تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(1)

قسمت سوم

آيه دوم:

((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان
يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف
فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى
الابصار))(1)

او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از
خانه هايشان بيرون راند! گمان نمى كرديد آنان خارج شوند, و خودشان نيز گمان
مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود; اما خداوند از آن جا
كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند, به گونه اى كه
خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مومنان ويران مى كردند; پس عبرت بگيريد اى
صاحبان چشم!



شإن نزول

در مدينه يهوديان از نظر سياسى و اقتصادى مقتدر بودند.وقتى كه رسول اكرم(ص)
وارد مدينه شدند, آنان نخست دسيسه هاى مرموزانه اى به كار گرفتند ولى ديدند حضرت
مستقيما با آنها كارى ندارد و زمينه پيشرفتش هم فراهم است. سپس سه قبيله يهودى
بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع پيمان عدم تعرض بستند كه نه با اسلام باشند نه
عليه اسلام, وقتى جنگ بدر شروع شد و مسلمين پيروز شدند فهميدند كه حضرت محمد(ص)
همان پيامبر معهود است و زمانى كه جنگ احد با آن حوادثش پايان گرفت, كعب ابن
اشرف, پيشواى يهوديان بنى نضير, از مدينه به مكه رفت و با ابوسفيان رابطه برقرار
كرد و سوگند ياد كردند كه دشمن قسم خورده اسلام شوند. رسول اكرم(ص) روزى به
قبيله بنى نضير رفت تا طبق برخى از نقل ها درباره ديه دو نفر از آنها مهلت
بخواهد, كعب ابن اشرف, حضرت را به گرمى مى پذيرد, اما در پنهانى توطئه ترور و
قتل حضرت را در منزل خودش در همان قبيله بنى نضير فراهم مى كند, ذات اقدس اله به
وسيله وحى رسول اكرم(ص) را آگاه مى كند, حضرت فورا از آن جا برمى خيزد و به مدينه
مىآيد. قرآن كريم نسبت به يهوديان اعلان خطر كرد و به حضرت فرمود: ((لاتزال تطلع
على خائنه منهم))(2) در سوره مائده آمده است كه خداى سبحان به رسولش فرمود
اينها هر روز نقشه مى كشند اين چنين نيست كه اگر يك نقشه از آنها را خنثى كردى
آنها دست از نقشه و توطئه بردارند. رسول اكرم طبق دستور الهى از آن جا خارج شد
و دستور قتل كعب ابن اشرف را داد. كعب ابن اشرف به هلاكت رسيد, آن گاه يهوديان
بنى نضير با رسول اكرم مذاكره كردند كه ما چه كنيم؟ حضرت فرمود: از اين جا بايد
بيرون برويد و جلاى وطن كنيد. آنها تعهد سپردند كه بعد از مدتى جلاى وطن كنند
منافقين به همين يهوديان بنى نضير ـ كه رابطه سياسى مرموزانه اى داشتند ـ گفتند
شما جلاى وطن نكنيد و از مدينه بيرون نرويد و اگر خواستيد بيرون برويد ما با
شماييم و اگر به جنگ شما آمدند ما شما را يارى مى كنيم: ((لئن اخرجتم لنخرجن
معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم))(3) از اين رو يهوديان به
پيامبر(ص) گفتند: ما از محلمان و از اين قبيله و از اين قلعه ها بيرون نمى رويم
تو هر چه از دستت بر مىآيد بكن.

اين شإن نزول آيه بود, البته با تفاوت هايى كه بين آن چه كه مرحوم امين الاسلام
در ((مجمع البيان)) نقل كرده با آن چه كه از تفسير على ابن ابراهيم قمى نقل شده
است و تفاسير ديگرى مانند آن.



