دين پيامبر (ص) قبل از بعثت


اتفاق مسلمانان بر آن است كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده اند,(1) حال سوال اين است كه حضرت قبل از چهل سالگى متعبد بوده و خدا را اطاعت مى كرده اند يا خير؟ در صورت اول تابع كداميك از اديان و شرايع بوده اند؟
قبل از هر پاسخى در اين باره, ذكر چند مطلب ضرورى به نظر مى رسد.
مطلب اول: از ابتداى خلقت تا روز قيامت, دين مورد رضايت خداوند متعال يكى بيش نبوده است و تمام انبياى الهى از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص) بشر را به يك دين دعوت نموده اند, چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:
((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و …; خداوند براى شما دينى قرار داد كه قبلا به نوح توصيه شده بود, اكنون به تو توصيه مى كنيم و به ابراهيم و موسى و عيسى نيز توصيه كرديم.))(2)
خداوند اين دين مورد نظر را ((اسلام)) نام نهاده و در قرآن كريم نيز از آن نام برده است:
((ان الدين عندالله الاسلام;(3) دين نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.))
((ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما;(4) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه مرد موحد و مسلمانى بود))
و در جاى ديگر از قرآن مى فرمايد:
((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلاتموتن الا و إنتم مسلمون(5);ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود چنين وصيت كرد: خداوند براى شما دين انتخاب كرده پس نميريد مگر مسلمان باشيد.))
پس معلوم شد كه هدف اصلى از بعثت انبيا تبليغ يك دين بوده و آن هم دين اسلام است. البته همه اديان و شرايع در تمام مسائل با هم اشتراك نداشته, بلكه به خاطر موقعيت و مقتضاى زمان و مكان اختلافاتى با هم داشته اند, چنان كه خداوند متعال فرموده است: ((لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا(6); ما براى هر قومى از شما شريعت و طريقه اى ((خاص)) قرار داديم.))
اما اين اختلافات جزئى خللى به مقصد اصلى و اصول فكرى و عملى مشترك بين تمام اديان الهى نمى رساند, چرا كه به استناد آيات و روايات, همه اديان در اصول مانند مبدإ و معاد و نبوت اشتراك دارند, آياتى كه ظهور در امر خداوند به پيامبر اكرم(ص) در تبعيت از ملت و دين ابراهيم و شرع نوح(ع) دارند اشاره به همين امر است.(7) با توجه به اين كه دين يك امر فطرى است اهميت دين واحد براى تمام انسانها بهتر معلوم مى شود. چرا كه عادتا تمام فطرتها در اصل با هم مشتركند هرچند علل و عوامل زمانى و مكانى مقتضيات خاص خود را مى طلبد.
مطلب دوم: تمام انبياى الهى مقدمه ظهور و بروز نبوت پيامبر گرامى اسلام بوده اند, لذا تمام آنان موظف و مإمور به انذار و بشارت مردم در جهت بعثت اين وجود مقدس بوده اند, پيامبر اكرم خود فرموده اند: ((كنت اول الانبيإ فى الخلق و آخرهم فى البعث;(8) من از جهت آفرينش در بين انبيا, نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرين آنها هستم.))
و باز فرموده اند: ((نحن الاخرون السابقون يوم القيامه;(9) ما كه در دنيا آخر از انبيا بوديم, روز قيامت بر همه تقدم و پيشى داريم.))
و نيز فرموده اند: ((آدم و من دونه تحت لوايى يوم القيامه;(10) تمام پيامبران در قيامت زير پرچم من هستند.))
از امام صادق(ع) نيز نقل است كه: ((ما من نبى من ولد آدم الى محمد صلوات الله عليهم الا و هم تحت لوإ محمد;(11) هيچ كدام از انبيا از فرزندان آدم(ع) تا حضرت محمد نيستند مگر اين كه زير لوا و پرچم حضرت باشند.))
آرى, تمام انبيا, در روز قيامت پشت سر حضرت و تحت پرچم ايشانند, چرا كه آنان مقدمه و ايشان نتيجه اند. آنها درخت و ايشان ميوه و ثمره اند, و شريعت آنها برنامه هاى موقتى بوده است براى تفهيم و تبيين قانون كلى اسلام كه توسط پيامبر اكرم(ص) تبليغ مى شده است.
اميرالمومنين(ع) چنين فرموده اند:
((بعث الله محمدا رسول الله(ص) لانجاز عدته و تمام نبوته مإخوذا على النبيين ميثاقه;(12) خداوند سبحان براى وفاى به وعده خود و كامل كردن نبوتش, محمد رسول خويش را مبعوث ساخت در حالى كه از همه پيامبران[ براى بشارت دادن به آمدنش] پيمان گرفته شده بود.))
