محو و اثبات و مسإله بدا
اشاره
((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب))(1)
خداوند متعال بعد از آن كه فرمود: ((لكل اجل كتاب)) براى هر چيزى كه مدت معين دارد يك قانون ثبت شده اى است, آن گاه به آن كتاب اشاره فرمود كه كتاب دو قسم است: يكى محو و اثبات است و ديگرى ام الكتاب. محو و اثبات, كتابى است كه موازين آن قابل تغيير و تبديل است, چيزى كه نشانه ثبوت در آن است ممكن است خداوند متعال آن را محو يا اگر نشانه زوال در آن است اثبات كند. اما آن كتابى كه معيارهاى اين محو و اثبات را بيان مى كند ام الكتاب نام دارد كه اصل و ريشه است. ام الكتاب, عندالله است لذا محفوظ و ثابت است گرچه همه موجودات عندالله اند زيرا خداى سبحان بر همه محيط است ولى اين تقابل كه بعضى اشيا عندالله و برخى عندكم اند, نشانه آن است كه آنچه ثابت است جزو موجودات عنداللهى به شمار مىآيد و آنچه كه در معرض زوال و دگرگونى است, از آن به عنداللهى تعبير نمى كنند.
مفهوم ((بدا))
چيزى كه در اين آيه مهم است آن است كه مسإله ((بدا)); يعنى ظهور بعد از خفا درباره خداى سبحان چگونه امكان دارد؟ آيا به اين صورت است كه چيزى براى خدا مخفى بوده بعد ظاهر شده, يا مجهول بوده بعد معلوم شده؟ آيا يكى از اوصاف فعليه خداى سبحان بدا هست يا نه؟ رواياتى كه مسإله بدا را طرح مى كند و مى فرمايد: ((ما عبدالله ـ عزوجل ـ بشىء مثل البدإ)),(2) به چه معناست؟
همان طور كه در بحث قبل گفتيم ورود تفصيلى به اين بحث دشوار است اما بيان اجمالى آن اين است كه قرآن كريم موجودات را به دو قسمت تقسيم مى كند:
1 ـ ثابت و منزه از تغيير و تبديل;
2 ـ داراى مدت و اجل معين, كه با آن اجل معين, يافت مى شوند و با انقضاى آن اجل معين, از بين مى روند.
بعضى از امور, مدت دارند و برخى ديگر نه, آنچه كه جزو جهان طبيعت و عالم حركت و ماده است از سماوات و ارضين و مانند آن, خداى سبحان براى آنها مدت و اجل معين كرده است. اما اصول كليى كه بر جهان حاكم است, مدت ندارند و هميشه ثابتند, بنابراين اگر چيزى مافوق سماوات و ارض بود و قبل از پيدايش حركت و زمان و قبل از پيدايش ماده و ماديات مطرح بود, او امرى ثابت و منزه از زوال و دگرگونى است و آنچه هم كه در جهان طبيعت و ماده يافت مى شود محكوم حركت و دگرگونى است و آن اصول كليى كه سنت الهى را تبيين مى كند و بر جهان حاكمند آنها هم منزه از تغيير و تبديلند. بنابراين موجودات عاليه اى مانند لوح, قلم, عرش, كرسى, و يك سلسله اصول ديگرى كه در جهان به اذن خدا حاكمند و قبل از پيدايش سماوات و ارض يافت شده اند و جزو عالم طبيعت و حركت نيستند منزه از تغيير و تبديلند.
ولى عالم حركت و ماده داراى تغيير و تبديل است و اين تغيير و تبديل براساس معيار و ضابطه است و اين معيار و ضابطه هم عندالله است كه آن كتاب ثابت و ام الكتاب محتوايش معيارها و ضوابط حاكم بر عالم است.