عدم حسن ظن و سوء ظن به خدا

اين آيه دو نكته را يادآور مى شود: يكى سوء ظن يهوديان به خدا و ديگرى عدم حسن
ظن مسلمين به خدا; اين دو ظن با هم تفاوت دارد لذا تعبير قرآن هم حساب شده است,
آن چه بد است سوء ظن به خدا است نه عدم حسن ظن, فرمود يهوديان گمان مى كردند كه
هيچ قدرتى نمى تواند آنها را شكست بدهد, زيرا قلعه هاى مستحكم نفوذ ناپذير داشتند
آنها سوء ظن داشتند و شما حسن ظن نداشتيد, شما فكر نمى كرديد كه آنها با داشتن
همه اين قلعه ها و دژهاى مستحكم رفتنى باشند, آنها هم سوء ظن داشتند و خيال
مى كردند كه با همه اين قلعه هاى مستحكم هرگز شكست نمى خورند, فرمود: ((هو الذى
إخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) يعنى يهوديان بنى نضير را, نه تنها
از بيت شان بلكه از دارشان بيرون بردند, چون ((دار)) وسيع تر از ((بيت)) است.



مفهوم اوليت

((لاول الحشر)) يعنى اين يهوديان تاكنون در رفاه و آسايش به سر مى بردند هيچ
كدام از آنها و نياكانشان درد آوارگى را نچشيده بودند, اين اولين بار است كه
اسلام آنها را آواره مى كند: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم
لاول الحشر)) هيچ قدرتى از نظر نظامى توان جنگيدن با آنها را نداشت از نظر سياسى
هم روابط تيره اى با مشركين داشتند اما هيچ قدرتى نتوانست آنها را آواره كند فقط
اسلام آنها را آواره كرد. اين اوليت در ((لاول الحشر)) تنها اوليت تاريخى و زمانى
نيست, چون اوليت تاريخى و زمانى فخرآور نيست; مثلا در حرم به روى همه زائران باز
است كسى صبح, زودتر از ديگران به حرم وارد مى شود, و ديگرى ديرتر, در اين صورت,
كسى كه زودتر رسيده, افتخارى را كسب نكرده چون همه فهميده اند كه بايد به حرم
مشرف شوند و زيارت كنند اما كسى راهش دورتر بود و يا ضعيف تر بود و ديرتر رسيد,
اما ديگرى راهش نزديك تر بود و يا قوىتر بود و زودتر رسيد, اين گونه از اوليت ها
زمانى است و اوليت زمانى مايه فخر نيست, اما گاهى حادثه اى پيش آمده اولا: تشخيص
اين كه اين حادثه حق است يا باطل كار آسانى نيست ثانيا: بعد از فهم حق بودن
كار, شجاعت و اقدام در مسير آن, مهم است. اين اوليت باعث فخر است. اين كه در
بسيارى از احتجاج ها در جريان اين كه على ابن ابى طالب(س) به عنوان ((اول من
اسلم)) به عنوان فخر ياد مى شود اين است نه اين كه على ابن ابى طالب(س) روز شنبه
ايمان آورد و ديگران در روزهاى يك شنبه و دوشنبه و… بلكه منظور اين است كه
روزى كه تشخيص اين كه اسلام حق است يا نه كار هر كسى نبود, على(ع) اسلام آورد و
شجاعانه اقدام كرد. پس دو عامل تشخيص حق و اقدام شجاعانه به جريان ((اول من
اسلم)) بها مى دهد.

حال يهوديان هم كه در ناز و نعمت پروريده شده بودند اولين كسى كه آنان را
آواره كرد, اسلام بود, لذا خداوند مى فرمايد: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل
الكتاب من ديارهم لاول الحشر)) اگر كسى بگويد براى اولين بار اسلام, يهوديان را
از مدينه بيرون كرده است اين فخر است.

