سيماى امام سجاد ع


قسمت سوم

شباهت به اميرمومنان(ع)
((سعيد بن كلثوم)) گويد: در خدمت جعفر صادق(ع) نشسته بودم, نامى از اميرمومنان(ع) برد و وى را بسى بزرگ داشت و به آنچه سزاوار بود او را ستود, سپس فرمود: سوگند به خدا كه على بن ابى طالب(ع) در دنيا هيچ گاه چيز حرامى را نخورد تا آن كه رحلت فرمود و هرگاه دو كار كه خداوند به هر دو رضايت داشت براى او پيش مىآمد, آن را برمى گزيد كه سخت تر بود و براى دين وى سود بيشترى داشت و هرگز براى رسول خدا(ص) مشكلى پيش نيامد مگر اين كه على(ع) را فرا مى خواند زيرا به او اعتماد داشت و كسى جز اميرمومنان(ع) در اين امت طاقت عبادتهاى رسول خدا(ص) رانداشت و على(ع) در هنگام عمل چنان بود كه گويى بهشت و دوزخ فرا پيش اويند و وى اميد رسيدن به بهشت و ترس از آتش را در دل دارد و آن حضرت(ع) از مال خود هزار برده, جهت رضاى خدا و رهايى از آتش جهنم آزاد ساخت و اينها همه حاصل دسترنج وى بود كه براى تهيه آن خويشتن را به سختى بسيار افكنده بود, هرچند خانواده وى با روغن و سركه و خرما سر مى كردند و جز كرباس تن پوشى نداشت و اگر مى پوشيد و آستين آن بلند بود, مقراض را مى طلبيد و آن را مى بريد[ و همان گونه وامى گذاشت و آن را نمى دوخت].
هيچ يك از فرزندان و اهل بيت اميرمومنان(ع) نبود كه از على بن حسين(ع) در لباس پوشيدن و دانش و آگاهى به آن جناب شبيه ترباشد چنان كه روزى فرزندش امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را ديد كه در عبادت پروردگار به مرتبه اى رسيده كه كسى به آن پايه نرسيده است.
ديد كه رنگ چهره وى از بيدارى شبها به زردى گراييده و چشمهاى او بس كه گريسته سرخگون شده و پيشانى وى پينه بسته است.
و آن قدر در نمازها بر پاى ايستاده كه ساقهاى پا آماس كرده است, امام باقر(ع) گويد: چون پدر را در اين حال ديدم, گريه مجالم نداد و از سر رحمت بر وى گريستم و سجاد(ع) سر در گريبان تفكر داشت. لختى پس از آن كه من وارد شدم, روى به من كرد و فرمود: ((پسرم! برخى از آن كتابها كه در آنها عبادتهاى اميرمومنان(ع) نوشته شده است برايم بياور.))
وقتى كتاب را حاضر ساختم اندكى از آن را بخواند و سپس نوميدانه آن را به كنارى نهاد و فرمود: ((كيست آن كه تواند چون اميرالمومنين(ع) خداى تعالى را پرستش كند!؟))(1)

حكايت طاووس فقيه
طاووس فقيه گويد: شبى در مسجدالحرام, زين العابدين(ع) را ديدم كه از شامگاه تا سحر گرد كعبه طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود. چون ديرى از شب بگذشت و پيرامون خود كسى را نديد, روى به آسمان كرد و عرضه داشت:
((پروردگارا! ستارگان آسمانهايت ناپديد شده و چشمهاى بندگانت خفته است اما درهاى رحمت تو همچنان بر روى خواهندگان گشوده است. به سوى تو آمده ام تا مرا بيامرزى و بر من رحمت آورى و سيماى جدم محمد را ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ در عرصه روز بازپسين به من بنمايانى.))
آن گاه به سختى گريست و گفت: ((سوگند به سربلندى و شكوه بى مانندت كه چون من گناه كردم, سرستيزه با تو را نداشتم و آن هنگام كه در برابرت سركشى نمودم, نه بدان جهت بود كه در وجود تو ترديدى كنم يا آن كه از عقوبت تو آگاه نباشم و خويشتن را در معرض كيفر تو قرار دهم, بلكه نفسم مرا بفريفت و پرده اى كه بر گناهانم پوشيده بودى مرا يارى داد
اينك كدامين كس مرا از عذاب تو رها خواهد ساخت؟ و من كه ريسمان تو را گسسته ام به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟
اى واى بر من! چه زشت خواهد بود كه فردا رو به روى تو بايستم آن هنگام كه به سبكباران گويند: بگذريد! و به گرانباران گويند: به دوزخ درآييد!
