محو و اثبات در آفرينش
آيه ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب))(1) از آياتى است كه اصول كلى جهان را تعيين مى كند و اختصاصى به شوون نبوت ندارد. اين آيه كريمه جهان را به دو بخش تقسيم مى كند: طبيعت, كه محدوده ماده و حركت است و در آن, تغيير و تبديل پذيرى وجود دارد, و ماورإ طبيعت كه ثابت و از تغيير و تبديل, محفوظ است. آنچه كه در جهان طبيعت و در عالم حركت است محكوم به تغيير و تبديل است, و اختصاصى به مسإله حيات و ممات, نبوت, شريعت و معجزه ندارد. شرايع هر كدام در يك حد معينى هستند, هر پيامبرى از طرف خداى سبحان شريعتى به او داده مى شود و او شريعت را مىآورد, معجزاتى هم كه انبيا آورده اند داراى شرايط خاصى است, احكامى هم كه از طرف خداى سبحان نازل مى شود در شرايط مخصوصى قابل اجراست و سپس نسخ مى شود. اما بايد گفت كه كل جريانهاى عالم اين چنين است: حيات و ممات, سعادت و شقاوت, سعه و ضيق عمر, سعه و ضيق رزق و سلامت و بيمارى تمام مردم و همه آثارى كه در جهان اتفاق مى افتد كه در محدوده حركت است محكوم قانون تغيير و تبديل است. در اين باره دو دسته سوال وجود دارد: دسته اول, اين سوالهاست كه: 1 ـ اين تغيير و تبديل به دست كيست؟ چه كسى تغيير و تبديل را به عهده دارد. 2 ـ معيار اين تغيير و تبديل چيست؟ آيا كسى در عالم هست كه اثر اشيا را از بين ببرد و اشياى ديگر را تثبيت كند؟ يا زوال و ثبات اشيا بر اساس تصادف است و دست شعورمندى در كار نيست؟
و دسته دوم هم اين سوالها كه: اگر يك مبدإ فاعلى, عهده دار محو و اثبات و زوال و تثبيت اشياست, آيا اين كارها را به وسيله يك سلسله علل و عوامل خارجى انجام مى دهد و يا بر اساس معيارهاى تثبيت شده لايتغير؟
آيه محل بحث درباره اين مطالب بحث مى كند.
مى فرمايد: يمحوا الله ما يشإ و يثبت, خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند و اثرش را زايل مى كند و هر چه را كه بخواهد ثبيت مى كند. پس در جهان حركت و تغيير آنچه كه از بين مى رود و يا ثابت مى ماند, محو و اثبات آنها به دست خداست, زيرا ممكن نيست خداى سبحان اين جهان را با همه خصوصيات آفريده باشد ولى ربوبيت و تدبير آن را ديگرى به عهده بگيرد. آن كس كه آفريد مى پروراند و آن كه خالق است رب است آن كه اصل هستى را به پديده ها داد حد و قدر آنها را هم تعيين كرده است, پس: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت)) چرا؟ چون ((ان الله تعالى خالق كل شىء)) اگر كل شىء را او آفريد پس هرگونه تغيير و تبديلى كه در اشيا راه پيدا مى كند به مشيت اوست, او اگر مشيت كرد براى محو, محو مى شود و اگر مشيتش به اثبات تعلق گرفت ثابت مى شود. اين هم جزو اوصاف فعليه خداست نه اوصاف ذاتيه زيرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور مى كند پس زوال و ثبات اشيا براساس مشيت خداست.
سه سوال درباره محو و اثبات
1 ـ آيا خداى سبحان كه اشيايى را از بين مى برد و اشيايى را تثبيت مى كند (محو و اثبات) اين كار او حساب نشده و بيهوده است يا بر اساس معيار و ضابطه است؟
در جواب بايد گفت: اگر بر اساس معيار نباشد هرج و مرج رخ مى دهد و اين با نظام على و حكمت خداى سبحان سازگار نيست, پس محو و اثبات مطابق معيار و ضابطه است.
2 ـ اگر روى معيارها و ضوابط است آيا اين معيارها و ضوابط از خارج تحميل مى شود يا خود خداوند آنها را به صورت لايتغير, تنظيم كرده است؟
پاسخ اين است كه: چيزى خارج از كار خدا نيست كه بر كار خدا حاكم باشد و خداى سبحان موظف باشد كارهاى خود را براساس آن ضوابط بيرونى تطبيق كند, قهرا اين ضوابط و اين معيارها هم به خود خدا برمى گردد; يعنى آن معيارهاى كلى ثابت لايتغير را خدا تنظيم كرده است لذا فرمود: ((و عنده ام الكتاب)). خود ضابطه را هم خداى سبحان تنظيم مى كند نه غير, اگر از غير باشد محال است زيرا غيرى در عالم نيست كه به كارهاى خدا ضابطه, الگو و ميزان بدهد و او كارهاى خود را بر اساس آن معيار و ضابطه انجام بدهد.
