اصلى ترين گرايشهاى روانى انسان حب ذات و حب به كمالات ذات است كه به دو شعبه اصلى علم و قدرت منشعب مى شود, كه يكى حب به بقا و ابديت است و ديگرى هم حب به ذات.
حب بقا لازمه طبيعى حب ذات است; يعنى وقتى انسان وجود خود را دوست مى دارد نه از آن جهت است كه يك وجود لحظه اى است بلكه وجودش را در زمان بعد هم دوست مى دارد و علاقه دارد كه اين وجود دوام داشته باشد. مى توان گفت كه طبيعى ترين اثرى كه بر حب ذات مترتب مى شود حب بقاست و هر انسانى بالفطره اين غريزه را دارد.
همان طور كه در ساير گرايشها علم و معرفت, نقش اساسى را در تعيين مصداق و تعيين جهت آنها بازى مى كرد در اين جا نيز همين گونه است; يعنى اگر انسان حقيقت خود و حياتش را به درستى شناخت آن وقت اين گرايش هم جهت صحيح خود را پيدا مى كند وگرنه دچار اشتباه در مصداق مى شود و منشإ انحرافات اخلاقى فراوانى مى گردد. اگر انسان فهميد كه حقيقت او يك حقيقت غير مادى است و حيات انسان منحصر به اين حيات دنيوى نيست حب بقا و خلود, جهت طبيعى و فطرى خود را مى يابد و علاقه انسان متوجه به زندگى ابدى مى شود. ولى اگر اين معرفت برايش حاصل نشد و خيال كرد كه وجود او همين وجود مادى است و حيات او منحصر به همين حيات دنياست, آن گرايش فطرى, منحرف مى شود و در همين مرحله كوتاه از وجود انسان متوقف مى گردد. و به دنبالش آثار بسيار نامطلوبى به بار مىآيد.
علت علاقه انسان به زندگى دنيا علاقه به جاودانگى است, منتها خيال مى كند كه وجودش همين وجود مادى و زندگى اش نيز همين زندگى دنيوى است لذا مى خواهد اين زندگى ادامه پيدا كند اگر متوجه شود و يقين پيدا كند كه حقيقت زندگى برتر از اين حيات مادى است ديگر با آن چشمى كه قبلا به زندگى دنيا مى نگريست نمى نگرد و نظرش تغيير مى كند.
اصل اين گرايشها از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد, اينها لازمه وجود انسان است و در حوزه اخلاق چيزى قرار مى گيرد كه اختيار و انتخاب انسان در آن نقشى داشته باشد. اصل اين ميل همين طور است كه انسان ميل دارد باقى و جاودانى باشد. اين ميلى است فطرى انسان و از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد, زيرا اختيارى نيست. آنچه اختيارى است جهت دادن به اين ميل و تعيين مصداق براى اين ميل است و چيزهايى كه به دنبالش مترتب مى شود.
ميل به جاودانگى از نگاه قرآن
در قرآن شريف آياتى هست كه دلالت بر اين ميل فطرى دارد و از اين ميل براى تربيت انسان استفاده شده است. و روشن است كه از اين جهت از ديدگاه اسلام چيز نامطلوبى نيست بلكه ميل به خلود و جاودانگى را در انسان تإييد مى كند و بر اساس اين ميل, تعاليمى را عرضه كرده و انسان را بر اساس آنها تربيت مى كند.
در داستان حضرت آدم(ع) و وسوسه شيطان, شيطان از دو راه آدم را وسوسه كرد: يكى از راه علاقه به قدرت و سلطنت و ملك: ((قل هل ادلك على شجره الخلد و ملك لايبلى))(1) و ديگرى از راه علاقه به خلود: ((ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين))(2) اين دو آيه از اين جهت كه مشتمل بر مفهوم ((خلود)) هستند در اين بحث مورد استشهاد واقع مى شود; يعنى چون حضرت آدم يك ميل فطرى به خلود داشت ابليس از اين موقعيت سوء استفاده كرد و چنين وانمود كرد كه آن خلودى كه شما دوست داريد با خوردن اين شجره تإمين مى شود. و آن مطلوب شما به اين وسيله تحقق پيدا مى كند. پس پيداست كه از آغاز خلقت, حضرت آدم چنين ميلى را داشته و اين يك ميل فطرى در نوع انسان است.
