گوشه ای اززندگانی امام هادی (ع)

گوشه ای اززندگانی امام هادی (ع)

بیست وسوم اسفند ماه امسال مصادف است باسوم رجب، سالروز
شهادت دهمین اخترفروزان ولایت وامامت ، حضرت امام علی النقی الهادی، ابوالحسن (ع)
.

امام هادی (ع)در15ذی حجه وبقولی پنجم رجب سال 212هجری قمری
درنقطه ای به نام «صربا»نزدیکی مدینه منوره دیده به جهان گشود ودرسوم ماه رجب
ازسال 254در«سامرا»به شهادت رسید. عمرحضرت بنا بقولی 40سال وبقولی دیگر چهل ویک
سال و6ماه بوده است.

امام دهم درسن 6سالگی ویا8سالگی پدربزرگوارش حضرت امام جواد(ع)راازدست
داده وازآن پس مسئولیت سنگین رهبری وامامت رابعهده گرفت.

آن حضرت درسی وچندسال امامتش با6نفر از خلفای غاصب عباسی
مواجه بود وجنایتهای بی شمارآن ستمگران راباچشم خود می دید وچون یاران بسیاراندکی
داشت ونمی توانست علناً قیام کند، بناچار باصبروبردباری، سالهای سخت زندگی راسپری
کرد ودرمواقع لازم، شیعیان راراهنمائی وارشاد می نمود وآنان رابه وظائف خویش آشنا
می ساخت تا آنگاه که توسط معتزعباسی پلید ، مسموم شد و به دیدار جد اطهرش
پیامبراکرم (ص)شتافت .

امام دهم یکسال وچند ماه خلافت جائرانه معتصم راگذراند که
پس ازمرگش، واثق منصب حکومت رااشغال کرد واثق 5سال ونه ماه حکومت کرد وپس از او
متوکل عباسی یکی ازسرکشان جنایتکار تاریخ به حکومت دست یافت و14سال خلافت غاصبانه
اش رادنبال کرد. پس ازدرگذشت متوکل ، منتصرآمد و6ماه حکومت کرد. پس ازوی معتصم سه
سال و8ماه برسرکاربود که دست ازخلافت کشید وآن را به معتزواگذار کرد وامام هادی (ع)در
زمان حکومت معتز به شهادت رسید .

امام در مدینه :

امام هادی (ع)درمدینه منوره، دور ازسلطۀ حاکمان عباسی ولی
تحت نظر، وظیفه بزرگ امامت ورسیدگی به مشکلات مردم ونشر احکام اسلام وعلوم آل محمد
راادامه دادتا اینکه عمرمبارکش از20 سال گذشت. درآن زمان ، شهرت امام، آفاق
راپرکرده بود وازگوشه وکنارکشورپهناوراسلامی علاقمندان ودانش پژوهان برای استفاده
وبهره بری ازخاندان عصمت وطهارت ، به مدینه می شتافتند واز محضرپربرکت امام فیض می
بردند، وگرچه بیشتراین مجالس ، مخفیانه وبدورازچشم جاسوسهای حاکمان ستمگرعباسی
برقرارمی شد ولی بااین حال ، خبرشرفیابی آنان به خدمت امام واستفاده ازاین دریای
بی کران علم وفضیلت، خواب غاصبان ستم پیشه رابرآشفت وآنان رابه انتقام واداشت.
کوتاه بودن مدت حکمرانی حاکمان عباسی (قبل ازمتوکل) مجال دست یابی به امام رابه
آنها نمی داد ولی هنگامی که متوکل به قدرت رسید، نتوانست این وضع راتحمل کند.

متوکل ، دشمن اهل بیت:

متوکل عداوت دیرینه ای باآل علی داشت وآنچنان حسدودشمنی
اوبااهل بیت زیاد بود که هرچه نیاکانش نتوانستند انجام دهند، اودرحق فرزندان علی(ع)وشیعیانش
انجام داد. یکی ازفجیع ترین جنایتهایش این بودکه درسال 236ـ به نقل ازابن
اثیردرتاریخ خود ـ (ع) راویران وآن راباخاک یکسان نمود وبرای اینکه تمام
آثارقبرراازبین ببرد، دستورداد، آن خاک مقدس راشخم کنند وبکارند. ودرهمان سال
بسیاری اززائرین اباعبدالله (ع)رابه شهادت رسانیده وپس ازآن، چون می دید محبان اهل
بیت دست اززیارت برنمی دارند باگرفتن مالیاتهای سهمگین واذیت وآزاروشکنجه ، شیعیان
رادرتنگنا قرارداد تاآنها را از زیارت بازدارد. ومی خواست بااین کارسهمی درکشتن
امام حسین (ع)داشته باشد تابابنی امیه محشورگردد.

