فلسفه رجعت در نظام شيعه آخرين قسمت

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
آخرين قسمت‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
شبهات رجعت‏
با وجود اين كه انديشمندان شيعه ماهيّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و…بيان داشته‏اند، شبهاتى از سوى برادران اهل‏سنت درباره حقانيت رجعت عنوان شده است. علاوه براين، برخى از نويسندگان مسلمان نيز در گذشته و حال در كتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پيرامون آن وارد كرده‏اند، و چه بسا اظهار داشته‏اند كه اين عقيده ريشه اسلامى ندارد و از انديشه‏ها و عقايد مكاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى كه پاسداران مرزهاى عقيده و ايمان هستند، هرگز اين‏گونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلكه با بيان و قلم، رايت مقدس دفاع از آرمانهاى اصيل اعتقادى را بردوش كشيده‏اند. بنابراين، ملاحظه مى‏كنيم كه كتب بسيارى در بررسى عقيده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منكران لبه حمله خويش را تيزتر كرده‏اند، اين مدافعين شريعت محمدى(ص) نيز بر شمار نوشته‏هاى علمى خود افزوده و چون مشعلهايى فروزان به روشنگرى و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمه‏هاى زلال معرفت پرداخته‏اند.
در اينجا به منظور روشن ساختن اذهان با كمال بى‏طرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقية الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهيم داد.
1- عقيده به رجعت از ساخته‏هاى «عبدالله بن سباء» است:
مهم‏ترين شبهه‏اى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: انديشه رجعت، از تراوشات فكرى «عبدالله بن سباء» يهودى بوده كه با حيله‏گرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است وگرنه دليل معتبرى بر صحت چنين انديشه‏اى وجود ندارد، براين اساس، شيعه متأثر از يهود شده است.
توضيح بيشتر اين كه: در زمان خليفه سوم(عثمان)، مردى يهودى از اهل صنعاى يمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنه‏انگيزى در سرزمين پهناور اسلامى و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، از يمن به شهرهاى بزرگ مسلمان‏نشين مانند كوفه، شام، بصره و مصر سفر كرده در مجامع مسلمين حضور يافت. او در بين مردم عقايد خاصى را تبليغ مى‏نمود. از آن جمله مى‏گفت كه: «پيغمبر اسلام (ص) نيز مانند عيسى بن مريم به دنيا بازمى‏گردد» با گذشت زمان، اين سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پيدايش اعتقاد به رجعت شد.
يكى از مفسران بنام اهل‏سنت دراين‏باره مى‏نويسد: اولين كسى كه معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پيامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود كه مذهب اماميه اثناعشريه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنيا) را تثبيت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معين كرده و بر آن به روايات اهل‏بيت استدلال نمود….(1)
احمد امين مصرى نيز پس از آن كه مبدأ پيدايش تفكر شيعى (عقيده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعاليم و آموزشهاى او را اين‏گونه بيان مى‏كند: مشهورترين آموزشهاى «ابن سباء»، ولايت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اين‏گونه آغاز مى‏شود كه حضرت محمد (ص) به دنيا رجوع مى‏كند.
