سيماى درخشان امام على عليه السلام از منظر ديگران 2

سيماى درخشان امام على(ع) از منظر ديگران‏
قسمت دوم‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
امام على(ع) از ديدگاه دانشمندان اهل‏سنت
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
آن همه فضيلتها كه براى على بن ابى‏طالب بوده و نقل شده براي هيچ يك از اصحاب رسول خدا نبوده است.(1)
همچنين وى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده كه به فاطمه(س) فرمود: “آيا راضى نمى‏شوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اوّلين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيم‏تر است”.(2)
محمد بن ادريس (پيشواى مذهب شافعى)
درباره على(ع) سروده‏اى دارد كه چنين است:
لَو اَنَّ المرتضى أبدى محلّه‏
لَصار الناسُ طُراً سُجَّداً له‏
و ماتَ الشّافعى و ليسَ يدرى‏
علىّ ربُّهُ اَم ربُّهُ اللّه‏
“هرگاه على جايگاه و حقيقت خويش را براى مردم آشكار كند، هر آينه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد، شافعى مُرد و عاقبت نفهميد على(ع) پروردگار است، يا اللّه پروردگار اوست.”(3)
همچنين از سروده‏هاى اوست:
علىٌّ حُبَّهُ جُنُّة
امامُ الناس والجنَّة
وصىُّ المصطفى حقّاً
قسيم النّار و الجنَّة(4)
“دوستى على سپر آتش دوزخ است؛ او امام انسانها و پريان است؛ او در حقيقت جانشين مصطفى؛ و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.”
همچنين امام شافعى مى‏گويد: به من گفته‏اند رافضى شدى(از حق روگرداندى)؛ گفتم: هرگز دين و اعتقادم رفض نيست؛ ولى دوست مى‏دارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را. اگر معنى رفض، دوستى وصى پيامبر (على بن ابيطالب) است، به درستى كه من رافضى‏تر از همه مردم هستم.(5)
ابن صبّاغ مالكى (انديشمند مالكى مذهب)
وى درباه فضايل امام على(ع) مى‏گويد: “حكمت از گفتارش چيده مى‏شد، و دانش‏هاى آشكار و نهانى به قلبش بسته بود، هميشه از سينه‏اش درياهاى علوم، جوشان، و امواجشان خروشان بود، تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: “انا مدينة العلم و علىٌّ بابها؛ من شهر علمم و على (ع) باب (در) آن است.”(6)
ابن ابى‏الحديد (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
“و ما اقولُ فى رجل اَقرَّ لهُ اعداؤهُ و خُصومُهُ بالفضل و لم يمكنهم جَحْدُ مناقبه و لا كتمان فضائله…!!”؛ چه بگويم درباره مردى كه دشمنانش به فضايل و مناقب وى اعتراف مى‏كنند! و هرگز براى آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده، و فضايلش را بپوشانند!”
آن‏گاه مى‏افزايد: تو خود مى‏دانى كه بنى‏اميه، زمامدارى اسلام را در شرق و غرب روى زمين به دست آوردند و با هر نوع حيله‏گرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هرگونه لعن و افترا را بر على(ع) بر منابر ترويج نمودند، هركس كه او را مدح و توصيف مى‏كرد، مورد تهديد قرار مى‏گرفت. هر روايتى كه فضيلت على (ع) را بازگو مى‏كرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى به نام على جلوگيرى كردند. همه اين اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصيت على(ع) نتيجه‏اى در پى نداشت… در حقيقت اين همه نابكاريهاى بنى‏اميّه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود… .
من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلتها به او منتهى مى‏شود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مى‏نمايد.
آرى اوست رئيس همه فضيلتها….(7)
من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غيراسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مى‏كنند، به او محبّت مى ورزند و حتى فلاسفه‏اى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مى‏نمايند….(8)
همچنين مى‏نويسد: “چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مى‏پرستيدند… .”(9)
“او در عبادت، عابدتر ين مردم شمرده مى‏شد؛ نماز و روزه‏اش از همگان بيشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذكار و مستحبّات را از آن حضرت آموختند.”(10)
“مبادى جميع علوم به او بازمى‏گردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتّب و احكام شريعت را تبيين كرده است. او كسى است كه مباحث عقلى و نقلى را تقرير نموده است.”(11) آن‏گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام على (ع) توضيح مى‏دهد.