درهرصورت، متوکل عباسی نتوانست مقام والای امام ومحبت
وعلاقه بی شائبه وبی پایان مردم رابه اوببیند وازطرفی بدون تردید می دانست که
اگرامام فرصتی بیابد، اوراازمقامش خلع کرده وحکومت حقه اسلامی راتشکیل می دهد وهم
اکنون امام درپی گردآوری افرادمخلص ودلیراست که درزمان معین وفرصت مناسب، ریشۀ
عباسیان رابخشکاندوخلاف ظاهری امت اسلامی رابه عهده گیرد. وازاین روی، برای
پیشگیری بروزهرحادثه ای به ضررخویش، یحیی بن هرثمه راطلبید وازاو خواست که به
مدینه برود وباامام ملاقات کند وبا خوشروئی وملاطفت امام راواداربه هجرت به
سامرانماید. وخوداونیزبانیرنگ وفریب نامه ای به امام می نویسدودرخواست عاجزانه! می
کند که حضرت برای چند روزی هم که شده است به سامرابیاید زیرا خیلی مایل است
ازسخنان امام بهره ببرد!!وبه امام اطمینان می دهد که اونسبت به امام ازتمام
خانواده وفرزندان ودوستان واهل بیتش محبوبتر است وتنها چیزی که درجهان می خواهد،
خیرخواهی نسبت به امام است!!

باچنین نامه فریبکارانه ای خواست امام رافریب دهد ولی امام
می دانست که او چه مقصد پلیدی داردوازسوئی دیگر مطمئن بود که اگر نپذیرد بازوراو
رامی برند لذا ناچار به پذیرش شد.

متوکل، یحیی بن هرثمه رابه سوی امام فرستاد واز اوخواست که
محترمانه!سراسرمنزل امام راجستجووتفتیش کند زیراشنیده بود، منزل امام انبارمهمات
طرفداران انقلابی وی شده وشاید خود انقلابیون نیز درمنزل سنگر گرفته باشند.

ورود امام به سامرا:

یحیی می گوید: هنگامی که وارد مدینه شدم، ومردم متوجه شدند،
من برای دستگیری وبردن امام به سامراآمده ام، اهل مدینه ناله وفریاد برآوردند
ودنیا رابرسرگذاشتند، زیرااباالحسن (امام هادی) به آنها احسان ونیکی کرده
بودوهمواره ملازم مسجد وخانه خدابود وهیچ تمایل وعلاقه ای به دنیا نداشت. من که
دیدم خیلی وضع دگرگون است، شروع کردم به سوگند یاد کردن که هیچ قصد سوئی ندارم
وهیچ آسیبی به امامشان نخواهد رسید. آنگاه طبق دستورمتوکل، وارد منزل امام شدم
ودرآنجا بجزقرآن وکتاب های دعا وکتاب های علمی چیزی نیافتم واین دردیده ام خیلی
بزرگ آمد. وازاین روی، ازهمان هنگام که آمادۀ مسافرت شدیم وازمدینه خارج گشتیم،
خودرا آماده خدمت وپذیرائی ازاوکردم تا آنگاه که وارد بغداد شدیم.

هنگامی که امام وارد سامراشد، متوکل خواست دراولین روز ورود
امام ، اهانتی به اوروادارد تااینکه به خیال خودش، مقداری ازشخصیت امام رابکاهد.
راستی شاهان وفرمانروایان ستمگرچقدراندیشه های نابخردانه وخیالهای خام
دارند!درهرصورت، امام رادرلحظه ورود به منطقه ای که «خان الصعالیک»یعنی جایگاه
گدایان نام داشت، وارد کردند ودرآنجا ایشان رااسکان دادند.

