حسين (ع) بر بالين شهدا مي آيد

حسين (ع) بر بالين شهدا مي آيد

سرزمین جبهه مملو 
از خاطره ها است خاطره هائی به عظمت یک تاریخ عده ای خیال می کنند که با
بیان و بازگوئی بعضی از این خاطره ها حق عظیم این فرهنگ غنی و ارزشمند ادا می شود
غافل از این که خاطره ها و امدادهای غیبی در جبهه مجموعه ای هستند که برای پرداختن
به بیان ان ها باید در قدم اول اذعان کرد که خیلی از خاطره ها را ما نمی دانیم نه
این که فراموشمان شده است بلکه جبهه چنان سرشار از امدادها غیبی و الهی است که
مسلم است با نشان دادن قطره ای از ان نمی توانیم عمق و عظمت آن را توصیف کنیم. و از
طرفی خاطره در جبهه پدیده ای است که با هزاران پدیده و عمل دیگر مرتبط است و چه
بسا با دیدن گوشه ای از یک عمل تصور می کنیم که همه ان عمل را درک کرده ایم و حال
ان که چنین نبوده است و مسئله مهم تر این که معمولا ما خاطرات و امدادهای غیبی و
الهی جبهه را با منافع خویش و با دید محدود خویش بررسی و ارزیابی می کنیم حال آن
ممکن است بعضی اتفاقات تلخ و ضربات و صدمات وارده بر نیروهای اسلام که بر اساس
مشیت الهی صورت میگیرد و از اکسیر خاطرات شیرین دیگر در جبهه مهم تر باشد که بیان
نمی شود و لذا محدودیت تحمیلی دیگری که بر خاطرات و رویدادهای جبهه وارد می شود
محدودیت دید و تفکر و بیان و برداشت فرد تعریف کنده است کافی است فرد در افقی که
خاطره اتفاق می افتد نباشد و یا با سطح معنوی آن رخداد اختلاف فاحش داشته باشد
همین امر باعث می شود که یا به راحتی از کنار این مسئله بگذرد و یا اگر به آن
بپردازد نتواند به دلیل ضعف دید و برداشت حق آن رخداد را ادا نماید.

با این مقدمه مختصر به بیان یکی از خاطرات که در یکی از
جبهه ها اتفاق ساده است می پردازیم:

در یکی از سنگرها تنی چند از رزمندگان اسلام مشغول امور
عادی خود بودند یکی کتاب می خواند و دیگری مشغول نوشتن وصیت نامه بود و دیگری به
خواندن قران مشغول بود ودیگری اسلحه خود را تمیر می کرد و همه در حال و هوای حمله
بر دشمنان دین خدا بودند لحظات قبل از عملیات خیلی عجیب است مسائل گذشته به کلی
فراموش می شود گویی همه انسان ها نو می شوند و حیات و تولد جدید می یابند نیروها
سر از پا نمی شناسند. شوخی ها ولطیفه ها گویی ها رواج بیشتری پیدا می کند همه خود
را آماده دیدار حق می کنند. دعاها و نمازها و راز و نیازها و تهجدها زیبا و دل
انگیز می شوند رایحه شهادت و عطر حسین (ع) در فضای جبهه می نشیند یاد کربلا از سر
زبان ها دور نمی شود.

در این بین خبر حمله به برادران داده شده همه همدیگر را
روبوسی کردند و به هم درود گفتند امشب حمله است گوئی آن ها می خواهند نه به میدان
جنگ که به حجله عروسی بروند که اینسان سر از پا نمی شناسند.

علی رغم آمادگی نسبی که همه از چند وقت قبل برای عملیات
داشتند خود را کاملا آماده نمودند شوق در چشم همه برق می زد و لحظات به سرعت می
گذشت هوا رو به تاریکی می رفت موقع اذان مغرب فرا رسید، در خط مقدم اذان و نماز در
دل سنگر کوچک و در کنار سلاح های آماده شلیک چه حال و هوائی دارد، گاه به گاه صدای
آتش دشمن زبون به گوش می رسید و دور یا نزدیک گلوله توپ یا خمپاره ای به زمین می
خورد.

