ماجرای جنگ بدر
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام- مسلسل 66
حوادث سال دوم هجرت – 12
قسمت هفتم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى
×
جرقه جنگ
به گفته ابن هشام حادثهاى كه در اين ميان به روشن شدن آتش
جنگ كمك كرد اين بود كه شخصى به نام “اسود بن عبدالاسد مخزومى” از ميان لشكر قريش
بيرون آمد و همين كه چشمش به حوض آبى كه در دست مسلمانان بود – و از آب چاههاى بدر
يا آب بارانى كه آن شب آمده بود پر كرده بودند – افتاد رو به نزديكان خود كرده،
گفت:
هم اكنون با خدا عهد مىكنم كه به كنار اين حوض بروم و از
آن بنوشم يا آن را ويران سازم و يا در كنار آن كشته شوم و تا يكى از اين سه كار را
نكنم باز نخواهم گشت.
اين را گفت و سوار بر اسب خود شده پيش آمد، حمزة بن
عبدالمطلب، عموى پيغمبر، جلو رفت و شمشيرى حواله او كرد كه پايش را از وسط ساق قطع
نمود و با همان حال مىخواست خود را به حوض آب برساند كه حمزه ضربت ديگرى بر او زد
و به زندگىاش خاتمه داد.
اين جريان و مشاهده خون و منظره كشته شدن اسود، بيشتر
مشركين را تحريك كرد و آماده جنگ شدند و طرفداران جنگ بر صلحطلبان فزونى يافتند.
×
كشته شدن عتبه، شيبه و وليد
با كشته شدن اسود مخزومى، عتبه و برادرش شيبه و پسرش وليد،
لباس جنگ پوشيده به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. علت اين كه عتبه، به جنگ پيشقدم
شد بيشتر همان سرزنشهاى ابوجهل بود كه او را مردى ترسو و بزدل خوانده بود و عتبه
براى تلافى اين سخن، جلوتر از ديگران به معركه آمد. از سوى لشكر مسلمانان سه تن از
انصار مدينه به نامهاى : عَوْف و مَعُوّذ، فرزندان حارث و عبدالله بن رواحه به جنگ
آنها آمدند، اما عُتبه وقتى آنها را شناخت با تحقير گفت: ما را به شما احتياجى
نيست كسانى كه همشأن ما هستند بايد به جنگ ما بيايند و در نقلى است كه يكى از آنها
فرياد زد: اى محمد! افرادى را از خويشان مابه جنگ ما بفرست، رسول خدا فرمود: اى
عبيدة بن حارث، اى حمزه و اى علىّ برخيزيد.
اين سه شخصيت بزرگوار كه از نزديكان رسول خدا1 نيز بودند
به جنگ آنها رفتند و چون عتبه آنها را شناخت با غرور گفت: آرى شما همشأن ما هستيد
و سپس حمله از هر دو طرف شروع شد.
ابن هشام گويد:
عتبه با عبيده درآويخت و حمزه به جنگ شيبه رفت و على به
سوى وليد حمله كرد، حمزه و علىعليه السلام به حريفان خود مهلت نداده و هر دو را
از پاى درآوردند اما عتبه با عبيده هنوز مشغول جنگ و ستيز بودند كه حمزه و علىعليه
السلام به كمك او آمدند و عتبه را از پاى درآوردند و سپس عبيده را كه سخت مجروح
شده بود با خود برداشته پيش پيغمبر آوردند، عبيده كه چشمش به پيغمبر افتاد پرسيد:
اى رسول خدا! آيا من شهيد نيستم؟
فرمود: چرا.
