گفته ها و نوشته ها

گفته‏ها و نوشته‏ها
كدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آيت اللّه بروجردى از كربلايى كاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مى‏پرسد كه همه را پاسخ مى‏دهد. آن گاه كربلايى كاظم به آقا مى‏گويد: شما اين همه از من پرسيديد، من پاسخ دادم. حالا من مى‏خواهم يك كلام از شما بپرسم، آقا تبسمى كرد و حضّار از اين درخواست به خنده افتادند. مرحوم آيت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مى‏پرسد: كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مى‏گويد: آن سوره «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد كربلايى كاظم آياتى را مى‏خواند كه اين حروف در آنها آمده است و اين حروف در كلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آيت اللّه بروجردى قلم و كاغذ خواسته، دستور دادند كه اين موارد را ياد داشت كنند، بعد هم صد تومان به كربلايى كاظم انعام مى‏دهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان فرهنگ كوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آيت اللّه حائرى يزدى (ره) نقل شده است كه فرمودند: «توفيقاتى كه در زندگى نصيب من شده، همه مرهون خدماتى است كه نسبت به استادم، مرحوم سيّد محمد فشاركى(ره) انجام داده‏ام. زمانى ايشان به شدّت بيمار شدند، تا جايى كه من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ايشان طشت مهيّا مى‏كردم و به اين كار افتخار مى‏نمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
بايد كار كرد، كار كار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقيتش سؤال كردند، گفت: «…دو علّت دارد: يكى اختيارى و يكى غير اختيارى. عنصر غير اختيارى در واقع همان ذوق و عشقى است كه خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نيستم، بلكه اين عنصر در افراد ديگرى هم هست. در هر زمينه‏اى كه من مطالعه مى‏كردم، مى‏ديدم علاقه دارم.دليل علمى مسئله هم اين است كه هر يك از علوم، بعدى از حقيقت را نشان مى‏دهند و انسان هم جوياى كشف حقيقت است.
عنصر ديگر (و اختيارى) پشتكار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نبايد به آنها اعتماد كرد. سالها پيش كه در نجف بوديم، فرق ما و طلبه‏هاى عرب اين بود كه آنها پشتكار عجيبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه بايد كارى كرد، كار، كار! به استعداد نمى‏توان زياد تكيه كرد.»
(فروغ انديشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه‏
حضرت امام خمينى (ره) در دوران تحصيل هميشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مى‏شد. مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد امام) مى‏گفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم ايشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مى‏دانم‏
آيت اللّه فشاركى (ره) استاد آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پايين آمد و شاگردان اطراف ايشان را مى‏گرفتند و ايشان با صبر و حوصله، گاهى تا يك ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مى‏داد.
روزى يكى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شديد، يك درس روى منبر گفتند، يك درس هم پايين منبر!» ايشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مى‏دانم كه وقتى كسى چيزى را نفهميده، تفهيم كنم و مطمئن شوم چيزى را كه سؤال كرده، فهميده است لذا براى من مسئله‏اى نيست، من خستگيها و سختيها را تحمّل مى‏كنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين نظرى منفرد، پايگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پينه بر سينه‏
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند مير حامد حسين، صاحب عبقات الانوار چنين نقل كرده‏اند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با اين حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ايشان كتاب را بر روى سينه خود نهاده، مى‏خواندند و به قدرى اين كار را ادامه دادند كه بعد از وفات، ديديم سينه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه كتاب پينه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پيامبر را مى‏ديدى چه مى‏كردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زليخا از يوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مى‏ترسد، نمى‏ترسم. وقتى بر يوسف(ع) وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت:زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مى‏بينم؟ زليخا گفت: سپاس خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانيد.
يوسف به وى گفت: چه چيزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زيبايى چهره‏ات اى يوسف! يوسف(ع) گفت: چه مى‏كردى كه اگر پيامبرى را به نام محمد(ص) مى‏ديدى كه در آخر زمان خواهد بود و او از من زيبا روتر، خوش خلق‏تر و دست و دل بازتر است؟
زليخا گفت: راست مى‏گويى، يوسف(ع) گفت: چگونه دانستى كه من راست مى‏گويم؟
زليخا گفت:زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به يوسف(ع) وحى كرد كه «زليخا راست مى‏گويد و من هم او را دوست مى‏دارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند – تبارك و تعالى – به يوسف(ع) دستور داد با زليخاازدواج كند.»
(ر.ك: الامالى، شيخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بداريد!
نوجوانى كه به سنّ بلوغ نرسيده بود، بر پيامبر(ص) سلام كرد و از شادمانى به پيامبر(ص) لبخند زد.
پيامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى يافتى؛ اى جوان!آيا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پيامبر خدا! پيامبر(ص) فرمود: «مثل عينيك؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل ابيك؛مانند پدرت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل امّك؛مانند مادرت؟»
گفت بيشتر.
فرمود: «مثل نفسك؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بيشتر اى پيامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّك؛ آيا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پيامبر! اين دوستى از آن تو يا هيچ كس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مى‏دارم.
پيامبر(ص) به اطرافيانش رو كرد و فرمود: «هكذا كونوا أحبّوا اللّه لاحسانه اليكم و انعامه عليكم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اينچنين خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن ديلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)