عبوديت جوهره و هدف رهبرى امام خمينى قدس سره


ويژگى هاى رهبرى حضرت امام خمينى(س) و نقش عظيمى كه در احياى اسلام و تفكر دينى
ايفا كرد, ريشه در جهان بينى اسلامى و اصل توحيد و عبوديت حق دارد و با توجه به
اين اصل و شناخت اين ريشه است كه آن ويژگى ها و ابعاد شخصيتى امام قابل شناخت و
تبيين مى شود و بدون آن هرگونه تلاش در اين زمينه ناقص و بى فرجام است.

شناخت مبدإ و معاد و فلسفه آفرينش جهان و انسان, بعثت انبيا و رسول خاتم(ص)
و اتمام و تكميل نبوت به وسيله امامت و ضرورت حكومت اسلامى و جايگاه و نقش ولايت
فقيه در آن, شرايط احراز رهبرى و مقام ولايت و حجيت ادله اربعه (كتاب, سنت, عقل
و اجماع) به عنوان منبع صدور احكام در مورد موضوعات و حوادث واقعه, براى تبيين
تفكر دينى و نقش رهبرى امام راحل, يك ضرورت قطعى است.

آنچه در اين زمينه طرح مى شود صرفا ويژگى هاى يك شخص نيست. بلكه اشاراتى است به
بخشى از زواياى مكتب توحيد و ترسيمى است از شخصيت انسانى كه در اين مكتب شكل
گرفته و در نتيجه نمودهايى است از رهبرى اسلامى كه شعاع آن تمام سطوح مديريت را
در نظام اسلامى به گونه اى متناسب در بر مى گيرد.



از منظر بينش الهى

خداوند متعال: آغاز و پايان هستى است ((هو الاول و الاخر)).(1)

ـ آغازگر آفرينش و بازگرداننده آن است: ((الله يبدوا الخلق ثم يعيده)).(2)

ـ مالك حقيقى ملك هستى است: ((قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشإ و تنزع
الملك ممن تشإ)).(3)

ـ ملك هستى مخصوص اوست: ((له الملك))(4) و در دست او است: ((بيده الملك)).
(5)

ـ هيچ كس را امكان فرار از قلمرو حكومت او نيست: ((و لايمكن الفرار من
حكومتك)).(6)

ـ خورشيد و ماه و ستارگان در تسخير فرمان اويند, خلق و امر مخصوص او است:
((والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر)).(7)

ـ فرمان و تدبير همه چيز به دست اوست: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى و اليه
ترجعون)).(8)

ـ همه چيز در اختيار و تسخير فرمان اوست: ((لله الامر جميعا)).(9)

ـ تمام جهان هستى از آسمان ها(10) و زمين تا هر چه و هر كه در آنهاست و از
كهكشان ها و منظومه شمسى تا ذرات اتم و سلول هاى بدن انسان به اراده خداوند و بر
اساس مدارى كه او پى افكنده است, همواره راه اطاعت از فرمانش را مى پويند و
تسبيح گوى اويند: ((ان من شىء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم))(11) و
پيشانى تسليم بر سجده درگاهش مى سايند: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى
الارض)).(12)

در فضاى اين حقيقت حاكم بر هستى بزرگ, چگونه مى توان پنداشت كه انسان اين جزء,
بسيار كوچك از هستى, عبث و بى هدف پا به عرصه هستى گذاشته است؟ : ((افحسبتم انما
خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)).(13)

آيا انسان مى تواند خود را تافته اى جدا بافته از كل هستى هدفدار و قانونمند,
گمان كند كه يله و رها واگذارده شده است؟! ((ايحسب الانسان ان يترك سدى))؟(14)

در حالى كه هر آنچه در آسمان ها و زمين است تسليم اراده و فرمان آفريدگار
هستى اند: ((له اسلم من فى السموات والارض)).(15)

حقيقت در مورد انسان نيز كاملا روشن است, همان خدايى كه خالق هستى و آفريدگار
انسان است, يگانه هدف از خلقت انسان را عبادت حق دانسته است: ((و ما خلقت الجن
والانس الا ليعبدون))(16) و هم او كه امر و خلق مخصوص اوست, تنها مإموريت انسان
را در بندگى خالص خدا دانسته: ((و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له
الدين))(17) و در حالى كه حكومت را فقط مخصوص به خود اعلام مى فرمايد, انسان را
فرمان داده كه جز او را نپرستند و اين است دين استوار لكن اكثر مردم نمى دانند:

((ان الحكم الا الله امر ان لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس
لايعلمون)).(18)

جالب است كه در بسيارى از آيات كه درباره خلقت عالم, و اين كه حكم و ملك و
ملكوت ويژه خدا است به صورت خاص انسان را مخاطب قرار داده و رجعت اجتناب ناپذير
او را به سوى خدا مورد تإكيد قرار داده است: ((اليه ترجعون)).(19)

آرى مشيت الهى در مورد انسان اين گونه تعلق گرفته است كه علاوه بر تبعيت قهرى
در قلمرو تكوين الهى, با برخوردارى از كشش هاى دو گانه خاكى و ملكوتى, غرائز
حيوانى و فطرت هاى متعالى و نيروى عقل و اراده, امكان انتخاب و زمينه تكليف
پذيرى در حيطه تشريع را داشته باشد: ((انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه
فجعلناه سميعا بصيرا))(20) پس انسان مى تواند با بهره گيرى از هدايت تكوينى و
تشريعى خداوند, همساز با مجموعه هستى, صراط مستقيم عبوديت حق را پيموده و عملا
سپاسگزار نعمت هاى الهى باشد و يا آن كه با سرپيچى از فرمان خدا, راه كفر را
پيشه ساخته و از كاروان هستى جدا افتد: ((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما
كفورا)).(21)

تعمق در آيات قرآنى و مطالعه بيشتر روى ديدگاه هاى اسلام درباره خدا, جهان و
انسان; به خوبى تضاد عميق بين مبانى و اهداف آيين مقدس اسلام را در برابر بينش و
مبانى و اهداف الحادى و مادى به ويژه آنچه در غرب حاكم است روشن و آشكار مى سازد.
غربى كه با قرار دادن انسان به جاى خدا ((اومانيسم)) و آزاد پنداشتن وى از
بندگى خدا, او را در بند شكم و شهوت و در چاه تاريك طبيعت و عالم ماده زندانى و
ساقط و انسانيت و حيات طيبه و سعادت جاودانه انسان را به پاى سرمايه و سود و
متاع حيوه دنيا(22) قربانى كرده است. در حالى كه از نظر اسلام انسان با بندگى حق
و پيوند با مبدإ عزت, قوت و كمال مطلق است كه مى تواند از همه بندهاى عالم
طبيعت رهايى يافته و به آزادى راستين دست يابد و به اوج آسمان كمال و قله
انسانيت صعود كند.



رسالت رهبران الهى

پيامبران براى استقرار عدالت در جامعه بشرى مبعوث شدند: ((لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط)).(23) اما هدف
برتر بعثت كه عدالت جزيى از آن هدف و زمينه ساز تحقق آن است همانا دعوت و هدايت
مردم به بندگى و عبوديت حق است كه همواره ملازم با نفى و اجتناب از طاغوت بوده
است. ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)).(24)

اين هدف مشخصا منطبق با فلسفه خلقت(25) و يگانه مإموريت انسان در مسير زندگى
اوست.(26) و شعار لا اله الا الله به عنوان دژ استوار دين و عصاره مكتب توحيد(27)
با نفى غير خدا راهگشاى همين هدف براى فلاح و رستگارى انسان مى باشد.(28)

تلاش براى هدايت انسان ها به سوى بندگى خدا و اطاعت محض از او كه فلسفه خلقت
انسان و همسو و هماهنگ با مجموعه سير هستى است بدون محو موانع از قبيل طواغيت و
مترفين و ايجاد مقتضيات در مسير زندگى شخصى و اجتماعى بشر ميسور نيست و لازمه
اين امر تشكيل حكومت اسلامى است. همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) به آن اقدام نمود.


رهبر و حاكم در حكومت اسلامى يا به طور مشخص مانند پيغمبر و امامان معصوم ـ
عليهم السلام ـ منصوب مى شود, يا بر اساس معيارها و ضوابطى كه شارع مقدس تعيين
فرموده و همان مشخصه هاى عبوديت است, در زمان غيبت, شناخته مى شود(29) و با گزينش
و پذيرش از مجارى شرعى و توسط مردم, در جايگاه رهبرى استقرار مى يابد.