عبدالله بن عباس‏
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهل‏سنت محسوب مى‏شود، علم خود و صحابه را در برابر علم على(ع) چونان قطره‏اى از دريا مى‏داند، و در مورد آن حضرت مى‏گويد: “آيه‏اى در قرآن نيست، مگر آن كه على، مصداق بارز آن است، خداوند ياران پيامبر را در جاهاى بسيارى مورد سرزنش قرار داده است، ولى درباره على(ع) جز خير و نيكى ياد نكرده است.”(12)
فخر رازى (دانشمند و مفسر معروف اهل‏سنت)
“هركس در دين خود، على بن ابى‏طالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است، زيرا پيامبر(ص) فرمود: “اللّهُمَّ أدر الحقَّ مع علىٍّ حيث دار؛ خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان.”(13)
خوارزمى (اديب و خطيب مشهور اهل‏سنت)
آيا چون ابوتراب، جوانمردى هست؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود دارد؟ چشم مرا هر گاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد. على همان است كه شبانگاه در محراب از دل مى‏خروشيد و مى‏گريست و روز با چهره‏اى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرو مى‏رفت.
او از زرد و سرخ بيت‏المال مسلمين بهره‏اى نمى‏گرفت. او همان شكننده بتها بود؛ هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد. گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است … .”(14)
زمخشرى (اديب و دانشمند اهل‏سنت)
وى درباره شخصيت امام على(ع) مى‏گويد: من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينه‏جويى و حسد انكار كردند و دوستانش از بيم جان، باز از اين ميان آن‏قدر فضيلت‏هاى وى انتشار يافته كه شرق و غرب عالم را فراگرفته است.(15)
همچنين اين انديشمند اهل‏سنت ضمن نقل حديث قدسى: “من اَحَبَّ علياً اُدخِلُهُ الجنةَ وَ اِن عصانى، و مَن ابغض علياً اُدخِلُهُ النارَ و اِن اطاعَنى؛ يعنى خداوند فرمود: هر كس على را دوست بدارد، او را وارد بهشت مى‏كنم، هر چند مرا نافرمانى كند، و هر كس على را دشمن بدارد، او را به آتش جهنم درآورم، و لو اين كه مرا اطاعت كرده باشد.”(16)
نكته شايان توجه اين كه دوستى و ولايت آن امام همام سبب كمال ايمان است و با كمال ايمان، معصيت در فرعى از فروع، زيانبخش نيست؛ ولى با فقدان ولايت و محبّت آن حضرت ايمان ناقص است؛ از اين‏رو فاقد آن، مستحقّ آتش جهنم خواهد بود.
جاحظ (اديب، سخندان و سخن‏شناس معروف)
وى مى‏گويد: “على بن ابيطالب كرم اللّه وجهه، پس از رسول خدا از همگان فصيح‏تر، و دانشمندتر، و زاهدتر و در رابطه با حق سخت‏گير و پس از پيامبر(ص)، امام خطباى عرب به طور مطلق به شمار مى‏رود.”(17)
اين انديشمند اهل‏سنت مى‏گويد: “سخن گفتن درباره على (ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق على ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على (ع) ظلم است.”(18)
بيهقى (از دانشمندان نامى اهل‏سنت)
وى درباره فضايل امام على (ع) چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
“من احب ان ينظر الى آدم(ع) فى علمه و الى نوح(ع) فى تقواه و ابراهيم(ع) فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى‏طالب(ع)؛ هر كس كه دوست دارد به علم و دانش آدم (ع) بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح(ع) را (مشاهده نمايد) و بردبارى حضرت ابراهيم (ع) را (نظاره كند) و به عبادت موسى(ع) (پى ببرد) بايد به على بن ابى‏طالب(ع) نظر بيندازد.”(19)
اين روايت‏بيانگر اين حقيقت است كه على عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولواالعزم است. ازاين‏رو، در روايت طولانى ديگرى از “صعصعة بن صوحان” آمده است كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:
“اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، ولى از باب اظهار نعمت الهى مى‏گويم كه من بر موسى و عيسى و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و … برترى دارم.”(20)
شيخ محمد عبده(21)
وى مى‏گويد: در هنگام مطالعه نهج البلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مى ديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت، اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات جدا شده و به روح انسانى پيوسته و آن روح انسانى را از لباسهاى طبيعت تجريد نموده و تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشن‏ترين انوار نائل ساخته است و با اين وصف شگفت‏انگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است.