اين بود ترجمه آنچه ابن هشام نقل كرده و ديگر محدثان و
مورخان اهل سنت نيز از او روايت كردهاند. ولى در روايت طبرسى در مجمع البيان، و
ابن شهر آشوب در مناقب، و قمى در تفسيرش، اين گونه است كه علىعليه السلام به سرعت
وليد را از پاى درآورد ولى حمزه با شيبه سخت گلاويز شده بودند در اين وقت مسلمانان
فرياد زدند:
“يا عَلىّ أَما تَرى الْكَلبَ قَد نَهَزَ عَمَّك؟ اى على! آيا
نمىبينى چگونه اين سگ به سوى عمويت حمله آورده است؟”
علىعليه السلام به شيبة حمله كرد ولى از آن جا كه جناب
حمزه قدّ رسايى داشت و سرش بلندتر از شيبه بود، علىعليه السلام به حمزه فرمود:
“يا عَمّ طُأطِئ رأسَكَ؛ عموجان سرت را پايين بياور.”
حمزه سر خود را پايين آورد و علىعليه السلام شمشيرى حواله
سر شيبه كرد كه نصف سر او را پراند و او را نيز به قتل رسانيد، سپس به اتفاق حمزه
به كمك عبيده آمدند و عتبه را از پاى درآوردند.
و در روايت شيخ مفيد در “ارشاد” و سيد بن طاوس در “سعد
السعود” و برخى ديگر از روايتها آمده كه عبيده به جنگ شيبه رفت و حمزه با عتبه
درآويخت، حمزه و علىعليه السلام عتبه را كشتند و سپس به سراغ شيبه، كه با عبيدة
بن حارث مىجنگيد، آمده و او را نيز از پاى درآوردند.
به هر ترتيب، از روى هم رفته روايات استفاده مىشود كه
علىعليه السلام در قتل هر سه آنها شركت داشت، چنانچه از اشعارى نيز كه از هند –
همسر ابوسفيان – و دختر عتبه نقل شده اين مطلب استفاده مىشود كه گفته است:
ما
كان لى عن عتبة من صبر
ابى، و عمّى و شقيق صدرى
اخى
الذى كان كضوء بدر
بهم كسرتَ يا علىّ ظَهرى2
و سيد حِميرىرحمه الله نيز در مدح اميرالمؤمنين گويد:
و له
ببدر وقعةٌ مشهورة
كانت على اهل الشقاء دماراً
فاذاق شيبة والوليد منية
اذا صبحاه جحفلاً جرّاراً
و
اذاق عتبة مثلها اهوى لها
عَضَباً صقيلاً مُرهفاً بتّاراً3
و از اين رو نيز صحت نامههايى كه اميرالمؤمنينعليه
السلام به معاويه نوشته است معلوم مىشود و تهافتى در آنها وجود ندارد، كه در يك
جا مىنويسد:
“… وَ عِنْدى السَّيْفُ الَّذى اَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ
وَ اخيكَ فَى مَقامٍ واحِدٍ…؛4 و در نزد من است همان شمشيرى كه بر پيكر جدّ و
دايى و برادرت يكجا و در يك حمله كوبيدم.”
و در جاى ديگر آمده كه به او نوشت:
“فَأَنَا اَبُوالْحَسَنِ حَقّاً قاتِلُ جَدِّكَ عُتْبَةَ وَ
عَمِّكَ شَيْبةً، وَ خالِكَ الْوَليدَ، وَ اَخيكَ الْحَنْظَلَةَ، الَّذينَ سَفَكَ
اللَّهُ دِماءَهُمْ عَلى يَدى فى يَوْمِ بَدْرٍ، وَ ذلِكَ السَّيْفُ مَعى، وَ
بِذلِكَ الْقَلْبُ ألْقى عَدُوّى؛5 من بحق، همان ابوالحسن، قاتل جدّت عتبه و عمويت
شيبه، و دائيت وليد، و برادرت حنظله هستم، آنها كه خداوند خونشان را به دست من در
جنگ بدر ريخت، و همان شمشير با من است، و با همان دل به ديدار دشمنم مىروم!”
