سيرى در زندگى و انديشه هاى حكيم الهى سيد حسين بادكوبه اى
قسمت اول
مصباح منير
نجم الدين رازى مى نويسد: ((حكمت بى نهايت و قدرت بى غايت[ خداوند] اقتضا كرد كه در وقت تخمير طينت آدم به يد قدرت در باطن آدم, كه گنجينه خانه غيب بود, دلى زجاجه صفت بسازد و آن را در مشكاه جسد نهد و در ميان زجاجه دل مصباحى سازد و آن را سرگويند و فتيله خفى در آن مصباح نهد, پس روغن روح را كه از شجره مباركه ((من روحى)) گرفته است نه شرقى عالم ملكوت بود و نه غربى عالم ملك در زجاجه دل كرد, روغن در غايت صفا و نورانيتى بود كه مى خواست تا ضوء مصباح دهد اگرچه هنوز نار بدو ناپيوسته بود, ((يكاد زيتها يضىء ولو لم تمسسه نار))(1) از غايت نورانيت روغن روح زجاجه دل به كمال نورانيت ((الزجاجه كانها كوكب درى)) رسيد عكس آن نورانيت از زجاجه بر هواى اندرون مشكاه افتاد, منور كرد, عبارت از آن نورانيت عقل آمد….))(2)
بدون شك اين عبارات و مضامين بيشتر شايسته انسانهايى است كه درون خويش را به نور معرفت و روشنايى معنويت آراسته اند و از تعلقات دنيايى رسته و به نهر خروشان حقيقت پيوسته اند, آنان كه عمرى را در جهت كسب كمالات و نشر معارف از هيچ گونه كوششى دريغ ننموده و اهتمامى در خور اهميت از خويش بروز داده و با غواصى در بحر معارف, گوهرهاى نفيس و درهاى ثمينى را تحويل جامعه دينى داده اند و غناى فرهنگ اسلامى و ارزشهاى شيعى را سبب گشته اند. حكيم الهى و عارف متشرع آقا سيد حسين بادكوبه اى از جمله اين فرزانگان است كه علاوه بر كمال ذاتى به مصداق ((ذلك فضل الله يوتيه من يشإ))(3) از مراقبتى بسيار قوى بهره مند بود و توسن سركش نفس را با تازيانه سلوك كنترل كرده و با مطالب عرشى و كردارى شايسته, آشناى قدسيان گشته بود, همان دانشورى كه در حكمت و فلسفه و رياضيات و دانش فقه و اصول مهارت داشت و به خوبى قدرت حمل بار معارف را داشت كه: ((رخش مى بايد تن رستم كشد)) اين نامدار عرصه انديشه بذر معارف را در قلوب مستعد افشاند چنان كه حضرت على(ع) مى فرمايد: ((و يزرعوها فى قلوب اشباههم))(4) و بدين وسيله ارزشهاى دينى و مضامين معرفتى را با قلم و زبان و تدريس حفظ نمود و اين چنين موهبت و لطفى بدان خاطر نصيب حكيم بادكوبه اى گرديد كه چشم از زخارف دنيوى پوشيده و رو به سوى ديار كمالات نموده و گردنه ها و مسيرهاى پرمشقت و صعبى را پيموده بود و به خاطر چنين رنجى به گنجينه حقايق دست يافت, همان كسى كه هم در علوم نقلى مجتهد بود و هم در مباحث عقلى صاحب نظر گشت.