لحظات ديگرى صداى گوينده حكمت را مى‏شنيدم كه واقعيات صحيح را به پيشوايان و زمامداران گوشزد مى‏كرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مى‏داد و از لغزشهاى اضطراب‏آور برحذرشان مى داشت و آنان را به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى كرد و به مقام واقعى رياست آشنا مى‏ساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مى‏برد.(22)
وى در مقدمه شرح نهج‏البلاغه مى‏نويسد: “در همه مردم عرب‏زبان، يك نفر نيست مگر اين كه معتقد است سخن على(ع) بعد از قرآن و كلام نبوى، شريف‏ترين، و بليغ‏ترين، و پرمعنى‏ترين، و جامع‏ترين سخنان است.”(23)
عبدالفتاح عبدالمقصود (نويسنده و دانشمند مشهور مصرى)
مى‏نويسد: من همواره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كه تشكيل‏دهنده شخصيت است، مقياس شناخت عظمت انسانى قرار مى‏دهم؛ ازاين‏رو بعد از پيامبر(ص) كسى را نديده‏ام كه شايسته باشد پس از او قرار گيرد يا بتواند در رديفش بيايد جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيامبر؛ يعنى “على بن ابى‏طالب”، و من در اين سخن به طرفدارى از تشيع وارد نشده‏ام، بلكه اين رأيى است كه حقايق تاريخ گوياى آن است.
امام، برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد، و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعى مى‏درخشد. آرى او مجسمه‏اى از كمال است كه در قالب بشريّت ريخته شده است.(24)
محمد فريد وجدى (دانشمند مصرى)
صفاتى در وجود على(ع) گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود: دانشى فراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان. اين صفات با نيكويى‏هاى اخلاقى و شرافتهاى ذاتى آميخته بود؛ بدان سان كه جز در افراد كامل پيدا نمى‏شود.(25)
عباس محمود عقّاد (دانشمند مصرى)
“در هر قسمتى از روان انسان برخوردگاهى است به زندگى على بن ابى‏طالب؛ زيرا از بين تمام بزرگان و دلاوران، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت را در همه جا با گفتار بليغ، مخاطب قرار مى‏دهد و نيرومندترين انواع محبتها و عوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد، در صفحات تاريخ اوست. زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعله‏ور و احساساتى نگر، به جانب مهرورزى و بزرگداشت روبه روست؛ او شهيد و پدر شهيدان است و تاريخ على و فرزندانش را سلسله‏اى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزي تشكيل مى‏دهد كه براى جوينده يكى پس از ديگرى نمايان مى‏شوند.”(26)
وى درباره شجاعت امام در ميدانها نبرد مى‏نويسد: “مشهور است كه آن حضرت با كسى تن به تن نشد، مگر آن كه او را به زمين زد، و با كسى مبارزه نكرد، مگر آن كه او را به قتل رسانيد.”(27)
“على(ع) در خانه‏اى تربيت يافت كه از آن‏جا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت… .”(28)
“مشهور آن است كه حضرت على (ع) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق… هرگاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مى‏آمد، مى‏گفت: اين قضيه‏اى است كه خدا كند براى حلّ آن ابالحسن به فرياد ما برسد.”(29)
درباره زهد مولى مى‏نويسد: “در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از على(ع) نبوده است… .”(30)
محمد امين نواوى (دانشمند معروف اهل‏سنت)
وى مى‏گويد: “على(ع) همه قرآن را حفظ كرد و فراگرفت، بر اسرارش آگاه بود و گوشت و خونش با قرآن درآميخت؛ چنان كه اين مطالب را بررسى كننده نهج‏البلاغه، در نهج‏البلاغه مى‏بيند و مى‏يابد.”(31)
