شناخت خداوند

خطبه 186

درسهائی از نهج البلاغه آخرین قسمت خطبه

شناخت خداوند

آیة الله العظمی منتظری

… وَلاَ لِلْإِسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَي نِدٍّ مُکَاثِرٍ، وَلاَ
لِلْإِحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِر، وَلاَ لِلْإِزْدِيَادِ بِهَا فِي
مُلْکِهِ، وَلاَ لِمُکَاثَرَةِ شَرِيکٍ فِي شِرْکِهِ، وَلاَ لِوَحْشَةٍ کَانَتْ
مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا. ثُمَّ هُوَ يُفْنِيهَا بَعْدَ
تَکْوِينِهَا، لاَ لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي تَصْرِيفِهَا وَتَدْبِيرِهَا،
وَلاَ لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ، وَلاَ لِثِقَلِ شَيْءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ. لاَ
يُمِلُّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَي سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا، لکِنَّهُ
سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ، وَأمسَکَهَا بِأَمْرِهِ، وَأَتْقَنَهَا
بِقُدْرَتِهِ. ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ
إِلَيْهَا، وَلاَ اسْتِعَانَةٍ بَشَيْءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا، وَلاَ لْإِنصِرَاف
مِنْ حَالٍ وَحْشَةٍ إلَي حَالِ اسْتِئْنَاسٍ، وَلاَ مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَعَميً
إِلَي حَالِ عِلْمٍ وَالِْتمَاسٍ، وَلاَ مِنْ فَقْرٍ وَحَاجَةٍ إِلَي غِنيً
وَکَثْرَةٍ، وَلاَ مِنْ ذُلٍّ وَضَعَةٍ إِلَي عِزٍّ وَقُدْرَةٍ.

موضوع بحث، خطبه 186 نهج البلاغه با شرح محمد عبده یا خطبه­ی 228 با شرح فیض
الاسلام بود. و همانگونه که ملاحظه کردید، تمام خطبه درباره صفات و افعال خداوند
بحث می­کند.

در قسمت گذشته به اینجا رسیدیم که آفرینش و ایجاد موجودات برای خداوند دشوار و
خسته کننده و سنگین نمی­باشد و خداوند مخلوقات را برای اینکه سلطنت خود را تثبیت و
استوار سازد نیافریده و همچنین آفرینش موجودات برای ترس از زوال نعمت­ها یا پدید
آمدن کمبودها نبوده است. و اکنون به دنباله­ی بحث که آخرین فراز از این خطبه بسیار
ارزنده و شیرین است، می­پردازیم:

«و لا للإستعانة بها علی نِدٍّ مکاثر»

(خداوند مخلوقات را آفریده است) نه برای اینکه از آنها یاری بجوید تا بر
همطرازی غلبه جوی چیره شود.

خلقت برای غلبه­جوئی نیست

هر سلطان مقتدری برای اینکه بتواند قدرت و سلطنت خود را حفظ کند، ناچار است
لشکری نیرومند و قهار آماده سازد تا در صورت حمله و یورش لشکر سلطانی دیگر، در
مقابل آنها ایستادگی کرده و ازخود دفاع نماید. این امری است طبیعی زیرا طبیعت
انسان غلبه­جوئی و قدرت­طلبی است. ولی خداوند اولاً- جسم نیست تا صفات اجسام را
دارا باشد و غلبه جوئی پیدا کند. ثانیاً- همطراز و کفو و انبازی ندارد که در برابر
او لشکر کشی نماید.

مکاثر: یعنی غلبه­جو. و تکاثر: بمعنای غلبه جستن بر دیگران است. در قرآن آمده
است: «الهکم التکاثر»- غلبه­جوئی سرگرمتان ساخته و دنیا شما را بازی داده است.

«ولا للإحتراز بها من ضدٍّ مُثاور»

و نه برای دوری جستن از دشمنی مهاجم

خلقت خداوند موجودات را برای این نیست که بخواهد احتراز بجوید بوسیله این
موجودات از خدائی که با او دشمن و ضد است و می­خواهد بر او حمله­ور شود و او را از
پای درآورد چرا که خداوند رقیبی ندارد تا توان هجوم بر او را داشته باشد.