اما بدا به اين معنا كه چيزى مخفى بود و بعد ظاهر شد در انسانها راه دارد, انسان اول تصميم مى گيرد بعد پشيمان مى شود, چيزى را كه قبلا نمى دانست بعد مى فهمد, مطلبى را كه قبلا به خاطر نداشت بعد به يادش مىآيد. در انسان و آنچه كه مثل انسان است كه محفوف به جهل است يا تذكرش محفوف به نسيان است بدا راه دارد; يعنى انسان مصمم مى شود بعد پشيمان مى گردد, تصميمى را مى گيرد, اما بعد به خلافش رإى مى دهد, اين بداست يعنى ((ظهر له بعد ما كان مخفيا)).
خداوند متعال و مسإله ((بدا))
گفتيم كه بدا درباره انسان درست است اما در مورد خداى سبحان نه, چون او ((بكل شىء عليم))(3) و ((بكل شىء محيط))(4) است و علم و احاطه علمى او به نحو شهود است نه به نحو فصول زيرا ((والله على كل شىء شهيد))(5) پس همه اشيا در همه مراحل مشهود حقند نه تنها معلوم حقند, كه علمش به شهود برمى گردد, پس بدا درباره چنين مبدئى متصور نيست, زيرا قبلا چيزى براى او مجهول نبوده كه اكنون معلوم شود يا چيزى از او فراموش نشده تا به ياد آورد. اين ذات نامحدود به همه چيز عليم و محيط و شهيد است و در او خفا و جهل و نسيان فرض ندارد, پس نمى توان گفت كه اين امر قبلا براى خدا روشن نبوده و اكنون معلوم شده است, يا تصميمى گرفته و سپس آن را عوض كرده است.
ديدگاه شيعه, بر اساس آنچه كه در روايات آمده, در مورد اين انديشه ظريف و دقيق اين است كه: بدا جزو صفات فعليه است نه ذاتيه, پس صفت فعل را از مقام فعل انتزاع مى كنند نه از مقام ذات, به فعلى كه قبلا مستور بود بعد مشهود شد يا ظاهر بود و سپس به خفا رفت, بدا مى گويند, يعنى ((ظهر بعد ما كان مخفيا)) اين بدا را از مقام فعل انتزاع مى كنند, هر فعلى اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ايجاد تبديل مى شود, اگر اين شىء را به خود اشيا نسبت داديم مى گوييم اينها موجودند و اگر به واجب تعالى نسبت داديم مى گوييم ايجاد كرده است. اين وجود را وقتى به درخت نسبت مى دهيم مى گوييم درخت موجود است, اما وقتى همين وجود را به خداى سبحان نسبت مى دهيم مى گوييم ايجاد كرد. مسإله ظهور و خفا هم اين چنين است, اگر به خداى سبحان نسبت داديم اين بدا مى شود ((ابدإ)), آن ظهور مى شود ((اظهار)), آن خفا مى شود ((اخفا)) يعنى خداى سبحان چيزى را كه قبلا ظاهر نكرده بود, ظاهر كرد, يا چيزى را كه قبلا اخفا نكرده بود, اخفا كرد. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برمى گردد, زيرا اگر خداى سبحان همان طورى كه ((بكل شىء محيط)) است و ((على كل شىء شهيد)) است منزه از جهل است چون ((لايعزب عنه مثقال ذره))(6) و منزه از نسيان است براى اين كه ((و ما كان ربك نسيا))(7) پس فرض ندارد كه چيزى قبلا براى خدا مخفى بود بعد برايش روشن شد.
پس, بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالى نسبت داده شد ((ابدا)) مى شود. همين تعبير ((ابدا)) را اين آيه محل بحث بيان كرده است كه: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت)) در اين جا هر دو فعل, متعدى است, بر خلاف ((بدا)) يعنى ((ظهر)) كه فعل لازم است. يعنى اگر چيزى مخفى بود به اخفاى الهى مخفى بود و اگر چيزى مشهود بود, به اظهار الهى مشهود بود. اين اخفا و اظهار, براساس يك معيار لايتغيرى است كه از آن معيار لايتغير به ((ام الكتاب)) تعبير مى شود كه ريشه هر قانون است و اين ام الكتاب هم عندالله است كه ((ما عندالله باق))(8) و او منزه از تغيير و تبديل است.