و از جمله سخنان «ابن‏سباء» اين بود كه: تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتكذيب كند. آن‏گاه اين تفكر متحوّل شده (علت اين تحول مشخص نيست) به اين كه حضرت على(ع) نيز رجوع خواهد كرد «ابن حزم» مى‏گويد: ابن‏سبا، هنگامى كه على به شهادت رسيد گفت: اگر هزار بار او را برايم بياوريد، كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد مرد، تا اين كه زمين را آن‏گاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند. انديشه رجعت را از ابن سباء از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه: الياس به سوى آسمان رفته و بزودى برمى‏گردد و دين و قانون را اقامه مى‏كند و اين تفكر در زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امين مصرى كه گويا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، اين است: «يك چنين نسبت»؟!! و آن هم بدون هيچ دليل و مدرك، از روش تحقيق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، بايد گفتار خود را به طور مستند مطرح نمايد. آيا با وجود دلائل عديده‏اى كه انديشمندان شيعه آن را از مصادرى كه همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مى‏كنند، باز هم جا دارد كه عقيده رجعت را ساخته و پرداخته فكر يك يهودى مجهول الهويه (افسانه‏اى) بدانيم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنين شبهه‏اى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى است كه علامه كه محقق مرتضى عسكرى در اثر تحقيقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطير آخرى» به صورت تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مى‏كنيم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آورده‏اند، چنين است: او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به شهرهاى مختلف سفر مى‏كرد و از جمله به كوفه وشام و بصره رفته و در ميان مسلمانان اعتقاداتى را از پيش خود رواج مى‏داد كه تا آن روز سابقه نداشت و مى‏گفت: همان‏طور كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نيز چنين خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترويج افكارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مى‏فرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى ازمنكر، فرمانداران وقت را بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند؛ همين افراد بودند كه به خانه خليفه سوم (عثمان) ريخته و او را كشتند و همان پيروان ابن سباء بودند كه جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راويان اين داستان‏
راويان اين داستان از آغاز تا كنون بيست و دو نفر بوده‏اند و همگى آنان اين داستان را از «سيف بن عمرو» نقل كرده‏اند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بكر و ذهبى، بدون واسطه از سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان رااز چهار نفر فرق روايت كرده‏اند.(4)
وجود چنين مرد افسانه‏اى از طريق فردى به نام «سيف بن عمرو تميمى» در ميان مورخان و راويان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسيارى را ساخته و به دست راويان اخبار سپرده است و آنان نيز در اثر عدم توجه و دقت كافى، به نقل اين گونه روايات بى‏اساس پرداخته‏اند. طبرى در كتاب تاريخ معروف خود، هفتصد و يك روايت مى‏آورد كه سند همه آنها به همين شخص منتهى مى‏گردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مى‏گيرد و شگفت‏آور آن كه در كتاب تاريخ ياد شده تنها يك روايت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سيف نقل شده است. گويى تمام آگاهى‏هاى تاريخى او منحصر به همين چند سال پر ماجرا بوده و از ساير زمانها كمترين اطلاعى نداشته است.»(5)
سيف بن عمرو كيست؟
سيف بن عمرو تميمى (م: بعد از 170ق) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بن‏سباء است، در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند؛ ازاين‏رو، گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفته‏اند:
الف) يحيى بن معين (م: 323 ق) مى‏گويد: حديث تو ضعيف و سست است.
ب) سنايى (م: 303 ق) گفته است كه: او ضعيف است، حديثش را ترك كرده‏اند، نه مورد اعتماد است و نه امين.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مى‏نويسد: او بى‏ارزش بوده و بسيار دروغگو است.
د) ابن‏حبان (م: 354 ق): حديثهايى را كه خود جعل مى‏كرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل كرده است و نيز مى‏گويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفته‏اند او حديث جعل كرده است؛ البته علماى ديگر اهل‏سنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و دارقطنى و صفى‏الدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مى‏دانند.(6)
ازاين بررسى، به خوبى آشكار مى‏شود كه مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امين رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث اهل‏سنت، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مى‏گويد: ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مى‏كنيم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء كوچكترين مطلبى نيافته‏ايم.(7)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مى‏آيد كه عبدالله بن‏سباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنان‏كه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصريح مى‏كند كه او «عبدالله بن وهب» است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنين گفته است.(8)
حال كه مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشرده‏اى از شرح حال او بيان شود كه او هيچ‏گاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در ركاب او بود. هنگامى كه در جريان جنگ صفين مسئله حكميت پيش آمد و عدّه‏اى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت كه حضرت را منكر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مى‏كردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مى‏كرد و پس از انسجام يافتن، ياران او به روستاها و كوههاى اطراف مى‏رفتند. برخى او را به عنوان خليفه پيامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب كردند و به تدريج از كوفه خارج شدند. امام على(ع) كه اوضاع را چنان ديد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاكت رساند… .(9)
از مطالب ياد شده درمى‏يابيم كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را متأثر از «عبدالله بن سباى يهودى» معرفى مى‏كنند ريشه‏اش به سيف بن عمرو تميمى برمى‏گردد و او نيز از نظر بزرگان رجالى اهل‏سنت مورد اعتماد نيست.
