عاشورا، تداوم بخش اسلام محمدي

عاشورا،
تداوم بخش اسلام محمدي

با ظهور
اسلام بصورت قدرتي در مدينه، وحشت و اضطراب بر سران شرک و نفاق مسلط گشت و بدنبال
آن جنگهاي بدر، احزاب، حنين و… اتفاق افتاد، اما سرانجام اسلام علي رغم خواست
آنان، از ميان طوفان حوادث راه خويش را به تاريخ گشود و در جهان رنگ جاوداني يافت،
ولي با اين پيروزي، دشمنيها و خصومتهاي ديرينه بعضي از سران شرک با اسلام پايان
نيافت، و از آنجا که خود را از روياروئي با اسلام عاجز يافتند، به ناچار در صف
مسلمين در آمده و با تظاهر به اسلام، به مخالفت با آن برخاستند و از اين رو قرآن
کريم در سوره «مائده» به آنان هشدار داده و مي فرمايد: «اليوم يئس الذين کفروا من
دينکم فلا تخشوهم و اخشون»- امروز کافران از (نابودي) دينتان نوميد گشته اند، پس
از ناحيه آنان بيمي به خود راه ندهيد، بلکه از (مخالفت) با من بيمناک باشيد. با
توجه به اينکه آيه ياد شده در حجة الوداع و پس از پيروزي اسلام و شکست شرک در
جزيرة العرب، نازل گرديده است مفسران چنين اظهار نظر نموده اند که قرآن در اين آيه
شريفه، جامعه اسلامي را از هر گونه تهديد خارجي اطمينان بخشيده و توجه جامعه را به
خطري که از جانب اين گونه مسلمان نمايان از داخل در کمين آنها است، معطرف مي دارد.

اسلام در خطر
انحراف

يکي از
مشکلاتي که شرايع آسماني در عصر خويش دچار آن بوده اند، خطر انحراف و تحريف شريعت
توسط کساني بوده است که پس از پيامبران داعيه مسئوليت دين و رهبري جامعه را داشته
اند، چنانچه امروز بقاياي آن شرايع تحريف شده را در گوشه و کنار جهان مشاهده مي
نمائيم. براي نمونه حضرت موسي(ع) که عمر شريفش را در راه رهائي انسانهاي تحت ستم
از سلطه فرعون و فرعونيان و مبارزه با آن قدرت طاغوتي عصر خود سپري ساخت، امروز
صهيونيسم را در فلسطين اشغالي مي بينيم که با ادعاي پيروي از شريعت موسي، به
خطرناکترين قدرت طاغوتي درمنطقه تبديل گرديده و به قتل عام ساکنان اصلي آن سرزمين
و شکنجه و آزار آنان مي پردازد. اسلام نيز پس از پيامبر اکرم(ص) با چنين خطري
مواجه بود، و در رأس همه، اين خطر از سوي امويان احساس مي شد و لذا امام مجتبي(ع)
مي فرمايد: «لو لم يبق لبني امية الا عجوز درداء لبغت دين الله عوجا و هکذا قال
رسول الله(ص)[1]– اگر
از خاندان اموي فردي جز پيرزني بي دندان و فرتوت باقي نماند، دين خدا را تحريف شده
و معوج مي طلبد، و اين فرموده رسول خدا(ص) است.

