داستان بعثت رسول خدا (ص)

داستان بعثت رسول خدا(ص)
و كيفيت آن از نظر روايات اهل سنت

حجة الاسلام وا لمسلمين
رسولي محلاتي

و اگر اين روايت- و هر
روايتي كه در صحيح بخاري آمده صحيح است پس چرا قاضي عياض كه از بزرگان اهل سنت است
در داستان وحي گفته:

«لا يصحّ أن يتصوّر
الشيطان في صورة الملك و يلبس عليه الامر لا في اول الرسالة و لا بعدها، و
الاعتماد في ذلك علي دليل المعجزة بل لايشكّ النبيّ انّ مايأتيه من الله هو الملك
و رسوله الحقيقي، اما بعلم ضروريّ يخلقه الله له، أو ببرهان جليّ يظهره الله لديه
لتتم كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلمات الله»[1]

يعني صحيح نيست كه شيطان
در صورت فرشته براي او متصور شود و امر را به او مشتبه سازد نه در آغاز رسالت و نه
بعد از آن اعتماد در اينجا بر معجزه است، بلكه پيامبر شك نمي­كند كه آنچه از جانب
خداوند بر او نازل گشته فرشته و رسول حقيقي است يا بعلمي ضروري كه خدا در او
آفريده يا برهاني آشكار و جلي كه خدا بر او آشكار كند تا كلمه خود را بر او تمام
سازد… كه تغيير دهنده­اي بر كلمات خدا نيست!

و پيش از اين نيز از
قاضي عياض گفتاري در اينباره نقل كرديم!

و آيا امثال قاضي عياض
اين روايت را ديده و اين سخن را گفته­اند…

و نظينر همين عقيده و
گفتار را مرحوم علامۀ طبرسي (ره) در مجمع البيان بدنبال حديثي كه از دانشمندان اهل
سنت روايت كرده و ذكر اضطراب و نگراني رسول خدا(ص) بدنبال نزول وحي بر آنحضرت در
آن آمده، فرموده است كه ما متن حديث و گفتار آن دانشمند بزرگ را براي مزيد اطلاع
خوانندگان محترم ذيلاً نقل مي­كنيم:

ايشان در ذيل تفسير آيه:

«يا ايها المدثر» چنين
گويد:

«قال الأوزاعيّ: سمعت
يحيي بن أبي كثير يقول: سألت أبا سلمة أيّ القرآن ا‍ُنزل من قبل قال: «يا أيّها
المدّثّر» فقلت: أو «اقرء باسم ربّك»؟ فقال: سألت جابربن عبدالله أيّ القرآن:
اُنزل قبل؟ قال” «يا أيّها المدّثّر» فقلت: أو «اقرء»؟ قال جابر: اُحدّثكم ما
حدّثنا رسول الله (ص)، قال: جاورت بحراء شهراً، فلمّا قضيت جواري نزلت فاستبطنت
الوادي فنوديت، فنظرت أمامي و خلفي و عن يميني و عن شمالي فلم أرأحداً، ثمّ نوديت
فرفعت رأسي فإذا هو علي العرش في الهواء، يعني جبرئيل (ع)، فقلت: دثّروني دثّروني
فصبّوا عليّ ماءً، فأنزل الله عزّوجلّ: «يا أيها المدّثّر» و في رواية: فخشيت منه
فرقاً حتّي هويت ألي الأرض، فجئت إلي أهلي فقلت: زمّلوني، فنزل: «يا ايها المدّثر*
قم فأنذر» أي ليس بك ما تخافه من الشيطان، إنّما أنت نبيّ فأنذر الناس و ادوعهم
إلي التوحيد»

و سپس در ردّ اين گفتار
نابجا فرموده:

«و في هذا ما فيه،‌لأنّ
الله تعالي لايوحي إلي رسوله إلاّ بالبراهين النيّرة والآيات البيّنة الدلّة علي
أنّ ما يوحي إليه إنّما هومن الله تعالي، فلا يحتاج إلي شيءٍ يُفرَّع و لا يَفزّع
ولا يفرق»[2]

يعني و اشكال اين حديث
روشن است،‌ زيرا خداي تعالي به پيامبر خود وحي نمي­كند مگر با برهانهاي روشن و
آيات آشكاري كه دلالت دارد بر اينكه آنچه بر او وحي شده از جانب خداي تعالي است،
پس نيازي به چيز ديگر نيست و چنان نيست كه كسي او را بترساند و مضطرب سازد و نگران
شود و بترسد!