ديدگاه فخر رازى درباره ((بدا)) و پاسخ آن
فخرالدين رازى (543 ـ 606 هـ.ق) يكى از متكلمان و مفسران برجسته اهل سنت است. وى در ذيل همين آيه ((يمحوا الله مايشإ و يثبت)) مى گويد: رافضيه به خداى سبحان بدا نسبت داده اند, بدا يعنى ظهور بعد از خفا و خفاى بعد از ظهور و اين مستلزم تغير در ذات واجب است كه ذات واجب در معرض حوادث قرار مى گيرد مثل انسان و اين با وجوب ذاتى و ازليت ذات سازگار نيست.
اشتباه فخر رازى از آن روست كه وى در روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تدبر نكرده و مكتب اماميه را درست بررسى نكرده است, چون تمام ادعيه و اوراد و اذكار و همه روايتهاى شيعى مخصوصا توحيد صدوق و نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ پر از آن است كه ذات اقدس اله منزه از هرگونه تغيير و تبديل و خفا و ظهور است او ذاتا ((بكل شىء عليم)) است, در روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ اين مطلب كه چيزى براى خدا ظاهر بشود بعد از آن كه مخفى بود يا براى او مخفى بشود بعد از آن كه ظاهر بود, جدا نفى شده و هيچ دانشمند شيعى نيز چنين تفسيرى كه فخر رازى مى گويد از بدا ندارد; يعنى چيزى قبلا مستور بود بعد مشهود شد يا بالعكس. بلكه بدا صفت فعل است نه صفت ذات و در مقام استناد به ذات اقدس اله مى شود ابدا نه بدا, مى شود اظهار بعد از اخفا يا اخفإ بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا يا خفاى بعد از ظهور, زيرا ذاتى كه ((بكل شىء محيط)) است و ((على كل شىء شهيد)) چيزى بر او مخفى نيست.
خلاصه
آنچه تاكنون به طور اجمال گفتيم در سه امر خلاصه مى شود:
1) آنچه جزو عالم طبيعت و حركت و ماده است زمان دارد.
2) چيزى كه منزه از حركت و طبيعت و زمان است محدود و زوال پذير نيست.
3) سنتهاى الهى كه در عالم حركت و زمان و طبيعت جارى است, ثابت و لايتغيرند. و اينك تفصيل آنها:
امر اول: زمان دار بودن اشياى عالم طبيعت و ماده (اجل)
در اين باره در سوره احقاف آمده است: ((ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى))(9) يعنى ما آسمانها و زمين و آنچه كه در بين آنهاست نيافريديم مگر اين كه داراى هدف و مدت اند. حرف ((با)) در ((الا بالحق)) براى مصاحبت است; يعنى موجودات همراه حقند, چيزى كه با هدف است, بالحق است چيزى كه بى هدف است بالحق نيست و باطل است. پس نظام سماوات و ارض بالحق آفريده شده اند و آنچه كه در زمين و آسمانها و بين آنهاست داراى اجل و مدت معين است. بنابراين چيزى بى مدت نيست, وقتى با مدت بود قبل از رسيدن آن مدت, موجود نيست, با رسيدن آن مدتش موجود مى شود و با انقضاى آن مدت هم از بين مى رود, اين اصل ناظر است به مجموعه نظام طبيعت.