البته تحريف
پيش آمده در ديگر شرايع آسماني با بعثت پيامبر جديد از دين زدوده و تصحيح مي شد و
در نتيجه خطر انحراف اسلام در آن موارد به کلي از ميان مي رفت و آن جريان انحرافي
باقي مانده هم پديده اي غير از اسلام به حساب مي آمد، ولي پس از پيامبر ما که خاتم
پيامبران است، ديگر بعثتي در کار نبود تا اين تحريف زدوده گردد، و بنابراين اگر
فرصت چنان اعوجاج و تحريفي به امويان داده مي شد، اسلام براي هميشه از مسير صحيح
خويش جدا گرديده و تلاشها و رشادتها و شهادتهاي تمام انبياء الهي در طول تاريخ و
پيروان آنان به هدر مي رفت و اسلام راستين محمدي به اسلام اموي تغيير شکل و محتوا
مي داد، و اين همان خطري بود که فلسفه قيام امام حسين(ع) را در عاشورا به وجود
آورد و لذا اين خطر را به جامعه اسلامي با اين جمله کوتاه و درعين حال رسا، هشدار
داده و فرمود: و علي الاسلام السلام اذقد بليت الأمة براع مثل يزيد بن معاوية»-
زماني که اسلام به رهبري و فرمانداري فردي چون يزيد بن معاويه دچار گردد بايد با
اسلام براي هميشه خداحافظي نمود، و اين خطر را بطور مشروح در خطابه هائي که در
ميان مردم ايراد نمود، به آنان گوشزد فرمود و در روز عاشورا نيز ارتش اموي را
بعنوان «محرفي الکلم و مطفي السنن» مورد خطاب و سرزنش قرار داد يعني کساني که قرآن
و کلمات خدا را تحريف و فروغ سنت پيامبر را خاموش مي نمائيد.

عاشورا الهام
بخش انسانها

عاشورا يکي
از جنبه هاي نبرد حق در برابر باطل است که در تاريخ نظير آن بطور فراوان اتفاق
افتاده است ولي آنچه عاشورا را در ميان همه آنها مشخص و ممتاز ساخته و از آن جبهه
اي به گستردگي تمام تاريخ ساخته است، خصوصيات و ويژگيهائي است که تنها در عاشورا
مي توان يافت. يکي از اين ويژگي ها، ايمان عميق اصحاب امام حسين(ع) به اسلام و
دلبستگي و اطاعت از رهبر و آمادگي آنها را براي مبارزه تا حد شهادت مي توان معرفي
نمود. امام از همان آغاز حرکت از مدينه، هدف و فرجام قيام خويش را بطور روشن با
مردم در ميان گذاشته و فرمود: «من کان فينا باذلاً مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه
فليرحل معنافاني راحل مصبحاً انشاء الله»- هر کس آماده نثار خونش در راه آرمان ما
و مهياي شهادت و لقاء پروردگار است با ما حرکت نمايد که من صبحگاهان به خواست الهي
کوچ خواهم نمود.

در ميان راه
نيز با افراد تازه پيوسته به کاروان، اين مسأله را در ميان گذاشته و برايشان همه
چيز را روشن ساخت و از اينرو کساني که از چنين آمادگي برخوردار نبودند. راه خويش
را در پيش گرفتند و تنها افرادي با امام باقي ماندند که براي هر گونه پيش آمدي در
راه خداوند و براي اطاعت از فرمان رهبرشان حاضر بودند.

در جنگ جمل
اميرمؤمنان(ع) از ميان لشکريان خويش در پي پيدا کردن داوطلبي بود که قرآن را به
ميان دشمن برده و آنها را به کتاب خداوند دعوت نمايد، جواني بنام مسلم مجاشعي
اعلام آمادگي نمود، امام او را از سرانجام آن که، قطع دو دست و شهادت او است آگاه
ساخت، جوان گفت: «فهذا قليل في ذات الله»[2]
اين پيش آمد در برابر ذات اقدس الهي اندک است. و سپس قرآن را گرفته و بسوي دشمن به
راه افتاد. امير مؤمنان (ع) به او نگاهي نموده و فرمود: «ان الفتي ممن حشاالله
فلبه نوراً و ايماناً»- بدرستي که خداوند دل اين جوان را از نور هدايت و ايمان
آکنده ساخته است. در جنگهاي عصر پيامبر از چنين انسانهاي نمونه و با ايماني نيز
پيدا مي شدند ولي عاشورا مجموعه اي از چنين مردان داشت و تمام ياران امام حسين(ع)
از اين قبيل بودند، چنانچه در شب عاشورا آنها که سخن گفتند، ايمان عميق و اخلاص بي
منتهاي خويش را بروشني نشان دادند و آنها که ساکت ماندند در صحنه خون و ايثار
عاشورا آن را به ثبوت رساندند.