مطلب سوم: فرق بين رسول و نبى است. در بيان فرق بين رسول و نبى ميان علما اختلاف است و حتى به استناد آيات و روايات نيز نمى توان به سادگى بين آن دو فرق خاصى در نظر گرفت. با اين كه مرحوم ثقه الاسلام كلينى در كتاب شريف اصول كافى(13) بابى را به اين موضوع اختصاص داده و رواياتى را ذكر نموده اند در عين حال بعض علما مثل علامه مجلسى فرموده اند:
((با اين روايات نيز نمى توان دقيقا فرق بين رسول و نبى را مشخص كرد.))(14)
اما مشهور چنين است كه از جهت مصداق خارجى مقام رسول از نبى عزيزتر است, چرا كه نبى فقط فرشته را در خواب مى بيند و احكام را از او مى گيرد ولى مإمور به ابلاغ نيست, ولى رسول علاوه بر اين كه فرشته را مستقيما مى بيند مإمور به ابلاغ تكاليف به مردم نيز هست. ضمن اينكه خود رسولان هم از نظر مقام و موقعيت در حد مساوى نبوده و بلكه بعضى به مقام امامت نيز نايل آمده اند چنان كه در تفسير نمونه آمده است:
((از نظر تعبيرات قرآنى و لسان روايات بعضى معتقدند كه رسول كسى است كه صاحب آيين و مإمور به ابلاغ باشد; يعنى وحى الهى را دريافت كند و به مردم ابلاغ نمايد. اما نبى دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ نيست بلكه تنها براى انجام وظيفه خود اوست و يا اگر از او سوال كنند پاسخ مى گويد.))
به تعبير(15) ديگر, نبى مانند طبيب آگاهى است كه فقط در محل كار خود آماده معالجه بيماران است اما او به دنبال بيماران نمى رود ولى اگر بيمارى به او مراجعه نمايد از درمانش دريغ نمى كند. اما رسول مانند طبيبى است سيار و به تعبيرى كه امام على(ع) در نهج البلاغه درباره پيامبر اكرم(ص) فرموده: ((طبيب دوار بطبه))(16) او به همه جا مى رود و بدون اين كه منتظر مراجعه به او باشد خود به سراغ ديگران و اجتماع رفته و به هدايت آنها مى پردازد.
با توجه به اين مطالب مى توان گفت كه مقام رسالت بالاتر از مقام نبوت است. و بعضى از انبيا فقط داراى مقام نبوت بودند و برخى ديگر علاوه بر مقام نبوت به مقام رسالت نيز مبعوث شدند. چنان كه ابوذر غفارى ـ رضوان الله عليه ـ از پيامبر اكرم چنين سوال كرد:
((يا رسول الله, تعداد انبيا چند نفرند؟ حضرت فرمود: 124 هزار نفر, باز پرسيد چند نفر آنها رسول هستند؟ فرمود 313 نفر.))(17)
پس هر رسولى نبى هست ولى هر نبى رسول نيست,(18) لذا مقام رسالت در بر گيرنده مقام نبوت هم مى باشد و خدا نبوت را قبل از رسالت عطا فرموده است. چنان كه امام باقر(ع) درباره حضرت ابراهيم(ع) چنين فرموده اند:
((خداوند اول ابراهيم را به بندگى پذيرفت و سپس او را به نبوت مفتخر گردانيد و بعد مقام رسالت را به او داد و بعد از آن او را خليل خود قرار داد و در آخر مقام امامت را به او عطا فرمود.))(19)
و باز فرموده اند: ((پيامبر اسلام قبل از آن كه به رسالت مبعوث شود داراى مقام نبوت بود.))(20)

ديدگاه دانشوران
بعد از بيان اين مطالب, بايد گفت نظر علما و دانشمندان شيعه و اهل سنت راجع به اين كه پيامبر قبل از بعثت به چه دين و آيينى تعبد داشته اند, مختلف است. هر چند قريب به اتفاق آنها اعتقاد دارند كه ايشان قبل از بعثت موحد و خداپرست بوده اند, چرا كه هرگز براى هيچ بتى سجده نكردند و به هيچ بتى سوگند ياد ننموده و نام هيچ بتى را به جاى نام خدا بر زبان نياوردند و سر سفره اى كه با نام بت آغاز شده باشد و گوشت آن با نام خدايانى غير از خداوند يكتا ذبح شده بود, ننشستند.))(21)

ديدگاه اول
فرقه اى به استناد ظاهر آيه شريفه: ((ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان.))(22) مى گويند پيامبر قبل از بعثت, ايمان به خدا نداشته و موحد نبوده است!))