مولد و دوران كودكى
بادكوبه (باكوى كنونى) شهر بندرى است در قفقاز از نواحى دربند در ((شيروان)) كه در 23 ـ 40 عرض شمالى و 51 ـ 49 طول شرقى در ساحل درياى خزر و بر كناره جنوبى شبه جزيره ((آبشوران)) واقع بوده و هم اكنون مركز جمهورى آذربايجان است. گويند اين شهر بخشى از ((اران)) است كه ايرانيان آن را بادكوبه ناميده اند و در ((معجم البلدان)) و ((نزهه القلوب)) به همين عنوان و نيز با لفظ ((باكوبه)) از آن سخن گفته اند. در كتاب ((التنبيه الاشراف)) مسعودى (متوفى در حدود 345 هـ.ق) نخستين بار نام آن با لفظ ((باكه)) آمد و در ((عالم آراى عباسى)) تإليف ((اسكندر بيك)) منشى آن را به نام ((باكو)) مى شناسيم. هزار سال است كه اين شهر با جهان اسلام و دنياى تشيع پيوند دارد و بر خلاف ادعاى دائره المعارف اسلام (طبع ليدن) كه اكثر سكنه آن را سنى حنفى ذكر نموده, باكو يكى از مهمترين مراكز شيعه نشين در ماوراى قفقاز به شمار مى رود. استقرار تشيع در آن از زمان شاه اسماعيل صفوى بوده است. باكو در وضع كنونى پيشرفت علمى, فرهنگى و صنعتى زايدالوصفى نموده و حدود دو ميليون نفر سكنه دارد.
در يكى از روستاهاى اين ناحيه كه ((خوددلان)) نام دارد به سال 1293 هـ.ق در خانواده اى معتقد و وارسته و منسوب به خاندان عصمت و طهارت, كودكى ديده به جهان گشود كه او را ((حسين)) ناميدند و البته چون بخشى از دوران زندگى وى در آبادى ((لاهج)) واقع در جنوب قفقاز و مابين ارتفاعات اين منطقه سپرى شده او را به عنوان بادكوبى لاهجى در كتابهاى تراجم معرفى نموده اند و اين لاهج غير از ((لاهيجان)) گيلان است.(5)
سيد حسين ايام كودكى و دوران صباوت خويش را در زادگاه خود تحت تربيت پدرى فاضل به نام ((سيد رضا)) فرزند ((سيدموسى)) و مادرى نيكوسرشت گذراند و مقدمات علوم را در باكو آموخت, در ايامى كه اين نوجوان شيفته معرفت با علاقه وصف ناپذيرى مشغول فراگيرى دانش بود, تندباد حوادث بوستان زندگيش را آشفته ساخت و پدرى مهربان و مربى دلسوز و باغبانى مدبر را از دست داد و در فقد او سوگوار و متإثر گرديد, به رغم اين ضايعه و با وجود تإلمات روحى كه ذهن سيد حسين را مشوش نموده بود, او هرگز از كسب معارف و پى گيرى تحصيلات دينى باز نماند و سختى ها و مشقات اين دوران را با پيشه نمودن صبر و متانت, تحمل نمود.
يك سال بعد از ارتحال جانگداز پدر, مولد و موطن خويش را ترك نمود و به قصد فراگيرى معلومات فلسفى, فقهى و رياضى به تهران رفت و در مدرسه صدر اين شهر اقامت گزيد.
شكوفايى انديشه
مكتب فلسفى تهران كه در زمان فتحعليشاه قاجار و در مدرسه مروى تإسيس شد با روانه شدن يكى از بهترين شاگردان ملاعبدالله زنوزى به اين ديار فعاليت خود را افزايش داد. آقا على زنوزى مشهور به مدرس (متوفى در 1307 هـ.ق)
كه در فلسفه آوازه اى همسان پدر داشت و اثر معروفش ((بدايع الحكم)) است در رونق اين مكتب دخالت داشت.
محمد رضا قمشه اى كه طرفدار پرشور ملاصدرا بود در تهران رحل اقامت افكند و در مدرسه صدر به تدريس اسفار ملاصدرا و فصوص ابن عربى اشتغال داشت.(6)
سيد حسين بادكوبه اى كه به فراگيرى علوم عقلى, مفاهيم برهانى و انديشه هاى عرفانى اشتياق داشت از محضر اين دانشوران بهره مند گرديد.