امام محمد غزّالى
“حقيقت روشن بود و مسلمانان بر حديث غدير خم كه پيامبر(ص) فرمود: “مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ” اتفاق نظر داشتند و برخى از كسانى كه بعدها به خلافت رسيدند به آن حضرت براى آن منصب تبريك گفتند، ولى بعدها براى مقام پرستى و دلبستگى به دنيا و مشاهده آن اجتماع و احترامها، به مخالفت برخاستند و آن حقيقت را با بهايى اندك معامله كردند.”(32)
محمد ابوالفضل ابراهيم (محقق بزرگ معاصر)
وى كه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را مورد تحقيق عالمانه قرار داده است، درباره عظمتهاى روحى امام على(ع) مى‏نويسد: “در شخصيت امام على بن ابى‏طالب(ع) آنقدر كمالات، و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى، و نورانيت تكاملى، و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس و محبوب خداوندي جمع شده است كه در هيچ‏يك از انسانهاي بزرگ ديده نمى‏شود.”(33)
دكتر طه حسين (اديب، نويسنده و ناقد معاصر اهل‏سنت)
وى در كتاب “على و بنوه” مى‏نويسد: على از خود خشنود نبود، مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ نماز را براى مردم به پا داشته و با رفتار و گفتار آنان را تعليم داده و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و نيازمندان را از سؤال بى‏نياز ساخته باشد. پس از تكاليف، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مى‏پرداخت، نماز مى‏خواند و عبادت مى‏كرد. پس از اندكى خواب، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى‏شد و مردم را به نماز دعوت مى‏كرد.
على براى يك لحظه هم در همه شبانه روز خدا را فراموش نمى‏كرد… على مردم را با سيره رفتار موعظه مى‏كرد. آرى، او امام مردم بود و معلم آنها.(34)
همچنين وى در كتاب “على و بنوه” داستان مردى را نقل مى‏كند، كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مى‏شود، با خود مى‏گويد: “مگر ممكن است شخصيت‏هايى چون طلحه و زبير بر خطا باشند؟ درد دل خود را با على در ميان مى‏گذارد، و از على(ع) مى‏پرسد؟ مگر ممكن است شخصيت‏هايى عظيم و با سابقه‏اى بر خطا روند؟”
على (ع) به او مى‏فرمايد: “انَّك لَملبوس عليك، إنَّ الحقَّ و الباطل لايعرفان بأقدار الرجال، إعرف الحقَّ تَعرف أهله و اعرف الباطل تعرِف اهله؛ يعنى تو سخت در اشتباهى! تو كار واژگونه كرده‏اى، تو به جاى آن كه حق و باطل را مقياس شناخت شخصيتها قرار دهى، شخصيتها را كه قبلاً با پندار خود فرض كرده‏اى، مقياس حق و باطل قرار داده‏اى! تو مى‏خواهى حق را با مقياس افراد بشناسى! بر عكس رفتار كن! اول خود حق را بشناس، سپس اهل حق را خواهى شناخت؛ باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت. آن‏گاه ديگر اهميت نمى‏دهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.”
طه حسين در ادامه سخن خود مى‏گويد: “من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پر جلال‏تر و شيواتر از اين جواب نديده‏ام و نمى‏شناسم.
من بعد از كلام خدا، كلامى به اين زيبايى در جهان نديده‏ام و نمى‏شناسم.”(35)
فؤاد فاروقى (اديب و نويسنده لبنانى)
اين انديشمند اهل‏سنت مى‏گويد: “وقتى كه بزرگان و انديشمندان در حلّ مشكلى به بن‏بست مى‏رسيدند، مى‏دانستند بايد به “على (ع)” مراجعه كنند، به خدمت دوست بروند و از او يارى بخواهند. همان دوستى كه پيامبر (ص) همواره، صحّت داورى‏هايش را تأييد مى‏فرمود.