درباره ستارگان و خورشيد و ماه هم در همين سوره رعد كه محل بحث بود مى فرمايد: ((الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى))(10) همه اينها سير و حركتشان براى مدت معين است كه ((يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقإ ربكم توقنون.))(11)
اجل مقضى و اجل مسمى
در طليعه سوره انعام هم سخن از اجل مسمى بودن انسان است مى فرمايد: ((هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون))(12) خداى سبحان شما را از گل آفريد, و اجلى را مقرر كرد كه اين اجل اجل مقضى است ولى اجل مسمى, عندالله است, پس انسان داراى دو اجل است: اجل مقضى و اجل مسمى. اجل مقضى قابل تغيير و تبديل است و لذا ممكن است انسان با اختيار خود كارهايى بكند كه عمرش طولانى و يا كوتاه شود اما كدام يك از اين راهها را انتخاب مى كند و سرانجام عمرش طولانى است يا كوتاه؟ اين, عندالله معلوم است و آن اجل, اجل مسماست كه تغيير ناپذير است. پس اين چنين نيست كه به انسان بگويند تو بايد از الان تا فلان وقت بمانى هر كارى هم بكنى عمرت همين است, نه, بلكه به انسان گفته اند تو اگر به صدقه, دعا, صله رحم, احترام به پدر و مادر, عملا مقيد بودى عمرت طولانى و پربركت مى شود وگرنه عمرت كوتاه است. بنابراين راه را نبسته اند كه انسان به ناچار بايد پنجاه يا شصت سال يا كمتر يا بيشتر زندگى كند. كم و زياد راه و رشد و خسارت آن را هم گفته اند, اما خداى سبحان مى داند كه اين شخص با اختيار خود كدام راه را مى رود و سرانجام عمرش طولانى خواهد شد يا كوتاه لذا فرمود: ((قضى اجلا و اجل مسمى عنده)) اجل مسمى عندالله است. اين هم به استناد آيه سوره نحل كه فرمود: ((و ما عندالله باق)) معلوم مى شود اجل مسمى تغييرناپذير است يعنى خداى سبحان مى داند كه اين شخص در فلان لحظه مى ميرد اما راه براى بيش از اين زندگى كردن هم باز بود.
پس دو مطلب است: يكى اين كه راه براى انسان باز است كه عمرش پربركت و طولانى يا كم بركت و كوتاه باشد, اين به دست خود اوست. مطلب ديگر اين كه: آيا همان طورى كه كوتاهى يا بلندى عمر براى خود انسان مبهم است براى آن علل عاليه هم مبهم است يا آنها مى دانند كه اين شخص با اختيار خود راه خوب را طى مى كند و عمرش با بركت يا راه بد را طى مى كند و عمرش بى بركت مى شود؟
چنين نيست كه مبادى عاليه, نسبت به سرنوشت اين شخص, ناآگاه باشند. مسائل ديگرى همچون سعادت و شقاوت, سعه و ضيق رزق, باقى گذاشتن آثار پربركت و يا محروم بودن, همه از اين قبيل است.
پس آنچه كه در عالم طبيعت و حركت است داراى مدت است كه قبل از آن مدت يافت نمى شوند بعد از انقضاى آن مدت هم از بين مى روند و در معرض زوال و تغييرند, موجوداتى كه در معرض زوال و تغيير و تبديلند گاهى علل تامه آنها پيدا و زمانى هم ناپيداست. اصل قانون عليت را قرآن كريم مكررا با استناد افعال و مبادى نزديكش بعد استناد كل به ذات اقدس اله تثبيت كرده است. اميرالمومنين(ع) در اوايل خطبه 186 نهج البلاغه كه جزو خطبه هاى پرمحتواى آن حضرت است, مى فرمايد: ((كل قائم فى سواه معلول))(13) هر چيزى كه به خود متكى نيست و هستى او عين ذات او نيست اين معلول است. اين تثبيت قانون عليت است و چون غير از ذات اقدس اله همه به غير متكى هستند پس سراسر جهان امكان, معلول و خداى سبحان علت است, چرا؟ چون ((كل قائم فى سواه معلول)) اگر نظام, نظام عليت است و اگر علت, سبب تام تحقق معلول است و اگر در عالم حركت گاهى ممكن است اجزاى علل به مانع برخورد بكنند و يافت نشوند اين جاست كه سخن از محو و اثبات و كم و زياد كردن و بدا و ابدا و امثال ذلك است.