فيلسوف ديگرى كه به سال 1273 هـ.ق و در سن 35 سالگى مكتب اصفهان را ترك و به تهران آمد, حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه (1238ـ1314 هـ.ق) نام داشت, وى در مدرسه دارالشفاى اين ديار دو حجره تو در تو را براى خود برگزيد كه يكى مدرس و ديگرى محل زندگى و كتابخانه او بود, نامبرده ضمن تدريس فلسفه و حكمت, دروس رياضى از جمله شرح ملخص چغمينى را درس مى داد,(7) حكيم بادكوبه اى به منظور آشنايى با قواعد و قضاياى برهانى نزد اين فيلسوف نامدار ضمن فراگيرى شفاى ابوعلى سينا به آموختن فنون رياضى و هيئت پرداخت.
ميرزا حسن كرمانشاهى متوفى (1336 هـ.ق) كه از اركان انتقال فلسفه به طبقات متإخرتر به شمار مى رود و شاگرد مسلم جلوه مى باشد و حواشى فراوانى بر اسفار, شفا و شرح اشارات دارد(8) از ديگر اساتيد سيد حسين بادكوبه اى است و نامبرده برخى آثار مشهور فلسفى چون شفا و شرح اشارات را نزد وى آموخته است.
ميرزا هاشم اشكورى رشتى كه در فلسفه و عرفان صاحب نظر بوده و در اين دو رشته شاگردان زيادى تربيت نموده و بر مصباح الانس فنارى ـ كه شرح مفتاح الغيب قونوى است ـ حاشيه زده از ديگر نامداران عرصه معرفت است كه ذهن پرجوشش حكيم بادكوبه اى را با انديشه هاى برهانى و بنيانهاى خردمندانه آشنايى داده است.
سيد حسين بادكوبه اى ضمن فراگيرى اين دروس در تهران نزد برخى استادان فن به آموختن طب پرداخت و در اين رشته مهارتهايى به دست آورد, ((علامه طباطبايى)) به شاگردان خود گفته است: آقا سيد حسين بادكوبه اى در رياضيات, حكمت و طب استاد بود و من جلدين شفا را به طور كامل و نيز اخلاق ابن مسكويه, اسفار و عرشيه ملاصدرا را در نجف نزد ايشان آموخته ام.(9) اين گونه مهارتها را مرحوم بادكوبه اى در تهران كسب نمود.
اين حكيم وارسته پس از هفت سال اقامت در تهران و استفاضه از محضر اساتيدى كه بدانها اشاره شد و كسب كمالات در حكمت و عرفان و ديگر علوم عقلى و توانمند شدن در بحثهاى فلسفى و عرفانى و اشتهار در اين رشته ها, اين ديار را به قصد اقامت در نجف اشرف ترك نمود.
در جوار بارگاه پيشواىپرهيزگاران
سيد حسين, خستگى اين راه طولانى و پرمشقت را با زيارت بارگاه ملكوتى حضرت على(ع) از تن به در كرد و با توسل به آن پيشواى پاكان و وارستگان, مصمم بر پيگيرى تحصيلات خويش گرديد بدين منظور با محروميتها و سختيها ساخت و مشكلات را به جان خريد تا توانست عصاره دانش را به دست آورد.
زمانى كه وى در نجف اشرف رحل اقامت افكند, حوزه درسى آخوند ملا محمدكاظم خراسانى انبوه تشنگان دانش را به محفل او كشانيده بود و جذبه تدريس و قدرت بيان وى به حدى بود كه او را از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شمرده اند و به همين دليل آوازه علمى او از مرزهاى عراق گذشت و طلاب بسيارى از كشورهاى ايران, پاكستان, هندوستان, لبنان و هند به شوق شركت در درس او با پيمودن مسيرهاى طولانى خود را به نجف رسانيدند.
سيد حسين بادكوبه اى همچون ديگران شاگردان آخوند خراسانى افتخار بهره مندى از محضر چنين فقيهى را به دست آورد و هنگامى كه آخوند خراسانى مشغول تدوين مهمترين اثر خود يعنى كفايه الاصول بود و فرازين قله هاى اين دانش را سپرى مى كرد از دانسته هاى وى در اين رشته محظوظ گشت و آگاهى خويش را در علم اصول توانمند نمود.