صالح بن سعید گوید:درهمان روزبرامام وارد شدم وعرض
کردم:قربانت گردم!اینان درهرمناسبتی خواستند نورتوراخاموش کنند وازشخصیت ومقامت
بکاهد ، تااینکه امروزترا دراین جای نامناسب آوردند. حضرت بادست خود اشاره ای کرد
وبه من گفت:ای فرزندسعید!نگاه کن. من نگاه کردم دیدم درختهای سرسبزوخرم، رودهای
جاری، بوستانهای پرازگل وریحان وغلامانی همچون درگرانبها درخدمت امام آماده
ومهیااست. حیرت وشگفتی مرافراگرفت، آنگاه حضرت فرمود:«ماهرجاباشیم چنین است،
خاطرجمع باش مادرمنطقه گدایان نیستیم. »

شاید مقصود حضرت این باشدکه به ابن سعید بفهماند، درهرحال
راضی به قضای الهی هستند وچون درراه خداوبرای خداقدم برمی دارند ازهیچ
پیشامدورویداد ناگواری، ناراضی نیستند زیرادرراه خداهرچه پیش آید خوش آید.

امام هادی (ع)

اقامت اجباری امام:

بهرحال دردومین روز ورود امام به سامرا، منزلی برای آن حضرت
تهیه کردند که درآنجا سکونت گزینند. ولی همواره تحت نظربودند. واما آن منطقه ای که
متوکل برای سکونت امام انتخاب کرده بود، نیزحساب شده وبادقت پیش بینی شده بود.
حضرت رادرمرکزگردآمدن ارتشیان ومزدوران خود که بی شباهت به پادگان های امروزی
نیست، جاداده بودندولذا آنجا را«عسکر»می نامند که درعربی به معنای ارتش است،
وبدینصورت امام ازنظرظاهرآزاد بودند ولی درحقیقت مانند یک زندانی بود که پیوسته
ارتشیان وپاسبانان حکومت ، تمام رفت وآمدها ونشست وبرخاست های او رازیرنظر داشتند،
وتمام ارتباط های آن حضرت راباپیروانشان کنترل می نمودند.

بااین حال ، متوکل بازهم وحشت داشت که نکند مخفیانه امام
باپیروانشان، نقشۀ انقلاب رادرسرمی پرورانند ودرحال جمع آوری سلاح وافراد آزموده
برای تهیه یک کودتا یایک انقلاب بزرگ می باشند. وازطرفی دیگر، دشمنان
پلیدترازمتوکل هم که دردستگاه وی قربی داشتند ، چون نمی توانستند آن همه عظمت
وابهت وجلالت راببینند، همواره شایعه پراکنی می کردند تابه آرزوی خوددست یابند.
ولذا متوکل چندین باردردل شب افرادی رابه خانه امام می فرستاد تا خانه
رابگردندوازحقیقت قضیه مطلع گردد وبااینکه درتمام موارد، مزدورانش ناکام بازمی
گشتند ، دلش آرام نمی گرفت تااینکه روزی قصد کرد، به هرنحو شده امام رابه قتل
برساند.

ابوسعید سهل بن زیاد گوید:روزی درمنزل فضل بن احمد کاتب
درسامرابودیم ، نام امام هادی (ع)برده شد، به من گفت ، بگذارداستانی راکه پدرم
برایم تعریف کرد، برای شما تعریف کنم. پدرم گفت:روزی بامعتزعباسی (که هردوکاتبان
متوکل بودند) به دیدارمتوکل رفتیم متوکل برتختش نشسته بود وقیافۀ غضبناک وخشمگین
داشت وبا اینکه هروقت بامعتزملاقات می کرد، خیلی گرم می گرفت، آن روزبه خلاف عادتش
عصبانی وحتی اجازه نشستن هم به مانداد.

به صورتش نگاه کردم، دیدم هرساعت به رنگی درمی آید!تااینکه
ناگهان سخن به پرخاش واهانت به امام هادی گشود، وبه فتح بن خاقان گفت:او می خواهد
برعلیه من توطئه کند. بخدا قسم هم اکنون اورابه قتل می رسانم. فوراً چهار نفر از جلادان
را بیاورید. آنها راحاضرکردند، به هریک شمشیری بران سپرد ودستوردادتاابوالحسن
(امام هادی (ع)) وارد شودازچهارسوی به اوحمله ورشوند وآن حضرت رابه قتل برسانند.
وآنگاه باهمان عصبانیت وقیافۀ وحشتناکش گفت:پس ازقتل اوراخواهم سوزاند!!دیگرتاب
تحمل اوراندارم.

