يا ذبيح الله,
تو اسماعيل گزيده خدايى
و روياى به حقيقت پيوسته ابراهيم
كربلا, ميقات توست
محرم, ميعاد عشق
و تو نخستين كس
كه ايام حج را
به چهل روز كشاندى
((و اتممناها بعشر))(1)…
كاروان عشق به حركت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحيد گذاشت. كاروانيان با بينشى عميق از خود و هستى, سفرى از خويش تا حق كرده بودند و با قلبهايى پاكيزه و مصفا مى رفتند تا سفرهايى ديگر را بياغازند: سفرى از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانى به خلق, و سفرى از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگيرى و صبر.
كاروان در هاله اى از نور به پيش مى رفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهاى بسيار به سرزمين عشق رسيد و اين در دوم محرم سال 61 هجرى بود. به دستور امير قافله عشق, عشاق فرود آمدند و خيمه ها را برپا ساختند. اين خيمه و خرگاه كوچك در بيابان ((طف)) چونان نورى بر آسمان پرتو افشانى مى كرد. ذكر و نيايش و دعا, رشته اى بود كه آنان را به معشوق متصل مى ساخت. فرشتگان فوج فوج فرود مىآمدند و آنان را به بهشت و رحمت الهى, بشارت مى دادند: ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لاتخافوا و لاتحزنوا وإبشروا بالجنه التى كنتم توعدون.))(2)
چشمهاى آنان بر غيب باز شده بود و چالاكانه به آن سوى طبيعت, دست گشوده بودند. درخشش قلبهاى صيقلى اين عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشيرشان متجلى بود و تركيبى زيبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسيد و مردان حق در نبردى نابرابر در ميان غريو ((الله اكبر)) و چكاچك شمشيرها غيرت و شرف خود را به نمايش گذاشتند و منظومه اى بلند از حماسه, ايثار, فداكارى و عرفان سرودند.
از پس سالها و سده هايى كه از سرايش اين منظومه شگفت گذشته است انديشورانى سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبه هاى مختلفى بدان نگريسته اند: سياستمداران از بعد سياسى, مجاهدان از نظر حماسى, عارفان در نكته سنجى هاى عرفانى, فقيهان از ديدگاه فقهى, متكلمان از جنبه كلامى و خلاصه هر كس از ديدگاه خويش در آن تإمل كرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانى از آن سود برده است.
اين تإملات و نظرگاهها اكنون در پيش ديد همگان است و مى توان داورى كرد كه هر يك از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوى فرهنگ حسينى و علوى و در يك كلام, محمدى(ص) موثر بوده است. انصاف بايد داد كه از آن ميان, زبان شعر و بيان ادبى در اين فرهنگ سازى, سهم بيشترى داشته است, روشن است كه منظور اصلى ما از زبان شعر, صرفا تركيب واژه هاى آهنگين نيست بلكه موجهاى بلندى از عشق و ارادت سوزناك است كه در هنگامه شور و وجد و حال از درياى قلب سالك برمى خيزد و رستاخيزى از كلمه ها را در ذهن و زبان او برپا مى كند. اين عشق, پاى اصلى سالك در وادى طلب است و عامل اصلى موسيقايى كلام كه بدان جذبه مى بخشد.
آرى, زبان شعر و بيان ادبى در زنده نگه داشتن نهضت كربلا و شورانگيزى آن, سهم عمده اى داشته است و شاعران و نويسندگان اديب و چيره دست در اين ميدان, تواناتر بوده اند.
اينك بنگريد هنگامى كه محرم آغاز و هر كوى و برزن, سياه پوش مى شود و مردم در خانه ها و تكايا به ماتم مى نشينند و دسته هاى عزا چون موجى در شهرها و روستاها و كوچه ها و خيابانها سرازير مى گردند, هر كس به دنبال زبانى است كه حالت خود را با آن زمزمه كند و به همراه آن سرشك خون از ديدگان, جارى سازد, آن زبان كدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و… نه, هيچ يك از اينها زبان درون نيست, هيچ كدام اشك را جارى نمى سازد, سوز و آه از نهاد آدمى برنمىآورند, پس چه زبانى مناسب است؟ زبان شعر. بى جهت نيست كه در عرفان عملى و اخلاق, عارف, يافته هاى درونى خود را به زبان شعر بيان مى كند.