اما خود عبدالله بن‏سبا هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او كه به خواهد تفكر وصايت يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
بنابراين، «عبدالله بن سبا» از افسانه‏هاى ساخته و پرداخته سيف بن عمرو تميمى، همان شخصى كه در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند مى‏باشد؛ بدين جهت است كه پروهشگرى منصف همچون، دكتر طه حسين در اين‏باره مى‏نويسد: «ابن السوداء، يعنى: عبدالله بن سباء، يك چهره افسانه‏اى و موهوم بوده كه دشمنان شيعه او را براى شيعه ذخيره نموده‏اند.»(10)
2 – رجعت باطل است، زيرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن ديگر) مى‏باشد.
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ اين شبهه را چنين بيان مى‏كنند كه: نظريه «تناسخ» براساس انكار رستاخيز پى‏ريزى شده و پيروان اين مكتب، پاداش و كيفر اعمال و رفتار را منحصر به دنيا مى‏دانند. چكيده اين اعتقاد آن است كه: «جهان آفرينش پيوسته در گردش است و هر دوره‏اى تكرار دوره پيشين بوده و اين گردش و تكرار پايان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار ديگر به دنيا باز مى‏گردد، و اين بازگشت مبتنى بر كردار و رفتار پيشين اوست. اگر در روزگار گذشته كردارى نيك و شايسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مى‏نمايد، و اگر مرتكب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مى‏گردد».
البته ناگفته نماند قائلين به تناسخ به چهار گروه تقسيم مى‏شوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مى‏گويند، گروهى به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند، و جمعى نيز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مى‏سازند، كه در كتابهاى فلسفى، كلامى و روائى، نادرستى اين عقايد ثابت گرديده است.(11)
از اين مطالب به روشنى درمى‏يابيم كه تناسخ هيچ‏گونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه يقين به وقوع اين رستاخيز بزرگ همگانى دارند. آنان هيچ‏گاه از تكرار بى‏نهايت دوره‏هاى آفرينش سخن نمى‏گويند، بلكه آنان به پيروى از قرآن‏كريم، معتقدند كه براى جهان پايان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براين، بنابر عقيده قائلان به رجعت، هرگز روح هيچ انسانى به جسم شخص ديگر منتقل نمى‏شود، بلكه روح شخص رجعت‏كننده به جسم خود او (بدن نخستين) تعلق مى‏يابد و به آن بازمى‏گردد.
به تعبير ديگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به اين جهان به عنوان معاد تلقى كرده و اين بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراين، بازگشت به سراى ديگر و حيات در عالم آخرت را به طوركلى انكار مى‏نمايند؛ در حالى كه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به اين جهان را، براى يك سلسله مصالح تجويز مى‏كنند كه پس از آن بار ديگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز ميعاد همراه ديگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آيات قرآنى‏
مفسران اهل‏سنت، رجعت را با برخى از آيات قرآن‏كريم ناسازگار دانسته‏اند؛ چنان‏كه زمخشري در تفسير «كشّاف» معتقد است كه رجعت با آيه شريفه: «ألم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون أنّهم اليهم لايرجعون»(12) بر اهالى سرزمينى كه نابودشان كرديم، بازگشت نيست، منافات دارد. وى مى‏گويد: اين آيه از جمله آياتى است كه قول به رجعت را نفى مى‏كند. سپس او براى تأييد مدعايش روايتى از ابن عباس نقل مى‏نمايد؛ بدين مضمون كه شخصى به ابن‏عباس گفت: چه بدگمان مى‏كنند كسانى كه مى‏گويند على (ع) قبل از قيامت به دنيا بازمى‏گردد. ابن‏عباس گفت: چه بدگمان كرده‏اند، ما زنان آن حضرت را نكاح و ميراث او را تقسيم كرده‏ايم.(13)
قبل از پاسخ اشكال، يادآورى چند نكته ضرورى به نظر مى‏رسد:
نخست آن كه در اين آيه شريفه بازگشت همه كفّار ممنوع شمرده نشده، بلكه تنها از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شده‏اند. بنابراين با اين آيه نمى‏توان بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران هر چند به أجل طبيعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشت‏كنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز اين آيه مانع از بازگشت آنان نيست.