و به هر صورت، اهل تاريخ و حديث و تفسير – از شيعه و سنّى
– از ابوذر غفارى و ابن عباس و ديگران روايت كردهاند كه آيه شريفه “هذانِ
خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم” در سوره مباركه حج6 درباره اينان نازل گرديد، و
براى توضيح بيشتر مىگوييم:
خداى تعالى در سوره مباركه حج درباره مردمان با ايمان و
ديگرانى كه به خداى تعالى ايمان نداشته و يا مشرك هستند فرموده است كه خداوند در
روز قيامت ميان آنها جدايى خواهد انداخت… و به دنبال آن فرمايد:
“هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم…؛ اينان دو گروه متخاصم
هستند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند… .”
و سپس جايگاه كافران و مؤمنان را به دنبال آن به تفصيل
بيان فرمايد… .
و درباره گروه مؤمنان فرمايد:
“اِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا
الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَا الأنْهارُ يُحِلُّونَ فيها مِنْ
أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فيها حَريرٌ، وَ هُدُوا إِلىَ
الطّيِبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلى صِراطِ الْحَميد؛7 براستى كه خداوند كسانى
را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند در باغهايى از بهشت وارد كند كه
از زير درختانش نهرها جارى است و با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مىشوند و
لباسهاشان در آن جا از حرير است. و به سوى سخنان پاكيزه هدايت مىشوند و به راه
خداوند شايسته ستايش هدايت مىگردند.” كه در كتاب تفسير “درّالمنثور” از صحيح بخارى
و مسلم و ترمذى و ابن ماجه و ابىمنذر و ابىحاتم و ابن مردويه و بيهقى و ديگران
نقل كرده كه از ابىذر غفارى روايت كردهاند كه وى سوگند ياد كرده كه اين آيات
درباره علىعليه السلام و حمزه و
عبيده، و دشمنانشان عتبه و شيبه و وليد نازل شده است.
و نيز در كتاب “الصواعق المحرقة” و “مناقب خوارزمى” و “كتاب
الكفاية” خطيب آمده كه اين آيه شريفه نيز درباره علىعليه السلام و حمزه و عبيدة
بن حارث، و يا درباره علىعليه السلام به تنهايى نازل شده كه خداى تعالى در سوره
احزاب فرمايد:
“مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللَّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نُحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا
تَبْديلاً؛8 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر عهدى كه با خدا بستهاند صادقانه
ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و
برخى ديگر در انتظارند و هيچ گاه تزلزل و تغييرى در عهد خود نداشتند.”
×
باز هم درباره عريش ساختگى
پيش از اين، حديث عريش و بىاعتبارى آن را از نظر روايت و
درايت خوانديد، و به دنبال آن پارهاى از حديثهاى جعلى ديگر و اجتهادها و اعمال
سليقهها و نظرهاى متفرّع بر آن را نيز با اشكالها و ايرادهاى آن خوانديد، و اينك
باز هم بخوانيد كه به دنبال اين حديث چه حديثهاى ديگرى از ميان عريش خيالى درآورده
و رواج دادهاند.
اينان گفتهاند:
اين كه ابوبكر با رسول خدا در عريش بود خود يك خصوصيت و
امتيازى بود براى ابوبكر، چنانچه در داستان هجرت نيز با آن حضرت در غار بود.
سپس گفتهاند:
همين كه مىخواست جنگ شروع شود رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت به دعا و تضرع و زارى پرداخته و پيوسته مىگفت:
“اللهم انّك ان تهلك هذه العصابة لاتعبد بعدها فى الارض؛ خدايا اگر
اين گروه نابود شوند ديگر در زمين پرستش نخواهى شد!”
و گاه نيز خدا را مخاطب قرار داده با صداى بلند مىگفت:
“اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم نصرك؛ خدايا وعدهاى را كه به من
دادهاى وفا كن، خدايا ياريت را برسان!
و چنان دستها را به دعا بلند كرده بود كه ردا از دوش آن
حضرت افتاد، و ابوبكر از پشت سر رداى آن حضرت را گرفته بر دوش او انداخته، و آن
حضرت را دلدارى داده مىگفت:
“بعض منا شدتك ربّك فانّه سينجزلك ما وعدك”!