شاعران پارسى گوى نيز با عشق و ارادتى تمام به اهل بيت: با استفاده از اين زبان, مردم را به برپايى مراسم عزادارى تهييج كرده اند. حتى برخى شاعران اهل سنت نيز تحت تإثير اين حادثه عظيم مرثيه هاى سوزناكى سروده اند, در اين جا بعضى از اين سوگ سروده ها را مرور مى كنيم:
سنايى غزنوى, از سخن سرايان چيره دست و متعهد قرن پنجم هجرى است, او دلباخته اهل بيت بود و در مدح و رثاى آنان اشعار نغز و پرسوزى دارد. يكى از مرثيه هاى او در كتاب ((حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه)) اين است:
حبذا كربلا و آن تعظيم
كز بهشت آورد به خلق نسيم
وآن تن سربريده در گل و خاك
و آن عزيزان به تيغ دلها چاك
وآن تن سر به خاك غلطيده
تن بى سر بسى بيفتاده
وآن گزين همه جهان كشته
در گل و خون تنش بياغشته
وآن چنان ظالمان بدكردار
كرده بر ظلم خويشتن اصرار
حرمت دين و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول…(3)
در سروده هاى شاعران نامدار قرن چهارم و پنجم, چون ناصر خسرو قباديانى, قطران تبريزى نيز اشاره هايى به حادثه كربلا شده است, مثلا ناصر خسرو گفته است.
دفتر پيش آر و بخوان حال آنك
شهره ازو شد به جهان كربلاش(4)
يا قطران تبريزى كه معاصر با ناصر خسرو است, سروده است:
رفتى ز جهان به تشنگى بيرون
مانند شهيد كربلا بودى(5)
عطار نيشابورى نيز در ((منطق الطير)), اشاره به كربلا كرده است:
آنچه خود بر انبيا رفت از بلا
هيچ كس ندهد نشان در كربلا(6)
مولانا جلال الدين بلخى عارف شوريده اسلامى در ديوان شمس تبريزى خطاب به شهيدان كربلا سروده است:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى
كجاييد اى سبك روحان عاشق
پرنده تر زمرغان هوايى
كجاييد اى زجان و جا, رهيده
كسى مرعقل را گويد: كجايى؟
كجاييد اى در زندان شكسته
بداده وامداران را رهايى
كجاييد اى در مخزن گشاده
كجاييد اى نواى بينوايى
در آن بحريد كاين عالم كف اوست
زمانى بيش داريد آشنايى
كف درياست صورتهاى عالم
زكف بگذر, اگر اهل صفايى
برآ, اى شمس تبريزى زمشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايى(7)
سيف فرغانى هم كه از شاعران اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجرى و معاصر با ((سعدى)) و حنفى مذهب است در زمره سخنورانى است كه در رثاى شهيدان كربلا, شعر سروده و مردم را به اقامه مراسم تعزيت ((كشته كربلا)) و ((گوهر مرتضى)) و ((فرزند رسول)) و زارى و ندبه در اين عزا دعوت كرده است. اين شاعر اهل سنت, گريه بر امام حسين(ع) را موجب ((نزول باران رحمت)) و ((شست و شوى غبار كدورت)) از دل دانسته است, ابياتى از مرثيه او را مرور مى كنيم:
اى قوم درين عزا بگرييد
بركشته كربلا بگرييد
با اين دل مرده, خنده تا چند
امروز در اين عزا بگرييد
از خون جگر, سرشك سازيد
بهر دل مصطفى بگرييد
وز معدن دل به اشك چون در
بر ((گوهر مرتضى)) بگرييد
با نعمت عافيت به صد چشم
بر اهل چنين بلا بگرييد
دل خسته ماتم حسينيد
اى خسته دلان, هلا بگرييد
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد و يا بگرييد
تا روح كه متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگرييد
بر جور و جفاى آن جماعت
يك دم ز سر صفا بگرييد
اشك از پى چيست تا بريزيد
چشم از پى چيست تا بگرييد
در گريه به صد زبان بناليد
در پرده به صد نوا بگرييد
وزبهر نزول غيث رحمت
چون ابر , گه دعا بگرييد (8)
اين مرثيه سرايى براى اهل بيت هميشه در ادب فارسى بوده است اما از قرن نهم به بعد بيشتر شده است.
