شكوفايى فرهنگى مهمترين رسالت حكومت اسلامى


پيش درآمد

فرهنگ هر جامعه, زيربناى رفتار و اعمال و مواضع آن جامعه است, بدان گونه كه
مى توان تحول و دگرگونى در سياست, اقتصاد, مديريت و ديگر مقوله هاى علوم انسانى
را بازتابى از دگرگونى فرهنگى ناميد. در دهه دوم انقلاب كارستان هاى بزرگى به
سامان رسيد. ولكن سوگمندانه بايد اذعان كرد كه تحول فرهنگى به فراخور انقلاب,
صورن نبسته است, از اين رو مقام معظم رهبرى, گام چهارم فراروى انقلاب را, گام
نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى جامعه دانستند. در اين نوشتار بر آنيم تا ضرورت
توجه و اهميت به فرهنگ و مسإله نخست دانستن آن را بر رسيم.



هدف حكومت اسلامى

حكومت اسلامى براساس اصول و اهداف خود, همه چيز را در مسير هدايت و سعادت
جاودانى انسان ها مى نگرد و هدايت و سعادت انسان ها چيزى نيست كه صرفا با شعار يا
تحميل محقق شود. مهمترين رسالت حكومت اسلامى هموار كردن راه رشد جامعه و ساختن
بستر فرهنگى مناسب براى شكوفايى شخصيت حقيقى انسان ها است.

اگر جسم, مركب روح است و روح ملكوتى, حقيقت انسان را شكل مى دهد و اگر دنيا
مزرعه آخرت است; ارزش جسم تابع نقشى است كه براى روح و سعادت ابدى انسان ايفا
مى كند. پس هدف اصلى حكومت اسلامى نه تإمين نيازهاى جسمانى است و نه زندگى اين
جهانى, بلكه جسم را در خدمت تعالى روح و دنيا را در مسير آخرت مى نگرد. تإمين
خوراك, پوشاك, مسكن, درمان و ساير نيازهاى انسان كه در نظام حكومتى در قالب
برنامه هاى كلان صنعت, كشاورزى, درمان, … شكل مى گيرد, هيچ كدام بدون آن كه نقشى
مثبت در صراط عبوديت حق و در حقيقت براى تعالى روح و تإمين سعادت ديرپاى اخروى
انسان ايفا كنند, به خودى خود داراى ارزش نيستند و در صورتى كه اين امور, موجب
غفلت و احساس استغناى از حق و در نتيجه اعراض جامعه از اهداف عالى حكومت اسلامى
شوند, حتى در صورتى كه از پيشرفته ترين و مرفه ترين كشورهاى ماديگرا پيشى گيريم,
هرگز با اهداف اسلام و حكومت اسلامى انطباق نخواهد داشت.

دنيايى كه تإمين كننده مصالح آخرت باشد, عين آخرت است, اما دست يافتن به هر
آنچه مستلزم قربانى كردن آخرت باشد, ضد ارزش است و در تضاد با اسلام.

مرورى فراگير و جامع بر فقه اسلام كه مشتمل بر كل امور و شوون زندگى فردى و
اجتماعى انسان است, مبين اين نكته است كه روح حاكم بر همه آنها حتى در مورد
مسائل اقتصادى و سياسى, تهذيب و تكامل معنوى انسان است.

نمونه اين نگرش زكات است كه به عنوان ماليات در اقتصاد اسلامى مطرح است. هدف
اصلى پرداخت زكات ضمن برخوردارى از مزايا و نتايج گوناگون, طهارت و تزكيه نفس,
است, آن گونه كه قرآن مى فرمايد: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها.
))(1)

به هر حال, منظور اين است كه كار اصلى حكومت اسلامى تلاش براى تحقق همان هدفى
است كه اسلام با بعثت پيامبراكرم(ص) به دنبال آن بود.

پيغمبر اكرم, هدف از بعثت را تحقق و به كمال رساندن مكارم اخلاق در جامعه بشرى
اعلام مى فرمايد: ((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق)) و قرآن نيز تزكيه انسان ها را در صدر
اهداف بعثت شمرده است.(2) و حتى اقامه قسط و عدالت هدفى فروتر در راه رسيدن به
آن هدف عالى تلقى شده است و به اين ترتيب رشد و توسعه اقتصادى ـ اجتماعى فقط در
راه برپايى قسط و عدل است و قسط و عدل به منظور هموار نمودن راه رشد معنوى و
فرهنگى و تحقق فضايل و مكارم اخلاقى در جامعه ارزش مى يابد.