نكته دوم اين كه بايد ديد هدف از رجعت كافرانى كه نابود شده‏اند، چيست و چرا قرآن‏كريم آن را ممنوع اعلام مى‏دارد؟ هدف از رجعت اين افراد آن است كه به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سياه خويش را جبران كنند. قرآن‏كريم يك چنين بازگشتى را ممنوع اعلام مى‏كند و ممنوعيت اين رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شكل ديگر كه در آن امكان عمل صالح و ميدان براى كار نيست، دلالت ندارد. بنابراين، آيه شريفه بازگشت كسانى را نفى مى‏كند كه عمرى را با كفر و عصيان گذرانده‏اند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گناهانشان را دارند كه ممنوع شمرده است.
گواه بر اين كه هدف آيه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آيه پيش از آن مى‏باشد، آنجا كه مى‏فرمايد: «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انّاله كاتبون»(14) هركس عمل صالح انجام دهد در حالى‏كه به يگانگى خدا ايمان دارد، تلاش او بى‏پاداش نمى‏ماند و ما كارهاى او را مى‏نويسيم.
به تعبير ديگر: در آيه نخست، از مؤمنان نيكوكار سخن به ميان آمده كه پاداش اخروى اينان از بين نخواهد رفت و تلاشهايشان در پيشگاه خداوند ثبت و ضبط مى‏شود؛ سپس در آيه بعد از كفارى ياد مى‏كند كه بر اثر گناه و نافرمانى هلاك شده‏اند. آن‏گاه اعلام مى‏دارد كه بازگشت اين گروه به دنيا ممكن نيست. روشن است كه مفهوم جمله اين است كه كافران و بدكاران در عالم آخرت بهره‏اى ندارند و به پاداش دست نمى‏يابند، و نيز نمى‏توانند براى جبران كارنامه سياه خويش بار ديگر به دنيا برگردند.
نكته آخر اين كه آيه ياد شده فقط ازكفار سخن مى‏گويد، و درباره رجعت ديگر انسانها سكوت كرده است.
با توجه به نكات ياد شده معلوم مى‏شود كه استدلال به اين آيه شريفه بر ممنوعيت رجعت شگفت‏آور است؛ زيرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته كافران و تبهكاران نيست. بلكه آنان بدين جهت به دنيا بازگردانده مى‏شوند كه شكوه و عظمت مؤمنان را مشاهده كنند و سرافكنده شوند و بر گذشته تاريك خود افسوس خورند، يا از عظمت و شوكت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آيند.
ملاصدراى شيرازى نيز در پاسخ مى‏گويد: رجعت نكردن برخى از كفار كه به صورت ابدى هلاك شده‏اند، بر عدم رجعت انسانهاى كاملى كه داراي زندگى علمى و عرفانى بوده‏اند، دلالت نمى‏كند. بنابراين، هيچ مانعى نيست كه برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنيا نازل شوند تا ديگران را كه در بند قيود و تعلّقات دنيوي زندانى شده‏اند، آزاد سازند. سپس وى در رد روايتى كه زمخشري براي تأييد مدعايش آورده، مى‏گويد: اولاً اين روايت، صرف نقل داستانى است كه معلوم نيست صحيح باشد و بر فرض كه صحيح باشد، مضمون آن قابل پذيرش نيست؛ زيرا آنچه در امور اعتقادي معتبر است، يا برهان است و يا نقل صحيح قطعى كه از اهل‏بيت عصمت و ولايت رسيده باشد. در حالى كه روايات فراوانى به طريق صحيح از اهل‏بيت نبوت (ع) درباره حقانيت رجعت وارد شده است و عقل نيز آن را منع نمى‏كند؛ زيرا نظير آن در امتهاي گذشته زياد واقع شده است.(15) بنابراين، درمى‏يابيم كه رجعت، هيچ‏گونه ناسازگاري با آيه شريفه ندارد.