در بسيارى از آيات كه درصدد تشويق انسان به زندگى آخرت است دنيا را با آخرت مقايسه كرده و مى فرمايد: زندگى اخروى بقاى بيشترى دارد; يعنى چون شما دنبال چيزى مى گرديد كه باقى تر باشد بايد دنبال آخرت برويد. اگر چنين ميلى در انسان وجود نداشت كه باقى باشد اين بيان فايده اى نمى بخشيد. پس معلوم است كه در فطرت انسان ميل به بقا هست كه قرآن درصدد تعيين مصداقش برمىآيد.
راجع به اين مضمون چندين آيه داريم از جمله اين آيه كريمه از سوره نحل: ((ما عندكم ينفد و ما عندالله باق))(3) يعنى اين چيزهايى كه در اختيار شماست (از نعمتهاى دنيا) فانى شدنى است اما آنچه كه نزد خداست بقا دارد. اين بيان براى كسى مفيد است كه فطرتا طالب بقا باشد آن وقت مصداقش را به او نشان مى دهند كه آن مطلوب تو در آن جاست نه در اين جا.
در سوره اعلى مى فرمايد: ((بل توثرون الحيوه الدنيا والاخره خير و ابقى))(4) نوع انسانها قبل از اين كه تعاليم انبيا به آنها برسد زندگى دنيا را ترجيح مى دهند يا اصلا توجهى به آخرت ندارند يا اگر توجهى هم پيدا مى كنند به خاطر انسى كه به زندگى دنيا دارند, جاذبه زيادى برايشان ندارد, لذا زندگى دنيا را مقدم مى دارند. ((بل توثرون الحيوه الدنيا)) شما ايثار مى كنيد و انتخاب مى كنيد زندگى دنيا را در حالى كه ((والاخره خير و ابقى)) خير بودن آخرت مربوط به بحث ديگرى است, فعلا تكيه بحث بر روى كلمه ((ابقى)) است. قرآن براى اين كه مردم را از دلبستگى به دنيا باز بدارد مى فرمايد: آخرت پايدارتر است. اين تعليم هم در جايى موثر است كه چنين ميل طبيعى وجود داشته باشد و انسان بخواهد پايدار باشد تا به او بگوييد تو اشتباه مى كنى كه دنبال دنيا مى روى. بايد دنبال آخرت بروى كه بقائش بيشتر است.
در آيه 131 از سوره طه مى فرمايد: ((و رزق ربك خير و ابقى)) انسان قبل از اين كه معرفت كامل به ذات مقدس الهى پيدا كند محبت خدا براى او اصالت ندارد اگر هم محبتى داشته باشد به خاطر اين است كه وسيله اى است براى تإمين ساير مطلوبهايش. اما اگر كسى به اين حد از معرفت برسد كه بفهمد خداى متعال اصالتا خواستنى و دوست داشتنى است وقتى او را با ساير محبوبها و مطلوبها مقايسه مى كند مى بايست محبت خدا را ترجيح بدهد چون هم كاملتر و هم باقى تر است. انسان به هر چيزى علاقه داشته باشد مى خواهد آن محبوبش باقى باشد تا از ديدنش از انس با او و ارتباط با او لذت ببرد اگر محبوب لحظه اى و يك ساعتى باشد انسان خيلى داعى ندارد كه با او ارتباط پيدا كند و دل به او ببندد ((آنچه نپايد, دلبستگى را نشايد)) دلبستگى بايد به چيزى باشد كه پايدار باشد: ((والله خير و ابقى))(5) پايدار مطلق خداست. كلمه ((ابقى)) ما را متوجه مى كند كه بقا براى انسان مطلوبيت فطرى دارد.
در آيه 60 از سوره قصص مى فرمايد: ((و ما عندالله خير و ابقى افلا تعقلون)) آنچه نزد خدا هست پايدارتر است. اگر عقلتان را حاكم قرار دهيد. عقل شما قضاوت خواهد كرد كه بايد دنبال چيزهاى باقى تر برويد و آن چه باقى تر است نزد خداست. نظير اين آيه 36 از شورى است: ((و ما عندالله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون)). كه اشاره به شرطش هم شده كه اگر بخواهيد به آن چيزى كه نزد خدا هست برسيد بايد ايمان و توكل داشته باشيد.