یکی از بچه ها طبق معمول دستش را بنای گوشش گذاشت و ندای
اذان را سر داد اذان شب حمله با اذان های دیگر که گفته می شود خیلی تفاوت می کند
نماز جماعت مغرب و عشادر درون حسینیه خط خوانده شد آری عشق به حسین (ع)چه ها که
نمی کند بسیجی پاسدار ان قدر عاشق حسین است که در نشست و برخاست در پاسخ به سیم و
تلفن در ابتدا و انتهای نشست ها و جلسات ذکر مقدس یا حسین (ع) می گویند و این عشقث
از عنایت های است که حسین فاطمه به این رزمندگان سلحشور داشته و دارد.

نماز جماعت برپاشد همه در نماز گریه می کردند قنوت آن نماز
غیر از قنوت های دیگر نماز ها بود تمنای شهادت را از زبان همه می شنیدی طلبه
پیشاپیش همه ایستاده و چشمانش غرق اشک و شوق به خدا. آه که چه رکوع ها و سجودهای
خاضعانه و عاشقانه ای گویی نمی خواستند نماز تمام بشود پس از اتمام نماز مغرب و
عشا همه دست در گردن همدیگر کردند صداق هق هق در گریه را از هر گلوئی می شنیدی عشق
ان چنان بر سر ان جمع سایه افکنده بود که مجال تظاهری نمی داد صدای گریه بچه ها هم
بلند و بلند تر می شد در گوشه سنگر فانوسی سوسو می زد گوئی آن همه در ان حال معنوی
بچه ها همدم حالشان شده بود عده ای از هم حلالیت می طلبیدند و عده ای عاجزانه از
برادر همرزم خود می خواستند تا اگر به فیض شهادت نائل شدند دست آنان را در صحرای
محشر بگیرند و از آن ها شفاعت کنند عده ای از شهدای اینده عملیات که چند ساعتی به
عمرشان نمانده بود و نور شهادت در چهره شان می درخشید عاجزانه می خواستند که سلام
آن ها را به دوستان شهیدشان و به حسین (ع) عزیز برساند.

بچه ها یکی پس از دیگری با چشمان اشکبار از همدیگر جدا
شدند و حسینیه خط را ترک گفتند شام مختصری خوردند و آماده عملیات شدند عده ای نام
حسین (ع) را برداشت و عده ای برجبین خود بسته بودند سبز و سرخ و چه بر صورت ان ها
زیبا بود این جملات مسافر کربلا ، لبیک یا خمینی خونخواهان ثارالله یا حسین الله
اکبر لااله الا الله یا مهدی ادرکنی هر کس عنوانی را انتخاب کرده است این عنوان ها
یک متن ساده نیستند اعتقادی هستند که رزمنده با آن ها زیسته است اینک ان ها را به
پیشانی خود بسته است تا بر صف دشمن زبون حمله برد رزمنده در جبهه از این اسامی و
عنوان های مقدس نیرو و الهام غیبی می گیرد این نام های مقدس به او اطمینان و آرامش
می بخشد گویی این نام ها پرتوی از سکینه الهی هستند که در این شکل و فرم بر سپاه
اسلام نازل می شوند پس از توجیه منطقه و هدف های پیش بینی شده نیروها در تاریکی شب
به سمت سنگرهای بعثیون کافر حرکت نمودند آتش دشمنی که ادعا می کرد خوزستان را ظرف
یک هفته تصرف می کند همین شده است آتش و آتش و آتش مزدوران عراقی مثل موش در
سنگرهای مخفی می شوند و در برابر حملات برق آسا و مکرر رزمندگان اسلام هیچ گونه
عکس العملی نمی توانند به جز آتش نشان دهند و لذا در ساعت های اولیه اسارت با
شنیدن تکبیر رزمندگان انواع سلاح های سبک و سنگین خود را رها کنندو یا پا به فرار
می گذارند که به سزای اعمالشان می رسند و یا به اسارت نیروهای جان بر کف اسلام در
می آیند.