معيارها و شرايط احراز رهبرى در زمان غيبت, مرتبه اى متنزل از همان ويژگى هاى
پيغمبر و امام معصوم است و حدود وظايف و اختيارات وى نيز به طور كامل و در
امتداد وظايف و اختيارات پيامبر و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ برگرفته و
منبعث از مبدإ حق مطلق جل و علا است.
ولى فقيه همچون امام و پيغمبر هيچ گونه رإى و خواسته اى كه از غير خدا نشإت
گرفته باشد, ندارد و در حقيقت, ولايت فقيه, ولايت فقه و فرامين الهى و عدالت و
جامعيت است كه در شخص واجد شرايط متبلور شده است و همان گونه كه براى شخص غير
جامع شرايط هيچ گونه ولايتى متصور نيست, زوال شرايط در ولى فقيه موجب سلب ولايت
از وى شده و خود به خود از اين مقام منعزل مى شود و مردم نمى توانند از او پيروى
كنند. اين در حالى است كه عدم شناخت و پذيرش مردم نيز در مقام ثبوتى و جايگاه
حقيقتى مقام ولايت تإثيرى ندارد و طبيعى است كه در عين حال, اعمال ولايت منوط به
پذيرش مردم و تشكيل حكومت اسلامى است; همان طور كه پذيرش و عدم پذيرش مردم در
واقعيت مقام پيغمبر و امام معصوم ـ عليهم السلام ـ تإثيرى نداشته و حضرت
اميرالمومنين(ع) امام و رهبر است چه آن گاه كه خانه نشين است و چه زمانى كه كار
رهبرى جامعه را عهده دار مى شود.

هرچند ممكن است براى رهبرى و مديريت تعاريف جداگانه اى مطرح باشد اما به نظر
مى رسد اين دو مفهوم ضمن اين كه داراى مشتركاتى مى باشند رهبرى درسطح خود نوعى
مديريت عالى است و مديريت نيز با توجه به سطوح و مراتبش در حدى با رهبرى نسبت
به زير مجموعه آميخته مى باشد. به همين جهت آنچه در اين مبحث مطرح مى شود ناظر به
هر دو عنوان است و صرف نظر از مراتب هر يك, به عنوان وجه مشترك رهبرى و مديريت
ملحوظ شده است.

به هر حال رهبرى و مديريت در نظام اسلامى ثبوتا و اثباتا مبتنى بر ضوابط و
معيارهاى الهى است كه بدون شناخت دقيق معيارها و تطبيق دقيق آنها بر مصاديق در
مقام گزينش تمام رده هاى مديريت, تحقق كامل حكومت اسلامى غير ممكن است.

در اين مبحث مختصر, به طرح يكى از اين معيارها ـ به عنوان ويژگى اصلى رهبرى و
مديريت در اسلام ـ مى پردازيم معيارى كه اساسى ترين مشخصه امام نيز بود و تفصيل
ويژگى هاى ديگر كه عموما تجلى همين ويژگى اصلى است را به مجال ديگر وامى گذاريم.



عبوديت حق

عصاره اوصاف و شرايط احراز رهبرى و مديريت در اسلام, بندگى و عبوديت خداوند
متعال است به گونه اى كه مراتب رهبرى هموزن مراتب عبوديت است و اگر پيغمبر اسلام
افضل و خاتم انبياست, چون به بالاترين مرتبه عبوديت; يعنى عبوديت مطلقه كه
بالاترين حد كمال انسان است دست يافته است.

حقيقت بندگى خدا و اطاعت از او, قبل از آن كه در رفتار و عمل متجلى شود, يك
احساس درونى و باور قلبى است كه متناسب با قوت و ضعف آن, رفتارها و اعمال همگون
آن را باعث مى شود.(30)

ايمان و باور قلبى به نوبه خود نتيجه شناخت و معرفت و درجات آن است و معرفت
توإم با ايمان نسبت به مبدإ هستى و كمال مطلق, احساس خضوع و شيفتگى را در پى
دارد. بنابراين عبوديت و مدارج آن تابعى از مراتب معرفت, ايمان و عمل صالح است
و نتيجه نهايى آنها قرب هرچه بيشتر به خداوند متعال است.