على(ع) در تمام زندگى‏اش، براى خدمت به اسلام و مسلمانان، انواع مشقّات را بر خود هموار ساخت چه آن زمان كه در ركاب پيامبر(ص) براى گسترش اسلام، شمشير مى‏زد، چه در زمان خلفا و چه در زمان خودش. اما به گواه تاريخ، على(ع) در زمان خلافت و امامت خويش، بيشتر از هر زمانى رنج كشيد؛ زيرا او نمونه عدل بود، و سخت‏گيريهايى كه براى هدايت مسلمانان معمول مى‏داشت، صد چندان بر خود تحميل مى‏كرد، صد چندان بر خود و خانواده‏اش سخت مى‏گرفت. تا در تقدّس او كمترين خللى وارد نيايد و اين چنين است كه امروز پس از گذشت قرنها، هنوز مى‏بينيم، اين “مهر على” است كه بر دلها حكم مى‏راند؛ متبرك باد نامش.”(36)
همچنين مى‏گويد: “جانم به فدايت (على) كه شجاعت و رقّت در دل، زورمندى در بازو، و جهانى تأثر در چشم دارى… و در سوگ كسى اشك مى‏ريزى كه جهان دو تن را بيش از همه دوست داشت: يكى دخترش فاطمه(س) و ديگرى همسر او.”
“… اين بزرگ مرد عالم اسلام “على (ع)” بر دلها حكومت مى‏كرد و نه تنها آن زمان، بلكه قرنها بعد نيز در حكومت او خللى پديد نيامده است.”
وى در فرازى ديگر در فضايل مولى على(ع) چنين مى‏گويد: “على را بر ديگر مسلمانان مزايايى است؛ على زاده كعبه است؛ ازاين‏رو بسيارى از مورّخان و پژوهندگان او را “فرزند كعبه” خوانده‏اند؛ زيرا مادرش او را در كعبه، اين مكان مقدس مسلمانان، زاده است… على (ع) نخستين مردى است كه به اسلام گرويده است.”(37)
اين نويسنده روشنفكر لبنانى مى‏گويد: “هرگاه دشوارى‏هاى زندگى به من رو مى‏آورد و از رنج روزگار آزرده مى‏شوم، از اندوه خويش به آستان على(ع) پناه مى‏برم؛ زيرا او پناهگاه هر درمانده‏اى است. او بر ستمكاران همچون رعد و بر شكست خوردگان، يارى دلسوز و مشفق بود.”(38)
شكيب ارسلان (ملقّب به اميرالبيان)
شكيب ارسلان، از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضّار در مقام بزرگداشت او پشت ميز خطابه چنين گفت:
“دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند “امير سخن” ناميده شوند، يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.”
شكيب ارسلان با ناراحتى برخاست و پشت تريبون قرار گرفت و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده بود، گله كرد و گفت: “من كجا و على بن ابيطالب كجا! من بند كفش على هم به حساب نمى‏آيم.”(39)
به خليل بن احمد گفتند: چرا على(ع) را مدح نمى‏كنى؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.(40)
همچنين از وى پرسيدند: “على(ع) شجاعتر است يا “عنبسه و بسطام”؟ گفت: “عنبسه و بسطام” را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، على(ع) مافوق افراد بشر است.”(41)
امام على (ع) از ديدگاه انديشمندان غير مسلمان‏
جرج جرداق
آيا انسان بزرگى مانند على(ع) را مى‏شناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؛ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آينده باقى چون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هر يك از صاحبان خرد و نفوس بزرگ، مطابق روش و طبع خود، آن را درك مى‏كند و ديگر انسانهاى عادى بدون اين كه خود بدانند در سايه آنان زندگى مى‏كنند… آن حقيقت كه اساس همه فلسفه‏هاى مثبت است در مقابل فلسفه‏هاى منفى. مقصودم از آن فلسفه‏هاى كاوش از “مطلق” است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است. كاوش از “مطلق” اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد، به يكى از چهره‏هاى حقيقت خواهد رسيد. در اين بحث و پيگيرى، انديشه و خرد و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مى‏دهند، سپس به موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مى گردند.