باري بهتر آن است كه سخن
را درهم پيچيم و تحقيق و بررسي بيشتر را در باب نقد جملات اين حديث بعهدۀ خوانندۀ
محترم بگذاريم، ولي اين نكته را نمي­توانيم ناگفته بگذاريم كه راسيت جاي بسيار
تأسف است كه دربارۀ مهمترين مسئلۀ اعتقادي ما يعني مسئله وحي و نبوت كه سرآغاز همۀ
مسائل ديگر است بايد امثال اينگونه روايات در كتابهائي همچون صحيح بخاري و مسلم كه
نزد بسياري از مسلمانان تا بدان درجه اعتبار دارند كه نووي درباره­شان گويد:

«و هما أصحّ الكتب بعد
القرآن»[3]

و اين دو كتاب پس از
قرآن كريم صحيحترين كتابها است. و بر طبق همين رويات مقام والا و عظيم رسول خدا(ص)
را تا بدان حدّ پائين آورده كه در هنگام دريافت وحي الهي و انجام رسالت تاريخي و
جهاني خود اينگونه دچار ترديد و دودلي بشود؟ و براي رفع ترديد خود ناچار به خديجة
و ورقة بن نوفل و ديگران متوسل شود، و در اثر «فترت» وحي و انقطاع موقت آن به آن
اندازه دچار هيجان و اضطراب شود كه چندين بار تصميم به انتحار و خودكشي بگيرد و…
و…

و با اين روايات صحيحة و
معتبرۀ خود! بهترين بهانه و دستاويز را بدست دشمنان اسلام بدهند كه آغاز وحي رسول
خدا(ص) را با تاييد امثال ورقة بن نوفل كه بگفتۀ آنها- و امثال همين روايات- سالها
بدين نصرانيت درآمده و در اين آئين علوم زيادي را كسب كرده بود، توأم كنند…

و حالت شك و ترديد را در
آنچه بر رسول خدا نازل ميشد وارد سازند!

و مقام رسول خدا(ص) را
تا سر حدّ يك انساني چناني با آن حالات و اعمال تنزّل دهند! و امثال اين سخنان!

تحليلي دربارۀ اين
روايات:

در اينجا ما به يك جمع
بندي رسيده­ايم كه براي ما احتمالاتي را بوجود آورده و نقل آن خالي از فايده نيست
و شايد شما هم اين احتمالات را بعيد ندانسته و به پسنديد و آن اين است كه با توجه
به اينكه راوي اين حديث عروة بن زبير و اسماعيل بن ابي حكيم از آل زبير بودند
احتمالات زير بنظر ميرسد:

1-   
عبدالله بن زبير و زبيريان چند سالي در مكه و مدينه و قسمتي از خاك عراق
حكمراني داشتند و خود را بعنوان جانشينان پيغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا
زده بودند، در مقابل رقباي خود از بني هاشم و بني اميه و بني عباس براي خود فضيلت
تراشي مي­كردند و حديثهائي براي خانواده و فاميل خود جعل ميكردند تا خود را از
ديگران به اسلام و پيامبر بزرگوار اسلام نزديكتر از ديگران معرفي كنند…

و شاهد بر اين مطلب
ميتواند همان حديث جعلي قبلي باشد كه در مذمّت عباس و علي (ع) جعل كرده بود بدان خاطر
كه علويّان و بني عباس رقباي ايشان بودند.