بنابراين, حكومت اسلامى موظف است علاوه بر جهت گيرى دقيق در كليه برنامه هاى
اقتصادى, سياسى, اجتماعى به سوى هدف اصلى و تعبيه اهداف فرهنگى در متن آنها,
بخش اعظم امكاناتش را مصروف فرهنگ اسلامى و عبوديت حق در جامعه كند.

بايد اذعان داشت كه كار حكومت اسلامى بسيار, بسيار دشوارتر از ساير حكومت هاست,
زيرا علاوه بر جبهه گيرى مترفين و استكبار جهانى و شياطين كوچك و بزرگ در برابر
چنين حكومتى, نفس كار از آن جا كه بر خلاف خواسته هاى نفسانى و كشش هاى خاكى و
غريزى (بعد بالفعل) انسان هاست و مقصد آن سوق دادن روح ملكوتى انسان ها (بعد
بالقوه) به سوى عروج به عالم غيب و تإمين سعادت و زندگى جاويد انسان است, كارى
بس دشوار و رسالتى بس بزرگ و سنگين را به عهده دارد كه جز با تلاش مضاعف و اتكال
محض به مبدإ ملك و اتصال كامل به منبع عزت و قوت و قدرت مطلق و انقطاع از هر
چه جز اوست امكان موفقيت نداشته و اگر جز اين تصور شود يا در نيمه راه مى ماند
يا به بى راهه كشيده مى شود.

علاوه بر مشكل كار, ((اشكال در كار)) را عمدتا در عملكرد هيجده ساله بايد
جستجو كرد. البته تذكر اين نكته, ضرورى است كه ابعاد مثبت و سازنده خارق العاده
و دستاوردهاى شگفت انگيز نظام جمهورى اسلامى حتى براى دشمنان قابل انكار نيست و
بى گمان با توجه به تنگناها و موانع عادى و تحميلى دشمنان هيچ دولتى در شرايط
مشابه نتوانسته است به اندازه جمهورى اسلامى ضمن تحمل جنگ و انواع فشارها و
همزمان با جبران خرابى ها و عقب ماندگى هاى گذشته به مردم خدمت كند. در اين مقام
سخن از آرمان و كارهاى مهم انجام نشده است, نه انكار كارهاى انجام شده!



جايگاه فرهنگ در نظام اسلامى

در نظام اسلامى, زيربناى تمام اصلاحات به اصلاحات فرهنگى برمى گردد و استقلال
فرهنگى است كه استقلال در ساير زمينه ها را تضمين مى كند. با پيروزى انقلاب و
شكل گيرى جمهورى اسلامى, استقلال سياسى در بالاترين حد ممكن براى كشورمان حاصل شد و
اسطوره وابستگى اجتناب ناپذير كشورها به ابرقدرت ها فرو ريخت. در زمينه هاى
صنعتى, كشاورزى و… نيز گام هاى نسبتا بزرگ و موثرى برداشته شده است, اما در
زمينه فرهنگى با توجه به اهميت سرنوشت ساز و نقش موثر آن در تضمين استقلال سياسى
و اقتصادى و… و جايگاه زيربنايى آن در نظام اسلامى كمترين كار اساسى انجام شده
است, به ويژه در شرايطى كه دشمن به دلايل گوناگون عمده توجه و فشار تهاجمى اش را
در اين ميدان به كار گرفته است.

اگر امروز جامعه ما از ويژگى هاى فرهنگى مثبتى برخوردار است, الزاما محصول
برنامه ريزى و عملكرد مسوولان فرهنگى نيست همان طور كه نسبت به تغيير مثبت هيچ يك
از پديده هاى منفى فرهنگى, اقدام چشمگير و موثرى به عمل نياورده اند. اگر بخشى از
جامعه ما تحت تإثير فرهنگ ستم شاهى و برنامه ريزىهاى اربابان غربى اش از دير زمان
گرفتار خصلت هاى زشت تن پرورى, كم كارى, سرهم بندى در كار, تك روى, كوته نظرى,
بى نظمى, قانون شكنى, مصرف گرايى, اسراف و تبذير, عدم رعايت بهداشت و… بوده
است, كدام برنامه موثر و پى گيرى در محو اين امور اعمال شده است؟ جامعه ما تا چه
اندازه به سوى فرهنگ تلاش گرى و پركارى, محكم كارى و اتقان عمل, تعاون و
جمع گرايى, بلند نظرى و آينده نگرى, نظم و وقت شناسى, قانون مندى و انقياد در برابر
قانون, صرفه جويى و استفاده بهينه از نعمت ها و امكانات و گرايش به توليد, بازدهى
و بهره دهى بيشتر به جامعه و… سوق يافته است؟ آيا تا زمانى كه اين امور براى
جامعه ما به صورت يك فرهنگ و خصلت فردى و اجتماعى محقق و تثبيت نشود, تضمينى
براى موفقيت هاى بزرگ و دست يابى به اهداف سياسى, مديريتى, اجتماعى, علمى, صنعتى,
اقتصادى و… وجود دارد؟