بابا فغانى از شاعران اوايل قرن دهم هجرى است, وى سوگ سروده اى دارد كه آغازش چنين است:
اى رفته در قضاى خدا ماجراى تو
غير خدا كه مى رسد اندر قضاى تو
اى رفته با دهان و لب تشنه تا ابد
آب حيات در قدم جانفزاى تو…
برخى از شاعران بزرگ, نحوه عزادارى و شور و هيجان مردم در ماتم كشتگان كربلا را در ديوان خود منعكس كرده اند كه از نظر تاريخى با اهميت است; مثلا مولوى در ((مثنوى)) مى گويد:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاكيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن, جمعى عظيم
ماتم آن خاندان دارد مقيم
تا به شب نوحه كنند اندر بكا
شيعه عاشورا براى كربلا
بشمرند آن ظلمها وامتهان(9)
كز يزيد و شمر, ديدآن خاندان
از غريو و نعره ها در سرگذشت
پر همى گردد همه صحرا و دشت…(10)
سوزناكترين مرثيه را محتشم كاشانى سرود و قدرت و مهارت خود را در اين مورد نشان داد. گويندگان دوره بازگشت ادبى چون وصال, صباحى بيدگلى, ملك الشعراى بهار و شاعران ديگر, تركيب بندهاى بسيار فصيح و سوزناكى در ذكر شهادت و شرح مصيبت حضرت سيدالشهدا(ع) به استقبال از تركيب بند محتشم سرودند اما تركيب بند محتشم كاشانى رواج بيشترى يافت و زمزمه اهل حال شد. اكنون كه افزون از چهار صد سال از سرايش اين مرثيه مى گذرد, سوز و آه خود را همچنان حفظ كرده و نقش تمام كتيبه هاى پارچه اى بر در و ديوار تكايا و عزاخانه هاست.
محتشم در بند اول تركيب بند خود, تصوير گويا و زنده اى از شور و هيجان امواج انسانى در آغاز محرم كه از هر كوى و برزن مى جوشند, در پيش روى خواننده شعر خود مى گذارد و فضاى نوحه و ماتمى كه از زمين تا عرش اعظم را پوشانده استادانه ترسيم مى كند:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالمست
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنند
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پرورده كنار رسول خدا حسين
محتشم در قسمتهاى ديگر اين ((نظم گريه خيز)) و ((شعر خون چكان)) خود, خواننده را به صحنه هاى جانگداز كربلا, نزديك مى كند, گويى كه با چشمهاى خود آنها را مى بيند; مثلا آن زمان كه يزيديان تصميم گرفتند اهل بيت و زنان و كودكان را بر كشتگان عبور دهند, ناگاه چشم زينب(س) بر پيكر پاره پاره شده امام حسين(ع) افتاد, چه كند, چه بگويد, با كه بگويد؟ محتشم در فرازى از بند هشتم شعر خود, اين صحنه را اين گونه به تصوير مى كشد:
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بى اختيار نعره هذا حسين ازو
سر زد چنان كه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول
رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كشته فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست وپا زده در خون حسين توست
اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگى
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
سپس زينب مظلوم(س) در شدت غريبى و بى كسى مادرش حضرت زهرا(س) را صدا مى كند و مى گويد:
اى مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بى كس و بىآشنا ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاى سروران همه بر نيزه ها ببين…(11)
آرى ما در اين شعر فقط وزن و قافيه و عوامل موسيقايى كلام را نمى بينيم بلكه پيوند عميق شاعر را با اين حادثه مشاهده مى كنيم گويى كه با سرشك ديدگانش آن را نبشته است.