در مقابل اين فرقه, تمام مفسران شيعه و اهل سنت در تفسير اين آيه چنين گفته اند:
((منظور از ((كتاب)) در آيه شريفه همان قرآن كريم است كه يقينا بعد از نزول وحى توسط جبرئيل پيامبر به قرآن و تفاصيل و مطالب آن آگاه گرديد. و منظور از ((ايمان)) همان ايمان و اعتقاد به خدا نيست, چرا كه ايمان معانى متعددى دارد و آنچه در آيه شريفه مقصود است همان شريعت و معالم دين بوده كه فهم و اعتقاد و التزام به آنان در گرو وحى الهى بوده است.))(23)
و باز به استناد آيه شريفه: ((وجدك ضالا فهدى))(24) گفته اند: ايشان قبل از بعثت در ضلالت و گمراهى و كفر به سر مى برده است. كه باز در اين آيه شريفه كلام مفسران چنين است:
منظور آيه, ضلالت در علم و آگاهى به احكام و شريعت اسلام است كه بعد از بعثت از طريق وحى به آن هدايت شده و آگاهى يافته اند. هر چند نوع مفسران بعد از اين بيان گفته اند ممكن است منظور از ضلالت گم شدن متعارف است چنان كه گويند: پيامبر اكرم در بعض كوچه هاى مكه گم شده بودند, ابوجهل ايشان را پيدا كرد و به نزد عبدالمطلب برگرداند. و يا اين كه وقتى حضرت با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام رفته بودند, گم شدند و سپس پيدا شدند. يا وقتى كه از قبيله بنى اسد به مكه برگشتند داخل شهر گم شدند… و اين كه خداوند فرموده ((فهدى; پس تو را هدايت كرد)) بنابر معناى اول, يعنى قرآن و شريعت اسلام و احكام آن را به تو شناسانيد. و بنابر معناى دوم, اين كه بعد از گم شدن تو را به منزل برگرداند.(25)
مرحوم طبرسى در مجمع البيان وجه ديگرى فرموده اند, با اين بيان كه:
((خداوند تو را در ميان قومى يافت كه حق تو را نمى شناختند و تو در بين آنان حيران و سرگردان بودى. سپس آنها را به شناخت تو هدايت كرد و به فضل و صداقت تو اعتراف كرده و دور تو جمع شدند…))(26)
زمخشرى در تفسير آيه شريفه چنين مى گويد: ((اگر نعوذ بالله پيامبر اكرم(ص) قبل از بعثت كافر بودند, هر آينه اين امر به عنوان نقيصه اى براى ايشان مطرح مى شد. ))(27)
به علاوه با مراجعه به سيره عملى حضرت اين ديدگاه از اصل مردود است چرا كه در موارد متعدد و كتابهاى مختلف مشاهده مى كنيم و مى خوانيم كه حضرت شديدا از بتها متنفر بوده و اصلا به آنها توجهى نداشته اند. و وقتى كه ((بحيرا))ى راهب خواست حضرت را به لات و عزى (دو بت بزرگ مكه) سوگند دهد, حضرت فرمود: ((لاتسإلنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت شيئا بغضهما;(28) مرا به لات و عزى سوگند مده, به خدا قسم چيزى نزد من مانند آن دو مبغوض نيست.))
و يا هر وقت كسانى از اهل قبيله پيامبر(ص) از آن حضرت مى خواستند كه با آنها به بتكده برود, امتناع ورزيده و قبول نمى كردند و به آن جا نمى رفتند.(29)

كدام دين؟
اما اين كه در طريق توحيد و يكتاپرستى, حضرت تابع كداميك از اديان و شرايع قبل از اسلام بوده است آراى علماى مسلمانان مختلف است: بعضى اين امر را كه پيامبر از اديان قبل از اسلام تبعيت مى كرده است جايز مى دانند. ولى اين كه آيا واقعا اين امر به وقوع هم رسيده و پيامبر تبعيت از آنها مى كرده است توقف كرده اند. از جمله كسانى كه نظر بر اين قول دارند, حجه الاسلام غزالى, قاضى عبدالجبار, سيف الدين آمدى(30), تاج الدين عبدالوهاب (31) سبكى و از دانشمندان شيعه نيز سيد مرتضى(32) را مى توان نام برد.
