عام قرآن هستند، و قرآن كريم از
تمام آنها دعوت مينمايد تا براي اثبات ربوبيت خدايان ادعايي خويش، مخلوقات آنها
را نشان دهند.
نمونههائي
ديگر از مشركان
ايران
در عصر بعثت معتقد به اهورا مزدا و اهريمن بود، يعني معتقد بود كه دو خدا بر عالم
حكومت ميكنند، تمام زيبائيهاي دنيا آفريده اهورا مزدا و زشتيها مخلوق اهريمن
است. در مناطق ديگر دنياي آن روز اعتقاد به ثنويّت و شركت به صورتهاي ديگري وجود
داشت، عدهاي ستارهپرست بودند كه به آنها «صائبون» ميگفتند و دستهاي كه حتي تا
به امروز هم در هندوستان وجود دارند، گاو پرست بودند، و در همان هنگام كه زن را در
جزيره العرب جزء جامعه بشريت به حساب نميآوردند و او را بيرحمانه زنده بهگو ميكردند،
در گوشة ديگر دنيا او را تا مقام خدائي بالا برده و اعتقاد به خدا بودن او داشتند
و بالاخره در هر نقطهاي از جهان موجودي بهعنوان خدائي پرستيده ميشد و لذا گفتهاند
كه در دنيا هيچ پديدهاي نيست كه بشر روزي او را به كرسي خدائي ننشانده باشد!!
در
هر حال، اين آيه، استدلالي است در برابر مشركان كه در علم كلام نيز اين استدلال به
اينگونه تبيين شده است كه: صد و بيست و چهار هزار پيامبر از جانب خداي تبارك و
تعالي، به سوي بشر مبعوث شده و همة آنها متحداً يك سخن گفته و همه دعوت به خداي
واحدي نمودهاند، حضرت آدم همان خدايي را به مردم معرفي ميكرد كه حضرت ابراهيم،
عيسي، موسي و آخرين آنان كه پيامبر ما است، به مردم معرفي كردهاند و همة آنها از
سوي او مبعوث شدهاند؛ اگر غير از آن خداي يگانه، مخلوقات آنان بودند، قهراً، او
نيز پيامبر يا پيامبراني بسوي آنها ميفرستاد، و حداقل از اين راه، وجود و هستي
خود را عرضه ميداشت و او هم براي نمونه به نمونههائي از آفريدههاي خويش اشاره
ميكرد، در صورتي كه تاكنون چنين چيزي در عالم اتفاق نيفتاده است، لذا قرآن كريم
ميفرمايد؛ اين همه كه ما بر شمرديم آفريدههاي خداي بزرگ است، شما كه مدّعي
خدايان ديگر هستيد، بگوئيد موجوداتي كه او خلق كرده است كداماند؟
و
سرانجام در آخر آيه به نتيجهگيري از اين استدلال پرداخته و ميفرمايد: «بل
الظالمون في ضلال مبين»4 بلكه ستمگران در ضلالتي آشكارند.
انواع
ظلم
راغب
در مفردات ظلم را بر سه گونه شمرده است:
1-
ظلم بين انسان و خدا،
به اينصورت كه انسان نسبت به خداوند شرك ورزيده و براي او همتا و شريكي قرار دهد و
اين بزرگترين ظلم در قرآن شمرده شده است، قرآن از زبان لقمان ميگويد: «يا بني لا
تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم»5
فرزندم،
به خدا شركت مورز كه شرك ظلمي است بزرگ.
2-
ظلم انسان نسبت به
انساني ديگر، و خداوند در اين باره فرموده است:
«انالله لا يحب الظالمين»6 خداوند ستمكاران را دوست
ندارد.
3-
ظلم به نفس كه در
مواردي متعدد از قرآن كريم به آن اشاره شده است، و از آن جمله در سوره بقره ميفرمايد:
«و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون»7 آنها به ما ظلم ننمودند
ولكن به خويش ستم روا داشتند.
