قرآن
و سنن الهي در اجتماعي بشر
استدراج
آيتالله
محمدي گيلاني
درجه
دوم سنت استدراج: شكاف عميق بين عقل و احساسات * بيفائده بودن علم حتي وجدانيّات
در اين درجه * دوران معاصر مجراي اين سنّت * آشوب و ناسازگاري بيسابقه * استعمار كننه
و استعمار شونده، هر دو يكسان گرفتارند * علم جديد الولادة جامعه شناسي در خدمت
ابرقدرتها * جامعهشناسان مزد بگير يا انگلهاي اجتماعي * قايم موشك بازيهاي
جامعه شناسي براي تحميق مردم * جامعه شناسي استاندارد شده حتي در جهت شناخت طرق
بهتر استعمار كردن و انتخاب بعضي براي واسطگي * مغزشوئي بوسيله جامعه شناسي *
كفتارهاي بدتركيب، استثمار حتي از مرگ سياه! دزديدن خود خودش را! طبع خطر دوستي،
همه و همه معلول شكاف بين عقل و احساس.
گفتيم:
دين حنيف رابطة ارگانيكي با مجموعة آفرينش دارد و خاصيت چنين رابطهاي، همآهنگي و
همكاري همة اعضاء در اركستر موزون كل پيكر است. و به همين دليل، در ظرف شيوع فساد،
و فوران هرج و مرج و سرپيچي جامعه از نظام دين، كلّ آفرينش، با همخواني و همكاري
ويژهاي، به دفاع بر ميخيزد و با تازيانة بأساء و ضرّاء، مأخوذشان ميدارد تا
بدين وسيله آسيبزدائي شده و با اعتناق به نظام دين و شريعت به صراط اعتدال بازگشت
نمايند. و در صورت بياثر بودن اين تأديب و علاج، درجة ديگر سنّت استدراج، براي آنها
حتمي است، و شكاف و جدائي عميق بين عقل و احساساتشان پديد ميآيد، و حيلوله و
فاصله، بين قلب كه مركز درك وجدان است و بين خودشان، بوجود خواهد آمد، و به همين
درجه استدراج در آيه 24 از سوره مبارك انفال اشارت ميفرمايد:
«يا
ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم واعلموا ان الله يحول
بين المرء و قلبه»
ـ
اي كساني كه ايمان آوردهايد، اجابت كنيد خداي را و رسول خداي را هنگامي كه شما را
به چيزي حياتبخش دعوت ميكند، اعتقاد حق و عمل نافع به شما ميآموزد كه به دنبالش
زندگي پاكيزه از هر نقص است، و بدانيد (در صورت اعراض از اجابت حق) خداوند، خود
بين انسان و بين قلبش كه مركز وجدان و مقر فرماندهي بر ارادة او است، حائل و فاصل
ميشود.
و
در آية 23 از سوره مباركة جاثيه آمده:
«افرايت
من اتخذ الهه هواه فاضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه»
ـ
آيا كسي كه هوايش را معبود خود ساخته، و خداوند او را در عين علم داشتن گمراه
نموده، و گوش و دلش را مختوم ساختهف ديدهاي؟»
هر
انسان صاحبدلي با اندك تأملي در اين آيات كه براي نمونه آورديم، در مييابد كه
اعلان خطر عجيبي است، زيرا در آيه انفال، تغييرناپذيري اين قضاي حتمي و سنّت
غيرقابل تحويل را با تعبير: «يحول» اعلان داشته، اشعاراً به اينكه وقتي كه كل
القدره حائل و فاصل بين انسان طاغي، و بين قلب كه مركز سلطنت و فرماندهي بر اراده
است، گرديده، هيچ علمي حتي وجدانيات براي وي سودي ندارد، چنانكه چراغ براي نابينا
سودي ندارد و چنين انسان طاغي، صرفاً گرفتار هواي نفس و احساسات بيضابطه است. و
در آيه جاثيه اجهار فرموده كه انسان طغيانگر را با در اختيار داشتن مركوب نور علم
و وسيله هدايت، خداوند متعال، گمراهش ساخته، و حائل و مانع بر گوش و دلش نهاده و
از علمش بهرهور نميگردد زيرا معبود و مطاعش هواي نفساني او است، و از متابعت قلب
و وجدان محروم.