2- زبير بن عوام
برادرزاده خديجه (س) است كه نسبشان به بني اسد بن عبد العزي ميرسد و عوام پدر او
برادر خديجه بوده و ورقة بن نوفل هم پسر عموي خديجه كه همگي از همان تيره بني اسد
بن عبدالعزي است،‌ و اين خبرسازان حرفه­اي براي اينكه فضيلتي براي حضرت خديجه (س)
و ورقة بن نوفل بتراشند اين سخنان را به ايشان نسبت داده تا آنها را در تحكيم اساس
اسلام سهيم سازند، اگر چه در اين ميان مقام والاي رسول خدا(ص) نيز مخدوش گردد و
شايد ندانسته و بي­توجه به اينطرف قضيه يعني خدشه­دار شدن مقام رسول خدا(ص) نيز
اينكار را كرده­اند و تعمّدي در اينكار نداشته­اند…

3- در مورد عايشه نيز
همانگونه كه قبلاً گفته شد خاله عروة بن زبير بوده و عروة بن زبير همانگونه كه
شنيديد احدي را از او داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمي­دانسته و از اين رو شايد
عايشه درباره ماجراي وحي اظهار نظري كرده و عروه روي همان عقيده­اي كه به وي داشته
آنرا بعنوان يك روايت مسلمي از او نقل كرده تا ضمناً يكي از بهترين حديثهائي را كه
خاله­اش شنيده در اين باب اظهار كرده باشد…و روي اين جهات احتمال جعل در اين
روايات بعيد نيست و انگيزه آن نيز همين­ها بوده كه خوانديد، و الله العالم.

و در پايان لازم است
نظري هم به روايات شيعه در باب وحي بيندازيم و به بينيم آنها داستان وحي و آغاز
نبوت رسول خدا (ص) را چگونه روايت كرده­اند.

از آنجمله از
أميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه نقل شده كه دربارۀ داستان وحي و آغاز آن در
روزهاي نخست بعثث فرموده:

ولم يجمع بيت واحد يومئذ
في الاسلام غير رسول الله (ص) خديجۀ و أنا ثالثهما، أري نور الوحي و الرسالة، و
أشمّ ريح النبوّة، و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحي عليه صلي الله عليه و
آله، فقلت: يا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أيس من عبادته إنّك
تسمع ما أسمع،‌ و تري ما أري، إلاّ أنّك لست بنبيّ، و لكنّك وزير، و إنّك لعلي خير[4]

–        
و گرد نياورد خانه­اي احدي را آنروز در اسلام جز رسول خدا(ص) و خديجة  ومن نيز سومي آنها بودم كه نور وحي و رسالت را
ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميكردم و بخوبي صداي نالۀ شيطان را شنيدم در
آنهنگامي كه وحي بر رسول خدا(ص) نازل شد و عرض كردم: اي رسول خدا اين ناله چيست؟
فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خود نوميد گشته، تو هم ميشنوي آنچه را من مي­شنوم
و مي­بينيم آنچه را من مي­بينيم جز آنكه تو پيامبر نيستي ولي تو وزير وكمككاري و
تو برخير و خوبي هستي!

و همانگونه كه ملاحظه
ميكنيد اميرالمؤمنين (ع) در اين خطبه به وضوح و صراحت جريان را بگونه­اي ترسيم
فرموده و گزارش ميدهد كه گذشته از اينكه رسول خدا(ص) نور وحي را مشاهده ميفرمود و
صداي نالۀ شيطان را تشخيص ميداد، خود آنحضرت يعني علي (ع)- آن شاگرد ممتاز مكتب
آنحضرت- نيز صداي ناله شيطان را مي­شنيد آندورا با يكديگر اشتباه نميكرد…!

و اين هم روايت ديگري كه
مجلسي (ره) در كتاب بحارالانوار از امالي شيخ روايت كرده كه برخي از اصحاب امام
صادق (ع) جريان وحي را كه از آنحضرت مي­پرسد كه چگونه رسول خدا(ص) گاه مي‌فرمود:
اين جبرئيل است كه بمن چنين و چنان ميگويد، و گاه در حال وحي به حال بيهوشي و
اغماء ميافتاد؟

امام (ع) در پاسخ او
فرمود آن حالت رسول خدا(ص) و آن سنگيني كه احساس ميكرد در هنگامي بود كه خداي
تعالي بدون واسطۀ جبرئيل با آنحضرت سخن ميگفت، ولي هنگامي كه جبرئيل با آن بزرگوار
سخن ميگفت چنين حالتي بر آنحضرت عارض نمي­شد و خيلي عادي ميفرمود:

اين جبرئيل است!‌ و
جبرئيل چنين گفت:

و اين هم متن حديث شريف
كه خلاصۀ ترجمه­اش را شنيديد.