در اين ((لاول الحشر)) نكته اى است كه بايد ذكر كنيم: ((حشر)) به معناى جمع است.
در قيامت عده اى محشور و جمع مى شوند اما نه با آسايش و آسانى بلكه با قدرت و
زور, اگر گروهى را با فشار ـ و نه با رإفت و مهربانى ـ از جاهاى دور گرد هم
بياورند, اين را ((حشر)) مى گويند در اين جا هم خداوند فرمود ما يهوديان را از
قلعه هايشان بيرون كرديم و در اين كار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ و نه
دوستان داراى حسن ظن بودند: ((ما ظننتم إن يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم
من الله)) شما فكر نمى كرديد كه آنان بيرون رفتنى باشند, زيرا با هيچ عاملى
نمى توانستيد بر قلعه هايشان مسلط شويد, ((ما ظننتم إن يخرجوا)) اين عدم حسن ظن
شما بود. قرآن كريم نسبت به مسلمين اين نكته را هم رعايت مى كند و نمى فرمايد كه
شما به خدا گمان بد داشتيد بلكه مى فرمايد شما گمان نمى كرديد كه اينها رفتنى
باشند, اما سوء ظن يهوديان اين است كه: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))
آنها خود را با خدا طرف مى ديدند سوء ظن داشتيد و مى گفتند كسى نمى تواند ما را از
اين ديار و قلعه هاى مستحكم بيرون كند. در حالى كه خدا عزيز و نفوذناپذير است و
اگر قلعه مستحكم در برابر خدا بتواند مقاومت كند پس خدا معاذالله عزيز نيست پس
اين چنين نيست كه اين قلعه ها مانع نفوذ اراده حق باشد.

مشابه اين كار از منافقين هم نقل شده است منافق چون طبعا كافر است مخصوصا در
روزهاى جنگ ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان))(4) در روزهاى جنگ هم آنها
كافرانه فكر مى كردند. در سوره مباركه فتح جريان منافقين را اين گونه نقل مى كنند:
سر اين كه منافقين در جبهه شركت نمى كردند اين بود كه فكر مى كردند مسلمين پيروز
نمى شوند و رهبرشان هم شكست مى خورد و كشته مى شود: ((بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول
والمومنون الى اهليهم ابدا)) به منافقين خطاب كرده مى فرمايد شما فكر مى كرديد كه
زعيم اسلام (رسول اسلام) با همراهانشان وقتى به جبهه رفتند زنده بر نمى گردند اين
همان سوء ظن است: ((و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما
بورا))(5) شما يك ملت بايرى بوديد (باير در برابر داير آن زمين بى ثمر را گويند
اگر زمينه زندگى مردم هم مثل زمين بى ثمر شد آن مردم را باير مى گويند)

منافق باير است و ثمر نمى دهد اين سوء ظن هم در كافران است هم در منافقان. ولى
درباره مومنين فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) دو تعبير لطيف نسبت به مومنين هست
اولا: نسبت به خدا نداد و نفرمود كه شما گمان نمى كرديد كه خدا اين كار را نمى كند
بلكه فرمود: شما گمان نمى كرديد كه كافران و يهوديان بنى نضير متوارى شوند. نكته
ديگر هم عدم ظن را به مومنين نسبت داد نه ظن عدم را, فرمود: ((ما ظننتم ان
يخرجوا)) و نفرمود: ((ما ظننتم ان لايفعل الله كذا)) مظنون درباره مومنين فعل
كفار است نه فعل حق. ولى درباره كفار اين دو نكته كاملا به عكس است هم ظن عدم
است نه عدم الظن هم مظنون فعل خداست, فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) درباره
كفار فرمود: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله…)) اينها ظن و گمان داشتند
كه خدا نمى تواند درباره شان كارى بكند سوء ظن به الله بود. ظن به عدم داشتند
((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) چون حصون و قلعه ها نزدشان معتبر بود و
خيال مى كردند كه قلعه نمى گذارد كه خدا در آنها اثر بگذارد. انسانى كه مادى است
و جهان بينى مادى دارد, و ديگر سخن از روح و قلب و غيب و امثال آن, برايش مطرح
نيست فقط سخن از قلعه مى كند, آن گاه خداى سبحان فرمود ما همين قلعه را به دست
خودشان خراب كرديم. اولين كار اين بود كه با كشتن زعيمشان آنها را ترسانديم,
وقتى ترسيدند پا به فرار گذاشتند و براى اين كه زودتر فرار كنند همين قلعه اى كه
برايشان جاى امن بود به دست خودشان خراب شد, گرچه مومنين از بيرون تخريب
مى كردند اما قبل از اين كه مومنين شروع به كار بكنند خودشان تخريب كردند.



