تحليل ژئوپلتيكى بحران افغانستان


تحليل بحران افغانستان

به نظر مى رسد بحران افغانستان از عوامل گوناگونى متإثر مى باشد كه به دو گروه
كلى تقسيم مى شوند: عوامل داخلى و عوامل خارجى. البته زمانى كه آنها با يكديگر
تركيب مى شوند شرايط بدتر مى شود.

الف ـ عوامل داخلى: اين عوامل عمدتا عبارتند از:

1ـ تركيب قومى

2ـ تركيب مذهبى

3ـ تركيب زبانى

4ـ تركيب و توزيع فضايى اقوام و جمعيت

5ـ قدرت طلبى رهبران گروه ها

6ـ بى سوادى و كم سوادى مردم

7ـ ديدگاه هاى سياسى

8 ـ فقر عمومى.

در بين اين عوامل تركيب قومى و شكل فضايى و سرزمينى آن اهميت خاصى پيدا نموده
است. چنان كه آرايش سياسى افغانستان بيانگر اين است كه نيروهاى سياسى برجسته آن
هر يك از پايگاه قومى و قلمرو جغرافيايى خاصى برخوردار بوده و تجلى اراده سياسى
آن به حساب مىآيند; مثلا جمعيت اسلامى به رهبرى آقاى برهان الدين ربانى خاستگاه
تاجيكى داشته به طورى كه پس از سقوط كابل به سرعت به قلمرو تاجيك نشين شمال عقب
مى نشيند. يا ژنرال دوستم به عنوان مظهر اراده سياسى قوم ازبك, سال ها در اين
قلمرو حاكميت خود را تثبيت مى نمايد و به دليل فاصله جغرافيايى و دورى از صحنه
رقابت سياسى كابل و بخش مركزى, از سوى ساير نيروهاى سياسى كمتر مورد تعرض قرار
مى گيرد.

جناح سياسى حكمتيار در گذشته تكيه گاه خود را در منطقه پشتون نشين جستجو
مى كرد; منطقه اى كه هم اكنون قلمرو گروه سياسى جديد افغانستان يعنى طالبان شده
است. طالبان نيز خاستگاه پشتون داشته و سرعت حوزه نفوذ خود را از قندهار در
قلمرو پشتون نشين توسعه دادند.
البته طالبان سعى كرده است با اتخاذ ديدگاه سياسى ويژه مبنى بر تشكيل حكومت
اسلامى و وانمود كردن خود به عنوان منجى افغانستان, كمتر به عنصر قوميت تكيه
نمايد. ولى واقعيت اين است كه الگوى گسترش حاكميت طالبان در افغانستان بر الگوى
پخش قوم پشتون بيشتر انطباق دارد.

گروه هاى سياسى شيعه, به ويژه حزب وحدت اسلامى افغانستان, نيز حوزه نفوذ خود را
بر قلمروهاى شيعه نشين گسترش داده اند.

از آنجايى كه قلمروهاى ازبك, پشتون و تاجيك عمدتا داراى جمعيت اهل سنت هستند
و گروه هاى سياسى مربوط كمتر توانسته اند به توافق برسند, چنين به نظر مى رسد كه
عنصر قوميت در صحنه سياسى افغانستان از اهميت زيادى برخوردار است و به نظر
نمى رسد نهضت طالبان نيز على رغم در پيش گرفتن مشى سياسى ـ مذهبى بتواند به
متشكل كردن اقوام گوناگون نايل آيد مگر اين كه عوامل ديگرى در اين ماجرا دخالت
داده شوند. تركيب زبانى و فضايى ملت در افغانستان نيز بر رفتار سياسى گروه ها
نسبت به همديگر اثر مى گذارد. مثلا همگرايى تاجيك ها و هزاره اىها از قبل اين عنصر
مشترك فرهنگى قابل تصور است.