تحقق امورى از قبيل آنچه ذكر شد بديهى ترين مقوله فرهنگى است كه حتى براى
نظام هاى مادىگرا و در مسير تحقق اهداف مادى و دنيوى نيز يك ضرورت قطعى است و
شاهديم كه كشورهاى غربى عموما ـ صرف نظر از انگيزه و هدف ـ اين امور را در حد
بالايى در جوامع خود پياده كرده اند. اين نكته تإسف هر مسلمان راستينى را
دوچندان مى كند, چرا كه علاوه بر اين كه اين كاستى تإسف بار منشإ بسيارى از عقب
ماندگى ها و مصائب در جوامع اسلامى است, همچون ابرى تيره چهره درخشان اسلام را نزد
ديگر جوامعى كه از حقيقت اسلام بيگانه اند و اسلام را از نگاه به سنت ها و رفتارهاى
مسلمانان ارزيابى مى كنند, مكدر و خلاف واقع مى نماياند! دشمنان هشيار و كينه توز
اسلام نيز با استفاده از همين نقطه ضعف همواره سعى كرده اند بيشترين ضربه را به
اسلام بزنند. اين در حالى است كه اسلام بيشترين فاصله را با اين گونه انحطاطهاى
فرهنگى داشته و بى گمان هيچ مكتب و آيينى به اندازه اسلام بر فرهنگ كار, توليد,
محكم كارى, تعاون, آينده نگرى , جمع گرايى, قانونمندى و نظم, صرفه جويى و بهره ورى
مطلوب و اجتناب از اسراف و تبذير تإكيد نكرده است و بررسى ديدگاه و دستورهاى
استوار اسلام درباره هر يك از اين امور مجال وسيعى مى طلبد.

با اين حال, اساس فرهنگ اسلام كه ريشه در معارف و اعتقادات آن دارد امرى فراتر
از مواردى است كه ذكر شد. امرى كه در پرتو تحقق آن تمام دستاوردهاى مثبت فرهنگى
و عوامل كمال انسان را نه فقط در دايره تنگ دنياى مادى و بعد جسمانى, بل امتداد
ابديت و حقيقت ملكوتى انسانى را در بر مى گيرد و با تغيير ماهيت رفتارها و
شاكله هاى فرهنگى در سايه انگيزه و هدف, محتوا و ارزش ديگرى مى يابند.



مشكل اصلى؟

كم توجهى به مقوله فرهنگ و اهميت آن موجب شده است كه هنوز تصوير روشنى از
مفهوم, گستره و ريشه فرهنگ اسلامى و تفاوت ها و تضادهاى آن با ساير فرهنگ ها ارائه
نشده است و كسانى كه ساده انديشانه خواسته اند تلاشى در اين صحنه به عمل آورند,
ديدگاهى مشترك ندارند و فعاليت هايشان نيز اكثرا كم نتيجه و احيانا متضاد و
ناهمگون بوده است و على رغم اين كه سالانه صدها ميليارد تومان از بودجه بيت المال
به عنوان فعاليت هاى فرهنگى توسط نهادهاى مختلف فرهنگى هزينه مى شود پيشرفت
چشمگيرى در اين قلمرو حاصل نشده است.


بنابراين, مشكل اصلى در مقوله فرهنگ را بايد در عدم درك صحيح و توافق اساسى
در مفهوم و تعريف فرهنگ اسلامى جستجو كرد.

طبيعى است اختلاف نظر يا ابهام و عدم درك صحيح از بنياد فرهنگ اسلامى به
راهبردها و كاربردهاى فرهنگى نيز سرايت يافته و سردرگمى و بى فرجامى گريبان
سياست گذارىها و برنامه ريزىها را نيز گرفته و از مجموعه كارهاى انجام شده, نتيجه
مطلوبى حاصل نمى شود.