قرب به خداوند

منظور از قرب و نزديكى به خداوند, نه قرب زمانى است و نه مكانى; چرا كه اين
دو از خصيصه هاى عالم طبيعت هستند و خدا فوق عالم طبيعت و آفريدگار آن است و نه
منظور قرب اعتبارى است و نه وهمى كه ساحت مقدس او از اين امور منزه است بلكه
حقيقتى است فراتر از همه اين مقولات. پشت سر نهادن تنگناى عالم طبيعت است و
پرواز در ملكوت. عبور از ظلمت عالم مادى است و پيوستن به نور كه, با مثالى
مى توان آن را براى تقريب به ذهن متنزل كرد: اگر در عالم طبيعت, خورشيد را كانون
نور و مبدإ تمام روشنايى ها فرض كنيم وقتى مى گوييم يك لامپ 1000 وات از يك شمع
كوچك به خورشيد نزديك تر است, منظور نزديكى زمانى, مكانى, وهمى و اعتبارى نيست,
بلكه نظر به اين حقيقت است كه ضمن اذعان به اين واقعيت كه تمام انرژىها و نورها
برگرفته از خورشيد است, لامپ 1000 واتى با برخوردارى از مرتبه بيشترى از نور,
حقيقت وجودى آن به خورشيد نزديك تر از آن شمع است. پس دست يافتن به مراتب قرب
الهى با معراج و نردبان عبوديت; يعنى صعود به مدارج بالاتر هستى و كمال و
شكوفايى هر چه بيشتر وجود و شخصيت حقيقى انسان.



بندگى و عشق

فطرت زيبا دوستى و گرايش به كمال, آن گاه كه با شناخت و احساس قلبى نسبت به
خداوند متعال ـ كه خالق تمام زيبايى ها و كمالات است و خود زيبايى و كمال مطلق
است ـ فعليت و شكوفايى يافت, اين ميل و گرايش تبديل به محبت و عشق و خضوع به
پيشگاه خداوند زيبايى و كمال مى شود: ((والذين آمنوا اشد حبا لله)).(31)

محبت و عشق به نوبه خود, تبعيت از محبوب و پيروى از خواست هاى او را: ((قل ان
كنتم تحبون الله فاتبعونى)).(32)

و محبت و عنايت ويژه محبوب را به همراه دارد: ((يحببكم الله و يغفر لكم
ذنوبكم)).(33)

شدت و ضعف محبت نسبت به محبوب از يك سو تابع شدت و ضعف كمال و زيبايى در
محبوب است و از سوى ديگر مرتبط با درجه شناخت و احساس قلبى نسبت به كمال و
زيبايى است و از آن جا كه زيبايى و كمال خداوند بى نهايت است و فطرت كمال جويى و
زيبايى دوستى و ظرفيت شناخت و باور نيز در انسان نامحدود است ـ بر اساس عرضه
نامحدود و تقاضاى بى حد ـ راهى بى پايان به سوى مقصدى نامتناهى فرا روى انسان باز
است كه هر چه بيشتر در ((صراط مستقيم)) عبوديت(34) به پيش تازد و به مرتبه اى
بالاتر از معرفت ايمان و تقرب دست يابد محبتش به خداوند بيشتر شده و تا عشق و
فناى در ذات حق صعود مى كند.



پيوستن قطره به دريا!

مرتبه نازل محبت, پيروى از امر و نهى (واجب و حرام) را همراه دارد و در مرتبه
بالاتر و در مقام عشق ديگر سخن از امر و نهى نيست بلكه پسند و ناپسند (مستحب و
مكروه) محبوب ملاك عمل محب است. اگر در مرتبه نازل محبت (مقام صبر), ((صبورانه))
گردن به تكليف مى نهد در اين مرحله رضامندانه (مقام رضا) برخواست مولا دل مى سپارد.


اما باز هم راه خلوص و ناب شدن باز است و در مرحله بالاتر, محب پاك باخته, از
((خود)) گذشته و ديگر ((خودى)) در برابر محبوب نمى بيند تا امر و نهى او را بر
((خود)) تكليف بداند يا پسند و ناپسند او را دلپذير ((خود)) احساس كند. در اين
مرحله قطره برخاسته از دريا به دريا مى پيوندد و با ذوب شدن در ((او)), جلوه گاه
مشيت حق مى شود.

امام خمينى, در كتاب آداب الصلوه, مى فرمايد: ((… آنچه در عبوديت از انيت و
انانيت مفقود شود, در ظل حمايت ربوبيت آن را مى يابد.(35) تا به مقامى رسد كه
حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود. چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين
وارد است.(36)

و چون از تصرفات ((خود)) گذشت و مملكت وجود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را
به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در ((عز ربوبيت)) شد, صاحب خانه, خود متصرف در
امور گردد. پس تصرفات او تصرف الهى گردد چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد و
گوش او الهى شود و به گوش حق بشنود…)).