و خود آنها اين عبارت را چنين معنا كردهاند كه:
“اى رسول خدا اين قدر خودت را به تعب و رنج مينداز كه خدا تو را
يارى خواهد كرد و به وعدهاش وفا مىكند.”9
اكنون ما مىگوييم: امّا درباره دعاى رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم بعداً ما به تفصيل سخن خواهيم گفت، و اين گونه دعاها اختصاصى بدين
جا نداشته، و اما درباره دنباله حديث، صرف نظر از اين كه داستان عريش را ما
نتوانستيم بپذيريم، زيرا اولاً: مخالف بود با روايات ديگرى كه مىگويد: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در همه جنگها پيشاپيش سربازان خود مىجنگيد و چنان
نبود كه مسلمانان را در دهان دشمنان اسلام و رودر روى مشركان و بىدينان قرار دهد
و خود در زير سايبان و در جاى امنى به استراحت بپردازد!
و از اين رو در جاى ديگر نقل كردهاند كه:
“و قد قاتل بنفسه الكريمة قتالاً شديداً و كذلك ابوبكر الصديق كانا
فى العريش يجاهدان بالدعاء و التضرّع ثمّ نزلا فحرضاً و حثّا على القتال، و قاتلا
بالابدان جمعاً بين المقامين الشريفين؛10 يعنى آن حضرت به نفس شريف خود نيز كارزار
سختى كرد و همچنين ابوبكر صديق كه تا در عريش بودند به دعا و تضرع، كارزار
مىكردند، سپس از عريش فرود آمده و مردم را بر كارزار تشويق مىكردند، و با بدنهاى
خود كارزار مىكردند تا هر دو مقام را درك كرده باشند.”
تازه معلوم نيست اين عبارتهاى متن يك حديث است و يا اظهار
نظر راوى و مورّخ، كه ظاهر دوّمى است، و گذشته، تهافت ميان اينها بخوبى روشن است و
معلوم مىشود كه براى دفع آن اشكال دست به نقل ديگرى زدهاند.
ثانياً: در صحراى بدر و در جايى كه از چوب و خرما و
درختهاى ديگر، اثرى نبود ساختن چنين عريش و سايبانى – بدون پيش بينى قبلى و به صرف
پيشنهاد يكى از لشكريان – آن هم در آن فاصله اندك زمانى متصور نيست…
از اينها كه بگذريم: براستى ما نفهميديم – صرف نظر از اين
اشكالها – اگر هم فرضاً چنين عريشى براى آن حضرت ساخته بودند، آيا رفتن در كنار آن
حضرت و غنودن در زير سايبان و آسايش در پناهگاه، در پيشگاه خداى تعالى مهمتر و از
نظر فضيلت برتر است، يا شمشير در دست گرفتن و به ميدان جنگ رفتن و سركردگان جنگ و
پهلوانانى همچون عتبة و شيبة و وليد و حنظله و ديگران را از پاى درآوردن و به خاك
هلاك افكندن؟
مگر اين كه بگوييم آيه شريفه:
“فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً”. در اين جا
تخصيص خورده.
مقايسه كردن اين جا به داستان غار هم مقايسه بىجايى است.
چون بودن در غار هم – بخصوص با آن وضعى كه در قرآن كريم ذكر شده – نمىتواند
فضيلتى به حساب آيد! و صِرف مصاحبت با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جايى
اگرچه سالها نيز به طول بينجامد موجب فضيلت براى كسى نخواهد بود، و شاهد آن در
قرآن كريم نيز آمده است…!
از اين گذشته ما نتوانستيم باور كنيم كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم كه بر طبق خبر غيبى و اطلاع از اين كه سرنوشت اين مسير و حركت به
جنگ منجرّ خواهد شد – چنانچه پيش از اين مذكور شد – در عريش، ردا بر دوش داشته
باشد و لباس جنگ و زره بر تن نكرده باشد – (همان گونه كه در جنگ احد به جاى يك زره
دو زره بر تن داشت – . تا در هنگام دعا و تضرّع، ردا از دوش آن حضرت بيفتد. شايد
هم ما دير باور باشيم كه نمىتوانيم به زودى اين سخنان را باور كنيم؟!