چندی گذشت که دیدم حضرت راآوردند. امام باکمال شهامت وشجاعت
وبی آنکه ذره ای ترس ووحشت داشته باشد، آرام آرام وارد مجلس شد. متوکل همینکه چشمش
به امام افتاد، ازجا برخاست وخود رابرپاهای حضرت افکند وبااینکه شمشیر دردستش بود،
شروع کرد پیشانی ودست حضرت رابوسه زدن!وگفت :ای سرورمن، فرزند رسول خدا، ای بهترین
بندگان حق تعالی، ای پسرعمویم!ای مولای من!ای اباالحسن!چه کسی تورادراین وقت به
اینجا آورده است ؟ حضرت فرمود:پیک تومراآورد. او گفت که توبامن کارداری. متوکل
برآشفت وگفت :این حرامزاده دروغ می گوید. ای سرورمن!ازهمان جائی که تشریف آورده
اید، برگردید!آنگاه روبه حاضرین کردوگفت:ای فتح وای عبیدالله وای معتز!سرورتان
وسرورمراتا منزل بدرقه کنید.

واما آن چهارمردمسلح تا حضرت رادیدند. به سجده افتادند ودم
برنیاورند. وقتی که حضرت ازدرخارج شد، روبه آنها کردوگفت:چرا به آنچه امرتان کردم،
عمل نکردید؟ گفتند:هیبت اوبقدری زیاد بود که نتوانستیم کوچکترین عکس العملی نشان
دهیم وتمام دلهای ماپرازرعب ووحشت شده بود. آنگاه متوکل باشرمساری به روی فضل
خندید. اوهم برروی متوکل خنده کرد .

امام در مجلس متوکل:

مسعودی درمروج الذهب گوید:سعایت کنندگان نزد متوکل ازامام
هادی سعایت کرده بودند وبه اوخبرداده بودند که درخانه حضرت نامه هاوسلاحهای
پیروانشان ازقم یافت می شود واوقصد دارد به زودی حکومت راسرنگون سازد. متوکل گروهی
ازافراد خشن وتندخوی راوادارکردبه منزل امام یورش برند واورادرهرحالی که هست به
حضورش بیاورند. مهاجمان وارد منزل شدند وچیزی ازسلاح ونامه شیعیان رانیافتند، ولی
دیدند حضرت دراطاقی دربسته است ، ردائی ازپشم برخورد افکنده وبجای فرش برروی شن
وسنگریزه نشسته به سوی معبود روی آورده ومشغول تلاوت قرآن است.

اورادرهمان حال روانه مجلس متوکل کردند. آن خبیث برکرسی
تکیه داده وجام شراب دردستش بود. مست ولایعقل، جام شراب رابه امام حواله داد
وخواست بااوبنوشد!!امام ازاوخواست رهایش سازد، موافقت کردولی گفت :باید برایم شعر
بخوانی . حضرت فرمود:من کمترشعرمی سرایم . گفت چاره ای نیست آنگاه حضرت این اشعار
رابالبداهه سرودند:

باتوعلی قلل الاجبال تحرسهم      غلب الرجال فلم تنفعهم القلل

واستنزلوا بعد عزمن معاقلهم      واسکنواحفرا یا بئسمانزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم       این الاساوروالتیجان والحلل

این الوجوه التی کانت منعمة      من دونها تضرب الاستاروالکلل

فافصح القبرعنهم حین ساءلهم     تلک الوجوه علیها الدود یقتتل

قد طالما اکلوا دهراوماشربوا      فاصبحوا بعد طول الاکل قداکلوا

وطالما عمروا دورا لتحصنهم     ففارقوا الدوروالاهلین وانتقلوا

وطالما کنزواالاموال وادخروا     فخلفوها علی الاعداء وارتحلوا

اضحت منازلهم قفرامعطلة       وساکنوها الی الاجداث قدرحلوا

برقله های برافراشتۀ کوه ها ، درحالی به سربردند که مردان
قوی هیکل وتنومند آنان رامحافظت می کردند:ولی این قله های افراشته شده، آنان
راسودی نبخشید.