عبوديت آن گاه مديريت

به اين ترتيب عبوديت و بندگى حق موجب همسويى و همگونى انسان با خدا گرديده و
او را در جايگاه ((خليفه و جانشينى خدا)) در زمين قرار مى دهد و تصدى مقام رهبرى
در جامعه اسلامى و درجات آن بستگى به مدارج عبوديت دارد.

اگر روزانه هر فرد مسلمان حداقل ده بار در نماز و تشهد آن, بعد از شهادت بر
يگانگى خدا و شريك ناپذيرى او(37) (توجه شود به شريك ناپذيرى خداوند در تمام
امور و زمينه ها از جمله عبادت و پيروى از حكم و حكومت او), رسالت پيغمبر اسلام
را مسبوق و همراه با عبوديت او گواهى مى دهيم.(38) متضمن اين معنى است كه آحاد
جامعه اسلامى بر اين باور و فرهنگ آراسته شوند كه شرط اصلى رهبرى و مديريت در
نظام اسلامى عبوديت حق است. عبوديتى كه داراى چنين ويژگى هايى است:

عبد را از رذايل اخلاقى و جاذبه هاى خاكى, گناه و دلبستگى به غير خدا دور
مى دارد.

قرب به خدا و اتصاف به صفات الهى را در بر دارد.

رفتار و اعمال عبد را تجليگاه مشيت معبود مى گرداند.

چنين ويژگى هايى طيف گسترده اى از خصوصيات ايجابى و سلبى را در شخص و شخصيت
رهبرى و مديريت به همراه دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

تشخيص الهام گونه خير و شر و حق و باطل و تصميم گيرى بر اساس وظيفه و حكمت.

جامع نگرى و توجه متناسب به تمام امور بدون تداخل و غفلت از امور.

شجاعت و قاطعيت در تصميم گيرى و در عين حال انعطاف پذيرى و سعه صدر و رعايت
اهم و مهم در چهارچوب اصول.

احساس محبت بى شائبه به تمام مخلوقات و مخصوصا انسان ها و وقف دانستن خود براى
سعادت و هدايت آنان بدون منت داشتن بر آنان و بدون توقع پاداش از هيچ كس جز خدا.


بهره گيرى و تمتع حداقل از امكانات و تطبيق معيشت و زندگى خود با سطوح پايين
جامعه.

نفوذ ناپذيرى در برابر وسوسه هاى شيطانى و تمايلات نفسانى و روابط شخصى و
گروهى.

پيش قدمى و سبقت از ديگران در التزام و عمل به قوانين و مقررات.

گزينش دستياران و مشاوران براساس معيارهاى الهى و به ويژه اخلاص در عبوديت حق.


برخوردارى از عزت و كرامت نفس همراه با كمال تواضع و فروتنى در برابر مردم.

شهامت و احساس قوت و قدرت در برابر ستمكاران و دشمنان حق.

عدم برترىجويى و سلطه طلبى بر مردم بلكه خود را خادم مردم دانستن.

و…

امام خمينى(ره) با ايمان راسخ به خداوند عالم و بينش روشن نسبت به هستى و
انسان از دريچه وحى و رسالت و پيوند عميق با قرآن و عترت و التزام عملى به
اوامر و نواهى الهى به مرتبه والايى از عبوديت حق دست يافت و مصداقى از: ((ان
صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(39) بود.

همين روحيه عبوديت و باور قلبى بود كه سخن و سكوت, قيام و قعود, حركت و سكون,
مهر و كين و در يك سخن تمام شوون و امور زندگى او را محتواى عبادى و وجهه الهى
بخشيده بود.

نور عبوديتى كه در قلب و قالب و باطن و ظاهر امام متجلى بود, از او بنده اى
ربوبى ساخته بود كه توانست در نقش يك مربى بزرگ, مليون ها انسان را در مسير
بندگى خدا تربيت كند و بسان خورشيدى عالمتاب بر جهان سرگشته امروز بتابد و
جان هاى پاك را نور هدايت و گرمى ايمان بخشد.

خلوص و اخلاص امام در بندگى خدا زمينه ساز تجلى نور معرفت و حكمت در آيند جان و
قلب او بود(40) كه وجودش را از ((خيركثير))(41) پر كرده و چشمه سارهاى حكمت را
بر زبان و قلمش جارى ساخته بود.(42)

پايدارى حركت امام در صراط مستقيم, عبوديت و تقرب مدام او به مبدإ بى زوال و
قيوم متعال, منشإ ثبات قدم, راست كردارى و استوارى مواضع امام بود.