عذاب الهى

((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم
بايديهم و ايدى المومنين)) هم اينها كه قلعه براىشان جاى امن بود اكنون به جاى
عذاب بدل شده است. فرار از خانه هاى عادى كار آسانى است اما گريختن از قلعه هاى
بلند و مستحكم, مشكل است. مى بينيم كه اگر خداى سبحان اراده كند جاى امن خطرناك
مى شود و به عكس, هرگز كسى فكر نمى كرد در جريان توفان نوح از تنور, آب بجوشد;
تنورى كه محل شعله ور شدن آتش است, با آب سنخيت ندارد ممكن بود خداى سبحان دستور
بدهد همين آب در جاى ديگر بجوشد اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است كه هر جا
خدا بخواهد و اراده كند وضع برمى گردد: ((و فار التنور)).(6)

اگر انسان بى راهه برود, از جايى كه فكرش را هم نمى كند خدا به او ضربه مى زند و
در وادى خطر مى افتد و اگر در راه حق باشد خداى سبحان به او از راه هاى فكر نشده
فيض مى رساند. ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب))(7) آن وقتى
هم كه بخواهد بگيرد ((من حيث لايحتسب)) مى گيرد. پس چه بهتر كه انسان كار را به
او بسپارد, اگر كار را به او بسپارد و در مسير مستقيم باشد راحت است كه او عزيز
است, ولى اگر به او نسپارد و بى راهه برود از راهى كه فكر نمى كرده آسيب مى بيند,
چه اين كه اگر در راه باشد از راهى كه فكر نمى كرده به او نفع مى رسد. هم درباره
تقوا آمده است كه: ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب)) و هم
درباره بى تقوايى و انحراف آمده است كه: ((فإتا هم الله من حيث لم
يحتسبوا))(8)

اينها فكر همه چيز, حتى سنگ و گل را كرده اند اما فكر دل را نكرده اند كه چه
كسى بر دلشان مسلط مى شود و آنها را مى ترساند فرمود: ما آنها را با كشته شدن
زعيمشان كعب بن اشرف, مرعوب كرديم:



مطلب آغاز سوره ها

حالا معلوم مى شود كه چرا سوره حشر با توحيد شروع شده است, فرمود: ((و هو الذى
اخرج)) گاهى قصه ها ساده است, خداوند مى فرمايد اين قصه ها را ببينيد و جمع بندى
كنيد تا به الله برسيد, اما گاهى از عمق شروع مى شود و از همان اول كه لحن آيه
شروع مى شود با توحيد شروع مى شود: ((و هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب
من ديارهم لاول الحشر)). اگر آيه اى اولش با توحيد بود پيداست كه عميق است. فرمود
ما كار را از دل شروع كرديم آن گاه تخريب اين قلعه ها هم به دست خودشان شروع شد,
مومنين از بيرون خراب مى كردند كه زودتر برسند آنها هم از درون خراب مى كردند كه
زودتر فرار كنند, و سرانجام طولى نكشيد كه اين قلعه ها فتح شد.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه2.
2 ) مائده (5) آيه13.
3 ) حشر (59) آيه11.
4 ) آل عمران (3) آيه167.
5 ) فتح (48) آيه 12.
6 ) هود (11) آيه40.
7 ) طلاق (65) آيه3.
8 ) حشر (59) آيه2.