مبارزه
با شرك، هدف بعثت
بدين
ترتيب روشن ميشود كه منظور از «ظالمين» در آيه دسته اول ميباشند، و از آنجا كه
به ويژه اين قسم از شرك، بيماري عمومي عصر بعثت و نزول قرآن شمرده ميشده است و
چنانچه گفتيم حتي اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) نيز به آن دچار گرديده بودند، از
اين رو قرآن روي اين مسئله تأكيد نموده است و به طور كلي ميتوان گفت: مبارزه با
شرك هدف اصلي از بعثت را تشكيل ميداده است و از اين جهت در قرآن كريم بخشي مهم از
آيات به آن اختصاص يافته است و براي بطلان اين ادعاي خرافي و باطل كه زائيده افكار
عقب مانده بشري است، به گونههاي مختلف استدلال نموده است.
فطرت
انسان، خداجو است
علي(ع)
ميفرمايد «ما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله و بعده و معه»
به
هرچه نظر افكندم پيش از خلقت او و به همراه او و بعد از فناي او، خدا را ديدم.
هر
موجودي از موجودات اين جهان از اتم گرفته تا بزرگترين كهكشانها، با نظم دقيق و
شگفتيهاي عجيب خويش از وجود آفريننده حكيمي حكايت مينمايد و هر موجودي آئينهدار
جمال او است امام حسين عليهالسلام در دعاء معروف «عرفه» به خداوند عرضه ميدارد:
«عميت عين لا تراك عليه رقيبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصيبا»
كور
با ديدههايي كه ترا پيوسته مراقب ناظر و مراقب اعمال خويش نبيند، و قرين خسران
باد كالاي بندهاي كه در آن از عشق تو بهرهاي نباشد و شاعر اين معني لطيف و دقيق
را تا حدودي در شعر خويش چنين بيان نموده است:
كي رفتهاي ز
دل كه تمنا كنم ترا كي بودهاي
نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكردهاي
كه شوم طالب حضور پنهان نگشتهاي كه هويدا
كنم ترا
با صد هزار
جلوه برون آمدي كه من با صد هزار
ديده تماشا كنم ترا
كسي
كه با اين ديد به پديدههاي عالم مينگرد ميتواند دقيقاً به معناي اين جمله الهي
پي برده و آن را در هر نگاه به موجودي از روي ايمان تكرار نمايد كه: «بل الظالمون
في ضلال مبين» آناني كه قدرت و حكمت آن قدير مطلق و حكيم علي الاطلاق را در اين
موجودات نديده و بلكه براي او موجوداتي ضعيف و ناتوان را كه خود نيز از مخلوقات
الهي هستند، همتا و شريك قرار ميدهند، در گمراهي آشكارند.
فطرت
خداجوئي انسان را از درون و اين همه پديدههاي خلقت با شكل زيبا و نظم بديع خويش
از بيرون پيوسته آدمي را به سوي خداي يگانه فرا ميخوانند و با اين همه دليل و
راهنما خدا را نديدن، آيا جز گمراهي آشكار ميتوان نامي بر آن نهاد؟!
آيا
انسان گرسنه براي درك گرسنگي خويش احتياج به دليل و برهان پيدا مينمايد؟ بزرگترين
دليل براي او همان احساس گرسنگي او است. قرآن كريم در سوره روم ميفرمايد: «فاقم
وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلقالله، ذلك الدين
القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون»8 پس روي به جانب دين پاك اسلام آور
و پيوسته از طريقه دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي نما كه هيچ
تغييري در خلقت خدا نبايد داد، اين است آئين استوار حق ولي اكثريت مردم از حقيقت
آن آگاه نيستند.