همچنين آلوسى از ديگر مفسر معروف اهل‏سنت معتقد است كه آيه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين) شود، مى‏گويد خداوندا! بار ديگر مرا به دنيا بازگردان تا اعمال شايسته‏اى را كه ترك كرده‏ام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مى‏رسد كه) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مى‏كنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. ازاين‏رو، با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مى‏كنند، عقيده به رجعت مخالف قرآن‏كريم است و هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
اين مفسر اهل‏سنت مى‏نويسد: «چگونه مى‏توان مسئله رجعت را از اين آيات شريفه استفاده كرد، در حالى كه از آن منع مى‏كند. چنان كه مى‏فرمايد: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فيما تركت…» كه ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از اين كه زنده كردن بعد از مردن و برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نيست؛ جز آن كه بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ اين مفسر مى‏گوييم: اين اشكال ناشى از عدم درك شما به عقيده صحيح شيعه نسبت به رجعت است، رجعتى كه شيعه بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنكشان تاريخ به دنيا بازمى‏گردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه نيست، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را مورد انكار شديد قرار داده است، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى ديگر آيه هيچ‏گونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شيعه ندارد.
4- آيا رجعت مستلزم خروج از فعليت به ماده است؟
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: از سنتهاى الهى در جهان آفرينش اين است كه هر انسانى كه تولد يافت و پس از گذراندن چندين سال در اين دنيا، چشم از جهان فرو مى‏بندد، يك رشته قوه‏ها، و توانها در او فعليت يافته و به صورت كمال بروز مى‏نمايد. مثلاً روزى كه به دنيا قدم مى‏نهد، امكان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى اين امكان جامه فعليت به خود مى‏پوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمى‏آيد. همچنين است ديگر قوه‏ها و توانهائى كه در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و با گذشت زمان فعليت مى‏يابد و او را به موجودى كامل تبديل مى‏كند. بنابراين، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بينائى، قوه خواندن و نوشتن و ساير قوه‏ها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه اين قوه‏ها را در چهارچوب فعليت، واجد مى‏شوند. ازاين‏روست كه گويند: هر انسانى در لحظه مرگ با يك رشته فعليتها و انقلاب «امكان‏ها» به «شدن»ها جهان را ترك مى‏كند.
حال اگر عقيده به رجعت درست باشد، يعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنيا بازگردد، لازمه آن اين است كه بعد از رسيدن به مرحله فعليت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و اين محال است(18) و با حكمت حق تعالى سازگار نيست و به يك معنى كارى لغو به شمار مى‏رود.
پاسخ: علامه طباطبايى(ره) مى‏فرمايد: در صحت اين مطلب كه هرگاه چيزي به فعليّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شكى نيست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نيست؛ زيرا انسان وقتى از قوا خارج مى‏شود و به فعليت مى‏رسد كه واجد هر كمالى كه برايش ممكن است، بشود و جدايى روح از بدن، به مرگ طبيعى باشد،؛ يعنى روح انسانى دوره تكامل خود را پيموده و نهايت استفاده‏اش را از بدن كرده باشد؛ به گونه‏اى كه استعداد هيچ كمالى برايش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى كه مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضه‏اى مانند بيمارى يا قتل و جز آن است، بازگشت به دنيا هيچ محذوري ندارد؛ زيرا ممكن است انسان، استعداد كمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بميرد و مجدداً در زمان ثانى، براى كمال ديگرى مستعد شود و براى استيفاى آن زنده شود. يا اين كه استعداد كمالى را (مشروط به اين كه بعد از زندگى در برزخى باشد)، پيدا كند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنيا بازگردد تا آن كمال را به دست آورد كه در هر يك از اين دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است و مستلزم محذور محال نيست.(19)
بنابراين: محال بودن رجوع فعليت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نيست و كمترين خدشه‏اى بر اين عقيده وارد نمى‏آورد.