پس آيا با سبكباران خواهم بود و رهايى خواهم يافت يا با گرانباران و گنهكاران در آتش جهنم فرو مى افتم؟
اى واى بر من! هر چه عمرم بيشتر مى گردد لغزشهايم فزونى مى يابد! در حالى كه هنوز توبه نكرده ام. آيا گاه آن نرسيده كه از پروردگار خود شرم كنم!؟
سپس اشك از چشمان خود فرو باريد و اين شعر را بخواند:
((اى نهايت آرزوهايم آيا مرا با آتش خواهى سوزاند؟
پس در آن هنگام اميد من و محبتم به تو چه مى شود؟
من اكنون با گناهان زشت خويش آمده ام!
در حالى كه انسانى نيست كه جنايتى چون من انجام داده باشد!))
و باز گريست و عرضه داشت:
((پاكى اى خدا! چنان عصيان تو مى ورزند كه گويا تو نمى بينى و آن گونه صبر مى كنى كه گويى كسى تو را سركشى نمى كند. آن سان با كارهاى نيكويت خود را به بندگانت نزديك مى كنى كه گويا به آنها نيازمندى! با اين كه تو اى آقاى من به آنان نيازى ندارى.))
اين بگفت و به سجده درافتاد و از حال برفت.
طاووس گويد: به او نزديك شدم و سر او را بر زانوى خود نهادم و گريستم تا اين كه اشكهايم بر گونه او چكيد, پس آن جناب برخاست و بنشست و پرسيد: ((چه كسى مرا از ياد پروردگارم غافل ساخت!؟))
گفتم: ((من هستم طاووس. اى فرزند رسول خدا(ص) اين چه دهشت و زارى است كه شما را فرا گرفته است, ما را سزاست كه اين گونه زارى كنيم, زيرا ماييم كه سركش و جنايت پيشه ايم! پدر شما حسين بن على(ع) و مادر بزرگوارتان حضرت زهرا(س) و جدتان رسول خداست[ .((پس گريه و زارى چرا؟]
آن حضرت روى به من كرد و فرمود: ((چه دور است اين سخنان! اى طاووس, از پدر و مادر و جدم سخن مگو كه خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه كار نيكو انجام دهد و او را اطاعت كند, گرچه برده اى حبشى باشد و دوزخ را براى آن كس آفريده است كه وى را سركشى نمايد گرچه آقايى قريشى باشد. آيا سخن خداى تعالى را نشنيده اى كه فرموده است: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون; پس آن هنگام كه در صور دميده شود در چنين روزى, بين آدميان خويشاوندى نخواهد بود و درباره يكديگر از آنان نمى پرسند.(2)
سوگند به خدا! كه فردا تو را چيزى سود نخواهد بخشيد, مگر عمل صالحى كه پيش از خود آن را فرستاده اى.))(3)

ديدار جابر با سجاد(ع)
فاطمه دختر اميرمومنان(ع) هنگامى كه ديد فرزند برادرش على بن حسين(ع) چسان در عبادت خداوند خويش را به سختى و تكلف افكنده است نزد جابر بن عبدالله انصارى
[ كه در آن زمان پيرمردى بود] آمد و به او گفت: ((اى دوست رسول خدا(ص) ما را بر گردن شما حقوقى است كه از جمله آنها اين است كه هرگاه ديديد يكى از ما[ اهل بيت] قصد جان خود كرده است, از وى بخواهيد به خاطر خدا دست خويش به اين كار نيالايد و خود را زنده نگه دارد. مقصود من على بن حسين(ع) است همو كه بازمانده پدر بزرگوارش حسين بن على(ع) است, براستى كه وى نفس خويش را خاضع كرده و پيشانى و زانوان و كف دستهايش از بسيارى عبادت پينه بسته است)).
جابر بن عبدالله به سوى خانه سجاد(ع) رفت… و اجازه خواست كه نزد حضرت شرفياب گردد امام(ع) اجازه فرمود. وقتى كه جابر به اندرون خانه رفت, زين العابدين(ع) را ديد كه در محراب نماز نشسته و سختى عبادت بدن وى را خشكانده است.
