نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى (ره) 2

نكته‏هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 (سلام الله عليه)
ياسر جهانى پور
نكته 6: (ذكر خدا)
اى عزيز قلب رابه آداب عبوديت مأنوس كن وبه ذائقه روح حلاوت ذكر خدا را بچشان و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر به شدت تذكر و انس با ذكر حق حاصل مى‏شود ولى در ذكر قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود و چون با تذكر قلب را مأنوس نمودى كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد.(1)
شرح: كلمه ذكر كه در آيات و روايات از آن بسيار ياد شده است در يكى از معانى زير به كار مى‏رود:
1- به معناى مطلق ياد
2- در مقابل غفلت مانند آيه «و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا.»(2)
3- ذكر در مقابل نسيان و نسيان عبارت است ازاين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان، عبارت است از اين كه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و حق در آيه:«واذكر ربك اذا نسيت.»(3)
غفلت به تصريح آيات و روايات عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت و نابودى و يكى از غليظترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود باز مى‏دارد زيرا تا غفلت است بيدارى نخواهد بود و وقتى بيدارى نباشد هيچ سير و سلوكى انجام نخواهد گرفت.از اثراتى كه بر غفلت و دورى از ذكر و فراموشى ياد خدا مترتب است و خداوند در قرآن آنها را بيان كرده مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
الف: فروپاشى انسانيت:” ولاتكونوا كالذين نسوااللّه فانسيهم انفسهم”.(4)
ب: دورى از خدا:”فاذكرونى اذكركم.”(5)
ج: قرارگرفتن در حزب شيطان:”استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان.”(6)
د: همدم شيطان گشتن: “ومن يعش عن ذكرالرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين.”(7)
ه: تنگى معيشت: “و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا.”(8)
و: نابينايى درقيامت:”ونحشره يوم القيامه اعمى.”(9)
ز: عذاب روزقيامت:”ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعدا.”(10)
پس از آن كه معلوم شد غفلت داراى مضرات بسيار و عامل همه گناهان است بزرگان راههاى زير را براى دورى از غفلت و حصول بيدارى پيشنهاد مى‏كنند كه تكرار و ممارست در اين امور همواره سفارش شده است:
اول: تفكر در افعال و آثار الهى و مخلوقات خداوندى كه درقرآن بارها و بارها به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون به آن اشاره شده و بندگان به اين قسم تفكر دعوت شده‏اند از آن جمله مى‏فرمايد:”وفى الارض آيات للموقنين وفى انفسكم افلا تبصرون”(11) نتيجه اين تفكر طلوع انوار الهى و اشراقات ربانى و تابش فيوضات حقانى بر قلب سالك و سپس عشق او به ذات پاك حقتعالى است.
دوم: تدبر و تأمل در آيات قرآن. به لحاظ آنكه قرآن نور است با تكرار و تأمّل در قرائت دل انسان انوارى از قرآن را گرفته و راه سعادتش را از آن خواهد جست. زيرا كه حقتعالى خود مى‏فرمايد:”انّ هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم.”(12)
سوم: تفكّر و تأمّل در سيره انبياء و اولياء و بزرگان و علماء تا با تأسى به شيوه ايشان والگو قراردادنشان دل انسان تكانى خورده شايد بيدارى براى او حاصل شود.
چهارم: تفكر در احوال اموات و مردگان و گذر در گورستانها و دانستن اينكه انسان روزى سرانجامى اينچنينى خواهد داشت.امام خمينى مى‏فرمايند: از جمله اعمالى كه باعث دلسردى از لذائذ دنيا و ضعف علاقه به آن و احياناً موجب قطع رشته دوستى با دنياست به زيارت اهل قبور رفتن است و اين از آن جهت است كه رفتن به گورستان در تذكر مرگ اثرى عميق دارد و در دستورات دينى آمده است كه هر وقت خيلى خوشحال و فرحناك بودى و يا خيلى افسرده و غمگين شدى به زيارت اهل قبور برو.(13)
مراتب ذكر:
در يك تقسيم بندى ذكر به دو مرتبه زبانى و قلبى تقسيم مى‏شود. علماء اخلاق به اين نكته اشاره كرده‏اند كه قلب زمانى ذاكر خواهد بود كه زبان همچون معلمى كه كودكى را تربيت مى‏كند، قلب رابه ذكر تعليم دهد.پس از مداومت بر ذكر زبانى لسان قلب گشوده شده و دل بى آنكه زبان چيزى بگويد ذاكر خواهد بود. به لحاظ آنكه قلب رئيس بدن است و در هر حالى كه باشد ديگر اعضا را بدنبال خود خواهد كشانيد اگر ذاكر شود بى شك زبان به تبع دل ذكر مى‏گويد.امام مى‏فرمايند: شيخ عارف كامل ما جناب شاه آبادى روحى فداه مى‏فرمودند:شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مى‏خواهد تعليم كلمه كند تكرار مى‏كند تا اينكه او به زبان مى‏آيد و كلمه را ادا مى‏كند پس از اين كه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مى‏كند و خستگى آن تكرار بر طرف مى‏شود و گويى از طفل به او مددى مى‏رسد، همينطور كسى كه ذكر مى‏گويد بايد به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده تعليم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت مى‏كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شود و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده و به مدد آن يا مدد غيبى متذكر شود.(14) در جاى ديگر امام مى‏فرمايند: مثلاً ذكر شريف لااله الاالله را كه بزرگترين اذكار و شريفترين اوراد است در اين وقت فراغت قلب با اقبال تام به قلب بخواند به قصد آنكه قلب را تعليم كند و تكرار كند اين ذكر شريف را و به قلب به طور طمأنينه و تفكر بخواند و قلب را با اين ذكر شريف بيدار كند تا آنجا كه قلب را حالت تذكر و رقت پيدا شود پس بواسطه مدد غيبى قلب به ذكر شريف غيبى گويا شود و زبان تابع قلب شود.(15)
چند نكته در كلام امام:
1- مقصود امام در عبارت فوق ذكر زبانى همراه با توجه قلبى است.