مُثاور: مهاجم. ثار، یثور یعنی هجوم کرد و«ثوره» بمعنای انقلاب از همین کلمه
گرفته شده است. «ثوّار» جمع ثائر بمعنای انقلاب کنندگان است. «مثاور» اسم فاعل از
ثوره بمعنای مهاجم و یورشگر است.

«ولا للإزدیاد بها فی ملکه»

و نه بمنظور افزایش در مُلک و پادشاهی خود می­باشد

حاکمان سلطه­جو همواره در کوشش و تلاشند که زمینهای بیشتری را تصاحب کرده و با
هجوم به اطراف و اکناف در پی افزودن به قدرت و سلطنت خویش می­باشند. ولی خداوند با
ایجاد مخلوقات در پی این نیست که حکومتش را گسترده­تر کند و در افزایش مُلک خود
بکوشد.

«ولا لمُکاثرة شریک فی شرکه»

و نه برای غلبه جستن بر شریک و انبازی در شرکتش خداوند شریکی ندارد که بخواهد
بر او بزرگی و فخر بفروشد و با خلقت موجوداتی بیشتر بر او غلبه جوید و به رقابت
بپردازد. اینها از صفات انسان است که همواره می­کوشد بر رقیبان خود، برتری و غلبه
داشته باشد و در مال و قدرت بر آنان فخر بفروشد. و خداوند از تمام این صفات مبرا و
منزه است.

«سبحان الله عما یصفون».

«ولا لوحشةٍ کانت منه فأراد أن یستأنسَ الیها»

و نه برای گریز از وحشت تنهائی است تا با موجودات انس بگیرد

خداوند ما را خلق نکرده است تا از وحشت تنهائی بدرآید و با ما مانوس و هم صحبت
شود.

«ثمَّ هو یفنیها بعد تکوینها لا لسَأَمٍ دخل علیه فی تصریفها و تدبیرها»

وانگهی او اشیاء را پس از آفریدن نابود می­سازد نه به این جهت که از گرداندن و
تدبیر امور آنها خسته ملول شده باشد.

فنای پس از آفرینش

خداوند قادر، چرخ گردون را پس از ایجاد به نیستی و نابودی می­کشاند، زمین را
از هم می­پاشد و آسمانها را درهم می­پیچد و تمام جنبندگان را فانی می­سازد، در
حالی که اگر به موجودات نیازی داشت یا اگر می­خواست با آنان انس بگیرد! قطعاً آنها
را از بین نمی­برد ولی او بی­نیاز علی الاطلاق است. وانگهی اکنون که آنها را می­میراند،
باز هم به این خاطر نیست که از آنان خسته و ملول گشته و اکنون برای استراحت و
آسایش می­خواهد چند صباحی دور از سر و صدا به سر ببرد!!

خداوند مانند انسان نیست که اگر چیزی را ساخت پس از مدتی(که از تدبیر امور آن
بگذرد و احساس خستگی و ملالت کند، آن را از بین می­برد و در پی آن برمی­آید که
چیزی آسان­تر و راحت­تر بسازد یا مانند کودکان نیست که پس از بازی کردن طولانی
خسته می­شوند و اسباب بازی را می­شکنند. بلکه اراده­ی ذات اقدسش از ازل تعلق گرفت
که عالم ماده­ محدود و دارای زمانی مشخص باشد که هرگاه زمان آن منقضی شد از بین
برود و فانی گردد.

سَأم: خستگی

تصریف: تغییر و تبدیل. مثلا خداوند انسان را از خاک می­آفریند و در اثر تحول و
تغییر، انسان از نطفه به علقه و از علقه به مضغه در می­آید وانگهی با پرورش
استخوانها و ایجاد گوشت و پوست، انسانی کامل از نظر جسمی می­شود. این تغییر و تحول
را تصریف می­نامند و از همین رواست که علم تصریف برای ایجاد تغییر در لفظ است که
از یک لفظ، مشتقات زیادی گرفته می­شود.