از جمله چيزهايى كه مى توان براى اين مطلب استيناس كرد اين است كه يكى از اسمايى كه خداوند متعال براى روز قيامت در قرآن شريف ذكر فرموده ((يوم خلود)) است و خود اين تسميه براى اين است كه مردم را متوجه آن عالم كند و علاقه شان را به آخرت جلب نمايد. در آيه 34 از سوره ق مى فرمايد: ((ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود)) روز جاودانگى امروز است. خود اين تسميه اين نكته را در بردارد كه انسان چون طالب خلود است متوجه شودكه عالم خلود آن جاست نه اين عالم.
در آيه 46 از سوره كهف وقتى مى خواهد مردم را تشويق به اعمال خير كند, آنها را به نام ((باقيات)) مى نامد: ((والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا)).
نظيرش آيه 76 از سوره مريم است: ((والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير مردا)).
خداوند متعال در سوره كهف اين داستان را نقل مى فرمايد: دو رفيق ـ يكى مومن و موحد و معتقد به آخرت بود و ديگرى مشرك و علاقه مند به همين زندگى دنيا ـ با هم گفت و گو مى كردند, مشرك مى گويد: ((ما اظن ان تبيد هذه ابدا))(6) من گمان نمى كنم كه اين نعمت هايى كه من دارم هرگز از بين برود. بعد رفيقش به او توجه مى دهد كه اينها قابل بقا نيست, يك وقت مى بينى ناگهان همه اين نعمتها از بين مى رود يا آفت آسمانى به آنها مى رسد, يا آب به باغ نمى رسد و اين درختها خشك مى شود و ميوه هايش از دستت مى رود. پيداست كه هر دو طالب چيزى هستند كه باقى باشد و فطرتا علاقه اى به چيزهاى بى دوام ندارند منتها در تشخيص مصداق بحث مى كنند كه آيا همين باغى كه در دنيا هست باقى خواهد ماند يا نعمت باقى را بايد در جاى ديگرى پيدا كرد. پس اين داستان هم دلالت مى كند بر اين كه ميل فطرى انسان به امورى است كه بقا داشته باشد. اين داستان با آيه44 به پايان مى رسد: ((هنا لك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا)).
در مقابل اين استظهارى كه از آيات شريفه شد كه انسان ميل به ابديت دارد و اين ميل هم يك ميل صحيحى است و لازم است باشد و قرآن هم نسبت به آن, نظر سويى ندارد بعضى از آيات هست كه ممكن است از آنها چنين برداشت شود كه قرآن اين ميل را تحقق نايافتنى مى داند; يعنى مى گويد شما بى جهت دنبال يك شيئى ابدى مى گرديد, انسان ابديت ندارد در آيه 34 از سوره انبيإ مى فرمايد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون)) ما قبل از تو هم براى هيچ انسانى ابديت قرار نداديم. آيا اگر تو از دنيا بروى آنها ابدى خواهند بود؟ ما براى هيچ كس خلود قرار نداديم تو هم خواهى مرد آنها هم خواهند مرد: ((انك ميت و انهم ميتون))(7).
با توجه به سياق آيه روشن مى شود كه منظور نفى خلود از زندگى دنياست نه مطلق خلود; آن همه آياتى كه درباره خلود دربهشت يا خلود در جهنم هست: ((خالدين فيها ابدا))(8) اصولا روز قيامت به نام ((يوم الخلود)) ناميده شده كافى است كه جلوى چنين توهمى را بگيرد.
صورت هدايت ميل جاودانگى
حال سوال اين است كه اين ميل چگونه بايد هدايت شود؟ فراموش نكرده ايم كه در همه اين اميالى كه به عنوان كششها و گرايشهاى اصيل انسان مطرح مى شود هيچ كدام خود به خود مصداقش را نشان نمى دهد.