ثالثاً: خود سازنده و پردازنده اين حديث شايد به معنا و
لازمه آن توجه نداشته، زيرا معناى اين حديث اين است كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت مضطرب و نگران انجام وعده الهى بوده ولى ابوبكر دلگرم و آرام و مطمئن به
انجام وعده الهى، بطورى كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را دلدارى مىداده و
به انجام آن دلگرم مىساخته، و اين همانند آن حديث مجعول ديگرى است كه در داستان
بعثت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و گفتار خديجه نقل كرديم كه گفتهاند:
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پس از ماجراى بعثت هنگامى
كه از غار حرا به خانه آمد سخت نگران و مضطرب بود، و از روى اضطراب و نگرانى به
خديجه گفت:
“لقد خشيت على نفسى؛ من بر خويشتن بيمناكم!”
و خديجه آن حضرت را دلدارى داده گفت:
“كلاّ و الله لايخزيك الله أبداً، انّك لتصل الرحم و تقرى الضيف و
تحمل الكلّ و تكسب المعدوم و تعين على نوائب الحق…؛ هرگز به خدا سوگند كه خداوند
تو را خوار نخواهد كرد، زيرا تو صله رحم دارى و مهماننوازى مىكنى و سختيها را
تحمل كرده و ناداران را دارا مىكنى و بر پيشآمدهاى حق كمك مىكنى!”
و سپس آن حضرت را برداشته و نزد پسر عمويش “ورقة بن نوفل”
برد… كه ما در آن جا نيز گفتيم: چگونه ممكن است رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم
جبرئيل را نشناخته و از اين كه او فرشته وحى باشد ترديد داشته و بر جان خود بيمناك
بوده؟ و خديجه ترديد آن حضرت را رفع كرده و دلدارى داده و شك و ترديد آن حضرت را
برطرف كرده باشد…11
در اين جا نيز چگونه مىتوان پذيرفت كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم نگران و مضطرب با فرياد و استغاثه و از روى ترس، طلب نصرت و انجام
وعده الهى را مىخواهد و ابوبكر با دلى آرام و مطمئن آن حضرت را دلدارى مىدهد و
به انجام وعده الهى دلگرم مىسازد؟! و مطلب آنقدر شور بوده كه آشپزها را هم به
توجيه واداشته، چون “سهيلى” در ذيل اين حديث از شخصى به نام “قاسم بن ثابت” نقل
كرده، كه حضرت صديق (يعنى ابوبكر) اين سخن را از باب اشفاق و دلسوزى گفته است، چون
جناب ايشانرضى الله عنه رقيق القلب و سخت دلسوز رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
بود… .
و از استاد خود “ابوبكر بن عربى” نقل كرده كه گفته است:
اين جا رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در مقام خوف بوده و ابوبكر در مقام رجا و
در جايگاه آن چنانى، مقام خوف كاملتر از مقام رجا است، زيرا خداى تعالى هرچه
بخواهد مىكند، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ترس آن را داشت كه خداى تعالى
نخواهد او را از آن پس عبادت كنند، پس خوف آن حضرت در اين جا عبادت بود…12
كه بهتر است بگوييم اين آقايان شعرى گفتهاند و در
قافيهاش گير كردهاند و به دنبال آن مجبور به اين توجيهات نابجا و محمل تراشيهاى
بى جا گرديدهاند، والله العالم.
و اين توجيه را هم بد نيست بخوانيد كه ابن كثير پس از نقل
اين توجيهات گفته است:
“و اما قول بعض الصوفية: انّ هذا المقام فى مقابلة ما كان يوم
الغار؟ فهو قول مردود على قائله، اذ لم يتذكر هذا القائل عور ما قال و لا لازمه و
لا ما يترتّب عليه واللّه اعلم؛ و اما گفتار برخى از صوفيه كه گفتهاند: اين
دلگرمى اين جا به جاى آن ترس داستان غار!13 اين سخن مردودى است كه به گويندهاش
باز مىگردد؟ زيرا اين گوينده كجى معناى سخن خود را نفهميده و لازمه آن را متذكر
نشده و ندانسته است كه چه چيزهايى بر اين گفتار مترتب مىشود….”