تدبیر: اداره کردن و نظم و ترتیب در موجودات قرار دادن است.

«ولا لراحةٍ واصلةٍ الیه و لا لثقل شیءٍ منها علیه»

و نه برای اینکه آسایش و راحتی به اور روی آورد و یا سنگینی چیزی از آنها را
از خود دور سازد.

نه خداوند در پی ایجاد آرامش و آسودگی برای خویشتن است و نه چیزی از این
موجودات بر او سنگین و گران می­آید که بخواهد از آنها دوری جوید.

«لا یُملةُ طول بقائها فیدعوه الی سرعة إفنائها»

بسیار ماندن و طول بقای موجودات او را خسته و ملول نمی­سازد تا او را به سریع
از بین بردن آنها وا دارد.

هرچه باقی ماندن موجودات به طول انجامد، او هرگز خسته و ملول نمی­شود تا این
که این خستگی او را وادارد که بزودی از آنها رهائی یافته و آنها را از بین ببرد و
نابود سازد. بلکه علت فنای موجودات همین است که اراده­ی الهی به این تعلق گرفته
است که موجودات عالم مادَّه محدود باشند.

«لکنه- سبحانه- دبّرها بلطفه»

ولی خداوند سبحان، نظم و تدبیر امور موجودات را با لطف و مهربانیش قرار داده
است.

لطف الهی در آفرینش موجودات

خدای سبحان، با لطف و مهربانیش جهان ماده را با این موجودات آفریده است. و هدف
از خلقت انسانها که گل سر سبد مخلوقات­اند برای این است که آزمایش شوند تا سیه­روی
شود هر که در او غش باشد و به بهشت برین دست یابد آن کسی که با ایمان و عمل صالح
زندگی چند روزه­ی دنیا را گذرانده است.

در قرآن می­فرماید: «الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً»-
خداوندی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که معلوم شود کدامیک بهتر کار
می­کند. البته برای خدا مشخص است که هر کس چه می­کند و چه خواهد کرد ولی باید برای
خود مردم معلوم شود، و از آن پس، آن کس که کار نیکو کرده و اعمال صالحه داشته،
پاداش گیرد و آن که سرپیچی از فرمانهای الهی کرده به کیفر کردارش برسد. و خداوند
با لطف خود، این موجودات را با چنین نظم و ترتیبی آفریده است.

«وأمسکها بأمره و أتقنها بقدرته»

و با فرمان خود نگاهشان داشته و با قدرت خود استوارشان گردانیده است.

خداوند با امر و فرمان خود، موجودات را روی پای خودشان نگهداشته و با قدرت خود
آنها را محکم و استوار گردانیده است.

«ثم یعیدها بعد الفناء من غیر حاجة منه الیها»

پس آنها را پس از نابودی – به حال اول- باز می­گرداند بی­آنکه نیازی به آنها
داشته باشد.

معاد و زندگی دوباره

تا اینجا سخنان حضرت درباره­ی خلقت و آفرینش موجودات و از آن پس نابودی و فنای
آنها دور می­زد، و از اینجا درباره­ی بازگشت و معاد آنها سخن می­گوید.

خداوند پس از فناء و از بین بردن موجودات، در روز رستاخیز دوباره آنها را باز
می­گرداند و زنده می­کند، اما این بار زندگی در عالم دنیا و جهان ماده نیست بلکه
زندگی در آخرت و عالم جاودان است. آنجا است که رو سفیدان و آنان که آزمایش عالم
دنیا را بخوبی پاسخ دادند و از امتحان سرفراز بیرون آمدند، جلوه می­کنند و در
برابر خلایق قدرت نمائی می‌نمایند و خداوند بهترین و شیرین­ترین و جاودانه­ترین
پاداش را به آنها ارزانی می­بخشد. و آنجا است که بدکاران و فاسقان و کافران و
منافقان و ستمگران با روی سیاه، رسوا و مفتضح می­شوند و بدترین و زشت­ترین کیفرها
را که از همه سنگین­تر، غضب الهی است نصیبشان می­شود. خدایا! در آن روزی که
صورتهای بسیاری از مردم سیاه و تاریک است، صورتهای ما را سفید و نورانی بگردان.