شاعر ديگر, حاجى سليمان صباحى بيدگلى از شعراى سده دوازدهم و اوايل سده سيزدهم هجرى است. تخلص او ((صباحى)) و از مردم ((بيدگل)) كاشان است و در عصر امراى زنديه مى زيسته است. وى نيز تركيب بندى در مرثيه حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ساخته است. بنداول مرثيه اش با اين بيت آغاز مى شود:
افتاد شامگه به كنار افق نگون
خور چون سر بريده از اين طشت واژگون…
مرثيه سراى ديگر, در قرن سيزدهم وصال شيرازى است. وى شاعر توانايى بوده و دوازده هزار شعر از غزل و قصيده و مثنوى ساخته است. مرثيه هاى شورانگيز وصال, كه به سبك و روش محتشم كاشانى سروده شده, بر شهرت ادبى او افزوده است. مرثيه وصال در سوگ سالار شهيدان اين گونه آغاز مى شود:
اين جامه سياه فلك در عزاى كيست
وين جيب چاك گشته صبح از براى كيست…
ميرزا حبيب شيرازى متخلص به ((قاآنى)) (متوفاى 1270 هـ.ق) شاعر مشهور ديگرى است كه در مصيبت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) شعر سروده است. بيتهاى آغازين مرثيه او اين گونه است:
بارد چه؟ خون, كه؟ ديده, چه سان؟روزوشب, چرا؟
از غم, كدام غم؟ غم سلطان اوليا
نامش كه بد؟ حسين, از نژاد كه؟ از على
مامش كه بود؟ فاطمه, جدش كه؟ مصطفى
چون شد؟ شهيد, شد به كجا؟ دشت ماريه
كى؟ عاشر محرم, پنهان؟ نه, بر ملا
شب كشته شد؟ نه, روز, چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بريده سرش؟ نى نى از قفا
سيراب كشته شد؟ نه, كس آبش نداد؟ داد
كه؟ شمر, از چه چشمه؟ زسرچشمه فنا
مظلوم شد شهيد؟ بلى, جرم داشت؟ نه
كارش چه بد؟ هدايت, يارش كه بد؟ خدا(12)
ملك الشعراى بهار (ميرزا محمد تقى) نيز در سوگ شهيدان عشق, اين مرثيه را سروده است:
اى فلك آل على را زوطن آواره كردى
زان سپس در كربلا شان بردى و بيچاره كردى
تاختى از وادى ايمن, غزالان حرم را
پس اسير پنجه گرگان آدمخواره كردى
چشم پاك شيرمردان را نمودى پاره پاره
هم دل شير خدا را زين مصيبت پاره كردى…
علامه محمد اقبال لاهورى, انديشمند بزرگ اسلامى, در رثاى امام عاشقان سروده است:
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادى زبستان رسول
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد
موج خون او, چمن ايجاد كرد
از معاصران نيز سرآمد غزل سرايان, سيد محمد حسين بهجت تبريزى, متخلص به ((شهريار)) سوزناكانه سروده است:
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين…(13)
يكى از شاعران پرسوز, مرحوم حجه الاسلام نير تبريزى است كه اشعار زيادى در ماتم شهيدان كربلا سروده است:
اى زداغ تو روان خون دل از ديده حور
بى تو عالم همه ماتمكده تا نفخه صور
با شروع انقلاب اسلامى, فرزندان خمينى با اقتدا به حماسه حسينى, صحنه هايى شگفت از حماسه و شهادت و ايثار آفريدند و شاعران متعهد نيز, كه برخى خود از نزديك نقش آفرين حماسه ها بودند و در جبهه هاى نبرد, حضور فعال داشتند, اشعار ماندگارى در رثاى مقتداى شهيدان, حضرت اباعبدالله الحسين(ع) سرودند. شرح و بسط اين قسمت از مرثيه سرايى در ادب فارسى معاصر, فرصتى فراختر مى طلبد كه اميد است در مجالى ديگر بدان پرداخته شود. يكى از آنها شعر بلندى است با نام ((خط خون)) از سيد على موسوى گرمارودى در قالب نو, فرازى از آن را در آغاز همين مقاله خوانديم و اينك فرازى ديگر از آن را در پايان مى خوانيم:
نام تو, خواب را بر هم مى زند
آب را توفان مى كند
كلامت قانون است
خرد در مصاف تو جنون
تنها واژه تو خون است; خون
اى خدا گون
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسى است
كه كودكان به شيطنت در مشت مى گيرند
و يزيد, بهانه اى,
دستمال كثيفى
كه خلط ستم را در آن تف كرده اى
و در زباله تاريخ افكندى
يزيد كلمه نبود
دروغ بود
زالويى درشت
كه اكسيژن هوا را مى مكيد
مخنثى كه تهمت مردى بود
بوزينه اى با گناهى درشت
((سرقت نام انسان))
و سلام بر تو
كه مظلومترينى
نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند
بل از اين رو كه دشمنت اين است.
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) موسوى گرمارودى, خط خون. 2 ) فصلت (41) آيه30. 3 ) حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه, سنائى غزنوى, تصحيح مدرس رضوى, چاپ اول: (تهران, انتشارات دانشگاه تهران,1359) ص270. 4 ) ديوان ناصر خسرو. 5 ) ديوان قطران تبريزى. 6 ) منطق الطير, ص159. 7 ) گزيده غزليات شمس تبريزى, دكتر محمد رضا شفيعى كدكنى, (چاپ ششم, تهران: شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1365) ص523. 8 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات, ج3, ص623. 9 ) خوارى. 10 ) مثنوى, دفتر ششم. 11 ) ديوان محتشم كاشانى. 12 ) ديوان حكيم قاآنى شيرازى. 13 ) ديوان شهريار.