دوراني
كه ما در آن زندگي ميكنيم بدون ترديد مجراي اين سنّت الهي است؛ از يك سو شاهد
توفيق حيتانگيز در اكتشافات اسرار طبيعت هستيم و ميبينيم علوم گوناگون اعجاز
آفرين در اختيار بشر قرار ميگيرد و از سوي ديگر، هر اندازه كه علوم از لحاظ كم و
كيف فزوني مييابد، نالههاي نوميدانه جوامع انساني از درماندگي و بيپناهي و بدبختي،
بيشتر و بلندتر ميگردد، تو گوئي نور علم بگونة نور خورشيد بر ديدگان انسان تراخمي
ميتابد كه بر رنج تراخمش آنا فآنا ميافزايد و او را بدون اختيار تالان ساخته
است!
تمدن
صنعتي امروز نه فقط افسانة يونان قديم را به خاطر ميآورد كه نيمي از تنشان انسان
و نيم ديگر دد بود، بلكه زمامداران دنياي صنعتي را با همه عمالشان، تمام دد آنهم
مبتلا به بيماري هاري جلوه داده است.
آشوب
و ناسازگاري و ستيزهگري و جنگ و خونريزي و ناامني كه امروزه مشهود ما ميباشد
هرگز در جهان وجود نداشته و تاريخ بياد ندارد. جهان امروز از نظر ارتباط آن چنان
پيوسته منسجم است كه در مثل بمانند جسم كم طول و عرضي است كه از هر نقطة آن به
نقطه بسيار دورش در اندك زمان انتقال ممكن گرديده، و كسب اخبار از هر گوشهاش در
مدتي به كوتاهي لحظه، ميسور است. و اما فاصله و حيلولههاي معنوي و اخلاقي، بسيار
طويل و عريض و عميق گرديده و اين شكاف و بيگانگي به نحو زايد الوصفي در افزوني
است، و شعلههاي سوزان برخاسته از پرستش هواي نفساني و پيروي از احساسات بيضابطه،
دمبدم خرد و كلان را به خاكستر تبديل مينمايد.
شايان
توجه آنكه استعماركنندگان و استعمار شوندگان، هر دو يكسان در كام اين آتشفشاني
گرفتارند و هر يك به مقتضاي واكنش ويژهاش در اين گرداب آتشين دست و پا ميزنند.
انسان
تكنولوژي، در اثر پيروي اين عقيده كه براي حل هر مسئلهاي بايد فقط از راه حلهاي
مادي توسل جست، و غير ماده و مادي را خرافه ميپندارد، شكاف بين نيروهاي واقعي
انساني و بين خويشتن ايجاد نموده و از خود بيگانه گشته و خويشتن را از ياد برده
است و زشتيهاي بديهي در نزد وي، زشتي خود را باخته است؛ مثلاً دروغ كه قبح و
شفاعت آن نزد همة عقلا مسلم بوده است، تا آنجا كه تاريخ بياد ميآورد، هرگز به
اندازة امروز وقيحانه دروغ گفته نشده و تزوير و كلك بكار برده نشده، و هيچوقت
مانند امروز، اين همه نيروي انديشه و پول مصرف نگرديده، كه دروغ پردازيها را
راست، و راستها را دروغ جلوه دهد، دكمة راديو را به هر ايستگاه كه بگرداني، نطقهاي
شورانگيز در ستايش آزادي و تساوي حقوق انسانهاي مستضعف و عقبمانده، ميپندارند!
و بسا مجمعها و محفلها و بينالمجالسها و غيرمتعهدها به بهانة حل مشكلهاي
ستمديدگان منعقد ميگردد، و چه انقلابهاي كبير اكتبري و غيره براي نجات طبقة
محروم، ايجاد شده و سيل وار خونهاي مردم سالها جاري ميشود و مالهاي كلان را زيركها
بنام ناتوان شدهها و در مصالح انها به يغما ميبرند، و چيزي جز گرسنگي و حتي
احياناً تشنگي عابد اين صنف نميشود، و نتيجه انعقاد آن مجامع و محافل با آن همه
خرج گزاف و اين انقلابهاي خوين تقويت فلسفه پوچي زندگي ميگردد.
علم
نوپايي بنام جامعهشناسي، مبتني بر افتراضاتي كه ميپنداشتند، رسالت ساختن جامعة
انساني را بعهده دارد و همين پندار سبب گرايش بيش از حد جوانان پرشور و اصلاح
طلبان، به اين علم گرديد، اما طولي نپائيد كه اين علم نيز همچون ديگر علوم، اجير
ابرقدرتها شد و در طريق منافع آنها بكار گرفته شده علمي كه در بوقها آن را
ارمغانآور حقوق انسانها و نردبان تعالي بشر، اعلان كرده بودند، چه زود در طريق
منافع زورمندان به فعلهگي پرداخت، و آلت هرچه بيشتر به صلابه كشيدن مستمندان و
مستضعفان گرديد، و چنان منكوس و مسخش نمودند كه ثمرات تلخ آن، درست اضداد ثمرات
موعودش بوده است.
