باروري آموزشگاه علمي امام صادق(ع) در ميان رنج‌ها و محنت‌ها

«بمناسبت
25 شوال سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)»

باروري
آموزشگاه علمي امام صادق(ع) در ميان رنج‌ها و محنت‌ها

بيست و پنجم
شوال المکرم، مصادف است با سالگرد رحمت حضرت امام جعفر صادق(ع). فرا رسيدن اين روز
را که يکي از «ايام الحزن» اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، به پيشگاه اقدس ولي الله
الاعظم ارواحناه فداه، و تمام شيعيان و پيروان آن حضرت که افتخار انتساب به وجود
مبارکش را دارند، تسليم عرض مي‌نمائيم.

برخي تصور
مي‌کنند که امام صادق(ع) در دوراني زندگي مي‌کرده است که مشکلات زيادي، فراروي
حضرت نبوده و در امن و امان مي‌زيسته و از تنگناهاي هيئت حاکمه غاصب به دور بوده و
خلاصه زندگي آن حضرت سواي زندگي ديگر امامان معصوم(ع) از يک بهروزي و خوش اقبالي
دائمي برخوردار بوده است و از اين رو است که آن همه روايت و حديث از حضرتش منتشر
شده و محضر درسش جايگاه زانو زدن بيش از دو هزار دانش جوي علوم آل محمد(ع) بوده
است؛ حال آنکه امام صادق در هر دو دوران اموي و عباسي، مواجه با مشکلات زيادي بوده
و در معرض خطرهاي جدي قرار داشته است.

دوران
بهروزي و خوش اقبالي حضرت را مي‌توان در يک مدت نسبتا کوتاه تصور کرد. همان دوراني
که حکومت اموي رو به فرتوتي و فرسودگي مي‌رفت و دولت عباسي هنوز چندان رشد و نموي
نکرده بود، حضرت تنها در اين فرصت کوتاه بود که توانست آن دانشگاه بزرگ راـ که
زبانزد خاص و عام بود ـ تشکيل دهد و بزرگترين آموزشگاه علوم اسلامي تاريخ را بارور
نمايد و پيشرفته‌ترين حرکت علمي و فکري را بنيان گذارد تا آنجا که امام راهبران و
امامان مذاهب اربعه اهل سنت و بزرگان و پيشوايان آنان در محضر درسش حضور يافته و
استفاده شاياني ببرند.

ابن طلحه
شافعي در کتاب مطالب السؤول خود چنين مي‌نويسد:

«برخي از
پيشوايان و رهبران نام‌آور مذهب‌هاي گوناگون از امام صادق(ع) نقل حديث کرده و نزد
ايشان دانش آموختند؛ مانند: يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالک بن انس، ثوري،
ابن عيينه، ابوحنيفه، شعبه، ايوب سجستاني و ديگران. و تمام اينان استفاده از محضر
امام را براي خود مايه افتخار و مباهات مي‌دانستند و آن را عامل اعتبار و شهرت
خويش قرار مي‌دادند.».[1]

ابوحنيفه
خود همواره اعتراف مي‌کرد که: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک شده بود». و مقصودش
از دو سال، همان دو سالي است که در خدمت امام صادق(ع) بوده و از محضرش دروس ديني
مي‌آموخته است.

بهر حال
تنها چند سالي که نهايت و پايان دوران امويان و آغاز حکومت عباسيان بود، حضرت تا
اندازه‌اي آرامش بيشتري داشت و از فرصت استفاده کرده، بزرگترين دانشگاه علمي را به
وجود آورد.

پس از به
هلاکت رسيدن سفاح، برادرش منصور به حکومت رسيد. در اين دوران بيشترني فشارها و
شکنجه‌هاي روحي بر حضرت وارد آمد.

منصور آدمي
زيرک وب سيار ظالم بود. او که مي‌ديدند ستون‌هاي حکومتش لرزان است و حرکت‌هاي
علويان را در گوشه و کنار کشور شاهد بود و ترس اين داشت ک رهبران انقلاب اسلامي
علوي يک باره اعلام کود تا عليه او کنند و خود به ميدان بيايند. و از سوي ديگر
ديده بود که لماي مدينه آشکارا فتوا مي‌دادند که حکومت عباسيان نادرست است و بايد
حکومت را به دست علويان بسپرند، و از همه مهمتر؛ وحشت و هراس فوق‌العاده‌اي از
وجود مبارک امام صادق(ع) داشت، لذا در پي اين نبود که به هر نحو شده، علويان را
سرکوب و امام را از جلوي راه خود برارد. از اين روي، براي کوچکترين خيال و واهمه‌اي
از نابودي و متلاشي شدن حکومتش، بر حذر بود تا آنکه حکومت خويش را با شمشير،
سنگربندي کرد و مصونيت داد. او ميان خود و خطرهاي احتمالي، ديواري از اجساد پاره
پاره شده بي‌گناهان کشيد و در دريائي از خون علويان و ذراري زهرا«س»، شنا کرد تا
قدرت را براي خويش مستحکم نمايد. رحمت و رأفت از قلبش بيرون رفته و جائي در آن
نداشت. هرگاه با منظره‌هائي رقت‌بار و حزن انگيز روبرو مي‌شد، نه تنها خم به ابرو
نمي‌آورد که از ريختن خون بي‌گناهان، لذت نيز مي‌برد.