2- شرايط اداى ذكر از نظر امام خمينى(ره) سه چيزاست.
اول: شدت ذكر وتكرار و ممارست بر آن.
دوم:انس باحضرت حق كه به معناى توجه قلبى درهنگام ذكر گفتن است.
سوم: دل در هنگام ذكر گفتن زنده باشد.براى زنده شدن واحياى دل امام مى فرمايند: بالجمله براى زنده نمودن دل، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است. و از بعض اهل معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن: “لااله الّاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين” براى ترقيات روحى خوب است.(16)
3 – نتيجه ذكرحقيقى، بازشدن درهاى ملكوت بر قلب انسان است كه بر اين امر فوايد بسيارى مترتب مى‏باشد.امام در مورد ذكر حقيقى مى‏فرمايند: با ذكر حقيقى حجابهاى بين عبد و حق خرق مى‏شود و موانع حضور مرتفع مى‏گردد و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و با مردگان انس نگيرد.(17) حضرت امام در مورد اثر ذكر حقيقى مى فرمايند: اى عزيز تذكر محبوب و به ياد معبود به سر بردن نتيجه‏هاى بسيارى براى عموم طبقات دارد.اما براى كمّل و اولياء و عرفا كه خود آن غايت آمال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئاً لهم و اما براى عامه و متوسطين بهترين اصلاح كننده اخلاقى واعمالى و باطنى است.انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقتعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند.اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم غفلت از ياد حق وعقاب اوست.غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند ونفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و يادآورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد. و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت، نفس را براند.
نكته: ذكر در قرآن و روايات‏
خداوند در قرآن به سه نكته مهم پيرامون ذكر اشاره فرموده است .
نكته اول: حقتعالى در بعضى آيات بندگان را به ذكر بسيار ترغيب فرموده ونتيجه آن رااحتمال رستگارى قرار داده است.از آن جمله مى فرمايد: ياايهاالذين آمنوا اذكروا اللّه كثيراً و سبحوه بكره واصيلاً (18) و اذكروا اللّه كثيراًلعلكم تفلحون(19)
نكته دوم: خداوند ذكر را مايه آرامش و اطمينان دل قرار داده است و اين زمانى است كه نقش ذكر بر لوح دل حك شده و مرتبه ذكر قلبى حاصل شده باشد. ذكر قلبى هم زمانى بدست خواهد آمد كه طبق فرمايش حضرت امام وتوضيحاتى كه داده شد،دل ازحالت مرده بودن خارج شده باشد. “الذين آمنواوتطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب”(20) به تصريح و نص آيه فوق زمانى كه انسان ذكر مى‏گويد دلش به آن آرام مى گيرد پس اگر ذكر گفتى و دلت به ياد حق آرام نگرفت بدان ذكر تو از روى حقيقت و با قلب زنده نبوده ،بلكه جز لقلقه زبان برايت حاصلى نداشته است.
نكته سوم: حقتعالى ذكر را نشانه صاحبان خرد و در بعضى موارد ديگر نشانه مؤمنان معرفى كرده است.بنابراين مؤمنان صاحب خرد واقعى‏اند اگر صاحب مقام ذكر باشند” ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم “(21) “انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم”(22)
اماذكر در روايات كه به آن بسيارتصريح شده از آن جمله امام صادق فرمود: “مامن مجلس يجتمع فيه الابرار و الفجار فيقومون على غير ذكر الله تعالى الّا كان حسرة عليهم يوم القيامه.”(23)هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان جمع باشند و بر غير ياد خدا از آن مجلس برخيزند جز اين كه روز قيامت اين مجلس برآنان مايه حسرتى باشد.