انسان مى خواهد باقى باشد اما اين بقا كجاست؟ و در چه چيزى يافت مى شود؟ همه اينها بستگى دارد به اين كه از علم و معرفت كمك بگيريم. كسانى كه عقلشان را به كار بگيرند و معرفت صحيحى نسبت به نفس خود پيدا كنند و از راههاى مختلف عقلى و نقلى دريابند كه حقيقت انسان نابود شدنى نيست و نفس او باقى است و روزى در عالم ديگرى باز خواهد گشت و يك معاد و زندگى ابدى خواهد داشت, مى توانند از اين ميل, به نحو مطلوب استفاده كنند و در راه تكامل خود گام بردارند و براى فعاليتهاى مثبت و سازنده, انگيزه اى قوى داشته باشند. ولى قبل از اين كه اين معرفت كسب شود اگر انسان در به كارگيرى عقلش سستى ورزد و حقيقت خويش را به درستى نشناسد طبعا بقاى همين زندگى دنيا براى او مطلوب خواهد بود; يعنى آنچه را به اسم حيات مى شناسد همين حيات دنياست و مى بيند كه انسانها بعد از چندى كه در اين دنيا زندگى كردند مى ميرند و خاك مى شوند پس نتيجه مى گيرد كه وجود انسان يك دوران محدودى دارد مثل ساير پديده هايى كه در اين عالم به وجود مىآيند و پس از چندى از بين مى روند. وقتى بينش انسان اين گونه باشد آن گرايش در سايه اين بينش شكل خاصى پيدا مى كند و به دنيا دوستى, دنياطلبى و كم كم دنيا پرستى مبدل مى شود, خواه كسانى باشند كه اصلا ايمان به آخرت نداشته باشند و منكر آخرت باشند و بگويند ((ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى))(9) يا كسانى باشند كه شك داشته باشند. ((بل هم فى شك يلعبون))(10) ((بل ادارك علمهم فى الاخره بل هم فى شك منها بل هم منها عمون))(11) يا بگويد ((و ما اظن الساعه قائمه))(12) گمان نمى كنم قيامتى در كار باشد.
به هر حال كسانى كه ايمان ندارند اعم از اين كه ايمان به نقيضش داشته باشند يعنى منكر وجود آخرت باشند و يا در حال شك و گمان به سر ببرند طبعا چنين كسانى علاقه شان فقط به دنيا متوجه خواهد شد و بقايشان همين ميل به بقاى زندگى مادى مى شود.
قرآن كريم از قول اهل كتاب نقل مى فرمايد كه اينها دلشان مى خواست هزار سال زندگى كنند: ((و لتجدنهم احرص الناس على حياه و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنه))(13) آرزو مى كردند كه اى كاش ما هزار سال در دنيا زندگى مى كرديم ميل به اين كه زندگى دنيا طول بكشد از يك ميل فطرى به بقا و ابديت, نشإت مى گيرد, و آن خود به خود بد نيست, انسان بايد علاقه به بقا داشته باشد اما آن ميل با يك بينش غلط توإم شده كه فكر مى كند زندگى انسان همين دنياست, اين است كه آن ميل در اين شكل انحرافى ظاهر مى شود و ارزش منفى پيدا مى كند. پس علت اين انحراف كه هيچ گاه دلشان نمى خواهد از اين عالم بروند و از مرگ مى ترسند همين است كه اعتقاد آن چنانى به زندگى آخرت ندارند.
امروز هم يكى از مسائلى كه در همه دنيا مطرح است و در فلسفه ها و مذاهب مختلف درباره آن زياد بحث مى كنند همين مسإله ترس از مرگ است. اگر آدمى بخواهد راحت زندگى كند بايد ترس از مرگ از او برداشته شود كه اين هم نشدنى است. پس چه بايد كرد؟ بسيارى از كسانى كه مبتلا به امراض روانى مى شوند در اثر همين ترس از مرگ است.اين است كه روان شناسان روى اين مسإله خيلى كار مى كنند كه چگونه مى توان اين ترس از مرگ را از بشر برداشت تا بتواند راحت زندگى كند. و بالاخره فكرشان به اين جا رسيده كه بايد آرام آرام به فرد قبولاند كه اين واقعيتى است و بايد آن را پذيرفت.