خداجوئي
نيز امري فطري است و لذا قرآن كريم روي برهان فطرت براي اثبات مبدأ زياد تكيه
نموده و فطرت انسان را در اينباره به گواهي ميطلبد. پيامبر اكرم(ص) با اصحاب
خويش از راهي ميگذشتند، پيرزني را ديدند كه با چرخ دستي خود مشغول پشمريسي است،
پيامبر روي به او نموده فرمود: پيرزن! خدا را چگونه شناختهاي؟ پيرزن تا اين سؤال
را از پيامبر شنيد دست از كار كشيده و كناري نشست، و ضمن اشاره به چرخي كه با كنار
رفتن او از حركت باز ايستاده بود، عرض كرد: اينگونه. حضرت فرمود: «عليكم بدين
العجائز»
و
سپس پيامبر آنچه را كه زن با عمل فهمانده بود براي اصحاب اين طور توضيح داد كه:
اين زن ميخواهد بگويد، اين چرخ كوچك در حركت خود نياز به دستهاي ناتوان من دارد،
چگونه اين نظام دقيق آفرينش در تداوم حركت خود نيازمند مدبري نيست؟ اگر نازي كند
در هم فرو ريزند قالبها!
«و
لقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكرالله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله
غني حميد»
و
ما به لقمان مقام علم و حكمت عطا كرديم (و گفتيم) كه خدا را شكر نما و هر كس شكر
حق گويد به نفع خود او است و هر كس ناسپاسي و كفران پيشه سازد، خداوند بينياز است
و صاحب صفات پسنديده.
نام
لقمان در قرآن تنها در همين آيه آمده و به همين مناسبت اين سوره، به نام او نام
گفته است. در اين آيه نكات زير بايد مورد توجه قرار گيرد:
1-
لقمان
2-
حكمت
3-
شكر
4-
كفران
5-
غني و حميد
لقمان
يك برده سياه حبشي بود و با حضرت داود در يك عصر ميزيست ولي مانند داود ذاز
پيامبران به حساب نميآيد بلكه مردي حكيم و دانا و خداپرست بود. و از اين رو كلمات
و نصايحي فراوان در حكمت و خداشناسي از او بجاي مانده است.
امام
صادق(ع) راجع به لقمان ميفرمايد: حكمتي كه خداوند به لقمان عنايت كرد به دليل
موقعيت اجتماعي و مادي و نيروي جسم و زيبائي جمال او نبود، لقمان نيرومند در
ايمان، پرهيزكار از محرمات الهي، آرام و خاموش ولي دورانديش و تيزفكر و ژرفنگر
بود، از رويدادهاي زندگي پند ميآموخت … و با اين خلق و خوي پسنديده مستوجب
حكمت گرديد.
در
هر صورت، آنچه از روايات بر ميآيد، اين است كه لقمان مردي حكيم و دانا بود. سخن
بسيار متين ميگفت و انديشهاي دقيق و عميق داشت. بيفكر سخن نميگفت و بسيار ميانديشيد.
از هر حادثه و رويداد در زندگي عبرت ميگرفت و تجربه مياندوخت. جز براي خدا غضب
نميكرد. به كسي فحش و ناسزا نميگفت. هيچگاه از حدود شرعي تجاوز نميكرد. بر نفس
خود مسلط بود و مهار آن را در دست داشت. هرچه از نعمتهاي دنيا به او ميرسيد
خوشحال نميشد و هرچه از او گرفته ميشد، اندوهگين نميگشت. هرجا كه ميگذشت، اگر
دو نفر را ميديد با هم نزاع داشتند، در پي اصلاح بر ميآمد.
هر
سخن حكمتآميزي را ميشنيد، هم از تفسير و توضيح آن ميپرسيد و هم از مدرك و منبع
آن سؤال ميكرد. با دانشمندان نشست و برخاست ميكرد و علومي را فرا ميگرفت كه از
راه آنها با هواي نفس خود به مجاهده برخيزد. از شيطان گريزان بود و با تفكر، قلب
خود را شفا ميبخشيد.
ادامه دارد
پينوشتها:
1-
سوره لقمان، آيه 10.
2-
سوره توبه، آيه 30.
3-
همان.
4-
بقره، آيه 54.
5-
لقمان، آيه 13.
6-
شوري، آيه 40.
7-
بقره، آيه 57.
8-
روم، آيه 30.
9-
سفينه البحار جلد
دوم، ص 515.