«مسلم بن
عوسجه» نخستين کسي بود که  از اصحاب بلند
شده و عرضه داشت: «خداوند چنان لحظه اي را پيش نياورد که ما از شما جدا گرديم در
حالي که دشمنان از هر سو به محاصره شما پرداخته اند، در آن صورت چه جواب خدا را
خواهيم داد؟ من تا شکستن نيزه ام در سينه دشمن و تا خرد شدن شمشيرم، در دفاع از
شما ايستادگي خواهم کرد و سپس با سنگ بر دشمن خواهم تاخت تا آنگاه که به فيض شهادت
نائل گردم.»

و ديگران نيز
مطالب مشابهي که از تصميم راسخ آنان بر ادامه جنگ تا حد شهادت خبر مي داد، به عرض
رساندند. بي جهت نبود که امام(ع) درباره آنها فرمود: «من ياراني باوفاتر و بهتر از
شما نمي شناسم».

ويژگي ديگر
عاشورا اين بود که تمام کساني که در عاشورا شرکت جسته و در زمره اصحاب امام درآمده
بودند، با آگاهي و درک صحيح از حساسيت زمان به نداي امام لبيک گفتند، آنها مي
دانستند که اگر در آن مقطع حساس و سر نوشت ساز که امام حسين(ع) براي جلوگيري از
انحراف اسلام محمدي از مسير صحيح خويش، بپا خاسته است، او را تنها گذاشته و ياري
ندهند بزرگترين خيانت را به اسلام مرتکب گرديده و اسلام و امام رابخاطر چند روز
زندگي بيشتر قرباني سياست اسلام زدائي امويان خواهندنمود و همين احساس مسئوليت و
درک و آگاهي عميق است که جمعي را در ميان اصحاب امام مي بينيم که همچون امام
حسين(ع)، بهمراه اعضاي خانواده خويش بسوي کربلا براه افتاده و در آن بزرگترين جبهه
حق عليه باطل شرکت جسته اند.

«عبدالله
کلبي» هنگامي که خبر حرکت امام بسوي عراق را شنيد، تمايل خود را براي حرکت به
کربلا، با همسرش در ميان گذاشت، همسر عبدالله از تصميم او استقبال نموده و از او
خواست که او را هم در اين سفر همراهي نمايد و عبدالله و همسرش بطرف کربلا براه
افتاده و در کنار هم به شرف عظيم شهادت نائل آمدند.

«عمرو بن
جناده انصاري» با پدر و مادرش به صف اصحاب امام پيوست، جناده در نخستين حمله به
شهادت رسيد و مادر، عمرو را آماده ميدان نمود، امام نگاهي به او افکند و فرمود:
«اين جوان پدرش شهيد شده شايد مادر تحمل شهادت او را نداشته باشد»! عمرو عرض کرد:
«امي امرتني»- مادرم به من دستور رفتن به ميدان داده است.

«وهب بن حباب
کلبي» به همراه پدر و مادر و همسرش در کربلا شرکت کرد، پس از شهادت پدر، مادر وهب،
فرزند را به رفتن ميدان توصيه نمود و از او خواست که مبادا علاقه به همسر، او را
از جهاد با دشمنان اسلام باز دارد، و براي بار دوم که براي مبارزه به ميدان مي رفت
مادر به او گفت: در صورتي از تو خشنود خواهم شد که ترا در راه دفاع از فرزند
پيامبر شهيد ببينم. و چنين هم شد.