اين است كه روان شناسان سعى مى كنند كه كودكان از اول طورى تربيت شوند كه واقعيات را آن طور كه هست درك كنند و بپذيرند. جمله معروفى است از مربيان و روان شناسانى كه اين مشى را دارند كه ((خودت را آن طور كه هستى بپذير)) انسان بايد واقعيات را قبول كند و فكر چيزهاى نشدنى نباشد. و از جمله اين كه آدمى بخواهد نميرد, اين شدنى نيست و بايد خيالش را از سر بيرون كند.
غرض اين است كه مسإله ترس از مرگ يك مسإله عظيمى است و نقش بزرگى در زندگى انسان دارد و موجب ناراحتى افراد مى شود, كسانى كه سرگرم زندگى هستند آن چنان به خوردن و آشاميدن مشغولند كه ممكن است ياد فردا را هم نكنند ولى كسانى كه مقدارى هشيارند و توجه مى كنند كه بالاخره مرگى در كار هست اين فكر آزارشان مى دهد و ناراحتشان مى كند و يكى از عواملى كه پوچ گراها را به اين مسلك مى كشاند همين فكر مرگ است كه بالاخره ما اين همه در دنيا تلاش بكنيم آخرش خواهيم مرد و هيچ خواهيم شد پس چرا ما خودمان را به زحمت بيندازيم؟ گاهى خودكشى مى كنند و گاهى به مواد مخدر و سكرآور پناه مى برند و گاهى دست به رفتارهاى انحرافى و نامعقول مى زنند.
پس اگر ما حقيقت انسان را درست شناختيم و فهميديم كه حيات انسان منحصر به همين دنيا نيست بلكه اصلا اين حيات را نسبت به حيات آخرت نمى توان زندگى ناميد و اولى است كه كسى اين زندگى را مرگ بنامد چنان كه قرآن مى فرمايد: كسانى كه در روز قيامت اندوخته اى ندارند و اعمالى انجام نداده اند كه از آن استفاده كنند مى گويند: ((يا ليتنى قدمت لحيوتى))(14) اى كاش براى حياتم چيزى پيش فرستاده بودم آن وقت مى فهمد كه آنچه در دنيا به نام حيات مى ناميد حيات نبود و نيز مى فرمايد: ((ان الدار الاخره لهى الحيوان))(15) لام تإكيد و هى كه ضمير فصل است, و خبر كه الف و لام دارد دلالت بر حصر مى كند اصلا زندگى منحصر است به زندگى آخرت, زندگى واقعى آخرت است اگر آدمى چنين بينشى پيدا كند آن وقت علاقه به خلود و ابديت جاى خودش را پيدا مى كند و انسان مى فهمد اين علاقه پوچى نيست و چنين واقعيتى هست و بايد دنبالش رفت و آن را يافت. پس علت انحرافى كه در اين زمينه پيدا مى شود از نقص شناخت و معرفت سرچشمه مى گيرد كه نمى فهمد كه زندگى واقعى چيست. نه اين كه ميل به زندگى ابدى داشتن چيز بدى باشد.
چگونگى زندگى در اين دنيا
در اين جا مسإله ديگرى مطرح مى شود و آن اين كه: حالا كه فهميديم زندگى حقيقى انسان زندگى ابدى است و بقا و خلود در آن جا ميسر است پس بايد نسبت به زندگى دنيا چه بينشى داشته باشيم؟ آيا بايد مايل باشيم هرچه زودتر بميريم تا به آن عالم برسيم يا بايد موضع ديگرى داشته باشيم؟ چه بسا از ظاهر بعضى از آيات قرآن, فهميده شود كه خوب است آدمى طالب مرگ باشد مانند آياتى كه خطاب به يهود مى فرمايد:
((قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اوليإ لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين))(16) اگر شما خودتان را اولياى خدا مى دانيد پس آرزوى مرگ بكنيد, زيرا عالم آخرت عالم ملاقات با خداست و هر محبى دوست دارد محبوبش را ملاقات كند. شما هم اگر اوليا و دوست خداييد بايد علاقه مند به لقاى او باشيد لقاى او كه در اين جا ميسر نيست پس بايد آرزوى مرگ كنيد تا بعد از مرگ او را ملاقات نماييد.