به علاوه آن‏كه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى اين اشكال است؛ زيرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نبايد واقع شود. بنابراين اگر كسى بگويد كه ما اصل رجعت را انكار مى‏كنيم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعليت به قوه مى‏دانيم؛ اما تحقق رجعت در امتهاي گذشته را به دليل تصريح قرآن كريم مى‏پذيريم؛ سخنى ناروا گفته و مرتكب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن كريم هرگز بر خلاف مسلّميّات عقلى و علمى سخن نمى‏گويد و هيچ‏گاه از وقوع امور محال خبر نمى‏دهد. به ديگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع اين امر محال گزارش نمى‏دهد، و چون در اين كتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به ميان آمده، خود نشانه امكان وجود اين امر و نفى اشكال ياد شده است.
5 – آيا رجعت مستلزم تشويق به گناه نيست؟
ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند اعلام رجعت صحيح نيست، زيرا كسانى را وادار مى‏كند كه توبه از گناهان خود را موكول به آينده زمان رجعت كنند.
پاسخ اين شبهه چنين است كه: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نيست و تنها عده‏اى از مردم رجعت مى‏كنند و ثانياً: احدى نمى‏داند كه آيا او جزء رجعت‏كنندگان است يا خير، و همين كه نمى‏داند بازمى‏گردد يا خير؟ در بازداشتن وى از گناهان كفايت مى‏كند.
در فهرست نجاشى، حكايتى از «مؤمن الطاق» آورده كه يكى از مخالفان به او گفت: آيا به رجعت عقيده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مى‏گويد: پانصد دينار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مى‏گويد: ضامنى بياور تا ضمانت كند. آن وقت تو بسان يك انسان بازگشت مى‏كنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از كجا معلوم كه بوزينه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت كنندگان توبه كنند؟
يكى ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند: بدون ترديد افراد رجعت‏كننده از دو گروه تشكيل مى‏شوند. گروه اول آنان‏كه دوران حيات خود را همراه با ايمان و تقوا سپرى كرده‏اند و گروه دوم كسانى كه جز ناپاكى و پليدى كار ديگرى از ايشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم كه جريانها را در برزخ از نزديك مشاهد كرده و حقايق بر آنها آشكار شده است، پس از بازگشت به اين جهان راه توبه را پيش خواهند گرفت. حال بايد ديد كه آيا توبه چنين افرادى پذيرفته مى‏شود يا خير؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حكمت الهى است، زيرا دوران زندگى دنيائى ايشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعيين شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر اين افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذيرش توبه گنهكاران تحقق نيافته است.
اين اشكال را به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:
نخست اين كه: توبه اين‏گونه افراد پذيرفته نمى‏شود، زيرا توبه‏اى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه از روى اختيار و آزادى صورت پذيرد، نه دليل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناك.
توضيح بيشتر اين كه: براساس آيات قرآن‏كريم، مرتكبين گناه، يا از اعتقاد به آئين حق سرباز مى‏زنند؛ هرگاه از كرده خود پشيمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ايشان پذيرفته است. اما اگر در آخرين لحظات زندگى (هنگام آشكار شدن حقايق و نشانه‏هاى مرگ و عذاب)، انسان گناهكار و يا كافر به درگاه خدا توبه كند، توبه او پذيرفته نخواهد شد.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيماً. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذين يموتون و هم كفار، اولئك اعتدنالهم عذاباً اليماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به كسانى اختصاص دارد كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مى‏شوند و فورى نيز توبه مى‏كنند اينان هستند كه خداوند توبه ايشان را مى‏پذيرد، و خداوند دانا و حكيم است. اما توبه براى كسانى نيست كه در منجلاب گناهان غوطه‏ور بوده و هنگام فرا رسيدن مرگ نداى توبه سر مى‏دهند، و يا آنان كه در لحظه مرگ با حالت كفر مى‏ميرند. ما براى اين‏گونه افراد عذابى دردناك آماده كرده‏ايم.