در ميان
اصحاب امام نيز مرداني را مي يابيم که در سن کهولت و پيري، جهاد به فرمان امام را بصورت
يک وظيفه مهم و حساس اسلامي احساس نموده و نام خويش را در شمار شهيدان کربلا به
ثبت رسانده اند که «حبيب بن مظاهر اسدي» و «جابر بن عروه غفاري» از آن جمله است.
جابر باندازه اي پير و سالخورده است که ابروانش فرو افتاده و جلو ديدش را گرفته
بود و لذا دستمالي به پيشاني خويش بست و بر صف دشمنان تاخت، و در ميان شهداي
کربلا، نوجوانان کم سن و سالي را مي يابيم که تا سن ده سال در تاريخ، از آنها ياد
شده است.

و بدين ترتيب
مي بينم که عاشورا مجموعه اي است از انسانهاي اسوه که با ايمان عميق و آگاهي کامل
از شرائط حساس زمان، در آن جبهه حق عليه باطل شرکت جسته اند، مجموعه اي که هر کس
در هر شرائط سني و موقعيت اجتماعي از زن و مرد هر جامعه اي که باشد مي تواند الگوي
خويش را از ميان آنها پيدا نموده و از او الهام گيرد. و اين چنين است که عاشورا
براي همه کساني که نسبت به اسلام و رهبر واقعي عصر خويش احساس مسئوليتي داشته اند،
پيوسته الهام بخش و الگو بوده است و حتي پيامبران پيشين در جريان مسأله عاشورا و
جانبازي آن روز بزرگ در تاريخ بشر از طريق غيب قرار گرفته اند تا براي آنان نيز در
انجام مسئوليت خطير رسالت اسوه و الگوئي وجود داشته باشد، و از اينرو از امام
صادق(ع) در روايتي وارد شده است که: پيامبري بنام اسماعيل را جنايتکاران زمانش
گرفتند «فاخذوه فسلخوه فروة رأسه و وجهه» و پوست سر و صورتش را کندند در آن هنگام
فرشته اي از جانب خداوند بر او نازل گرديد و عرضه داشت: هر دستوري داري در خدمت
توأم «فقال: لي اسوة بما يصنع بالحسين(ع) من به آنچه نسبت به امام حسين(ع) انجام
مي دهند تأسي مي نمايم»[3]
و با توجه به همين واقعيت است که اميرمؤمنان به فرزندش امام حسين(ع) مي فرمايد:
«يا اباعبدالله اسوة انت قدما» و چنانچه علامه مجلسي در بيان و شرح اين جمله مي
نويسد: بعني تو اسوه و مقتداي تمام خلق از گذشته بوده اي.

امروز که ملت
ما براي احياي اسلام و دفاع از ارزشهاي اصيل آن بپاخاسته است، امام حسين(ع) و
عاشورا را اسوه و الگوي خويش قرار داده و از اين رو به مجرد احساس هرگونه خطري
نسبت به انقلاب اسلامي، زن و مرد و پير و جوان با تمام وجود و امکانات آماده دفاع
از آن مي شوند و بطور قطع، ملتي که امام حسين و عاشورا الگوي خويش قرار داده باشد،
هرگز شکست نخواهد خورد، چرا که به خوبي مي داند جنگي که امروز ميان اسلام محمدي که
آنها طرفدار آنند و اسلام آمريکائي که صدامها، آل سعودها و شيوخ مرتجع و دست
نشانده منطقه، در جريان است، در حقيقت تداوم همان جنگي است که در جمل و نهروان و
صفين و نخليه و عاشورا ميان اسلام محمدي و اسلام اموي اتفاق افتاده است، چنانچه
صفين نيز از ديد مجاهدان با ايمان و آگاه اصحاب اميرمؤمنان (ع)،‌تداوم همان
جنگهائي بود که ميان جبهه شرک و جبهه اسلام در عصر پيامبر(ص) پيش آمده بود و لذا
هنگامي که جواني در صفين پيش عمار مي آيد و مي گويد: من از خانه ام با يقين به
گمراهي معاويه و هم فکرانش و به حقانيت علي(ع) و اصحابش به جانب جبهه صفين حرکت
کردم ولي ديروز صبح ديدم که مؤذن آنها هم چون مؤذن ما «اشهد ان لا اله الا الله و
اشهد ان محمداً رسول الله(ص) گفت، مانند ما نماز بسوي قبله خواندند و هم چون ما
قرآن تلاوت کردند، از اينرو اين سئوال برايم پيش آمد که پس جنگ براي چه؟ ديشب را
تا به صبح در حالت ترديد گذراندم و امروز صبح آن را با اميرمؤمنان (ع) در ميان
گذاشتم او مرا براي دريافت پاسخ به شما راهنمائي کرد، عمار دست او را گر فت و پرچم
سياهي را که در اردوگاه معاويه در اهتزار بود به او نشان داد و گفت: «من با اين
پرچم سه بار در بدر و احد و حنين در کنار رسول خدا(ص) جنگيده ام و اينک چهارمين
بار است که با آن مي جنگم و اين بار نه تنها آن پرچم بهتر نيست بلکه خطرناکتر و
شرربارتر است».