نظير اين آيه در سوره بقره هم هست و مفادش اين است كه قرآن علماى اهل كتاب و به خصوص يهود را تكذيب مى فرمايد چون ادعاى دروغى مى كردند و خود را دوست خدا قلمداد مى كردند و علامت دروغشان همين است كه هيچ وقت آرزوى مرگ نمى كردند بلكه دلشان مى خواست هزار سال در اين دنيا زندگى كنند.
آيا مى توان از اين آيات نتيجه گرفت كه هر كس بينش صحيحى دارد و علاقه به آخرت و خدا دارد پس بايد زودتر بميرد و دست كم از مرگ, جلوگيرى نكند و مثلا به معالجه امراضش نپردازد تا بميرد؟ مى دانيم چنين برداشتى صحيح نيست. درست است كه انسان بايد طالب آخرت باشد اما معرفت ديگرى هم بايد پيدا كند و آن اين است كه براى چه هدفى در اين جهان آفريده شده است؟ و رابطه اين زندگى با آن زندگى چيست؟
اگر كسى اين را شناخت كه عالم دنيا مقدمه آخرت است و بايد سعادت آخرت را با اعمال دنيا به دست آورد و همين لحظات كوتاهى كه در اين عالم در اختيار ماست كليد يافتن گنجهاى اخروى و ابدى است آن وقت به جاى اين كه نسبت به زندگى دنيا دشمنى داشته باشد نسبت به آن علاقه مند هم خواهد بود و براى اين كه هر چه در اين جا بيشتر باشد بيشتر مى تواند تكامل پيدا كند, اعمال صالح بيشتر انجام دهد و در نتيجه به مقامات بالاترى در آخرت نايل شود. آن دسته از روايات يا ادعيه اى كه از ائمه ـ عليهم السلام ـ رسيده كه دعا مى كردند كه: ((خدايا عمر ما را طولانى كن)) به خاطر اين است كه ايشان مى دانستند كه زندگى دنيا وسيله اى است براى سعادت آخرت. بايد انسان در اين جا باشد و كار بكند تا سعادت آخرت را به دست آورد نه اين كه دنيا چيز لغو و بيهوده اى است. بايد بدانيم كه اين زندگى راهى است كه بايد آن را بپيماييم و وسيله اى است كه بايد از آن استفاده كنيم تا به مطلوب خود در عالم ابدى نايل شويم, وگرنه آن ابديت ممكن است توإم با عذاب ابدى باشد و چنين ابديتى از فنا بدتر است.
مشركان و كسانى كه در جهنم هستند از فرط عذاب به مالك جهنم پيشنهاد مى كنند كه : ((و قالوا يا مالك ليقض علينا ربك))(17) بگو خدا ما را مرگ دهد. جواب مى شنوند كه هيهات, شما تا ابد اين جا خواهيد بود. پس ما كه در اين دنيا از نعمت حيات بهره منديم بايد بفهميم كه اين نعمت براى چيست و چه نقشى دارد. اگر اين را درك كرديم, و به آخرت هم ايمان آورديم و رابطه دنيا و آخرت را هم فهميديم كه اين جا بايد كاشت و آن جا درو كرد: ((الدنيا مزرعه الاخره))(18) آن وقت آدمى مى خواهد كه اين زندگى اش هم طولانى تر باشد تا بيشتر بتواند كار بكند و نتايج بيشترى از عمرش ببرد.
با توجه به اين نكته آن سوال قبلى زنده مى شود كه پس اين كه مى فرمايد: اولياى خدا بايد تمناى مرگ داشته باشند, يا اين كه اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد: ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه))(19) براى چيست؟ و چرا اولياى خدا دوست مى داشتند كه از اين دنيا بروند تا به لقاى محبوبشان برسند؟
جواب اين است كه مطلوبيت آخرت و تمناى مرگ از اين جهت است كه ايشان را به مطلوب و محبوبشان مى رساند ولى منافات ندارد كه از جهت ديگرى بقاى اين عالم را بخواهند بالعرض; يعنى چون وسيله اى است براى اين كه لقاى آن جا پربارتر شود.