“وعن ابى عبدالله(ع) قال:قال الله تعالى من ذكرنى فى ملأمن النّاس ذكرته فى ملأ من الملائكه”(24) امام صادق فرمود:خداوند مى‏فرمايد هر كه مرا در جمعى از مردم ياد كند من او را در جمعى ازملائكه ياد مى‏كنم.
“وايضاً قال:قال الله تعالى من ذكرنى سرّاً ذكرته علانيه”(25) امام صادق فرمود:حق مى‏فرمايد هر كه مرا در نهان ياد كند من او را در آشكار ياد كنم.
نكته 7: ازخداخواستن‏
تو اگر عار ندارى از طلب دنيا،لا اقل از مخلوق ضعيف كه مثل خود تو است طلب مكن.بفهم كه مخلوق را قدرتى نيست براى تعمير دنياى تو.(26)
شرح: درخواست مقاصد دنيوى اگرچه براى اهل ايمان مذموم بوده و نكوهش شده،امااگرهم مؤمن خواست دنيوى دارد جايز نيست كه ازغيرحقتعالى بخواهدزيراتوجه به غيرحقتعالى خيانت به حق است و حب به غيرذات مقدس وخاصان او، كه حبّ اوست در مشرب عرفان و اولياء الهى جز خيانت به حق چيز ديگرى نيست. مؤمن در سير وسلوك به جايى مى‏رسد كه براى هيچ موجودى جز حقتعالى استقلالى قائل نيست.از اين مقام تعبير به توحيد افعالى مى‏شود. توحيد افعالى يعنى همه كارهايى كه در عالم انجام مى‏گيرد از سوى خداى واحد و جز به اراده و خواست او نيست و به عبارت ديگر تنها فاعل مستقل در عالم كه فاعليتش وابسته به هيچ موجود ديگرى نيست خداوند است و فاعليت ساير موجودات جلوه‏اى از فاعليت او است كه بدون اذن و اراده او محقق نمى‏گردد. بنابراين هرچه در پهنه هستى رخ مى‏دهد، فعل خداوند و در حيطه اراده و خواست او است.كسى كه به توحيد افعالى رسيده باشد اراده و مشيت خدا را در همه جا ثابت و حاضر مى‏بيند و در وراى هر پديده و حادثه‏اى اثرى از فاعليت او مى‏بيند؛اثر اين نوع تفكر و جهان‏بينى آن است كه هيچگاه بندگان را براى رفع حاجات و بر آوردن اهداف و نيّات و آمال و آرزوهاى خود، مفيد و داراى اثر نمى‏بيند،بنابراين تنها رو به سوى درگاه پروردگار متعال نموده و حاجات خود را از او خواسته و استجابت دعاهايش را از او مى‏طلبد. رسيدن به اين مرتبه مستلزم در نظرگرفتن و اعتقاد و يقين داشتن به چند امراست:
1- اعتقاد به اينكه خداوند خالق و آفريننده تمام عوالم وجود و جهان آفرينش است.” ذلكم الله ربّكم لا اله الاهو خالق كل شى‏ء فاعبدوه و هو على كل شى‏ء وكيل”(27)
2- اعتقاد به اين كه بر انجام هر كارى قادر و تواناست. “و هو القاهر فوق عباده وهوالحكيم الخبير.”(28)
3- اعتقاد به اين كه به حاجات بندگان و خواسته‏هاى آنان علم و آگاهى دارد.”و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو و يعلم ما فى البر و البحر و ماتسقط من ورقة الايعلمها.”(29)
4- و اعتقاد به اين كه خداوند اگر صلاح بداند در رفع حاجت بندگان اراده خواهد فرمود.” و قال ربّكم ادعونى استجب لكم.”(30) با اعتقاد به اين امور سالك به يقين در خواهد يافت كه جز حقتعالى كسى به حقيقت نخواهد توانست حاجات او را رفع و مشكلات او را بر طرف كند. يكى از مواردى كه به عنوان مانع براى استجابت دعا ذكر شده ،همين توجه به مخلوقات و استقلال قائل شدن براى آنها و اميد بر آوردن حاجت بدست آنهاست.امام خمينى بارها و بارهادر كلام و آثار خود بندگان را از توجهات بيجا به مخلوقات بر حذر داشته و گوشزد فرموده‏اند كه اگر حجاب ظلمانى را پاره كنى ظهور حق را در همه اشياء و احاطه‏اش رابه آنان خواهى ديد.از آن جمله مى‏فرمايند: قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از مشاهده جمال جميل على الاطلاق محجوب مى‏كند خالى كن كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است وحقتعالى نمى‏پذيرد مگر دلى را كه هرچه بيشتر پاكيزه‏تر و خالصتر باشد.(31) باز درجاى ديگر مى‏فرمايند: اى مدعى ايمان و خضوع قلب، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات مقدّس حقتعالى ثابت ندانى اگر قلبت موافق با ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را مى‏كنى؟(32)
نكته 8: توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت‏
استاد الهى ما فرمايد:توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.(33)
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار مى‏رود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مى‏شود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مى‏گردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مى‏بيند و همه شئون خود را از خدا مى‏بيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مى‏كند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى‏يابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مى‏بيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مى‏كند و در مسير عبوديت الهى گام بر مى‏دارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل مى‏آيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است .به همين خاطر است كه حضرت امام مى‏فرمايند: هر چه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،(34) اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام مى‏دهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مى‏فرمايند:”الهى كفى بى عزاً ان تكون لك عبداً و كفى بى فخراًان اكون لى رباً”(35) پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مى‏فرمايند: باز تذكر مى‏دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نمى‏آيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.(36)
نتيجه عبوديت حقيقى:
“قال الصادق(ع):العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه”.(37) وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مى‏پذيرد و به اين مقام مفتخر مى‏كند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بنده‏اى تصرّف مى‏كند و در نتيجه بنده‏اى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را،عبادت بيان كرده است.” و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون”(38) زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مى‏توان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند: كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.(39) در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست مى‏دهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمى‏شود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجه‏اى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مى‏فرمايند: تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.(40)
نكته 9: توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.(41)
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامى‏اند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفته‏هاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مى‏فرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوب‏تر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مى‏كند نيست.(42) و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مى‏فرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردن‏هاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.(43)
نكته: مراتب ايمان‏
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايين‏ترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيده‏اند مى‏فرمايد: “قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا”(44) چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مى‏گويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مى‏فرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت. پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايين‏تر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مى‏بايست تو را ساقط از ايمان پندارد.(45)
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نمى‏زند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده،چه نشسته،چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
1- آرامش روحى: “هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم.”(46)
2- روشن بينى وتشخيص حق ازباطل:” يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً”.(47)
3- بركات دنيوى:”ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.”(48)
4- محبوبيت دربين مردم:”انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن وداً.”(49)
5- فلاح و رستگارى اخروى:”يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون”(50)
امام مى‏فرمايند:ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئله‏اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمى‏كند مثلاً نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مرده‏اى در محلى باشد پيش او مى‏ترسند بخوابند و همه عقيده‏شان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نمى‏آيد عقلشان مى‏گويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كرده‏ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهده‏اى است تا به قلب، شما بفهميد.(51)
نكته 10: تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.(52)
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام مى‏دهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود:”حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابداً.”(53)
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلاً به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقه‏اى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مى‏تواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مى‏گيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مى‏شود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
پى‏نوشت‏ها:
1. آداب الصلاة،امام خمينى،ص 220.
2. سوره كهف، آيه 28.
3. همان، آيه 24.
4. سوره حشر،آيه 19.
5. سوره بقره، آيه 152.
6. سوره مجادله، آيه 19.
7. سوره زخرف، آيه 36.
8. سوره طه، آيه 124.
9. همان.
10. سوره جن، آيه 17.
11. سوره ذاريات، آيات 21 و 22.
12. سوره اسراء، آيه 9.
13. پرواز در ملكوت، امام خمينى، ج 1، ص 199.
14. شرح چهل حديث، ص 292 و 293.
15. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى، ص 204.
16. آداب الصلاة، ص 373.
17. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
18. سوره احزاب، آيه 40 و 41.
19. سوره انفال، آيه 45.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. سوره آل عمران، آيات 190 و 191.
22. سوره انفال، آيه 2.
23. اصول الستة عشر، عده محدثين، ص 66.
24. كافى، شيخ كلينى، ج 2، ص 501.
25. همان، ص 498.
26. چهل حديث، ص 160.
27. سوره انعام، آيه 102.
28. همان، آيه 18.
29. همان، آيه 59.
30. سوره غافر، آيه 60.
31. پرواز در ملكوت، ج 1، ص‏274.
32. چهل حديث، ص 161.
33. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 45.
34. همان.
35. بحارالأنوار، علامه مجلسى، ج 77، ص 40.
36. چهل حديث، ص 12.
37. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص 5.
38. سوره ذاريات، آيه 56.
39. آداب الصلاة، ص 8.
40. چهل حديث، ص 329.
41. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 92.
42. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح 1162.
43. كافى، ج 8، ص 365، ح 556.
44. سوره حجرات، آيه 14.
45. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح 48.
46. سوره فتح، آيه 4.
47. سوره انفال، آيه 29.
48. سوره اعراف، آيه 96.
49. سوره مريم، ص 96.
50. سوره صف، آيات 10 و 11.
51. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و 82.
52. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 300.
53. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص 362.