تركيب فضايى و نحوه استقرار اقوام در سرزمين بر همگرايى و كنش متقابل آنها
نسبت به يكديگر و نيز نسبت به دنباله هاى برون مرزى كه به آن تعلق قومى يا
فرهنگى دادند تإثير زيادى دارد و حتى رفتار همسايگان را نسبت به موقعيت
نيروهاى سياسى مربوطه متإثر نموده است.

ديدگاه هاى سياسى مطروحه در صحنه سياسى افغانستان نيز بر بحران تإثير مى گذارد.
اين ديدگاه ها عمدتا عبارتنداز:

1ـ ديدگاه مذهبى كه از سوى طالبان مطرح شده است.

2ـ ديدگاه سلطنتى كه از سوى نيروهاى سياسى سنتى و گاهى نيز از سوى محافل بين
المللى و خارجى به عنوان راهكار حل بحران مطرح مى شود.

3ـ ديدگاه ائتلافى كه از سوى گروه هاى مبارز سابقه دار مطرح شده و مى شود و
متإسفانه به دليل عوامل نامشخص و يا احتمالا قدرت طلبى بعضى از رهبران تاكنون
به نتيجه نرسيده است.

ب ـ عوامل خارجى:

اين عوامل عبارتند از:

1ـ همسايگان

2ـ دولت هاى فرا منطقه اى

3ـ قدرت هاى جهانى

4ـ نهادهاى بين المللى.

در بين همسايگان افغانستان, ايران و پاكستان بيشترين ارتباط را با مسائل
داخلى اين كشور دارند, زيرا اولا: هر دو با بخشى از ملت افغانستان تجانس فرهنگى
دارند و لذا همبستگى هاى فرهنگى, تاريخى, زبانى, قومى و مذهبى باعث بيشترين كنش
متقابل و مسالمت آميز بين ملت هاى طرفين مى شود, ثانيا: موج مهاجرت هاى برون مرزى
افاغنه بيشترين اصابت را به ايران و پاكستان نموده است. و بخشى از توان ملى دو
كشور صرف مسائل آوارگان افغانى گرديده است و اين آوارگى نيز منجر به بروز مسائل
اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و سياسى در داخل ايران و پاكستان شده است. ثالثا: از
ديد امنيت ملى هر دو كشور ايران و پاكستان نمى توانند نسبت به فرآيندهاى سياسى
داخل افغانستان بى تفاوت باشند رابعا: كشورهاى ايران و پاكستان به دنبال اهدافى
در ارتباط با منافع ملى خود در منطقه آسياى ميانه هستند و لذا نوعى رقابت محسوس
و نامحسوس را بين اين دو كشور باعث شده است بدين لحاظ افغانستان از موقعيت
ژئوپلتيكى خاصى در اين فرآيند برخوردار مى شود. يكى از جلوه هاى رقابت را مى توان
در تلاش دو كشور در خصوص فعال كردن موقعيت جغرافيايى خود براى متصل نمودن آسياى
ميانه به اقيانوس هند جست و جو كرد. از ديگر عوامل خارجى موثر بر بحران
افغانستان دولت هاى فرا منطقه اى هستند. اين دولت ها مشخصا عبارتند از: هند,
عربستان و چين. هدف اصلى بازيگرى هند در افغانستان را بايد در وجود تضاد بين
پاكستان و هند جست و جو كرد كه سعى دارد فشار را بر رقيب خود افزايش دهد.
عربستان سعودى به عنوان بازيگر فرامنطقه اى از طريق عوامل خود در افغانستان سعى
دارد اولا: از آن براى توسعه حوزه نفوذ فرهنگى خود در آسياى ميانه بهره بردارى
كند ثانيا: حوزه نفوذ فرهنگى رقيب منطقه اى خود (جمهورى اسلامى ايران) را در
افغانستان و آسياى ميانه محدود نمايد ثالثا: به ايفاى نقش كارگزارى آمريكا در
منطقه بپردازد. در مورد چين به نظر مى رسد اين كشور همانند ديگران نقش فعالى
ندارد ولى نمى تواند خود را نسبت به مسائل افغانستان بى تفاوت نگهدارد, زيرا فعال
شدن رقباى چين نظير آمريكا, روسيه و هند در منطقه از نظر امنيت ملى بر حساسيت
اين كشور مى افزايد.