امام على (ع) اين “مطلق” را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مى‏گردد. على(ع) بدين‏سان تجسم‏يافته آن قدرت شگفت‏انگيز است كه او را در پيروزي‏ها و شكستها يكسان نشان مى دهد؛ زيرا ملاك او در پيروزى‏ها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهره پيروزى بيرون آيد و چه با شكست روبه‏رو شود و همچنين در ميدان سياست هر ميدان ديگر كه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.
تاريخ و حقيقت گواهى مى‏دهند كه او وجدان بيدار و قهّار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، فرياد عدالت انسان و شخصيت جاويدان شرق على بن ابى‏طالب است.
اى روزگار چه مى‏شد كه اگر هر چه قدرت و قوّه‏اى دارى به كار مى‏بردى و در هر زمان يك على با عقلش، با قلبش، با آن زبانش، و با آن ذوالفقارش، به عالم مى‏بخشيدى؟!(42)
جرجى زيدان
آيا على پسر عموى پيامبر و جانشين و داماد او نبود؟! آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟! آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش، اسلام و مسلمانان عزّت يافتند؟!(43)
همچنين مى‏گويد: “معاويه و دوستانش براى پيشرفت و مقاصد فردى خود از هيچ جنايتى دريغ نداشتند، امام على(ع) و همراهان او، هيچ گاه از راه راست، و دفاع از حق و شرافت، تخطى و تجاوز نمى‏كردند… .”(44)
جبران خليل جبران (فيلسوف و شاعر بزرگ مسيحى)
من معتقدم كه فرزند ابى‏طالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه برقرار نمود. او نخستين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمه روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او نشنيده بودند…. او از اين دنيا رخت بربست در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانيده بود. او چشم از اين دنيا پوشيد؛ مانند پيامبرانى كه در جوامعى مبعوث مى‏شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى‏شدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى‏كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار، حكمتى است كه خود داناتر است.(45)
شبلى شميّل‏
شبلى شميّل مادى مسلك مى‏گويد: “الامام على بن ابى‏طالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لها الشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا؛ امام على بن ابى‏طالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخه‏اى است كه شرق و غرب، نسخه‏اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.”(46)
ميخائيل نعيمه‏
“قدرت نمايى و قهرمانى امام على(ع) تنها در حدود ميدانهاى جنگ نبود، قهرمانى بود در صفاى بصيرت، و طهارت وجدان، و سحر بيان، و حرارت ايمان، و عمق روح انسانيت، و بلندى همّت، و نرمى طبيعت، و يارى محروم و رهايى مظلوم از چنگال متجاوز و ظالم، و فروتنى براى حق به هر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد، اين نيروى قهرمانى هميشه محرّك و انگيزنده است گرچه روزگارها از آن بگذرد… .”(47)
هيچ مورخ و نويسنده‏اى هر اندازه هم كه از نبوغ و رادمردى ممتاز برخوردار بوده باشد، نمى‏تواند ترسيم كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على(ع) را در مجموعه‏اى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ارائه دهد و دورانى پر از رويداهاى بزرگ، مانند دوران او را توضيح دهد.
تفكرات و انديشه‏هاى آن ابرمرد عربى و گفتار و كردارى را كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است. تفكرات، ايده‏ها و گفتار و كردار او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده است.(48)
دكتر بولس سلامه(49)
بولس سلامه مى‏گويد: “شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى‏گذراندم، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته مى‏كشاند. شهيد بزرگ، امام على(ع) و سپس امام حسين(ع) به ياد من مى‏آمدند. يك بار براي مدتى طولانى گريستم و سپس شعر”على و حسين” را نوشتم… .”(50)
وى مى‏گويد: آرى، من يك مسيحى هستم، ولى ديده‏اى باز دارم و تنگ بين نيستم. من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى‏كنم كه مسلمانان درباره او مى‏گويند: خدا از او راضى است….