با مرورى گذرا به صحيفه نورانى ده ها سال زندگى اجتماعى و سخنان و مكتوبات و
مواضع امام و عدم مشاهده دوگانگى و تضاد, فراز و نشيب, تذبذب و اعوجاج, نشانى
از پيوند او با مبدإ حق مطلق و دليلى است بر آن كه امام در هر موضع و مقامى جز
بر اساس تكليف و رضايت حق حركت نكرده است چرا كه اگر كسى تحت تإثير اغراض
نفسانى و دلخواه ديگران حركت كند مسير زندگى او همواره آميخته با انواع تهافت ها
و كژىهاى رسوا كننده است.

كوتاه سخن اين كه تمام خصوصياتى كه تحت عنوان نمودها و ويژگى هايى از عبوديت
حق ـ شرط اصلى رهبرى در اسلام ـ برشمرده شد ويژگى هايى است كه نويسنده در طى بيش
از بيست و چند سال همراهى و همدمى نزديك با امام به روش استقرإ دريافته و
تفصيلى از آن را در كتاب ((در سايه آفتاب)) تحرير كرده است, هرچند ارتباط
ريشه اى يكايك اين ويژگى ها و امثال آن با مسإله عبوديت حق از جنبه نظرى و با
بررسى آيات و روايات نيز قابل اثبات است.

ارائه كامل اين مبحث از بعد نظرى و استقرايى و ذكر مصاديق و مشاهدات عينى از
امام راحل و تإثيرات شگفت, گسترده و عميقى كه در پهنه گيتى و امتداد زمان بر
جاى گذاشت در هزاران كتاب نمى گنجد تا چه رسد در يك مقاله كوتاه و بضاعت و فرصت
اندك نويسنده اى چون حقير, كه از واماندگان كاروان عابدان سالك است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حديد (57) آيه3.
2 ) روم (30) آيه11.
3 ) آل عمران (3) آيه26.
4 ) فاطر (35) آيه13.
5 ) ملك (67) آيه1.
6 ) دعاى كميل.
7 ) اعراف (7) آيه54.
8 ) يس (36) آيه83.
9 ) رعد (13) آيه31.
10 ) ظاهرا منظور از آسمان ها در قرآن چيز فراتر از آسمانى است كه با رصدخانه
قابل شناخت است و ممكن است آسمان ظاهرى در قبال آسمان مورد نظر قرآن, زمين به
حساب آيد.
11 ) اسرإ (17) آيه44.
12 ) نحل (16) آيه49.
13 ) مومنون (23) آيه115.
14 ) قيامه (75) آيه36.
15 ) آل عمران (3) آيه83.
16 ) ذاريات (51) آيه56.
17 ) بينه (98) آيه5.
18 ) يوسف (12) آيه40.
19 ) در بيش از 40 آيه به بازگشت انسان به سوى خدا تصريح شده است.
20 ) انسان (76) آيه2.
21 ) همان آيه3.
22 ) ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متاع الحيوه الدنيا فى الاخره الا
قليل (توبه (9) آيه 38).
23 ) حديد (57) آيه24.
24 ) نحل (16) آيه36.
25 ) ذاريات (51) آيه56.
26 ) بينه (98) آيه5.
27 ) كلمه لا اله الا الله حصنى (حديث سلسله الذهب)
28 ) قولوا لا اله الا الله تفلحوا.
29 ) من كان من الفقهإ صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر
مولاه…
30 ) قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ (17) آيه81).
31 ) بقره (2) آيه165.
32 ) آل عمران (3) آيه32.
33 ) همان, آيه36.
34 ) و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس (36) آيه61)
35 ) العبوديه كنهها الربوبيه فما فقد من العبوديه وجد فى الربوبيه و ما خفى
من الربوبيه اصيب فى العبوديه (آداب الصلوه امام خمينى به نقل از مصباح
الشريعه).
36 ) ما يتقرب الى عبد من عبادى بشىء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب
الى بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر
به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سإلنى
اعطيته (حديث قدسى ـ اصول كافى ج235/2).
37 ) اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له.
38 ) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
39 ) انعام (6) آيه162.
40 ) العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشإ.
41 ) يوتى الحكمه من يشإ و من اوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا.
42 ) ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على
لسانه (رسول اكرم) (بحارج242/70).