شخصيت ديگرى كه استاد سيد حسين بادكوبه اى در فقه بود, علامه شيخ محمد حسن مامقانى (1238ـ 1323 هـ.ق) است, نامبرده به سال 1270 هـ.ق به نجف رفت و از محضر درس شيخ مرتضى انصارى تا زمان رحلتش مستفيض گشت و پس از ارتحال استاد خود, در مجلس درس اصول سيد حسين كوهكمرى حاضر گرديد و مرجع كارهاى مهم اين استاد و متصدى جواب مسائلى گرديد كه از سيد استفتا مى شد و مقرر درسش نيز بود.
علامه مامقانى علاوه بر مقامات علمى, مردى كاملا وارسته و زاهد بود و از رجال دولت وقت هديه اى قبول نمى كرد, پس از فوت ميرزاى شيرازى مردم آذربايجان از او تقليد نمودند و با اين كه به مقام مرجعيت رسيد هيچ گونه تغييرى در احوال شخصى او به وجود نيامد, خانه اى استيجارى داشت و از حقوق شرعيه استفاده نمى كرد,(10) سيد حسين بادكوبه اى علاوه بر اين كه از اين استاد خود كمالات فقهى را آموخت, در زندگى شخصى و رفتارهاى اجتماعى, مرحوم مامقانى را اسوه خويش قرار داد و حالات روحى وى در شخصيت مرحوم بادكوبه اى اثرى فراوان بخشيد.
ابعاد تبحر
اين حكيم الهى پس از آن كه در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى به مهارتهايى دست يافت و در دانشهاى عقلى و نقلى صاحب نظر گرديد به تدريس فقه, اصول, فلسفه, عرفان و رياضيات اشتغال يافت, حوزه درسى وى مجمع فضلا و اهل كمال بود و تدريس فلسفه او شهرت افزونترى يافت و از درس فقه و اصول نامبرده پيشى گرفت, توانايى وى در تدريس و تشريح مفاهيم فلسفى و انديشه هاى عرفانى به حدى رسيد كه كمتر كسى در حوزه نجف همطراز او بود, شيخ آقا بزرگ تهرانى, وى و شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى (متوفى1361 هـ.ق) را برجسته ترين استادان و صاحبان مكتب علوم عقلى در نجف اشرف مى شمارد كه در علوم نقلى نيز مقام شامخ و در خور ارجى داشته اند.(11)
تدريس وى تا پايان عمر در نجف همچنان استمرار داشت و خيل كثيرى از دانشوران در مكتب اين نامدار جهان تشيع پرورش يافتند, علامه طباطبايى, مفسر گرانقدر و فيلسوف عاليقدر, در زندگينامه خود به بهره مندى از حوزه درسى اين حكيم اشاراتى روشن دارد.
از جمله ابتكارات اين مرد بزرگ اين بود كه فلسفه و عرفان را به يكديگر نزديك نمود, از اين رو در ديدگاه اين شخصيت بين برهان, عرفان و قرآن جدايى نبود و پافشارى و اصرارش بر آن بود كه اگر كسى بخواهد بين فلسفه و دين انفكاكى ايجاد كند جهالتى آشكار و ظلمى عظيم مرتكب شده است.
به اعتقاد او فلسفه تنها در چندين واژه و اصطلاح و تعريف و لفظ خلاصه نمى شود و بر برهان و مضامين خردمندانه اتكا دارد و نيز دين اسلام و منطق وحى تمامى احكام خود را بر برهان استوار نموده و رهبران دينى كه خودشان كلام الله ناطق بوده اند با برهان و اقامه دليل و حجتهاى قطعى با مردم سخن مى گفته اند و در جوامع روايى كتابهايى تحت عنوان احتجاج نوشته شده چون احتجاج طبرسى و احتجاج بحار كه بر اساس اين روايات ائمه هدى(ع) و نيز رسول اكرم(ص) به نحو احسن با مردم از طريق برهان و استدلال سخن مى گفته اند.