نمونه‌اي از
سنگدلي منصور

هنگامي که
مي‌خواست به حج برود، با دختر عبدالله بن حسن ملاقات کرد. عبدالله بن حسن کسي بود
که با بسياري از علويان در زندان او بسر مي‌بردند.

دختر
عبدالله خواست مهرباني او را نسبت به پدرش جلب کند، شادي به او تا اندازه‌اي
خوشرفتاري نمايد، لذا پيش آمده چند بيت شعر خواند که ترجمه اشعار چنين است:

«رحم کن بر
کهنسالي درهم شکسته که در زندان تو با غل و زنجير به سر مي‌برد. رحم و شفقت داشته
باش نسبت به خردسالان بني يزيد که از فقدان تو يتيم شدند نه از فقد پدرشان! نسبتب
ه ما رحم را پيشه کن و صله رحم نما چرا که جد ما و جد شما با هم خويشند و پسر عموي
يکديگرند».

منصور عباسي
در پاسخ گفت:

خوب شد به
يادم انداختي. آنها را فراموش کرده بودم! برويد پدرش را در سياهچال زيرزميني
بيافکنيد تا جان بسپارد!!

نه عاطفه
خويشاوندي در او تأثير داشت و نه انسانيت شفقت نسبت به اين دختر بچه بيچاره. بي‌گمان
اگر ويرانه‌هاي بغداد، توان سخن گفتن داشتند؛ نخستين رازي را که فاش مي‌کردند،
جسدهاي بي‌گناهاني بود که در لابلاي آنها جاي گرفته بود.

بنابراين هر
چند حضرت صادق(ع) در دوران سفاح، نسبتا در رفاه و آسايش به سر مي‌برد، زيرا اوضاع
سياسي زمان، سياست سفاح را به مدارا و ملاطفت کشانده بود، ولي مشکلاتز مان منصور
از زماني بني‌اميه هم دشوارتر و سخت‌تر بود.

منصور با
زيرکي خاص خود، چنان امام را تحت مراقبت شديد قرار داده بود که از تمام رفت و
آمدهاي خانه امام کاملا آگاه بود با نگراني توجه مردم را نسبت به امام نظاره مي‌کرد
و همواره خيال‌ها و وسوسه‌ها، افکارش را پريشان و آرامش را از قلبش مي‌گرفت.

در ذهن
منصور، انديشه قتل جعفر بن محمد(ع) استوار گشته بود، زير مي‌دانست صدها هزار نفر
به امامت او معتقدند و پول‌هاي خود را براي او مي‌آوردند و با ديده عظمت به او مي‌نگرند
واگر حضرت داراي پول فراواني باشد، چه بسا در يک اقدام فوري، حکومت را از دست
منصور بگيرد و او را به ديار  عدم بفرستد؛
از اين روي کابوس‌ها پي در پي، خواب راحت را از ديدگانش مي‌ربود و او را در هاله‌اي
از خشم و هراس قرار داده بود.

يک بار
خواستامام را آزمايش کند که دستاويزي براي بازخواست حضرت در آينده داشته باشد. ابن
مهاجر را طلبيد و به او گفت:

«اين پول را
بگير و به مدينه برو، با عبدالله بن حسن و جعفر بن محمد و خاندان آنها ديدار کن و
به آنها بگو: من يکي از شيعيان خراساني شما هستم و شيعيان اين مبلغ را توسط من،
براي شما فرستاده‌اند! و به هر يک، مقداري از اين پول بپرداز و بگو: چون من
فرستاده‌اي بيش نيستم، لذا استدعا دارم نوشته‌اي به من بدهيد که يارانتان در
خراسان، مطمئن شوند من در‌آرودن پول خيانتي روا نداشته‌ام!!

اين مهاجر
رهسپار مدينه شد. پس از بازگشت از مدينه، نزد منصور رفت.

منصور از او
پرسيد:

از مدينه چه
خبر داري؟

پاسخ داد:

با همه آنها
ملاقات کردم و از همه قبض و رسيدن دريافت نمودم، جز جعفر بن محمد.