عامل ديگر در بحران افغانستان نقش نهادهاى بين المللى است كه يا به صورت ضعيف
و يا جانبدارانه ايفا مى شود; مثلا سازمان ملل و شوراى امنيت براى كاهش بحران و
درگيرى در افغانستان و ايجاد چتر حفاظتى و خدماتى براى ملت مظلوم و محروم اين
كشور حاضر به سرمايه گذارى جدى نيستند و بيشتر در حد يك رايزنى سياسى فعاليت
مى نمايند. از سويى بر طبق بعضى گزارش هاى تإييد نشده, تحليل هاى نمايندگى سازمان
ملل در امور افغانستان در شكل گيرى جنبش طالبان كه كشور را وارد مرحله جديدى از
بحران نموده است تإثير داشته است كه براى نمونه به نظريه ((وارد كردن نيروى
سياسى جديد و فراگير در صحنه سياسى افغانستان)) مى توان اشاره كرد. گفته مى شود
كه وقتى طالبان چهار آسياب را فتح كرد آقاى ((جارلس سنتوس)) مشاور سياسى آقاى
((محمود مستيرى)) نماينده سازمان ملل در امور افغانستان, اظهار داشت:
((شكست حكمت يار در برقرارى امنيت در افغانستان نقش عمده اى را ايفا خواهد كرد
و ما در تلاش هاى خود براى امنيت, سازمان طالبان را نيز شركت خواهيم داد.)) هم
چنين عقيده بر اين است كه طرح طالبان از دو سال قبل در قندهار با نظارت سفير
انگليس در پاكستان پى ريزى شده است.(1) از ديگر نهادهاى بين المللى ذيربط در
امور افغانستان, سازمان كنفرانس اسلامى و سازمان اكو است. كه سازمان كنفرانس
اسلامى به علت ضعف و ناتوانى نتوانسته است مسإله افغانستان را به عنوان يك
مسإله مهم در دستور كار خود قرار داده و براى حل و فصل آن اقدامى انجام دهد.
سازمان اكو نيز به دليل نوپا بودن و هم چنين پرهيز بى جهت از پرداختن به مسائل
سياسى و امنيتى نتوانسته است بحران افغانستان را در دستور كار خود قرار دهد و
براى آن چاره انديشى كند.

چهارمين عامل خارجى موثر در بحران افغانستان, قدرت هاى جهانى هستند. اين
قدرت ها كه در گذشته و حال در مورد افغانستان مداخله نموده و مى نمايند تإكيد بر
نقش موقعيت جغرافيايى و ژئوپلتيكى افغانستان داشته و دارند.

اعتبار ژئوپلتيكى افغانستان ريشه در موقعيت جغرافيايى آن بين آسياى ميانه و
اقيانوس هند و شبه قاره دارد. در اواسط و اواخر قرن نوزدهم رقابت بين انگليس و
روسيه در اين رابطه به وجود آمد و انگليس سعى داشت از طريق ايجاد منطقه حائل در
افغانستان, از پيشروى روسيه در حال گسترش به سوى شبه قاره هند و اقيانوس هند
جلوگيرى نمايد. پس از خروج انگليس از منطقه و جايگزينى آمريكا به ويژه در دوران
جنگ سرد, شوروى افغانستان را جزو فضاى ژئو استراتژيك خود محسوب مى نمود(2) و بر
عكس آمريكا آن را جزو كمربند سد نفوذ شوروى به سوى جنوب و قلمرو استراتژى
دريايى تلقى مى كرد. بر اساس همين فرضيات بود كه شوروى در افغانستان و آمريكا در
پاكستان و ايران فعال شدند.
نهايتا شوروى در سال 1978م با انجام كودتا در افغانستان دولت دست نشانده اى بر
سر كار آورد و متعاقبا آن را اشغال نظامى نمود و فرآيند پيدايش و توسعه و
استمرار بحران را در اين كشور فقير پايه ريزى نمود كه هم چنان در آتش آن مى سوزد.
آمريكا نيز پاكستان را به زير چتر حمايتى خود كشيد و باب كمك ها و مساعدت ها را
براى شكل دادن به نيروى مقاومت و سد سازى در برابر شوروى گشود.