علامه طباطبايى مى نويسد: ((در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم, در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مى كردم منظومه سبزوارى, و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
مرحوم بادكوبه اى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت نويسنده داشت براى اين كه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته باذوق فلسفى تقويت بخشد امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم در امتثال امر معظم له به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى (متولد 1313 هـ.ق) كه رياضيدان زبردستى بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم. (12)
علامه طباطبايى مدت دو سال و اندى از محضر سيد ابوالقاسم خوانسارى بهره برد, نامبرده در رياضيات تبحر داشت و به بخشى از سوالهاى دانشگاهيان آن روز در خصوص اين علم پاسخ مى گفت, در معادلات جبر و مقابله يكى از صاحبنظران مشهور به شمار مى رفت, وى تثليث زاويه ـ كه يك مسإله رياضى قابل توجه است ـ مى نمود.(13)
استاد آيه الله جعفر سبحانى طى مقاله اى مبسوط مى نويسد: ((با اين كه او[ علامه طباطبايى] در زادگاه خود در رياضيات, ارشاد الحساب و در فلسفه و كلام, اشارات و كشف المراد را خوانده بود, ولى ذوق سرشار فلسفى استاد را, اين دو كتاب اشباع نمى كرد و در نجف اشرف او با حكيم بزرگى برخورد مى كند كه از فحول فلاسفه و از استادان بس لايق اين دانش بوده يعنى با حكيم و فيلسوف وقت خود سيد حسين بادكوبه اى (رضوان الله عليه) آشنا مى گردد..))(14)
استاد فقيد (علامه طباطبايى) بر اثر حقوقى كه مرحوم بادكوبه اى بر گردن وى داشت در مجالس و محافل علمى خود از او ياد مى كرد و در تفسير خود در دلالت آيه قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين(15) بر لزوم وجود عصمت در امام دليل بس استوارى از او نقل كرده و نوشته است:
در اين جا بد نيست به خاطره اى اشاره كنم: روزى شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست: يا در تمامى عمر ظالمند و يا در تمامى عمر ظالم نيستند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند و يا به عكس در اول صالح و در آخر ظالمند, و ابراهيم(ع) شإنش اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذريه اش بدهد, پس به طور قطع دعاى ابراهيم(ع) شامل حال اين دو دسته نيست باقى مى ماند دسته دوم و سوم; يعنى آن كسى كه در تمام عمرش ظلم نمى كند و آن كسى كه در اول عمر ظلم كرده, در آخر توبه كرده است, از اين دو قسم قسم دوم را خدا نفى كرده باقى مى ماند يك قسم و آن كسى كه در تمام عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده. پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم(ع) از خدا نخواست و از دو قسمى كه خواست يك قسمش مستجاب شد و آن كسى است كه در تمام عمر معصوم باشد.))(16)
از اين عبارت دو نكته مستفاد مى گردد: يكى آن كه مرحوم بادكوبه اى در مباحث تفسيرى و قرآنى صاحب نظر بوده و در اين رشته تدريس داشته است و ديگر آن كه نظرات وى آنقدر براى علامه طباطبايى اهميت داشته كه در تفسير قرآن آنها را مورد اعتنا و استناد قرار مى دهد.