نگارنده گويد: شايد گوينده اين سخن – يعنى برخى از صوفيه –
قصد شوخى و طنز داشته نه اين كه بطور جدّى گفته باشد!
رابعاً: اين حضرات، دعا و تضرّع و ابتهال رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را در جنگ بدر حمل بر خوف و ترس آن حضرت كرده، و به دنبال آن دست
به توجيه زده و محمل تراشى كردهاند، در صورتى كه شيوه و سنّت رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم و همه پيمبران و مردان الهى و ائمه دينعليهم السلام در همه كارها
و همه پيشامدها – چه جزيى و چه كلّى – دعا و تضرع به درگاه خداى تعالى بوده، و
بلكه در هر شبانه روز ساعاتى از وقت خود را به دعا و تضرع مىگذرانده و از خداى
خود توفيق در انجام وظايف، و درخواست استجابت دعا و انجام وعدههاى الهى را
مىخواستهاند تا آن جا كه آن را جزو برنامههاى زندگى و وظايف عملى خود
مىدانستند، و در برخورد با هر پديدهاى و براى هر كارى؛ در هنگام سوار شدن بر
مركب، نشستن و برخاستن، خواب و بيدارى، خوردن و آشاميدن، و خلاصه تمام حالات دعا
مىكردند. و اساساً در روايتى در سيره عملى آن حضرت در كتاب مناقب ابن شهر
آشوب آمده است:
“و كان صلى اللّه عليه و آله لايقوم ولايجلّس الاّ على ذكر
اللّه؛14 شيوه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان بود كه هيچ گاه برنمىخاست و
نمىنشست جز با ذكر خدا.”
و به تعبير برخى از روايات “سلاح” انبياى الهى دعا و تضرع
بوده، چنانچه مرحوم كلينىرحمه الله در اصول كافى به سندش از امام هشتمعليه
السلام روايت كرده كه به اصحاب خود مىفرمود:
“عليكم بسلاح الانبياء، فقيل: و ما سلاح الانبياء؟ قال: الدعاء؛15
بر شما باد به سلاح پيمبران، عرض شد: سلاح پيمبران چيست؟ فرمود: دعا.”
و در حديث ديگرى در تفسير “اوّاه” در آيه شريفه “انّ
ابراهيم لأوّاه حليم” امام باقرعليه السلام فرمود:
“الاوّاه الدّعاء؛16 اوّاه يعنى پر دعا.”
و در احوالات اميرالمؤمنينعليه السلام نيز اين تعبير از
امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود: “كان اميرالمؤمنينعليه السلام رجلاً
دعّاء؛ اميرمؤمنان علىعليه السلام مردى بسيار دعا كننده بود.”
و روايات بسيار ديگرى كه درباره اهميّت دعاء و جايگاه آن
در زندگى پيمبران الهى و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه دينعليهم السلام
رسيده است. ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب، عموزاده
رسول خداست.
2 )
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص283؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص121.
3 )
ديوان حِميرى، ص215، مناقب، ج3، ص122.
4 )
نهج البلاغه، نامه 64.
5 )
فتوح ابى اعثم كوفى، ج2، ص435.
6 )
حج (22)، آيه19.
7 )
همان، آيه 23 و 24.
8 )
احزاب (33)، آيه 23.
9 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ص412 – 411.
10 )
همان، ص424 و 425.
11 )
ر.ك: رسولى محلاتى، تاريخ تحليلى اسلام، ج2، فصل نهم.
12 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص412.
13 )
يعنى اين دلگرمى اينجا ترس آن روز را جبران كرد؟
14 )
علامه طباطبائى، سنن النبى، ص356.
15 )
اصول كافى، ج4، ص214.
16 )
تفسير عياشى، ج2، ص114.