سجاد(ع) برخاست و به گرمى حال جابر را پرسيد و سپس او را در كنار خود نشاند. جابر رو به سوى حضرت كرد و پرسيد: ((اى فرزند پيامبر(ص) آيا آگاه نيستيد كه خداوند بهشت را جهت شما خاندان و دوستانتان آفريده است و آتش دوزخ را براى آنان كه كينه شما را در دل دارند و با شما دشمنى مى ورزند, خلق كرده است؟ پس اين كوشش طاقت فرساى شما در عبادت خدا براى چيست كه اين سان خود را به سختى انداخته ايد!))
سجاد(ع) فرمود: ((اى دوست پيامبر خدا(ص) آيا نمى دانى كه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده جدم رسول خدا را بخشيده بود, ليكن رسول خدا ـ كه پدر و مادرم فداى وى باد ـ هيچ گاه از كوشش در عبادت حق تعالى نياسود, تا جايى كه ساقها و قدمهاى مبارك وى آماس كرد و چون از حضرتش پرسش كردند: اى پيامبرخدا(ص) آيا بر خود سخت مى گيريد در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است؟
در پاسخ فرمود: آيا بنده شكرگزارى نباشم!؟))
جابر هنگامى كه ديد در على بن حسين(ع) سخن كسى كه وى را از بسيارى و سختى عبادت به ميانه روى و آسايش فرا مى خواند, تإثيرى نخواهد داشت گفت: ((اى فرزند رسول خدا! زندگى خود را درياب چرا كه شما از خاندانى هستيد كه به واسطه ايشان بلاها دور مى گردد و محنت و نقمت از بندگان برداشته مى شود و به سبب شما باران از آسمان فرو مى ريزد.))
فرمود: ((اى جابر! من پيوسته بر طريقه پدران خود خواهم بود و آنان ـ كه درود خدا بر آنها بود ـ اسوه من خواهند بود, تا آن كه به ديدار ايشان نايل گردم.))
جابر برخاست و امام(ع) را ترك گفت. وقتى نزد كسانى كه در آن جا گرد آمده بودند, رسيد گفت: ((به خدا سوگند! من در بين فرزندان پيامبران, كس همانند على بن حسين(ع) نشناسم, مگر يوسف بن يعقوب(ع) به خدا قسم كه فرزندان على بن حسين(ع) از فرزندان يوسف(ع) برترند, زيرا از جمله آنان كسى است كه زمين را پر از عدل و داد كند, همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد.))(4)

سخنان حكيمانه
سجاد(ع) را گفتند: در چيستى اى فرزند رسول خدا(ص)؟
فرمود: صبح كرده ام در حالى كه هشت خواسته را از من مى طلبند: خداى تعالى واجبات را و پيامبر خدا(ص) عمل به سنت خود را و خانواده ام مايحتاج خود را و نفسم انجام خواهشهايش را و شيطان خواهد كه از او پيروى نمايم و دو فرشته[ رقيب و عتيد] عمل خالص را مى خواهند و فرشته مرگ در پى روح من است و گور جسد مرا مى جويد و من بين اين طلبكاران سرگردانم!(5)
زين العابدين(ع) بر گروهى گذشت كه از وى بد مى گفتند. ايستاد و آنان را گفت: ((اگر شما راست مى گوييد, خداوند مرا ببخشايد و اگر دروغگويانيد پروردگار از شما درگذرد!))(6)
سجاد(ع) فرزند خود را مى گفت: ((پسرم در ناملايمات زندگى صبر پيشه كن و حقوق مردمان پايمال مساز و دعوت برادر ايمانى خود را مپذير, در چيزى كه زيان آن براى تو بيش از سودى است كه به برادر خود مى رسانى!))(7)
((نافع بن جبير)) به امام(ع) گفت: ((تو چگونه با پابرهنگان مجالست مى كنى؟))
فرمود: من با آن كس مجالست مى كنم كه همنشينى با وى در دين من بيفزايد!))(8)
و نقل است كه على بن حسين(ع) فرموده است:
((دوست ندارم كه خويشتن را خوار همى كنم و به جاى آن شتران سرخ موى مرا دهند!))(9)
اگر به بازار روم و درهمهايى با خويش داشته باشم كه با آنها براى خانواده ام گوشتى تهيه كنم كه ميل به آن داشته باشند اين كار را بيشتر دوست دارم از اين كه انسانى را در راه خدا آزاد سازم.))(10)
((هرگز چيزى نياشاميده ام كه در نزد من خوشتر باشد از جرعه خشمى كه فرو مى خورم و از مجازات خطاكارى درمى گذرم.))(11)
((هرگاه دو كار فرا پيش من آمد كه يكى را سود دنيايى بود و ديگرى را سود آخرتى و من دنيا را برگزيدم, پيش از آن كه شب فرا رسد امرى را كه از آن كراهت داشتم, مشاهده كردم!))(12)
((اگر تمامى آنان كه بين شرق و غرب عالمند بميرند, به من دهشتى دست نمى دهد چنانچه قرآن همراه من باشد.))