و سپس از او
پرسيد آيا تو يا پدرت در آن جنگها شرکت داشته اي؟ عرض کرد: خير، عمار گفت: آن پرچم
هم اکنون در همان محلي بالا رفته که در آن جنگهاي شرک با اسلام در اهتزاز بود و ما
در همان موضعي هستيم که در زمان پيامبر(ص) در آن موضع قرار داشتيم «و الله
لوضربوناباسيافهم حتي يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علي حق وانهم علي الباطل»[4]
بخدا سو گند اگر آنها ما را با ضرب شمشير تا دورترين نقطه از ميدان جنگ عقب برانند
هر آينه باز بر اين يقين و باور خواهيم بود که ما در مسير حق و آنها در راه باطل
اند.

و در حديثي
رسول خدا(ص) مي فرمايد: چون خداوند مرا به رسالت مبعوث ساخت و به بني اميه گفتم:
من رسول پروردگارم، گفتند: دروغ مي گوئي و به بني 
هاشم گفتم: علي بن ابي طالب به من ايمان آورد و ابوطالب از من حمايت نمود
سپس خداوند پرچمي را بوسيله جبرئيل فرستاد و در ميان بني هاشم نصب کرد و ابليس
پرچمش را در ميان بني اميه نصب کرد پس امويان و پيروانشان، پيوسته دشمنان ما و
شيعيان ما تا روز رستاخيز خواهند بود.[5]
و اين همان دو پرچمي بود که در عاشورا در دو سوي جبهه امام حسين(ع) و يزيد و سپس
در طول تاريخ در تمام جبهه هاي حق و باطل در اهتزاز بوده و هم اکنون و براي هميشه
در دو جبهه اسلام محمدي و اسلام ادعائي بر افراشته بوده و خواهد بود و امروز
عمارهاي انقلاب با بينش و آگاهي کامل، موضع 
اين دو پرچم را بخوبي درک نموده و بهمين دليل در جنگ و صلح و در هر پيروزي
و يا خداي نخواسته شکستي که پيش آيد، در کنار پرچم توحيد استوار و نستوه باقي
خواهند ماند، تا آنگاه که به اين آرمان مقس رهبر عظيم الشأن خويش که همان هدف
والاي تمام انبياء بزرگوار الهي و امامان معصوم و خواست همه مستضعفان زمين و
بالاتر از همه پيام خون رنگ عاشورا است. تحقق و عينيت بخشند که فرمود:‌ «ما در صدد
خشکانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيسم و سرمايه دراي و کمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم
گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ، نظامهايي را که بر اين سه پايه استوار
گرديده اند نابود کنيم و نظام اسلام رسول الله (ص) را در جهان استکبار ترويج
نمائيم».

 



[1]– سفينه- جلد 1- ص 46.