تشنه آب فرات

نامه ای از جبهه جنوب

تشنه آب فرات

مراسم اعزام به جبهه بود ، مردم ، رزمندگان
عزیز اسلام  را همچون  گلهائی خوشبو احاطه کرده بودند .  همه سرگرم خدا حافظی و حلالیت  طلبی بودند . در این مراسم صحنه ای بس با شکوه
رخ میدهد که هیچ عدسی دوربینی  و هیچ چشمی
را یارای ضبط و نقل آن نیست که این وسیله ای است که بتواند مراسم تودیع مادر
سالخورده ای را با تنها فرزند دلبند و پاره تنش 
به تصویر بکشاند و آیا اگر به تصویر کشید حقیقتاً می توان گفت که این همان
روحی را دارد که در آن زمان اتفاق افتاده است . بی شک هرگز ، فقط خداست که از سوز
دل این مادران و پدران و همسران  خبر
داشته  و دارد …

در این مراسم مادری فرزند عزیزش را بدرقه می
کرد ، صورت فرزند او  همچون گل می درخشید .
جوان ، سنی قریب به 18 سال داشت . مادر او 
با چادر مشکی و با حجاب اسلامی با چشمانی پر از اشک به پسرش خیره شده بود .
کسی چه می دانست که در این آخرین لحظات چه می گوید ، پسر بسیجی با قامتی نسبتاً
بلند در حالی که کوله پشتی اش را که همه چیزش در آن بود در دست گرفته بود سرش را
با کمال تواضع پائین انداخته بود و گاه گاهی به صورت پر از اشک و سرخ مادرش نیم
نگاهی  می کرد . در دل او هم غوغایی بود ،
این را میتوان از حرکات مستمر و نامنظم اعضاء بدنش فهمید .لباس رزم خاکی رنگی بر
تن کرده بود . هوا نسبتاً سرد بود اگر به صحنه ای خاص خیره نمی شدی از آن جمع جز
همهمه و هیوها چیز دیگری نمی فهمیدی و این از مظلومیت های جنگ کنونی ماست  که تا آخر هم ادامه خواهد داشت .

بچه ها دسته دسته سوار بر ماشین می شدند  دیگر روبوسی ها و در آغوش گرفتن ها جای خود را
به اشاره و تکان دادن دست داده بودند در آخرین لحظات مادر دست به زیر چادر خود برد
و از درون سبدی که همراه خود آورده بود 
شیشه خالی را بیرون آورده و در حالی که پسرش بهت زده به این حرکت مادرش
خیره خیره نگاه می کرد به او گفت بیا پسرم این شیشه را بگیر و با خودت به جبهه ببر
و در جبهه پهلوی خودت از آن خوب مواظبت کن تا انشاء الله در عملیات که شرکت کردی و
به آب فرات رسیدی بیاد تشنگی حضرت سید الشهداء (ع) و اطفال او و سقای  دشت کربلا حضرت ابوالفضل العباس  باب الحوائج 
که در کنار  آب فرات لب تشنه و
عطشان شهید شد این شیشه را پر کن و برای من هدیه و سوغاتی بیاور . بسیجی شیشه را
گرفت و در کوله را باز کرد و آن را بسرعت در کوله پشتی گذاشت و و با مادر خود
خداحافظی کرد و سوار بر ماشین  شد و  از داخل 
ماشین دیگر بار با مادرش خداحافظی کرد و بسوی جبهه رهسپار شد . مدتی گذشت و
بسیجی از شیشه  مادر مانند جانش  نگهدار می کرد . زمان عملیات فرا رسید . شب
عملیات این بسیجی به شرف شهادت نائل شد . پس از پایان این عملیات جنازه این عزیز
به همراه کوله پشتی او به جبهه انتقال داده شد . دوستان  و همرزمان 
این بسیجی  جهت بر گزاری  مراسم 
تشییع  او به شهر آمدند تابوت شهید
به همراه دیگر شهدای پاکباختۀ آن عملیات توسط بنیاد شهید بصورت بی نظیری تزیین و
با انواع گل و عطر معطر و خوشبو رنگین شده بود سیل خروشان جمعیت منتظر بودند تا از
گلخانه شهدا اجساد مطهر آنان را تحویل و تشییع کنند . لحظات کمی به زمان شروع  مراسم تشییع مانده بود دراین میان یکی از
همرزمان شهید با شتاب و عجله زائد الوصفی سینه جمعیت را می شکافت و خود را به
گلخانه شهدا نزدیک می کرد . جمعی خیره خیره به او نگاه می کردند ولی او بی اعتنا
به جمع بر شتاب خود می افزود و به سختی دل جمعیت را می شکافت و جلو می رفت تا
عاقبت خود را به گلخانه شهدا رسانید و نزدیک تابوت همرزم شهید خود رفت و از کوله
پشتی او که کنار تابوت گذاشته بود شیشه خالی مادر او را بیرون آورد  و با چشمانی پر از اشک شیشه خالی ر ا روی تابوت
گذاشت . تابوت ها یکی پس از دیگری از گلخانه ها به درون جمعیت انتقال داده شد و
بلافاصله بر روی دوش صد ها نفر از تشییع کنندگان جا گرفت . جو جمعیت چنان تابوت ها
را در خود جای داد که گوئی تابوت ها روی هوا پرواز می کنند  . تابوت شهید در میان دیگر شهدا بر روی دوش
جمعیت در حال حرکت بود چشمها همه متوجه این تابوت شده بود آخرین تابوت شیشه خالی
را بر روی خود داشت . اما هیچکس نمی دانست که سر این شیشه خالی آن هم بر فراز جسد
مطهر یک شهید چیست . مراسم به انتها رسید و شهدا با شکوه هر چه تمامتر تشییع  شدند . همه گرد این تابوت جمع شده بودند
آخرالامر یکی از برادران همرزم شهید ، خود را به کنار تابوت رسانید و با چهره ای
مصمم آن را بر داشت و پهلوی خود نگاهداشت و پس از پایان مراسن تدفین شهداء بهمراه
دیگر رزمندگان به جبهه ها برد تا هم به سفارش مادر شهید جامه عمل بپوشاند و هم راه
نا تمام شهید را ادامه دهد و اکنون این شیشه در جبهه در پهلوی رزمندگان اسلام و
آنها مانند جان از او نگهداری  می کنند تا
در عملیات آینده آن را پر از آب فرات کنند و به مادر همرزم شهید خود هدیه کنند .                                   والسلام . جبهه
جنوب