وپس ازگذشت روزهای عزت وسربلندی، از دژهای محکم واستواربه
زیرکشانده شدند ودرگودال هائی کوچک ومحقرسکونت گزیدند. وچه بد جائی فرود آمدند.

پس ازبه گورسپرده شدنشان، ندائی برخاست وآنان رامورد خطاب
قرارداد:کوآن دست بندهای زرین وآن تاج های مرصع وآن لباسهای فاخر؟ !

کو آن صورتهای خرم وشاداب ازآن همه نعمتهای فراوان که برای
پنهان نگهداشتنش پرده ها می زند وچادرها می افراشتند؟

بجای آنان ، گورپاسخ به این سئوالها داد:این صورتهای زیبا
وشاداب اکنون مورد هجوم کرم هائی که هریک برای رسیدن به کام بیشتربادیگری پیکارمی
کند، قرارگرفته اند.

هان!چه زمان درازی خوردند وآشامیدند ولذت بردند:امروزپس
ازآن خوردنها باید خورده شوند وطعمه خاک قرارگیرد. وچقدرخانه های محکم ساختند که
آنان رادربرگیرد، ولی ناچارخانه ها وخانواده ها رارها کردند وبه جائی دیگر منتقل
شدند.

وچقدرپول ها جمع کردند وبرای خود نگهداشتند ولی آنها رابه
دشمنانشان سپردند وخود رحلت کردند. امروزخانه ها وآشیانه ها شان خالی شده وبی بهره
گشته وبجای آنها درلحدها آشیانه گزیدند ورفتند.

وهمچنان امام به این اشعارادامه داد تا آنگاه که متوکل زار
زارگریه کرد ودیگران نیز گریه کردند وحضرت بااحترام تمام به خانه اش بازگشت.

کراجکی درکنز الفوائد گوید:متوکل جام شرابش را برزمین زد
وازآن روزدمی لذت نبرد، تامرگش فرارسید.

روش امام هادی (ع)درتبلیغ:

امامان ما طبق شرایط زمان ، رسالت خود راابلاغ وپیام های
لازم رابه مردم می رساندند. ولذا روش های گوناگون تبلیغ درسیرۀ امامان به چشم می
خورد:امیرالمومنین وامام حسن وامام حسین علیهم السلام بیشترباخطبه خواندن وسخنرانی
کردن، پیام های خود رابه مردم ابلاغ واحکام دین رابه آنان می رساندند. امام سجاد(ع)چون
دریکی ازبدترین شرایط زمان بودند لذا بیشترازراه دعاخواندن ومناجات وظیفه الهی خود
راانجام می دادند. پس ازآن حضرت دوران نسبتاً آرامی برای امام باقروامام صادق
علیهماالسلام وقسمتی ازسالهای اول امامت امام کاظم (ع)وجودداشت ولذا بیشتربه صورت
مجالس ومحافل علمی ورودرروی بااصحاب ویاران، احادیث خود رابین آنان پخش ومطالب
راابلاغ می کردند. امام رضا(ع)نیز بادوروش گفتگو کردن واحتجاج بامخالفین، به وظیفه
بزرگ امامت پرداختند.

سه امام پس ازآن حضرت یعنی امام جواد وامام هادی وامام
عسکری علیهم السلام، چون درجوخفقان زائی می زیستند و حکومتهای وقت کوشش برآن
داشتند که تمام روابط شیعیان باآنان را کنترل نمایند وتمام نشست وبرخاست
هاوحرکتهاشان تحت مراقبت شدید جاسوسان قرارداشت ودراقامت اجباری بسرمی بردند لذا
روش مخصوصی رابرای رساندن پیام ها به اصحاب ویاران خود داشتند وآن روش مکاتبه
ونامه نویسی است.