در حال حاضر نيز موقعيت جغرافيايى افغانستان هم چنان منشإ رقابت و مداخله
قدرت هاى جهانى در آن است, زيرا آسياى ميانه دچار خلا ژئوپلتيكى است و قدرت هاى
جهانى و منطقه اى در جست و جوى نقشى تازه در آن هستند. در سطح جهانى, آمريكا,
انگليس, روسيه و چين در اين رابطه فعالند. آمريكا و انگليس به افغانستان به
عنوان گذرگاه دست يابى و حضور در آسياى ميانه نگاه مى كنند و از سويى ديگر آن را
در جوار جمهورى اسلامى ايران مى يابند كه مى توانند از آن به عنوان اهرم فشار عليه
كشور اسلامى و انقلابى ايران استفاده كنند لذا ضمن بازيگرى مستقيم در مسائل
افغانستان عوامل منطقه اى خود را نيز وارد كار نموده اند. روسيه و چين نيز از نظر
امنيت ملى خود نگران حضور قدرت هاى جهانى رقيب, به ويژه آمريكا و انگليس, در
فضاى ژئو استراتژيك مرزهاى جنوبى روسيه و غربى چين مى باشند از اين رو نسبت به
تحولات افغانستان بى طرف نبوده و از بروز پديده هاى سياسى در افغانستان كه منجر به
گشودن راه نفوذ آمريكا در آسياى ميانه بشود نگران بوده و واكنش نشان مى دهند.
چنان كه اخيرا رهبران كشورهاى مشترك المنافع از پيشروى طالبان به سوى شمال
ابراز نگرانى نمودند.



چشم انداز آينده بحرانى افغانستان

متإسفانه شرايط درونى و بيرونى دخيل در بحران, آن چنان پيچيده شده كه اميد
كمى به حل و فصل مسالمت آميز و آشتى جويانه آن وجود دارد; اگرچه هنوز چشمه هاى
اميد از بين نرفته است, و بدبختانه آن كه در اين ميان مى سوزد و مى بازد مردم
محروم و مظلوم و مستإصل افغانستان است كه وظيفه اى سنگين را بر دوش بشريت قرار
مى دهد.

براى آينده بحران افغانستان فرضيه هاى مختلفى به شرح زير متصور است:

1ـ تشكيل دولت آشتى ملى مركب از تمام گروه هاى درگير (كوچك و برزگ): شرط اصلى
براى تحقق اين فرضيه هماهنگى و همسويى جدى جامعه بين الملل, همسايگان و رهبران
جناح هاى درگير در افغانستان است. براى شكل گيرى اين امر تشكيل كنفرانس مشتركى با
حضور كليه نيروهاى ياد شده دخيل در بحران, به پيشگامى سازمان ملل يا سازمان
كنفرانس اسلامى و يا سازمان اكو ضرورت دارد.

2ـ تداوم بحران و توسعه كشمكش ها و شكل گيرى نظام هاى خود مختار منطقه اى: اين
فرضيه در سايه تداوم بحران قابل تحقق است كه هر يك از جناح ها و نيروهاى سياسى
درگير چه به صورت انفرادى و چه به صورت ائتلافى با تكيه بر قلمروهاى قومى و
فرهنگى مربوطه, رزم خود را ادامه داده و در قلمرو حاكميت خود به تدريج زمين گير
و تثبيت شده و تدريجا نهادهاى سياسى, اجتماعى و ادارى محلى ـ منطقه اى را در
قلمرو خود شكل دهد تا نهايتا به سيستم هاى منطقه اى خود گردان و تجزيه سرزمينى
بينجامد. اين فرضيه خطر تجزيه كشور و حذف آن از نقشه سياسى جهان و شكل گيرى
واحدهاى سياسى جديد را به دنبال خواهد داشت.