3 ـ آيا خود آن معيارها و ضوابط كه به منزله قانون اساسى جهان آفرينش اند تغييرپذيرند يا نه؟
بايدگفت كه: آن معيارها ديگر تغيير پذير نيستند, زيرا آنها ام الكتاب و اصل الكتاب و به منزله قانون اساسى نظام آفرينش اند و اصل هميشه ثابت است و آنها عندالله هستند و هرچه عندالله بود ثابت و محفوظ است, ((ما عندكم ينفدو ما عندالله باق))(2) شما و آن چه در نزد شماست محكوم حركتند اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حركت است. قهرا اين آيه كريمه مى فهماند كه محو و اثبات, حساب شده است و اين حساب هم روى معيارهاى الهى است نه غيرالهى.
مربى هستى
مطلبى كه بايد بدان توجه داشت اين است كه هر دو بخش محو و اثبات و لوح محفوظ يا ام الكتاب را يك فاعل اداره مى كند و آن, خداى سبحان است كه ((رب العالمين)) است; يعنى همان طور كه الله ((خالق كل شىء)) است همان طور هم ((رب العالمين)) است, ربوبيت يعنى تدبير, مالك مدبر را ((رب)) مى گويند, چون لازمه تدبير, تربيت است, او كه آفريد بايد بپروراند. پرورش او هم حساب شده است, يعنى براساس يك سلسله قوانين لايتغيرى است كه حكمت محض و عدل صرف است.
دگرگونى و تكامل در نظام محو و اثبات
در نظام هستى سلسله مقررات و قوانينى وجود دارد كه در تغيير سرنوشت انسان بسيار موثر است, مثل دعا, توسل, صله رحم, صدقه و مانند آن. خداى سبحان مى داند كه اگر كسى به صدقه, صله رحم, پاىبند بود, عمرش طولانى و پربركت مى شود و اگر كسى به اين مسائل بى اعتنا بود, عمر كوتاهى خواهد داشت, پس اين گونه مقررات چون در عالم طبيعت و حركت واقع شده در معرض دگرگونى و تغيير است. مسائلى چون: سعادت و شقاوت انسان, تنگى يا توسعه رزق, همه از اين قبيل است. و اين گونه مقررات در نظام آفرينش باعث شده كه انسان بر سر دوراهى انتخاب و اختيار بايستد و زمينه مناسبى براى تكامل بيابد, زيرا تكامل بدون انتخاب ممكن نيست و انتخاب هم معمولا از ميان دو يا چند راه صورت مى گيرد. اگر فقط يك راه در پيش روى انسان گشوده بود, كمال مفهومى نداشت.
پس معيارهايى كه به دست ما داده اند همه ثابت و لايتغير است: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب)), اما آنچه كه در عالم ماده و حركت قرار مى گيرد, و زمان دار مى شود, قابل تغيير است و اين, لازمه تكامل است.
فلسفه آداب دعا
مسإله دعا امر ديگرى هم در بر دارد و آن اين است كه گاهى انسان چيز معينى را با دعا و خضوع و خشوع و گريه و اصرار از خدا مى خواهد و حال آن كه مصلحت نيست اما ادب دعا اين است كه دعا كننده, خواسته مشخصى را به صورت جزمى پيشنهاد ندهد, نگويد من اين را مى خواهم بلكه بگويد من از پيشگاه باعظمت تو, خير خود را مى خواهم, حال هر چه كه باشد. گاهى كودكى خالصانه و با آه و ناله, غذايى را مى خواهد, حال آن كه, آن غذا براى او خوب نيست.
اين كه گفته اند وقتى دعا تمام شد دست خود را به صورت بماليد براى اين است كه اين دست با مكانهاى رفيعى پيوند خورده و خالى بر نمى گردد و اگر آن خواسته اى كه انسان برايش دعا كرده مصلحت بود خداى سبحان مى داد. خيلى از نعمتها هست كه اگر ما بخواهيم و خدا بدهد گرفتار حسودها خواهيم شد و امان ما گرفته مى شود خيلى از چيزهاست كه ما نمى دانيم مصلحتمان در آن هست يا خير. اگر همان شىء براى انسان و جهان مصلحت داشت خداى سبحان عطا مى فرمود و اگر مصلحت نبود و عطا نكرد, در عوض گناهى از گناهان انسان را مىآمرزد و اگر انسان سابقه گناهى نداشت درجه اى بر درجات او مى افزايد, لذا اين دست, خالى برنمى گردد, از اين رو در ادب دعا گفته اند داعى بعد از آن كه دستش را به عنوان نيايش بلند كرد وقتى مى خواهد پايين بياورد به صورت بمالد, چون اين دست با جاهاى بلندى ارتباط پيدا كرده است و اين طور نيست كه بى نتيجه برگشته باشد.