راویان ودانشمندان روایتهای زیادی بوسیله نامه نویسی از این
سه امام علیهم السلام نقل کرده اند که درمسائل مختلف شرعی وفقهی است ودرکافی ودیگر
کتابهای حدیث ذکرشده است. ازجمله پرسشهای زیادی ازامام هادی (ع)شده است که متن
برخی ازسئوال هاوجواب ها درکتابهای حدیث موجود است. جالب اینجااست که درموارد
زیادی نگهبانان حضرت ازشیعیان بوده اند وتوسط آنها نامه ها رد وبدل می شده است.
یکی ازنامه ها رابه عنوان نمونه نقل می کنیم:

محمد بن رجاء ارجانی گوید:به امام نوشتم :درمسجدالحرام
بودم، دیناری رادیدم ، خودم راخم کردم تا آن رابردارم ، دیناردیگری رایافتم، آن
رابرداشتم . وپس ازآن کنجکاو شدم، دربین سنگریزه ها یک دیناردیگرجستم . حال تکلیفم
چیست؟ حضرت درپاسخ اونوشت:«آنچه درباره دینارها نوشتی متوجه شدم ، اگرنیازمندی یک
سوم آنها راصدقه بده (ودوسوم دیگرراخودبردار) واگرنیازمند نیستی، همه اش رابه
فقراصدقه بده. »

متن نامه ای که حضرت به شیعیان وپیروانش می نویسد، ونماینده
ای بجای نمایندۀ سابق خویش تعیین می کند ودستورمی دهد که ازاواطاعت کنند:

«احمدالله الیکم ماانا علیه من عافیة وحسن عائدته ، واصلی
علی نبیه وآله افضل صلواته واکمل رحمته ورافته، وانی اقمت اباعلی بن راشد مقام
الحسین بن عبدربه ، ومن کان قبله من وکلائی وصارفی منزلته عندی، وولیته ماکان
یتولاه غیره من وکلائی قبلکم ، لیقبض حقی وارتضیته لکم ، وقدمته فی ذلک وهو اهله
وموضعه.

فصیروا رحمکم الله الی الدافع الیه ذلک والی ، وان لاتجعلوا
له علی انفسکم عله فعلیکم بالخروج من ذلک والتسرع الی طاعة الله وتحلیل اموالکم
والحقن لدمائکم «وتعاونواعلی البروالتقوی ولاتعاونوا علی الاثم والعدوان
واتقواالله لعلکم ترحمون. واعتصموا یحبل الله جمیعا ولاتموتن الا وانتم مسلمون»فقد
اوجبت فی طاعته طاعتی والخروج الی عصیانه الخروج الی عصیانی، فالزموا الطریق
یاجرکم الله ویزیدکم من فضله فان الله بما عنده واسع کریم ، متطول علی عباده رحیم.
نحن وانتم فی ودیعة الله وحفظه. وکتبته بخطی والحمدالله کثیرا».

 (رجال کشی ـ ص 433)

خدای راحمد وسپاس گویم ازسلامت وعافیتی که برمن ارزانی
داشته وازنعمت بسیاری که به من عطا فرموده وبرپیامبرواهل بیتش برترین درود می
فرستم وکاملترین رحمت ورافت الهی راخواستارم. وهمانا من ابوعلی بن راشد رابجای
حسین بن عبدربه برگزیدم واوهمانند یکی ازوکلای من که درگذشته گمارده بودم می باشد
ودرهمان درجه ومنزلت قراردارد وبه اوواگذارکردم آنچه راکه به دیگر نمایندگانم
واگذارکرده بودم تااینکه حقوق مراازشما بستاند ومن می پذیرم که او برشما ولایت
داشته باشد وبه اواطمینان دارم واوسزاوار ولایق این مقام است.

پس ـ خداشما رارحمت کندـ به او بپردازید حقوقتان را، که
پرداختن به اومانند پرداخت به من است وهرگز بهانه ای برای خود درست نکنید وبشتابید
به اطاعت خداوند وحلال کردن اموالتان وبیمه کردن خودتان . «وبرنیکی وتقوی همکاری
نمائید وبرگناه وستم همکاری نکنید وتقوا راپیشه کنید، شاید مورد رحمت خداوند
قراربگیرید . وبه ریسمان الهی چنگ بزنید وزنهارازدنیا نروید مگراینکه مسلمان
باشید. »

درهرصورت اطاعت اوراهمانند اطاعت خودم برشما واجب گردانیدم
وخروج برمن است ، پس راه مستقیم رابپیمائید، خداوند به شما اجردهد وازفضل وکرمش
افزونی بخشد وهمانا خداوند به آنچه دارد، بخشنده وکریم است وبربندگانش لطف دارد
ورحیم ومهربان است . ما وشما درامان خدا باشیم . این نامه راباخط خودم نوشتم وخدای
رابسیارحمد وثنا می گویم.