البته خداوند از راه لطف و کرمش، آن همه نعمتهای جادوان به خوبان و نیکان می­بخشد
و گرنه هیچ نیازی نه به آنها و نه به دیگر مخلوقات دارد چرا که او غنی علی الاطلاق
است.

«و لا استعانة بشیءٍ منها علیها»

و بی­کمک گرفتن به یکی از آنها بر آنها

خداوند که مخلوقات را به آن عالم باز می­گرداند نه برای حاجتی است که به آنها
دارد و نه می­خواهد بوسیله آنها بر موجودات دیگر کمک بجوید و یاری طلبد.

«و لا لانصرافٍ من حال وحشة الی حال استئناس»

و نه به منظورهائی از حالت وحشت و تنهائی است تا به حالت انس برگردد.

اینچنین نیست که خداوند پس از فنای موجودات و در هم پیچیدن آسمانها و زمین و
افلاک، تنها می­شود و از این تنهائی رنج می­برد و برای اینکه از تنهائی درآید و
برای خود مونسی بجوید، دگر بار مخلوقات را می­آفریند!!

«و لا من حال جهل و عمیً الی حال علمٍ و التماس»

و نه بقصد در آمدن از تنگنای جهل و کوری و گمراهی و رفتن به سوی دانش و خواهش

و نه اینکه از خلقت دوباره­ی آفرینش بخواهد از حالت نادانی و کوری- و العیاذ
بالله- بدرآید تا راه دانش و بینش را بپیماید، یا اینکه از این فنای موجودات
پشیمان شده باشد و اکنون پس از اندیشیدن، به این معنی پی ببرد که باید دوباره
موجودات را زنده نماید. این تداعی افکار و پشیمانی­ها و سر عقل آمدن­ها، مربوط به
اجسام است نه خالق اجسام.

التماس. ممکن است به معنای خواهش کردن و طلبیدن باشد و یا لمس بمعنای علم
باشد.

«ولا من فقرٍ و حاجة الی غِنیً و کثرة»

و نه از جهت فقر و تنگدستی و نیاز و رسیدن به دارائی و جهانداری و توانمندی.

خداوند پس از فنا و نابودی موجودات، فقیر و ناتوان و تنگدست نمی­شود که برای
رسیدن به دارائی و توانمندی، آنها را دوباره زنده کند.

«ولا من ذُلٍّ وضَعَة الی عزٍّ و قدرة»

و نه برای دوری از خواری و ذلت و رسیدن به شوکت و ارجمندی و قدرت

خداوند چه نیازی به مخلوقات دارد که آنان را بازمی­گرداند و دوباره زنده می­کند؟
این تنها از راه لطف و کرم و مهربانیش است و گرنه او نه نیازی به پول و قدرت و علم
و شوکت آنها دارد و نه آنها از خود چیزی دارند. و مگر می­شود خداوند نیاز به قدرت
و شوکت و عظمت و توانمندی مخلوقات داشته باشد در حالی که خود آنها را خلق کرده و
این پول و ثروت و قدرت و عزت را به آنها داده است و تازه تمام مخلوقات چیزی جز
پرتو و جلوه­ای از وجود حق تعالی نیستند بی­آنکه ذره­ای از خداوند کم شود یا بر
وجودش چیزی افزوده گردد. و تمام موجودات عالم در برابر عظمت حق تعالی هیچ­اند. و
اگر کسی در دنیا عزت و شوکت و مال و قدرتی دارد از او است که می­فرماید: «أیبتغون
عندهم العزَّة فإن العزَّة لله جمیعاً» – آیا مؤمنان نزد منافقات عزتی می­جویند؟!
که عزت یکسره از آن خداوند است.

خداوندا بما توفیق ده که کوچکی و ناتوانی خودمان را در مقابل قدرت و اراده­ات
احساس و لمس کنیم تا بفهمیم که ما از خود هیچ نداریم و تمام افعال و سکنات و حرکات
ما مورد توجه و نظر تو است، بسا در روش زندگیمان تغییری دهیم و به خودآئیم.

پایان