فلسفه آداب صدقه
در خصوص صدقه نيز اين چنين است كه دست صدقه دهنده با خدا ارتباط پيدا مى كند و مقدس مى شود چنان كه در سيره معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مى بينيم كه آن بزرگواران بعد از صدقه, دست خود را مى بوسيدند يا مى بوييدند و مى فرمودند كه از آن روست كه گيرنده اين صدقه, خداست. در جوامع روايى هم آمده است كه: ((المسكين رسول الله; مسكين, فرستاده خداست)) خدا مى خواهد ما را امتحان كند كه چه مى كنيم. البته ((متكدى)) با ((مسكين)) تفاوت دارد. اصل تكدىگرى را در بسيارى از حالات گفته اند حرام است. اگر انسان آبرومندى به سراغ شما آمد و كارى داشت او فرستاده خداست تا ببيند چه مى كنى. اين مال و قدرتى كه دارى آيا به جا مصرف مى كنى يا نه؟ اگر انسان توان آن را داشت كه اين رسالت الهى را به خوبى بشناسد و براساس وظيفه امتثال كند, چيزى به او بدهد, بايد دست خود را ببوسد زيرا گيرنده ديگرى است: ((يقبل التوبه عن عباده و يإخذ الصدقات))(3) ذات اقدس اله است كه صدقه را مى گيرد, مگر نه آن است كه بايد قبول كند و مگر نه آن است كه ((انما يتقبل الله من المتقين))(4) در اين جا از قبول به ((إخذ)) تعبير كرده است, بنابراين در هنگام اجابت دعا اوست كه مى دهد و او هم ((باسط اليدين بالعطيه)) است. وقتى بخواهد به مومن چيز بدهد در كمال احترام مى دهد. شما اگر خواستيد مثلا كتابى را به ديگرى بدهيد, با احترام و دودستى مى دهيد. ذات اقدس اله دستى كه ندارد اما اين كه فرمود من دو دستى مى دهم يعنى در كمال تكريم مى دهم. درباره آفرينش انسان فرمود: ((من انسان را با دو دستم خلق كردم)). و به شيطان مى فرمايد: چرا استكبار كردى در برابر كسى كه من با دو دستم او را آفريدم: ((خلقته بيدى)) با اين كه ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و مادى بودن است ولى به خاطر نشان دادن تكريم, اين گونه مى فرمايد. در هنگام دعا هم مى گوييم: ((يا باسط اليدين بالعطيه; اى كسى كه با دو دستت مى بخشى)) يعنى با احترام اعطا مى كنى نه با ترحم. اگر گفته اند در هنگام صدقه بايد قصد قربت كنى از آن روست كه گيرنده خداست بنابراين كمك به مستضعف در فرهنگ ما از سر احترام است نه ترحم, چون ترحم براى ارضاى غريزه است; يعنى ممكن است كسى اهل نماز و روزه هم نباشد ولى در زمستان سرد ببيند كسى مى لرزد متإثر بشود براى ارضاى نفس خود و آرامش وجدان يك لباسى به او بدهد. او نمى داند كه با اين عمل, خودش را تإمين مى كند نه غير را. اين كار فضيلتى ندارد كسى كه مى گويد من دلم سوخت به او كمك كردم ثوابش از ديگران خيلى كمتر است.
پس صدقه معقول ثواب دارد نه صدقه ترحمى, صدقه قهرا بايد با احترام همراه باشد نه با ترحم, مگر نه آن است كه انسان بايد قصد قربت بكند, قصد قربت كه با ترحم و تحقير سازگار نيست. قهرا هيچ فقيرى در نظام اسلامى احساس خفت نمى كند, زيرا مى داند حق او را با احترام به او مى دهند نه با ترحم و انسان با آن احترام زنده است نه با مال, فقير ممكن است با كم داشتن بسازد اما با تحقير نمى سازد, دين ممكن است بگويد اين مقدارى كه دارى قانع باش اما اجازه نمى دهد كسى ترحم بپذيرد و تحقير را تحمل كند. هم از آن طرف مى گويند احترام بكن, هم از اين طرف مى گويند ترحم را قبول نكن. پس اين نشانه عظمت است در آن عمل كه خداى سبحان بخواهد قبول كند و تا آخرين لحظه انسان بين اين دو حالت است چه حالت حسن عاقبت, چه حالت سوء عاقبت: ((يمحوا الله مايشإ و يثبت و عنده ام الكتاب)), آن كتاب اصلى پيش خداست.
گفتنى است كه اين آيه مباركه, مسإله ((بدا)) را هم در بر دارد كه بسيار پيچيده و فنى است و شايد به ده جلسه بحث و بررسى نياز داشته باشد.
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) رعد (13) آيه 39. 2 ) نحل(16) آيه96. 3 ) توبه (9) آيه104. 4 ) مائده(5) آيه27.