الحسين بن إبراهيم
القزوينيّ، عن محمّد بن وهبان، عن أحمد بن إبراهيم بن أحمد، عن الحسن بن عليّ
الزعفرانّي،‌عن البرقّي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي
عبدالله (ع) قال: قال بعض أصحابنا: أصلحك الله أكان رسول الله (ص)يقول: قال
جبرئيل، و هذا جبرئيل يأمرني، ثمّ يكون في حال أخري يغمي عليه؟ قال: فقال
أبوعبدالله (ع): إنّه إذا كان الوحي من الله إليه ليس بينهما جبرئيل أصابه ذلك
لثقل الوحي من الله، و إذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلك فقال: قال لي جبرئيل، و
هذا جبرئيل.[5]

و بلكه در پاره­اي از
روايات آمده است كه جبرئيل هيچگاه بدون اجازۀ قبلي نزد رسول خدا(ص) نمي­آمد، و هر
گاه نيز كه اجازه ميگرفت هنگام ورود با كمال ادب و مانند بنده­اي در حضور آنحضرت
جلوس ميكرد، كه اين هم متن آن حديث ديگر كه شيخ صدوق(ره) در كتاب علل از امام صادق
(ع) روايت كرده:

عن أبي عبدالله (ع) قال:
كان جبرئيل إذا أتي النبيّ صلي الله عليه و آله قعد بين يديه قعدة العبد، و كان
لايدخل حتّي يستأذنه.[6]

اكنون بنگريد «تفاوت ره
از كجا است تا بكجا» و چه اندازه فرق است ميان روايات اهل سنت و روايات شيعه در
معرّفي جبرئيل و رسول خدا(ص) و داستان وحي و ورود فرشتۀ وحي بر رسول خدا(ص)؟ و خود
قضاوت كنيد!

و اين نيز حديث ديگري در
اين باره كه عياشي در تفسير خود آنرا از زراره از امام صادق (ع) روايت كرده است.

«عن زرارة قال: قلت لأبي
عبدالله (ع): كيف لم يخف رسول الله (ص)فيما يأتيه من قبل الله أن يكون ذلك ممّا
ينزغ به الشيطان؟ قال: فقال: إنّ الله إتّخذ عبداً رسولاً أنزل عليه السكينة
والوقار، فكان يأتيه من قبل الله عزّوجلّ مثل الّذي يراه بعينه».[7]

زارة گويد: به امام صادق
(ع) عرض كردم: چگونه رسول خدا(ص) در آنچه بر او از سوي خدا نازل مي­گشت ترس آنرا
نداشت كه از وساوس شيطان باشد؟ امام (ع) فرمود: براستي كه خدا هر گاه بنده­اي را
به رسالت انتخاب مي­كند آرامش و وقار خود را بر او فرو مي­فرستد، بدانگونه كه هر
چه از جانب خداي عزوجل بر او نازل گردد همانند چيزي است كه به چشم خود مي­بيند…

در اين حديث اين مطلب كه
رسول خدا(ص) در مورد وحي الهي هيچگونه شك و ترديدي بخود راه نميدهد مسلّم فرض شده
و علّت آنرا زارة مي­پرسد؟

و اين هم روايتي دربارۀ
ماجراي بعثت رسول خدا(ص) كه چون راوي و سندي ندارد چندان معتبر نيست ولي ناقل آن
مرحوم ابن شهر آشوب است كه در مناقب آنرا روايت كرده كه ميگويد:

و روي أنّه نزل جبرئيل
علي جياد أصفر و النبيّ (ص) بين عليّ (ع) و جعفر، فجلس جبرئيل عند رأسه، و ميكائيل
عند رجله، و لم ينبّهاه إعظاماً له، فقال ميكائيل: إلي أيّهم بعثت؟ قال: إلي
الأوسط، فلّما انتبه أدّي إليه جبرئيل الرسالة عن الله تعالي، فلمّا انتبه أدّي
إليه جبرئيل الرسالة عن الله تعالي، فلمّا نهض جبرئيل ليقوم أخذ رسول الله (ص)
بثوبه ثمّ قال: ما اسمك؟ قال: جبرئيل، ثمّ نهض النبيّ (ص)ليلحق بقومه فما مرّ
بشجرة ولا مدرة إلّاّ سلَمت عليه و هنّأته، ثمّ كان جبرئيل يأتيه ولا يدنو منه
إلاّ بعد أن يستأذن عليه، فأتاه يوماً و هو بأعلي مكّة فغمز بعقبه بنا حية الوادي
فانفجر عين فتوضّأ جبرئيل، و تطهّر الرسول، ثمّ صلّي الظهر و هي أوّل صلاة فرضها
الله عزّوجلّ؛ و صلّي أميرالمؤمنين (ع) مع النبيّ (ص)، و رجع رسول الله (ص) من
يومه إلي خديجة فأخبرها،‌ فتوضّأت وصلّت صلاة العصر من ذلك اليوم[8]

– و روايت شده كه جبرئيل
بر اسبي زرد رنگ (و يا در مكاني بنام جياد) بر آن حضرت نازل گشت و رسول خدا (ص)
ميان علي (ع) و جعفر خفته بود، پس جبرئيل در كنار سر آنحضرت نشست و ميكائيل در
كنار پاي او بخاطر عظمت و بزرگي آنحضرت وي را بيدار نكردند، ميكائيل گفت: بسوي
كداميك از اينان مبعوث گشته­اي؟ گفت: به اين كه در وسط خفته! و چون رسول خدا (ص)
از خواب بيدار شد جبرئيل رسالت خداي تعالي را به آنحضرت ابلاغ كرد، و چون جبرئيل
خواست كه برخيزد رسول خدا(ص) جامه­اش را گرفت و بدون گفت: نام تو چيست؟ گفت:
جبرئيل، آنگاه رسول خدا برخاست تا به قوم خود ملحق شود كه به هيچ درخت و سنگي نمي­گذشت
جز آنكه بر او سلام كرده و مژده­اش ميدادند. و پس از آن جبرئيل نزد او ميامد ولي
به آنحضرت نزديك نمي­شد تا از وي اذان بگيرد پس روزي در حالي كه رسول خدا(ص) در
بالاي مكه بود به نزد وي آمد و در گوشه­اي از آن وادي جائي از زمين را فشار داد و
چشمه­اي پديدار شد تو جبرئيل وضوء گرفت و رسول خدا(ص) نيز تطهير كرد آنگاه نماز
ظهر را خواند، و آن نخستين نمازي بود كه خداي عزوجل فرض كرد، و اميرالمؤمنين (ع)
نيز با آنحضرت نماز خواند، و رسول خدا(ص) در همان روز به نزد خديجه بازگشت و جريان
را به او خبر داد و او نيز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند…

و از روايت ابن ابي
الحديد در شرح نهج البلاغه كه در داستان مجاورت رسول خدا(ص) در غار «حراء» ميگويد:

«… حتي جاءت السنة
الّتي اكرمه الله فيها بالرسالة فجاور في حراء شهر رمضان و معه اهله: خديجة و علي
بن ابيطالب و خادم لهم، فجاءه جبرئيل بالرسالة…»[9]

معلوم ميشود كه علي (ع)
و خديجه نيز در ماجراي نزول وحي و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا (ص) بوده­اند…

ولي سند حديث و مصدر
آنرا متاسفانه نقل نكرده، و همين قدر در آغاز آن گفته: «و قد ورد في الكتب
الصحاح».

 



[1]
. التمهيد ج 1 ص 50.