3ـ تشكيل دولت فدرال: اين فرضيه بر توزيع فضايى قدرت همراه با حفظ موجوديت
كشور و انسجام ملى تإكيد دارد و به نظر مى رسد در صورت عدم تحقق فرضيه اول
امكان عملى و اجرايى بيشترى را دارد.

4ـ تجزيه كشور و تركيبات جديد: اين فرضيه بر پايه اين واقعيت قرار دارد كه
اجزاى تشكيل دهنده ملت افغانستان, داراى دامنه هاى گسترده ترى در خارج از مرزها
مى باشند, بنابراين در صورت تداوم بحران و تفكيك فضايى نيروهاى سياسى, اين امكان
وجود دارد كه اجزايى كه داراى كشور مستقل در جوار خود هستند پس از تجزيه به
آنها يا به يكديگر ملحق شوند. چنين فرضيه اى در مورد اقليت تاجيك شمال و كشور
تاجيكستان, اقليت تركمن و كشور تركمنستان, اقليت ازبك و كشور ازبكستان, اقليت
تاجيك و هزاره غرب و مركز افغانستان و كشور ايران, اقليت پشتون و كشور پاكستان,
يا شكل گيرى واحد سياسى جديد پشتونستان متصور است. بعضى تحليل گران نيز چنين
پيش بينى اى در خصوص پايان بحران افغانستان انجام داده اند.

در خاتمه به نظر مى رسد فرضيه اول يعنى تشكيل دولت آشتى ملى از اولويت
برخوردار است و در صورت عدم تحقق آن, تعقيب فرضيه سوم يعنى تشكيل دولت فدرال به
صلاح مى باشد و لذا جامعه بين المللى و همسايگان افغانستان و گروه هاى درگير بايد
چاره اى بينديشند و تفاهم كنند تا قبل از اين كه, وخيم تر شدن بحران به نابودى
افغانستان و گسترش امواج بحران به خارج از مرزهاى آن بينجامد نسبت به حل آن
اقدام كنند, زيرا تداوم بحران, خطر تحقق فرضيه هاى 2و4 و تجزيه سرزمينى و انتشار
بحران در منطقه را به دنبال خواهد داشت كه از قبل آن, موازنه منطقه اى به هم
خواهد خورد و به عنوان نقطه آغاز, كشمكش ها و رقابت هاى بين كشورى را در منطقه
آسياى ميانه و آسياى جنوب غربى و جنوبى توسعه خواهد داد.


پاورقي ها:پانوشت ها: Sarwar(retd); Anarchg ;rotcaF (1
nabilaT eyT :natsinahgfA ni Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45
maluhG lenoloC
2 ) شاليان, ژرار ـ پيرراژو, ژان, اطلس استراتژيك جهان, ترجمه دكتر ابراهيم
جعفرى (تهران, انتشارات اطلاعات, 1366) ص134.
3 ) لاكست, ايو; مسائل ژئوپلتيك, ترجمه دكتر عباس آگاهى (تهران, دفتر نشر
فرهنگ اسلامى, 1368) ص68.
4 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, مركز تحقيقات افغانستان (تهران, 1370)
ص144.
ycatS ,natsikaP International, London, 1977, P.90. (5
6 ) آفتاب اصغر, تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان, خانه فرهنگ جمهورى
اسلامى ايران (لاهور, 1364) ص330.
7 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص145.
8 ) تاريخ معاصر ايران, وزارت آموزش و پرورش (تهران, 1365) ص42.
9 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص176. Anarchg in Afghanistan (10
Tye Taliban Factor; Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45 :
maluhG lenoloC Sarwar(retd);
11 ) شاليان, ژراز, پيرراژو ـ ژان, همان, ص134.