بسياري
از جامعه شناسان، مزدبگير ثروت خواران و زور گويان جهاني گرديدهاند، و براي حفظ
منافعشان گاهي با مارك «آسيب اجتماعي» و زماني با انگ «انحراف اجتماعي» اذهان سادهلوحها
را نسبت به انسانهاي مبارز و بلند همّت كه به دفاع از حقوق و معنويات انساني
برخاستهاند تيره ميكنند و مالا نابودي آنان را مشروع جلوه ميدهند، و چون اين
علم نوخاسته در طريق سوداگري است، لذا ميبينيم هرگز نتوانسته در وضع فقرا و
مستضعفان بهبودي پديد آورد و زاغهنشيني را حتي در يك گوشة از جهان، نابود نمايد و
آن طور كه نوشتهاند:
جامعهشناسان
در غرب به انگلهائي تبديل شدهاند كه كارشان بالا كشيدن بودجههاي كلان تحقيقاتي
و ارائه فرضيات مشتريپسند در جهت حفظ موقعيت نخبگان زورمند گرديده، و در دوران
ركود اقتصادي، بودجه اولين گروهي كه قطع ميشود، بودجه تحقيقات جامعه شناسان است،
و هر وقت كه آنها منافع خود را در خطر ميبينند، به انتقاد از نظام اجتماعي روي
ميآورند و آن را بباد نقادي شديد ميگيرند، و با دريافت بودجه و جيره نه فقط ساكت
از نقادي ميشوند، بلكه نغمه شوم توجيه نظام غارتگر را ساز ميكنند و به قايمموشك
بازيهاي جامعهشناسي براي تحميق و اغفال مردم ميپردازند. و اينك در غرب روز به
روز بر تعداد مؤسسات تحقيقاتي كه جامعهشناسان در آن به فعاليت مشغولند، افزوده ميشود،
و اكثر اين مؤسسات به دانشگاههاي آمريكا كه داراي رشتههاي وسيع در علوم شيطنت ميباشد،
وابستهاند، و هدف بررسيهاي اجتماعي اين مؤسسات علمي و تحقيقاتي نه كمك به آزادي
انسانها است، نه پايان بخشيدن به فقر و استثمارات، و نه قطع جنگ و خونريزيها،
بلكه هدف، شناخت طرق بهتر استعباد و استثمار و فروش اسلحة مرگبار است و حتي هر
ساله قراردادهاي تجاري زيادي بين سازمان سياسي و نظامي اين كشورها از يكطرف، و
بين دانشگاههاي بزرگ آمريكا مانند كاليفرنيا، هاروارد، ميشيگان، و واشنگتن از طرف
ديگر منعقد ميگردد، تا تحت لواي تحقيقات علمي و مطالعات دانشگاهي، موقعيت سياسي،
اجتماعي، و امكانات نظامي اين سرزمينها و گاه حتي شناسائي افراد، جهت انتخاب بعضي
براي واسطگي، بررسي شده، در اختيار اين سازمانها قرار گيرد، تا خود را در مقابل
كوچكترين تغييرات احتمالي اين كشورها آماده سازند، و به اين ترتيب بتوانند
هرگونه جنبش آزاديخواهانه در اين كشورها را در نطفه خفه كنند، يا هر زمان كه
خواستند بلوائي بپا سازند. و غير از اين مؤسسات شعب كوچكتري نيز در كشورهاي مورد
مداخله بوجود آوردهاند كه با ظاهري آراسته و با برخورداري از حمايت مراكز جاسوسي،
هدفي جز جلوگيري از آگاهي فكري مردم ندارند. و خلاصه اين علم جديد الولاده را طوري
استاندارد كردهاند و به جهان سوم سرازير نمودهاند كه جز در منافع غرب و خالي
كردن جيب كشورهاي غير صنعتي، گويا خاصيتي ديگر ندارد، و زورمندان بدين وسيله تودههاي
بشري را از راه دور كنترل ميكنند و براي همين مقصد شوم هر ساله تعداد زيادي
دانشجو از سراسر جهان ميپذيرند و به آنان، مغزشوئي جامعهشناسان را ميآموزند تا
دستگاه متحرك تبليغاتي ايدئولوژي استعمار نو شوند، و پيامهاي استعماري خوابكننده
بلكه مسخ كننده را همچون تعليمات الهي، يا در پوشش تعليمات الهي در ذهن دانشجويان
و ساده لوحان از همهجا بيخبر، تزريق كنند، و مآلا جيب زورمندان پرتر ميشود، ولي
احساسات و هواهاي نفسانيشان، گشنهتر و ملتهبتر ميگردد، نه فقط ستمديدگان را ميسوزاند،
بلكه خود اين دزدهاي منظم و قانوني نيز طعمه همين حريق ميشوند. و حتي با داشتن
مأموران محافظ ربوده ميشوند و كشته ميگردند، يا علي الدوام با زندگي پر اضطراب و
دلهره در انتظار مرگ سياهند كه كي فرا ميرسد و به حيات ننگينشان خاتمه ميدهد.