((علامه حسن زاده آملى)) مى نويسد: ((روزى در محضر مبارك مرحوم استاد علامه طباطبايى ـ قدس سره العزيز ـ سوالاتى در ولايت و امامت عنوان كردم تا اين كه سخن از آيه 125 سوره بقره به ميان آمد به حضور شريفش عرض كردم: جناب عالى در تفسير در وجه استفاده اين آيه بر عصمت امام بيانى از بعضى اساتيدتان داريد, اين استاد كدام بزرگوار است؟ فرمود: مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى.))(17)
كتاب ((تمهيد القواعد)) صائن الدين على معروف به ((ابن تركه)) در شرح ((قواعدالتوحيد)) جد خود ابوحامد محمد اصفهانى مشهور به ((تركه)) نوشته است, اين كتاب نخستين اثر درسى عرفانى است, مرحوم ميرزا محمد رضا قمشه اى به اين كتاب اعتناى شديدى داشت و آن را تدريس مى نمود و به نشر آن اهتمام ورزيد و بر آن حواشى و تعليقاتى نوشت, سيد حسين بادكوبه اى اين متن سنگين عرفانى را نزد مرحوم قمشه اى آموخت و آن جناب خود در نجف به تدريس آن مبادرت نمود و شخصيتهايى چون علامه طباطبايى و برادرش و نيز ((آيه الله محمد تقى آملى)) تمهيد القواعد را نزد وى فرا گرفتند.(18) تبحر بادكوبه اى در تدريس متون عرفانى و خصوصا اثر مورد اشاره از كمالات عرفانى وى در بعد نظرى حكايت دارد و البته از بعد عملى نيز ايشان سير عرفانى را پيموده و اهل محاسبه نفس بود و از ذكر خدا غافل نبود و اين امر در صورت و سيرتش هويدا بود و بنا به گفته شاگردانش از سخنانش چنين برمىآمد كه در محضرخدا نشسته و به مصداق فرمايش حضرت امام صادق(ع) در كتاب ((مصباح الشريعه)) قلبش با خدا بود ولى در ميان مردم مى زيست: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله, قلبش در پيشگاه ملكوت رفت و آمد داشت و به صفات معنوى متصف و به عالم قدس انس گرفته بود, در واقع او مصداق حديث شريف رسول الله(ص) بود كه در ارشاد القلوب ديلمى آمده كه ((لكل شىء معدن و معدن التقوى قلوب العارفين)).
علامه طباطبايى به كرات در جلسات درسى از تسلط استادش بادكوبه اى بر حكمت متعاليه ملاصدرا سخن مى گفت و احاطه وى را بر براهين عرفانى مى ستود و در مجلسى اظهار داشته بود كه استادم مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى مى فرمودند: شرح حكمت اشراق قطب الدين شيرازى تقريرات درس خواجه نصيرالدين طوسى است كه قطب الدين از محضر خواجه استفاده كرده و افادات خواجه و بياناتش را پيرامون گفتار شيخ اشراق تقرير كرده.(19)
و در جاى ديگر خاطر نشان نموده كه ((خواجه نصيرالدين طوسى)) مكتب اشراق داشت و در حكمت اشراقى تبحر داشت و در شرح اشارات ـ در بحث علم خداوند ـ بر خلاف آنچه كه در آغاز كتاب شرط كرده كه مبانى مشائى ها را تشريح كند با آن مخالفت كرده و علم بارى تعالى را به طريق اشراق كه فاعل بالرضا مى دانند, تقرير كرده است.(20)
ادامه دارد
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) نور (24) آيه35. 2 ) نجم الدين رازى, مرصاد العباد, به اهتمام دكتر محمد امين رياحى, ص121 ـ 122. 3 ) جمعه (62) آيه5. 4 ) نهج البلاغه, قصار الحكم 147. 5 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر فى القرن الرابع عشر, ج2, طبع دوم (مشهد), ص584. 6 ) هانرى كرين, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, ج2, ص173. 7 ) نك: گلى زواره, ميرزا ابوالحسن جلوه, حكيم فروتن. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, اعلام الشيعه, ص;223 مرحوم درى, كنز الحكمه, ج2, ص156. 9 ) علامه حسن زاده آملى, هزار و يك نكته, ص715. 10 ) ضيإ الدين سبط الشيخ, زندگينامه استادالفقها شيخ انصارى, ص244 ـ 245. 11 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ص584. 12 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى, ص56 ـ 57. 13 ) علامه حسن زاده, هزار و يك كلمه, ج1, ص585. 14 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه طباطبايى, ص55. 15 ) بقره (2) آيه125. 16 ) تفسير الميزان, ج1, ص277 و نيز ترجمه فارسى محمد باقر موسوى همدانى, ج1, ص415. 17 ) هزار و يك نكته, ص;715 هزار و يك كلمه, ج1, ص297.