سنتهاى ثابت الهى در جهان
موجوداتى كه از آسمانها و زمين بالاترند و احيانا در تعبيرات دينى از آنها به عنوان ((لوح محفوظ)) ياد مى كنند زمان بردار, تاريخ بردار, مدت بردار و اجل معين بردار نيستند و از تغير و تبدل محفوظند: ((فى لوح محفوظ))(14) اصول كلى حاكم بر عالم طبيعت, از تغيير و تبديل محفوظند گرچه سماوات و ارض و شمس و قمر داراى اجلند ولى اصول اوليه الهى كه بر اين نظام حاكم است مصون از تغيير و تبديل است. در اين جا به نمونه هايى از اين سنتهاى لايتغير الهى اشاره مى كنيم:
مرگ
مرگ, اصل كليى است كه مصون از تغيير و تبديل است. آنچه كه قابل تغيير و تبديل است عمر اشخاص است, ممكن است كسى عمرش كم يا زياد بشود ولى اصل مرگ قابل تغيير نيست: ((كل نفس ذائقه الموت))(15). البته بعد از اين نشئه, بهشت, مكان خلود است ولى در عالم طبيعت كسى جاودانه نيست, و اين جزو قضاى الهى است. اين كه زيد مى تواند صد سال بماند فى الجمله خداى سبحان لياقت و قابليت آن را به او داده و او با اختيار خود مى تواند آن را طولانى يا كوتاه كند, اين قابل تغيير و تبديل است ولى اصل اين كه ((كل نفس ذائقه الموت)) اين جز قضاست نه قدر, اين تغيير پذير نيست اجل مسمى به معناى عصاره جمع بندى كارهاى اين شخص است, خداى سبحان مى داند كه اين شخص اين راه را مى رود و عمر پربركت پيدا مى كند نه اين كه اين شخص هر كارى بكند فلان وقت بايد بميرد, اين معناى اجل مسمى نيست.
عوض نكردن نعمتها
اصل ديگرى كه باز بر اين جهان حكومت مى كند و تغيير پذير نيست, عوض نكردن نعمتهاست; همان اصلى است كه قبلا در سوره انفال و در همين سوره رعد مطرح شد. در سوره انفال مى فرمايد: ((ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بإنفسهم و ان الله سميع عليم))(16) نعمتى را كه خداى سبحان به يك قومى داد هرگز عوض نمى كند, مگر اين كه آغاز تغيير از خود قوم شروع بشود, وقتى از طرف مردم شروع شد خدا هم نعمتش را مى گيرد. مرگهاى نابه هنگام هم از طرف ما نابهنگام و ناگهانى است وگرنه نسبت به خداوند سبحان كه به همه چيز آگاه است ناگهانى و نابه هنگام نيست. در همين سوره رعد مشابه اين آيه بود كه هرگز خداى سبحان نعمت داده را تغيير نمى دهد مگر اين كه تغيير از خود مردم شروع بشود: ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بإنفسهم)).(17)
فرستادن راهنما
اصل ديگرى كه جزو قضاى الهى است و لايتغير است آن است كه هيچ امتى را خداى سبحان بدون راهنما و پيامبر و امام معصوم رها نمى كند: ((انما انت منذر و لكل قوم هاد))(18) كه اين معنا هم در سوره رعد بود و در سوره هاى ديگر هم هست: ((و ان من امه الا خلا فيها نذير))(19) اين چنين نيست كه خداى سبحان امتى را بدون راهنما و هدايت كننده رها كند, اما چه موقع براى آنان راهنما مى فرستد و تا چه هنگام مى ماند, اينها قابل تغيير و تبديل است يعنى جزو قدر است و آن اصل جزو قضاى الهى است كه ممكن نيست اين اصل تغيير بكند; يعنى خدا يك بار هدايت كننده بفرستد و در زمان ديگر از اين كار منصرف شود.
ستم نكردن به بندگان
در سوره كهف و مانند آن, اين كه خداى سبحان به كسى ستم نمى كند به عنوان اصل لايتغير مطرح است كه: ((ولايظلم ربك إحدا))(20) اين يك اصل كلى است خواه در دنيا خواه در آخرت كه حقى كه خداى سبحان به كسى مرحمت كرد در همان محدوده حق آن مستحق, به او ستم نمى كند.