 با پیشروی نیروهای
اسلام به طرف مواضع دشمن بعثی درگیری شروع شد. نیروهایی که جلوتر حرکت کرده بودند
درگیر با دشمن شده بودند و دشمن که متوجه حمله سپاه اسلام شده بود آتش خود را بر
روی نیروها شدید و شدید تر کرد نیروها با شتاب بیشتری به سمت مواضع دشمن در حال
حرکت بودند سنگرهای دشمنان قران یکی پس از دیگری به تصرف لشکریان اسلام در می آمد
و این در حالی بود که دشمن از خطر دوم خود هنوز بر روی نیروهای ما آتش می گشود که
در این بین میان دو تن از برادران که با همدیگر از قبل دوست و آشنا بودند و در یک
سنگر زندگی می کردند خمپاره ای فرود آمد شدت انفجار به حدی بود که هر دو برادر به
گوشه ای پرت شدند یکي از برادرها تنها بر اثر موج خمپاره ای اندکی مجروح شده بود و
دیگری بر اثر ترکش های متعدد خمپاره که درست بر نزدیکی او خورده بود بدنش سراپا
خون شده بود و در آستانه شهادت قرار داشت برادری که تقریبا سالم بود فوری برادران
امداد را خبر کرد آنها به سرعت آمدند که پيکر غرقه به خون اين برادر را که هنوز
رمق کمی در بدن داشت بردارند و بر روی برنکارد بگذارند. وضع او به گونه ای بود که
بلند کردن او در ان حالت کار یک نفر و دونفر نبود لذا با پیشنهاد یکی از برادران
چند نفر شدند تا با هم دست و پای او را بگیرند و سوار بر انکارد کنند دشمن هم چنان
زبونانه آتش می ریخت و نیروهای اسلام در حال پیشروی بودند.

دوست و همرزم نزدیک این برادر مجروح سر دوست خود را گرفت
تا از زمین بلند کند دیگر برادران دست و پا و سینه و کمر او را گرفتند تا بر
برانکارد بگذارند که ناگاه صدای خفیفی از ان برادر رزمنده بلند شد رفیق همرزم او
که خود نیز جراحاتی برداشته بود و از طرفی در دغدغه پیش روی و ادامه عملیات و
پیوستن به بچه های خط شکن بود و از سوئی دیگر در فکر دوست خود که آن همه به او
علاقه داشت سر خود را خم کرد تا بفهمد که در این آخرین لحظات همرزمش چه تقاضائی
دارد آیا از پدر مادر برادرش سخن می گوید؟ آیا از مال دنیا صحبتی دارد؟ آیا از شدت
جراحات و درد خون ریزی گله می کند؟ که دید این صدا از دوست او بلند شد برادر آخر
چرا سرم را از زمین برداشتی و چرا نگذاشتی سرم روی همین جا باشد دوست همرزمش با
عجله و شتاب زده به او گفت  آخر تو وضعت
خیلی ناجور است وباید سریع به اورژانس پشت خط انتقال پیدا کنی  نمی شود این جا تو را رها کنم. خونریزیت زیاد
است.

او با حالت تاسف در حالی که نه توان حرف زدن داشت نه توان
نگاه کردن به اطرافیان خود با چشمانی اشک بار و خون با صدایی که هر لحظه ضعیف و
ضعیف تر می شد ادامه داد: آخر برادر تو نمی دانی سرم روی پای چه کسی بود سرم روی
پای آقا عبدالله الحسین بود سرم روی پای عزیز فاطمه بود چرا نگذاشتی هم چنان آقا
سرم را به دامن بگیرد

اشک در چشمان همه حلقه زده بود همه بی اختیار گریه می
کردند و اقا را صدا می زدند قطرات اشک برادران امدادگر بر روی لباس و پیکر خونی
رزمنده می افتاد و هیچ کس حرفی برای زدن نداشت حسین در آن لحظات مگر ممکن است که
به بالین این عزیزان نیاید؟ مگر ممکن است این ها یک عمر او را صدا کنند نام مقدس
او را فریاد کنند و او لبیک نگوید؟ اگر کسی چنین باور داشته باشد بی شک حسین (ع)
را نشناخته است رزمنده این را گفت و زبان خود را به سلام بر حضرت به زحمت حرکت می
داد وقتی که به پشت خط انتقال داده می شد لحظاتی نگذشت که به شرف لقاء الله نائل
شود بر پیشانی او پیشانی بند قرمزی بود که با خط سفید بر آن نوشته بود: یا حسین
(ع) چشمان او باز بود و هنوز قطرات اشک شوق از زیارت حضرت اباعبدالله حسین در
چشمان نیمه باز او دیده می شد ، بر لبان نیمه خونینش تبسم شیرینی نقش بسته بود این
تبسم از طواف روح طاهر و پاک او برگرد حرم مطهر سیدالشهدا در این لحظات اولیه حیات
جاوید شهادت حکایت می کرد.

و السلام جبهه جنوب غلام علی رجائی