ناهمگونى و سردرگمى در برنامه ها و داورىهاى متضاد در مورد فعاليت هايى كه تحت
عنوان كار فرهنگى انجام مى شود, عمدتا ناشى از همين مشكل اصلى است.



نقش شوراى انقلاب فرهنگى

شوراى انقلاب فرهنگى كه امام راحل, آن را بنيان نهاد و مقام معظم رهبرى با
اهتمام مضاعف آن را تحكيم فرمود, مسووليت تحقق اين امر مهم را داشته و دارد. از
آن جا كه رهبرى انقلاب اسلامى بيشترين اهميت و فراگيرترين قلمرو را براى مسإله
فرهنگ قائل بودند, اركان اصلى (سران سه قوه) و مهم ترين دستگاه ها و عناصر نظام و
جامعه اسلامى را به عضويت اين شورا فرمان دادند; اما متإسفانه به دلايلى از قبيل
آنچه مورد اشاره قرار گرفت و درگيرى مستمر اعضا با مشاغل و مسووليت هاى ديگرشان,
هرگز اين امر مهم را به عنوان كار اصلى و دست اول خود نتوانستند قرار دهند و در
نتيجه, اين شورا ضعيف ترين عملكرد را در قياس با آنچه
انتظارمى رفت تاكنون ارائه داده است.

اگر اين شورا را مشابه شوراى عالى دفاع, در شرايط جنگ تحميلى بدانيم اين ضعف
مشخص تر مى شود. در شرايط جنگ اعضاى شوراى عالى دفاع ضمن اهتمام به مسووليت ها و
امور جارى بيشترين اهتمام را به دفاع در برابر تهاجم نظامى دشمن داشتند. اين در
حالى است كه مسإله فرهنگ به مراتب از موضوع جنگ مهم تر است و تهاجم فرهنگى دشمن
كه امروز به اوج خود رسيده است به مراتب از تهاجم نظامى اش سرنوشت سازتر است,
شكست در جنگ نظامى احدى الحسنيين بود و قربانيان آن شهدا بودند كه شهادت
بالاترين مقامى است كه انسان به آن نائل مى شود, ولى قربانيان اين جنگ به قعر
جهنم سقوط مى كنند. قربانيان آن جنگ شهدايى بودند كه روح جاودانه و متكامل آنان
هم چنان روح بخش جامعه و جان بخش خانواده و نزديكانش بوده و هستند. ولى قربانيان
اين جنگ, مردگان متحركى هستند كه همچون جيفه اى متعفن و آلوده به ميكرب مسرى
نزديكان و اطرافيان را نيز سرافكنده يا آلوده مى كنند! و بالاخره شكست در اين
صحنه; يعنى از دست دادن همه چيز, گرچه به ظاهر بسيارى از چيزها را به دست
آوريم!

در اين جا از كم توجهى و غفلت حوزه هاى علميه و دانشمندان اسلامى كه درگير
كارهاى اجرايى روزمره نيستند, نمى توان به سادگى گذشت.
قطاع الطريق و رهزنان حتى در داخل كشور اركان اعتقادى, فرهنگى اسلام و نظام
اسلامى را موذيانه و گستاخانه مورد هجوم قرار مى دهند; ولى تحرك غيرت مندانه
چندانى از حوزه ها مشاهده نمى شود. از مطبوعات وابسته به عناصر لائيك, ليبرال و ضد
انقلاب كه در سايه جمهورى اسلامى با برخوردارى از فرصت و تجربه و توان قلمى,
انهدام اسلام و ترويج فرهنگ غربى را دنبال مى كنند, بگذريم, حتى رنگين نامه و
روزنامه هايى كه با بودجه بيت المال و اسلام تإسيس و اداره مى شوند, صحنه
قلم فرسايى حرفه اىهاى تربيت شده فرهنگ غربى است و تا آن جا پيش مى تازند كه مثلا
قتل فجيع دو كودك در خيابان گاندى را كه به دست دو نوجوان از همان قربانيان
تهاجم فرهنگى غرب اتفاق افتاد چنان تحليل و ترسيم كردند كه نتيجه آن تبرئه
فرهنگ غرب و بمباران ماهواره اى آن بود و آنان كه بايد چنان صحنه مطبوعات را
قبضه كنند كه جايى و نيازى به اين مغزهاى گنديده غربى نماند, چنان خفته اند كه
گويى مرده اند!