استناد اين گروه شايد اين باشد كه مى گويند هيچ دليل معتبرى بر تعبد و يا عدم تعبد حضرت پيامبر اكرم نسبت به اديان گذشته در دست نيست. (33)

ديدگاه دوم
گروهى نيز معتقدند كه حضرت, از يكى از اديان گذشته, تبعيت مى كرده اند. ما قبل از آن كه به طور مختصر درباره آن دينى كه حضرت از آن تبعيت كرده اند چيزى بگوييم و دليل قائلين آن را بيان كنيم و جواب بدهيم, به بعضى از دلايل كلى معتقدين اين ديدگاه اشاره كرده سپس به قول مورد نظر و صحيح پرداخته و با دلايلى آن را بيان مى كنيم و بعد از آن در بيان دفع توهم, دلايل قائلين به تبعيت را هم اشاره و جواب مى دهيم. اينك دلايل آنان:
1 ـ اگر ايشان متعبد به شريعتى از شرايع گذشته نبودند, پس با چه معيارى به حج و عمره مشرف مى شده و اعمال آنها را انجام مى دادند. با چه دستورى از گوشت مردار و يا حيوانى كه با نام خدايانى غير از خداوند يكتا ذبح شده بود نمى خوردند و همچنين اعمال ديگرى كه انجام آنها منوط به دانستن احكام آنهاست. پس بايد گفت پيامبر به تبعيت يكى از آن شرايع اين گونه اعمال را انجام مى داده اند.
2 ـ در تاريخ برخورد مى كنيم كه پيامبر در حكم سنگ سار كردن زناكار به تورات مراجعه كرده بودند.(34)
3 ـ آيات متعددى در قرآن داريم كه خداوند متعال پيامبر اكرم را مإمور به تبعيت از شرايع گذشته مانند شريعت نوح, ابراهيم, موسى و عيسى مى نمايد و اين خود دليلى است كه ايشان بايد از آنها يا يكى از آنان تبعيت مى كرده اند.
ادامه دارد.


پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: الصحيح من سيره النبى, ج1, ص191 ـ 197. 2 ) شورى(42) آيه13. 3 ) آل عمران(3) آيه19. 4 ) همان, آيه67. 5 ) بقره(2) آيه132. 6 ) مائده(5) آيه48. 7 ) ر.ك: الشفإ بتعريف حقوق المصطفى(ص), قاضى عياض, ج2, ص795. 8 ) همان, ج1, ص;61 ابن كثير, سيره پيامبر, ج1, ص289 و 318. 9 ) ابن كثير, سيره پيامبر, ج1, ص319. 10 ) شهيد مرتضى مطهرى, ختم نبوت, به نقل از بحارالانوار. 11 ) شيخ عباس قمى, سفينه البحار, ج2, ص518, باب لام. 12 ) نهج البلاغه, خطبه اول. 13 ) اصول كافى, كتاب الحجه, باب سوم, ج1, ص176. 14 ) ر.ك: بحارالانوار, ج11, باب معنى النبوه; مرإه العقول, ج2, ص289. 15 ) تفسير نمونه, ج13, ص;92 و همچنين رك: تفسير منشور جاويد, ج1, ص257 ـ ;277 مفاهيم القرآن, ج4, ص315 ـ 370. 16 ) نهج البلاغه, خطبه108. 17 ) شرح ملاصدرا بر اصول كافى, كتاب الحجه, ص453. 18 ) بحارالانوار, ج11, ص32. 19 ) اصول كافى, ج2, ص175. 20 ) همان, ص176. 21 ) ر.ك به الوفإ باحوال المصطفى, ج1, ص139. 22 ) شورى(42) آيه52. 23 ) ر.ك: الميزان, ج18, ص;77 مجمع البيان, ج9, ص;58 تفسير ملاصدرا, ج3, ص;123 الكشاف, ج4, ص235. 24 ) ضحى (93) آيه6. 25 ) ر.ك: تفسير ملاصدرا, ج3, ص;123 زمخشرى, الكشاف, ج4, ص768, الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص724 تا 726. 26 ) مجمع البيان, ج10, ص766. 27 ) زمخشرى تفسير الكشاف, ج4, ص768. 28 ) بحارالانوار, ج15, ص;169 الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص729. 29 ) همان. 30 ) ر.ك: سيف الدين الامدى, الاحكام فى اصول الاحكام , جزء 4, ص131. 31 ) ر.ك: جمع الجوامع, ج2, ص352. اين كتاب در علم اصول فقه و جزو كتابهاى درسى مدارس علمى اهل سنت است. 32 ) ر.ك: سيد مرتضى, الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص595. ايشان در اين موضوع بطور مفصل بحث كرده اند. 33 ) همان, ص596, الشفا بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص794. 34 ) ر.ك: شيخ طوسى, عده الاصول, ج2, ص60 ـ 64. ايشان نيز در اين موضوع به طور مبسوط بحث كرده اند و بر خلاف استادش سيد مرتضى قائل به عدم تبعيت پيامبر از شرايع گذشته هستند.