اگر شخص گرسنه اى بداند كه در فلان مكان سفره اى انداخته اند و نان و پنيرى مهياست از آن جهتى كه گرسنه است دوست دارد كه به آن جا برسد و از آن نعمتها استفاده كند, ولى اگر بداند كه با تحمل اندكى گرسنگى و تشنگى به غذاى مطلوبترى خواهد رسيد همين شخصى كه علاقه دارد هرچه زودتر به سفره غذا برسد بالعرض نرسيدن هم براى او مطلوب است; يعنى براى اين كه به لذت بيشترى برسد مى خواهد كه اين عطش را تحمل كند تا لحظه اى بعد به غذاى مطلوب ترى برسد, علاقه انسان به مطلوبهاى اخروى هم همين طور است طبعا مى خواهد زودتر به آن برسد راهش هم مرگ است بايد از اين عالم برود تا به آن جا برسد. پس مطلوب بالاصاله نعمتهاى اخروى, كرامتهاى الهى, رضاى الهى و لقاى الهى است از اين جهت تمناى مرگ مى كند, اى كاش زودتر مى رفتم و به آن جا مى رسيدم, ولى اگر توجه داشته باشد كه آن مطلوب و محبوب او مى خواهد كه وقتى مى رود به آن جا با دست پر برود و آمادگى بيشتر براى استفاده از كرامتها و نعمتهاى او كسب كرده باشد با اين كه دورى او برايش سخت است اما چون او دوست دارد كه بيشتر در اين جا باشد تا لياقت و استعداد بيشتر كسب كند براى او ماندن در اين جا هم مطلوب خواهد شد. پس مومنين از آن جهتى كه مى دانند زندگى باقى و حيات ابدى آن جاست و نعمتهاى باقى در آن جاست اصالتا طالب آن زندگى هستند و چون راهش را مرگ مى بينند علاقه مند هستند كه زود از اين عالم بروند; يعنى به اين عالم از آن جهتى كه داراى نعمتهاى گذرا و فانى است دلبستگى ندارند, دلبستگى شان به عالم ابدى و باقى است ولى وقتى توجه مى كنند به اين كه اگر اين جا بيشتر بمانند مى توانند از نعمتهاى بيشترى در آن جا استفاده كنند و به مرتبه بالاترى از رضاى محبوبشان نايل شوند آن وقت ماندن در اين جا بالعرض برايشان مطلوب خواهد بود. و لذا در آن دعاى حضرت سجاد(ع) هست: ((خدايا اگر زندگى من مرتع شيطان شد زود جان مرا بگير.)) يعنى اين زندگى مادامى برايم مطلوب است كه بتواند كمكى به سعادت آن زندگى كند اما اگر موجب عقب گرد من بشود و باعث اين بشود كه بار من سنگين بشود و در آن جا از بعضى كرامات, محروم شوم چه بهتر كه زودتر از اين جا بروم پس تمناى مرگ براى اولياى خدا صحيح است, چون به لقاى محبوبشان مى رسند ولى ماندن در اين زندگى هم براى ايشان مطلوب است تا موقع لقا به كرامتهاى بيشترى نايل شوند. كسانى كه اهل محبتند توجهشان فقط به اين است كه ببينند محبوبشان چه مى خواهد, چون مى دانند كه خداى متعال ايشان را در اين عالم آفريده و اراده تكوينى الهى بر اين قرار گرفته كه در اين عالم زنده بمانند تا هنگامى كه اجل محتومشان فرا رسد, چون اراده خداست زندگى اين جا را دوست مى دارند و چون او مى خواهد كه اين جا بيشتر عمل صالح انجام دهند ماندن در اين جا را ترجيح مى دهند.
والسلام عليكم و رحمه الله
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) طه (20) آيه120. 2 ) اعراف (7) آيه20. 3 ) نحل (16) آيه96. 4 ) اعلى (87) آيه 17ـ16. 5 ) طه (20) آيه 73. 6 ) كهف (18) آيه 35. 7 ) زمر (39) آيه30. 8 ) نسإ (4) آيه122 و 169 و… . 9 ) جاثيه (45) آيه24. 10 ) دخان (44) آيه9. 11 ) نمل (27) آيه66. 12 ) كهف (18) آيه36. 13 ) بقره (2) آيه96. 14 ) حجر (89) آيه24. 15 ) عنكبوت (29) آيه64. 16 ) جمعه (62) آيه6. 17 ) زخرف (43) آيه77. 18 ) كنوز الحقايق, باب دال. 19 ) نهج البلاغه, خطبه 5.