اشاراتى در مورد زير بناى فرهنگ اسلامى

مجموعه رفتارها و آثار وجودى انسان ها نشإت گرفته از باورهاى قلبى و خصلت هاى
درونى آنها است و در عين حال اين رفتارها موضوع احكام خمسه است و ارزش گذارى
اعمال انسان تابعى از آن احكام است.

ايمان (باور قلبى) مرتبه تثبيت شده علم بر صفحه دل است و امرى فراتر و عميق تر
از علم است و اخلاق (خوى و خصلت هاى درونى) صفات رسوخ يافته و پايدار شده در جان
آدمى است كه با حالت هاى گذرايى كه بر روح به طور موقت عارض مى شود متفاوت است.
پس وجه اشتراك ايمان و اخلاق, رسوخ و پايدارى است و هر دو مى توانند مثبت يا منفى
باشند و تإثير و تإثر متقابل داشته باشند.

اين دو عنصر اساسى, سازنده شخصيت حقيقى انسان اند و ضمن آن كه شاكله شخصيت
درونى را مى سازند, شخصيت برونى انسان نيز تحت تإثير آنها شكل مى گيرد.

رفتارها و مجموعه آثار وجودى انسان ها بازتاب طبيعى باورها و خصايل درونى
آنهاست و تصحيح و تعالى و زيبايى آنها به صورت فراگير و پايدار, جز با تصحيح و
تكامل باورها و خصايل درونى امكان پذير نيست.

در عين حال اعمال و رفتارها نيز در باورها و صفات تإثير متقابل دارند و مثلا
ممارست و تكرار هر چه بيشتر اعمال نيك و رفتارهاى خير مى تواند باورها و صفات
نشإت گرفته از آنها را تثبيت و تقويت كند; مثلا انفاق بيشتر, صفت سخاوت را
راسخ تر مى كند و مداومت در نماز خاضعانه تر موجب قرب بيشتر و باور افزون تر به خدا
مى شود.

رفتارها به نوبه خود موضوع احكام پنج گانه هستند كه عبارت اند از واجب, مستحب,
مباح, مكروه و حرام. خط ارزش و ضد ارزش به ترتيب در طيف اين احكام قابل ترسيم
است و مباح را نقطه صفر و صعود به طرف مستحب و واجب را قلمرو ارزش ها, و سقوط در
امتداد مكروه و حرام را محدوده ضد ارزش ها مى توان ترسيم كرد.

مباحات تحت تإثير غلبه هر يك از دو طرف طيف مزبور قابل الحاق به آنهاست.
انسان مومن و متخلق به فضايل اخلاقى كه زندگى دنيا را مسير آخرت و حركت در آن را
براى رسيدن به لقإالله و قرب به او مى بيند, امورى از قبيل خوردن و خوابيدن (كه
ابتدائا از مقوله مباحات به شمار مىآيند) به عنوان ضرورت هاى مقدمى براى ادامه
حيات به منظور سير الى الله مى نگرند و بدين ترتيب مباحات حلال نيز به قلمرو
واجبات و مستحبات پيوند مى خورند و مجموعه حركات و اعمال آنها تبديل به عبادت و
مصداق: ((ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(3) مى شوند.

براساس اين بينش تمام رفتارهاى فردى و اجتماعى جامعه اسلامى صبغه و محتواى
عبادى مى يابند و از خواص عبادت برخوردار مى شوند و از آن جا كه در اين فرض اعمال
و رفتارهاى انسان نشإت گرفته از ايمان و باور قلبى او به خدا است. هرچه درجات
ايمان بالاتر باشد, به همان نسبت عمل از كيفيت و محتواى برتر و شكل و قالب
زيباتر و استوارتر برخوردار مى شود و در عين حال با پيوند عمل به مبدإ لايزال,
جاودانه و آثار جاودانه مى يابد در اين قلمرو ديگر اثرى از ضد ارزش ها و گناهان و
مكروهات يافت نمى شود, اسراف و تبذيرها جاى خود را به صرفه جويى, و نيز مصرف
گرايى و تجمل پرستى و زندگى پرخرج و ريخت و پاش جاى خود را به توليد و بازدهى
بيشتر و ساده زيستى مى دهد. پركارى و تلاش خستگى ناپذير به جاى تن پرورى و كم كارى
مى نشيند و سرهم بندى و تدليس به محكم كارى و صداقت تبديل مى شود و نظم و انضباط
و قانون مندى به جاى بى نظمى و قانون شكنى قرار مى گيرد و… و در يك جمله
خودمحورى, خودپرستى و خودخواهى به خداخواهى و خداپرستى تبديل مى شود و در پرتو
آن عشق به جامعه و خدمت به مردم و روحيه ايثار و فداكارى فضاى جامعه اسلامى را
فرا مى گيرد.