على در قضاوت خود استثنايى قايل نمى‏شد و به طور مساوى آنچه را كه شايسته بود حكم مى‏كرد، و تفاوتى ميان ارباب و بنده نمى‏گذاشت.(51)
همچنين مى‏گويد: “على(ع) به مقامى رسيده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى‏بيند، و يك نويسنده برجسته، از شيوه نگارش او پيروى مى‏كند، و يك فقيه، هميشه بر تحقيقات و ابتكارات او تكيه دارد… . “(52)
بولس سلامه مى‏گويد: “دلائل عظمت اميرمؤمنان (ع) بلكه امير عرب، بيش از آن است كه به شمار آيد، و اگر كسى بخواهد آنها را به شمارد، مانند كسى است كه بخواهد ذرات اشعه آفتاب را در مشت بگيرد.”(53)
اين مسيحى روشنفكر در ضمن ادبياتى، حادثه ولادت اميرمؤمنان، حضرت على (ع)، را در خانه كعبه چنين بيان مى‏كند:
“فاطمه شيرزنى كه از درد (زايمان) به ناگزيرى، به سراپرده كعبه عتيق و استوار پناهنده شد. فاطمه به حطيم كعبه نزديك شد و همانند خوشه انگور به پرده كعبه آويخت. مسجدالحرام از شادى تبسم كرد و بانگ سرودِ حجرالاسود به فلك رسيد. آن روز دو صبح‏دم يك جا رسيد، يكى طلوع فجر بود و ديگرى فروغ مولود. زمانه پير مى‏شود، ولى او همانند صبح‏دم پايدار مى‏ماند، و هر روز با درخشش تازه‏اى طالع مى‏گردد.”(54)
سليمان كتّانى
اين دانشمند و اديب مسيحى، خطاب به امام على (ع) مى‏گويد: تو زيبايى؛ ولى نه به خاطر چشمان سياهت، بلكه به خاطر بينش شعله‏ورت. تو زيبايى؛ نه به خاطر جمال سيمايت، بلكه به خاطر صفاي سرشتت. تو زيبايى؛ نه به خاطر گلوبندي رخشان بر گردن بلورينت، بلكه به خاطر جبروت خصلتها و خوى شكوهمندت، تو قهرمانى؛ ولى نه به خاطر پيچيدگى مچ‏هايت. تو قهرمانى؛ نه به خاطر پهناى شانه‏ات، بلكه به خاطر چشمه فيضى كه نخست بر قلب و زبانت و سپس در گفتار و رفتارت سرازير شده است.(55)
ابوالفرج اهرون مشهور به ابن العبرى (مورّخ و دانشمند مسيحى)
وى درباره فضائل امام على(ع) چنين مى‏گويد: “على(ع) بود كه در عصر خلفا، خلأ ناشى از فقدان حضرت رسول اكرم(ص) را جبران نمود. او مبارزات عقيدتى را، پس از پيامبر(ص) بر عهده داشت. احتجاجات و مناظرات آن حضرت، در تاريخ گواه بر اين مطلب است. وجود مقدس حضرتش، در كنار خلفا، خلأيى را كه از فقدان مقام والاى نبوى حاصل شده بود، پر مى‏كرد و كتابهاى شيعه و سنّى، سرشار است از اين گونه مسائل، و نمونه بارزش سخن عمر: “لو لا علىٌّ لهلك عمر” است؛ كه حد اقل هفتاد بار آن، در تاريخ ضبط گرديده است.”(56)
پى‏نوشت‏ها:
1. سيد عبدالحسين شرف الدين، المراجعات، ص 218، چاپ سوّم.
2. مسند احمد، ج 5،ص 26؛ مجمع الزوائد،ج 5، ص 101.
3. والعاديات، فضايل حضرت على(ع) ، ص 17، چاپ دارالحديث، قم.