شگفتانگيز
آنكه اين كفتارهاي بدتركيب از اين مرگ سياه نيز احياناً استثمار ميكنند، به اين
طريق كه خود نقش رباينده و دزد را بازي ميكند يعني خودش، خود را ميدزد، و ترتيب
كار را اينطور ميدهد كه عدهاي را اجير ميكند تا او را بربايند، و براي آزاديش
تقاضاي باج كنند، باجي كه به ربايندگان پرداخت ميشود، در دفتر محاسباتي كارخانه
يا شركت در ستون ضرر و زيانهاي اتفاقي، ثبت ميشود آنوقت مؤسسه بهجاي سود، زيان
نشان ميدهد و از شمول ماليات بر درآمد، معاف ميگردد و كلاه دولت و عدة زيادي از
صاحبان سهام ربوده ميشود، و عدة زيادي به خاك سياه مينشينند، و تمام اين كارها
با زبردستي و سازش با مأموران دولت انجام ميپذيرد، و كفتار ربوده شده به
ربايندگان از باج مأخوذ، اجرت ناچيز ميپردازد و بقيه را روي اندوخته بيحسابش
انباشته ميكند! و امروز مؤسسات تحقيقي معتبر دريافتهاند كه بانكها و شركتهاي
بيمه دو عامل اصلي پرورش آدمربايان هستند، و براي تربيت اين عوامل فساد و جنايت،
تشكيلات و كلاسهاي مخصوصي را ايجاد كردهاند، زيرا ماهيّت زراندوزي كلان و سرمايهداري
بيكنترل، متكي به حادثه آفريني و خطر دوستي است و به منافعي كه قانوني و عادلانه
باشد، قانع نميشود، و ذوق شيطاني در نهاد اين سيستم است كه از عاديات لذت نميبرد
و آنچه كه براي او لذت بخش است منافع غيرقانوني و خطر خيز است، و چنانچه رشته
منافع غير عادي و خطر خيز، به صورت عادي و بيخطر درآيد، ثروت خوار جهاني،
ماجراجو، بيرحم، بي شرف، فاسد، مفسد، فوري آن را رها ميكند، و در اين رها كردن
نيز، طبع خطر دوستي خويش را اعمال ميكند، و باز دو بند به اعمال دولت، در قالب
«ملي كردن» با تعبيرات عوام گيج كن، بخورد ملت ستمديده ميدهد، و پول كلان و لقب
انسان نكوكار را بدين طريق ميدزدد! اين بدبختيها و صدها نمونه ديگر كه در جرايد
و حتي كتابهاي مستقل نوشتهاند و مشهود هر صاحبدل و آگاه است معلول شكاف عميق بين
عقل و احساس، و مسبب از حيلوله بين انسان و بين قلبش كه مركز وجدان و فرماندهي بر
اراده او است، ميباشد و هواي نفساني وي، حاكم و فرمانده بر اراده او گرديده، و با
اينكه مشعلهاي فروزان علوم فراراهش قرار گرفته، گمراه است، زيرا مشعل براي كور
فائدهاي ندارد:
افرايت
من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم …
صدق
الله العلي العظيم
امام
خميني:
بايد
دانشگاه پيوند خود را با فيضيه محكم كند و فيضيه پيوستگي خود را با دانشگاه محكم
كند … من به شما و تمام نسلهائي كه بعد از شما و ما خواهند آمد هشدار ميدهم كه
ملت و روحانيت، دانشگاه و روحانيت از هم جدا نشوند كه جدا شدن اينها از هم، هلاكت
ملت و هلاكت اسلام و هلاكت كشور است.