آنچه ذكر شد اشاره اى گذرا به گوشه هايى از فرهنگ اسلامى بود و در نگاهى عميق تر
به مبانى فرهنگ اسلامى درمى يابيم كه فرهنگ اسلامى منطبق است با هر آنچه انسان را
به كمال غايى سوق مى دهد; كه چيزى جز عبادت و پرستش حق نيست, زيرا:

آفريدگار, فلسفه خلقت انسان را فقط و فقط رسيدن به مقام عبوديت و تنها راه
كمال را در عبادت خود قرار داده است: ((ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون))(4) و
تنها انسان را به يك امر فرمان داده است و آن هم پرستش او است: ((و ما امروا الا
ليعبدوا الله مخلصين له الدين))(5) و يگانه صراط استوارى كه انسان را به كمال
مطلوب مى رساند; عبادت خود دانسته است: ((و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم))(6) و
انسان را فقط به پيمودن راه مستقيم فرمان داده و از پيمودن راه هاى ديگر نهى
فرموده است: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن
سبيله)).(7)

در مكتب توحيد نه سخن از ((من)) است كه زيربناى فرهنگ غربى و اگزيستانسياليزم
و سرمايه دارى است و نه ((ما)) كه مدعاى مكتب سوسياليستى است كه هر دو شرك است,
بلكه كانون و اساس همه امور ((خدا)) است: ((در خلوت مستان نه منى هست و نه
مايى))(8)

در اين نگرش, من و ما هر كدام جايگاه صحيح و مطلوب خود را مى يابد و رابطه آن
دو به بهترين وجه ممكن شكل مى گيرد.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازاوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

و عبادت كه اوج تواضع و فروتنى و فرمان بردارى در پيشگاه خالق يكتاست, بازتابى
از ميزان شناخت و معرفت و ايمان به اوست و فقط هر آنچه براى او و رضايت و قرب
به او انجام شود مصداق عمل صالح است و جز آن خسران و تباهى است: ((ان الانسان
لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات;(9) و آنچه وراى هدايت وحى و حق است
ضلالت و گمراهى است; ((فماذا بعد الحق الا الضلال.))(10)

خلاصه آن كه اگر پذيرفتيم علت وجودى انسان پرستش حق است و فقط با پيمودن صراط
مستقيم عبوديت حق است كه انسان به كمال نايل مى شود و دست تواناى آفريدگار هستى
در نهاد انسان, فطرت پرستش حق و گرايش به سوى جمال, كمال, علم, عزت و قوت مطلق
و كشش به سرچشمه تمام خوبى ها و كمالات; يعنى خداوند متعال را تعبيه فرموده است و
بالتبع اگر قبول كرديم كه هر آنچه انسان را از پيمودن اين راه باز دارد فسق و
خروج از مسير كمال انسان و ضلالت است و منتهى به سقوط و انحطاط انسان مى شود,
مى توانيم با محك زدن تمام امور و كارها با اين اصل آنها را مورد ارزيابى قرار
دهيم تا ميزان انطباق و عدم انطباق آنها با فرهنگ اسلامى مشخص شود. با اين شاخص
مى توان مثلا در مقوله هنر مرز بين موسيقى, فيلم و تئاتر حرام و غير حرام را
تشخيص داد و مصداق فرهنگى و ضد فرهنگى بودن آنها را دريافت.

اگر مجموعه راهبردها و تشكيلات و روش هاى نظام ادارى كشور با چنين نگرشى ترسيم
شود, ممكن است ضرورت تحول گسترده و عميقى در نظام ادارى كشور به وجود آيد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سوره توبه(9) آيه103.
2 ) سوره جمعه(62), آيه2.
3 ) سوره انعام(6), آيه162.
4 ) سوره ذاريات(51), آيه56.
5 ) سوره بينه(98), آيه5.
6 ) سوره يس(36), آيه61.
7 ) سوره انعام(6), آيه153.
8 ) ديوان امام خمينى, ص187.
9 ) سوره العصر(103), آيه 3 ـ2.
10 ) سوره يونس(10), آيه32.