مهلت ندادن به ظالمان
خداى سبحان در سوره فاطر مى فرمايد: ما انبيا را مى فرستيم اگر مردم در برابر آنان مقاومت كردند به حيات آن امت خاتمه مى دهيم و اين كار جزو سنن تغيير ناپذير ماست. در قرآن آمده است كه عده اى در مقابل انبيا مقاومت كردند: ((استكبارا فى الارض و مكر السيى و لايحيق المكر السيى الا بإهله)) نقشه سوء و زشت هيچ اثرى ندارد مگر آن كه خود آن نقشه كشنده را احاطه مى كند و در بر مى گيرد. آن گاه اين گروهى كه در برابر انبياى الهى به نقشه كشى پرداختند منتظر همان سنت الهى هستند كه به حيات اينها خاتمه بدهد: ((فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا))(21) اين سنت را نه كسى جا به جا مى كند, نه بر مى دارد كه جايش خالى باشد, نه چيز ديگرى جاى او مى گذارد. نه قابل تحويل است كه از حالتى به حالتى و نه قابل تبديل است از چيزى به چيزى ديگر, اين جزو سنت ثابت و لايتغير الهى ـ نه محو و اثبات ـ جزو قضاى الهى ـ نه قدر او ـ است كه خداى سبحان به حيات مستكبرانى كه در برابر وحى آسمانى به مبارزه برخاستند خاتمه بدهد.
البته اين كه خداى سبحان چه هنگام به حيات فلان امت ظالم خاتمه مى دهد, قابل تغيير و تبديل است اما اصل اين عمل كه به آنان مهلت نمى دهد لايتغير است, و در همين سوره رعد خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: ما, يا در زمان حيات تو و يا بعد از درگذشت تو مستكبران را گوشمالى مى دهيم, و آنان را رها نمى كنيم. پس زمان كيفر دادن مستكبر قابل تغيير و تبديل است اما اصل مجازات و مهلت ندادن, خير.
تقدير الهى و احتياط
برخى مى پرسند: اگر همه چيز مقدر است پس چرا احتياط و تعقل در نجات از حوادث و يا بى احتياطى در وقوع حوادث موثر است; مثلا اگر كسى كنار ديوار شكسته اى نشسته باشد آسيب مى بيند ولى اگر با حساب عقل از آن جا برخيزد سالم مى ماند؟
از مجموع بحثهايى كه گذشت, پاسخ اين سوال هم روشن مى شود و آن اين كه: احتياطهاى انديشه گرانه ما هم خود تقدير الهى است و چيزى بيرون از قضا و قدر او نيست, چون خداوند متعال انسان را با دو نور و دو راهنما هدايت كرده است: عقل از درون و وحى از بيرون. اين سوال هم از اميرمومنان على(ع) شد هنگامى كه آن حضرت كنار ديوار شكسته اى نشسته بود و سپس برخاست و در مكان امن ترى نشست, سوال شد كه: يا على, از قضاى الهى مى گريزى, حضرت فرمود: خير, از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم. يعنى اين احتياط من هم خود تقدير الهى است.
ادامه دارد
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) رعد (13) آيه39. 2 ) بحارالانوار, ج4, ص107, ح19. 3 ) بقره (2) آيه282. 4 ) فصلت (41) آيه54. 5 ) مجادله (58) آيه6, بروج (85) آيه9. 6 ) سبإ (34) آيه3. 7 ) مريم(19) آيه64. 8 ) نحل(16) آيه96. 9 ) احقاف (46) آيه2. 10 ) و 11 ) رعد(13) آيه2. 12 ) انعام(6) آيه2. 13 ) نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه186. 14 ) بروج (85) آيه22. 15 ) آل عمران (3) آيه185. 16 ) انفال(8) آيه53. 17 ) رعد (13) آيه11. 18 ) همان, آيه7. 19 ) فاطر (35) آيه24. 20 ) كهف (18) آيه49. 21 ) فاطر (35) آيه43.