هرگاه حضرت(ع) قرآن مى خواند چون به اين آيه مى رسيد: ((مالك يوم الدين)) آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود جان تسليم كند.(13)
نقل است كه در روز عرفه امام(ع) جمعى از گدايان را ديد كه نياز خود را از مردم مى طلبند.
فرمود: ((واى بر شما آيا در مانند چنين روزى خواسته خويش را از غير خدا مى طلبيد. امروز حتى اميد آن است كه[ به سبب دعا] فرزندانى كه در شكم مادران جاى دارند نيك بخت گردند!))(14)
مردى امام سجاد(ع) را گفت: اى فرزند پيامبر(ص) من به خاطر خدا شما را بسيار دوست دارم, آن حضرت عرضه داشت: ((خداوندا به تو پناه مى برم از اين كه مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ليكن تو مرا دشمن دارى!))(15)
يكى زين العابدين(ع) را دشنام گفت, حضرت(ع) فرمود: اى مرد! ما را در اين راه گذرگاهى سخت پيش آيد كه اگر از آن به سلامت بگذرم, آنچه مى گويى مرا زيانى نرساند و اگر در آن حيران بمانم و گذشتن نتوانم, از آنچه مرا گفتى بدترم!(16)
سجاد(ع) را گفتند: ((چرا بطور ناشناس با كاروانها همراه مى شوى و در هنگام سفر خويشتن را به همسفران نمى شناسانى؟))
فرمود: ((خوش ندارم از مردم به سبب خويشاوندى با پيامبر(ص) چيزى را طلب كنم كه از عطا كردن مثل آن را عاجزم!))
و نيز فرموده است: ((هيچ گاه به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) چيزى را نخورده ام!))(17)
سجاد(ع) گدايى را ديد كه مى گريست. فرمود: ((اگر تمامى دنيا در دستان اين مرد بود و آن را از كف مى داد, روا نبود كه چنين بگريد!))(18)
زين العابدين(ع) را گفتند: حسن بصرى گفته است: عجب ندارم از كسى كه به هلاكت مى افتد كه چگونه به هلاكت مى افتد! بلكه درشگفتم از آن كه نجات مى يابد كه چگونه نجات مى يابد و رستگار مى گردد.
فرمود: اما من مى گويم: در شگفت نيستم از كسى كه نجات مى يابد و رستگار مى شود, بلكه عجب دارم از آن كه با وجود وسعت رحمت خداى به هلاكت مى افتد!(19)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) بحارالانوار, ج46, ص108, ح104 به نقل از دعوات الراوندى. 2 ) الارشاد, ج2, ص141. 3 ) مومنون (23) آيه101. 4 ) مناقب, ج4, ص151. 5 ) ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقيق موسسه البعثه, دارالثقاقه, قم) ص636, ح شماره 16/1314. 6 ) همان, ص641, ح15/1329. 7 ) مناقب, ج4, ص158. 8 ) حليه الاوليإ, ج3, ص138. 9 ) مناقب, ج4, ص161 به نقل از النسوى. 10 ) اصول كافى, ج2, ص109, باب كظم الغيظ, ح1. 11 ) بحارالانوار, ج46, ص66, ح31. 12 ) اصول كافى, ص109 باب كظم الغيظ, ح1. 13 ) بحارالانوار, ج46, ص92, ح81 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى. 14 ) اصول كافى, ج2, ص602, ح13. 15 ) بحارالانوار, ج46, ص62, ح19. 16 ) همان. 17 ) مناقب, ج4, ص157. 18 ) بحارالانوار, ج46, ص93, ح82 به نقل از مناقب والاغانى. 19 ) كشف الغمه, ج2, ص106.