4. ديوان شافعى، ص 32، چاپ مصر.
5. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 287، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376ش.
6. اكبر اسد عليزاده، امام على (ع) از نگاه انديشمندان غير شيعه، ص 50، چاپ اول، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1381 ش.
7. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16.
8. همان، ص 28 و 29.
9. همان، ج 3،ص 260.
10. همان، ج 1،ص 27.
11. همان، ج 1،ص 17.
12. محمد جواد مغنيه، امامت على در آينه عقل و قرآن، ص 125 جمعى از نويسندگان، على (ع) از نگاه ديگران، ص 104، دفتر نشر و پخش معارف با همكارى انتشارات امام باقر (ع)، مشهد، 1380 ش.
13. محمد بن عمر فخر الرازي، تفسيرالكبير، ج 1، ص 111، چاپ مصر، قاهره، 1357 ق.
14. الغدير، ج 4،ص 397.
15. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 284، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم،1362 ش.
16. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 270، تهران، مؤسسه انتشارات نبوي، چاپ اول، 1376 ش.
17. عبدالرحمن رضايى، در آستانه آفتاب، ص 16،دانشگاه‏علوم رضوى، مشهد، 1380 ش.
18. آيت اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (ع)، ص 41.
19. شيخ طوسى، امالى، ص 416، مجلس 14، قم، دارالثقافة، 1416، ر . ك: ديلمى، ارشاد القلوب، ج 2،ص 363 ،انتشارات شريف رضى، 1412 ق.
20. سيد نعمت الله جزائرى، انوار النعمانية، ج 1،ص 27، شركت چاپ تبريز.
21. وى از بزرگترين روحانيان دانشمند اهل‏سنت و مفتى اسبق مصر، مصلح بزرگ و معاصر سيدجمال الدين اسدآبادى بود.
22. شيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، مقدمه، ص 7و 10.
23. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 18 – 17، چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
24. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
25. دايرة المعارف فريد وجدى، ج 6، ص 659، ماده “عَلوَ”، چاپ سوم، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت، 1971 م.
26. عباس محمود عقّاد، عبقرية الامام على (ع)، ص 3، چاپ دارالكتب العربى، بيروت.
27. همان، ص 15.
28. همان، ص 43.
29. همان، ص 195.
30. همان، ص 29.
31. عبدالزهراء خطيب حسينى، مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده، ص 92، چاپ سوم، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق.
32. الغدير، ج 11، ص 248.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، مقدمه به قلم محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء الكتب العربيه، مصر، قاهره، چاپ اول، 1959 م ؛ محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه ج 1، ص 189 چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1357 ش.
34. دكتر طه حسين، علىٌّ و بَنُوهُ، ص 158،دارالمعارف، چاپ مصر.
35. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 19 – 18.
36. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 280 – 279.
37. همان، ص 278.
38. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 18،قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
39. استاد مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه ، ص‏19،چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
40. احقاق الحقّ، ج 4،ص 2.
41. شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 16.
42. جرج جرداق مسيحى لبنانى، صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 23 و 24.
43. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 293 مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362 ش.
44. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 325 تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش.
45. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب (ع)، ترجمه: سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اوّل، ص 19.
46. صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 19 الغدير، ج 6،ص 308 .
47. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب، ج 1، مقدمه، ترجمه: سيد محمد مهدى جعفرى، ص 17، چاپ سوم، چاپخانه حيدرى، تهران، 1353 ش.
48. صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 7.
49. بولس سلامه، اديب و حقوقدان بزرگ مسيحى لبنانى است. وى 3500 بيت شعر در فضيلت امام على و حسنين – عليهم السلام – سروده و همچنين يك كتاب 300 صفحه‏اى با عنوان “عيدالغدير” به رشته تحرير درآورده است.
50. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
51. داستان غدير، ص 301.
52. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 20، قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
53. همان، ص 45 – 44.
54. همان، 51 – 50.
55. درسهايى از ائمه معصومين (ع)،ص 12.
56. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 33.