با دقت در آموزه‏هاى دينى درمى‏يابيم كه توبه ارزشمند، توبه‏اى است كه از دل برخيزد و از روى اختيار انجام گيرد. اما كسى كه با ديدن نشانه‏هاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مى‏كند يا ايمان مى‏آورد، به هيچ روى شايسته تقدير و تشويق نيست؛ زيرا چنين فردي راهى جز اين نداشته و اضطرار و اجبار او را به اين كار واداشته است. به همين جهت است كه قرآن‏كريم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ايمان آوردن وى در آخرين لحظات زندگى ياد كرده و به صراحت اعلام مى‏دارد كه اين ايمان هيچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذيرفته درگاه الهى نيست.
بنابراين، انسانى كه سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و كفر سپرى كرده و حتى براى لحظه‏اى انديشه ايمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده كيفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و كژى به دنيا بازگردد و توبه كند، اين توبه هيچ ارزشى ندارد و در پيشگاه خدا پذيرفته نيست.
پاسخ دوم: چنين افرادى كه قلوبى مسخ شده و تاريك دارند، پس از بازگشت نيز توبه نمى‏كنند.
توضيح اين‏كه: ديدن حقايق و آشكار شدن واقعيتها موجب عبرت بسيارى از انسانها مى‏شود و افراد زيادى را از ادامه كفر و گناه بازمى‏دارد. اما در برابر اين‏گونه افراد خداجو و حق‏پذير كسانى نيز يافت مى‏شوند كه با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب كفر و گناه غوطه مى‏خورند. به طور كلى كسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند كه سراسر روح و روان آنان را سياهى و بدانديشى فرانگرفته و نقطه سفيدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه كه در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و كژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده كرده‏اند كه كمترين نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعيتها توبه نمى‏كنند.
قرآن‏كريم در بيان اين حقيقت شگفت‏انگيز مى‏فرمايد: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(23) اى كاش مى‏ديدى آن لحظه‏اى را كه (مجرمان) بر كنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى كاش ما (به دنيا) باز گرديم و از اين پس نشانه‏هاى پروردگارمان را تكذيب نكرده در شمار مؤمنان قرار گيريم. بلكه براى آنان آنچه كه از قبل پنهان مى‏داشتند، آشكار شده و هرگاه به دنيا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به كارهاى ناروا دست مى‏يازند. و اينان دروغگويند.
بنابراين نمى‏توان گفت: هر كس بميرد و در عالم برزخ با حقايق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنيا حتماً توبه خواهد كرد و از گناه دورى خواهد گزيد. اين سخن درباره سران و پيشتازان كفر هرگز درست نيست و در قلب آنان جائى براى پذيرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن كه رجعت كفار منحصر به كسانى است كه وجودشان با كفر و ستم آميخته شده، قاطعانه مى‏توان گفت كه اين‏گونه افراد، بعد از بازگشت نيز همان روش را پيش مى‏گيرند و همان عقيده باطل را ادامه مى‏دهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله رب‏العالمين.
پى‏نوشت‏ها:
1. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
2. احمد امين، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969 م.
3. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 35 – 37، بيروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امينى،الغدير، ج 8، ص 327 – 328.
6. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 76 – 78، بيروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دكتر طه حسين، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ك:صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، كه در مورد ابطال تناسخ مى‏فرمايد: «…فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنيناً او غير ذلك، يلزم كون احدهما بالقوه، و كون الشى‏ء بما هو بالفعل و ذلك ممتنع، لأن التركيب بينهما طبيعى اتحادى، و التركيب الطبيعى تسجيل بين امرين احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 – 322.
12. سوره انبياء، آيه 95.
13. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبياء، آيه 94.
15. صدرالمتألهين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
17. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
18. شريعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندكى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آيه 18.
22. سوره يونس، آيه 90 – 91.
23. سوره انعام، آيه 27 – 28.