منصور با
تعجب پرسيد: چطور؟

ابن مهاجر
گفت: هنگامي که به ديدارش رفتم، مشغول نماز در مسجد پيامبر(ص) بود. پشت سر او
نشستم و به خود گفتم: هر وقت حضرت خواست به منزل برود، برنامه را نسبت به او اجرا
مي‌کنم. او به سرعت نماز را تمام کرد و برخاست که به منزل برود ناگهان مرا ديد؛ به
من نگاه کرد فرمد:

«اي مرد! از
خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب مده؛ چرا که آنها تازه از شر امويان رها شده‌اند
و همه نيازمندند».

عرض کردم:
چه مي‌فرمائيد؟ متوجه نشدم!

فرمود:
نزديک‌تر بيا.

کنار حضرت
رفتم. امام آنچه ميان من و تو گذشته بد، همه را با من در ميان گذاشت، گويا او هم
با ما بوده است.

منصور گفت:

اي فرزند
مهاجر! از اين خاندان کسي نيست جز اينکه هر يک در زمان خود، حديث مي‌گويد و حديث
گوي زمان ما، جعفر بن محمد است.[2]   

بهر حال بر
منصور بسيار سخت مي‌گذشت که از هر راهي مي‌خواهد امام را فريب دهد، امام با احتياط
تمام نقشه‌هايش را خنثي مي‌کند. از آن سوي امام، در طول 10 سال که با منصور
گذراند، محنت‌ها و بلاهاي زيادي را متحمل مي‌شد و هماره در معرض خطر جدي بود.

منصور مي‌دانست
که امام صادق، شخصيتي است که از آغاز طلوع پگاه انقلاب فرهنگي، مورد توجه وعلاقه
فزون از حد مردم بود و دانشگاهش داراي حرکتي گسترده و فعاليتي بي‌نظير بود و انبوه
دانش پژوهان بر گرد وجود حضرتش حلقه مي‌زدند و از محضر درسش، کسب فيض مي‌کرند.

منصور از
اين شهرت و نام‌آوري، سخت مي‌هراسيد و بيم آن داشت که ناگهان، انقلابي از سوي
علواين بر پا گردد و دانشمنداني که افتخار شاگردي امام صادق را دارند به علويان
بپيوندند و دولت نوپايش را از ريشه بر کنند.

اما امام
صادق(ع) با ديد تيز بينش و علم لدنيش، پرده‌ها را مي‌شکافت و ماوراي رويدادهاي
آينده را مي‌ديد و به بسياري از رازهاي نهان پيش از آنکه رخ دهد، خبر مي‌داد. ولي
با اينحال، منصور که راهي جز کشتن امام در پيش نداشت و آسايش خود را در به شهادت
رساندن آن حضر مي‌يافت، سرانجام، پس از ده سال معاشرت با امام چنانکه برخي از
تاريخ‌نگاران نوشته‌اند حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساند.

ابو ايوم
خوزي گويد: نيمه شب بود که منصور در پي من فرستاد. بر او وارد شدم در حالي که او
را گريان مي‌ديدم و در دستش نامه‌اي و جلوي رويش شمعي روشن بود. وقتي بر او سلام
کرد، نامه را به سوي من پرتاب کرد و گريه کنان!! گفت: اين نامه محمد بن سليمان است
به ما خبر مي‌دهد که جعفر بن محمد از دنيا رفته است! و سه بار آيه ترجيع را خواند
و گفت:

کيست مانند
جعفر؟!

و در همان
حال به من گفت: بنويس.

گفتم: چه
بنويسم؟

گفت: بنويس
به محمد بن سليمان که اگر جعفر وصي خود را تعيين کرده است، بدون معطلي گردنش را
بزند!!

پاسخ از
مدينه چنين آمد: امام صادق پنج نفر را تعيين کرده است: منصور!، محمد بن سليمان،
عبدالله، حميده، و فرزندش موسي.

منصور که از
اين دقت نظر امام سخت شگفت زده شده گفت: نمي‌شود همه اينها را به قتل رساند!!

از اين
داستان معلوم مي‌شود که گريه منصور اشک تمساحي پيش نبوده مي‌خواسته است چنين
وانمود کند که امام خود از دنيا رفته و کسي او را به قتل نرسانده است. ولي چه زود
فراموش مي‌کند و فورا دستور قتل وصي امام را نيز صادر مي‌نمايد.

فرا رسيدن
روز شهادت امام صادق(ع) را ـ يکبار ديگر ـ به جهان تشيع، بويژه مقام معظم رهبري و
پيروان مخلص آن حضرت در کشور اسلامي ايران و ساير کشورهاي مسلمان، تسليم عرض مي‌کنيم
و اميدواريم، لياقت انتساب به وجود مبارکش را داشته باشيم و خداوند توفيق پيروي از
حضرتش را به ما عطا فرمايد.

 



[1]– مطالب السؤول ـ ج 2، ص 65.