عبادت و پرستش ، نياز ثابت انسان


يكى از خلق هاى ثابت همگانى تغييرناپذير و نسخ ناپذير كه زمان, هيچ وقت نمى تواند
در آن تإثير داشته باشد موضوع عبادت و پرستش است.
يكى از حاجت هاى بشر پرستش است. پرستش يعنى چه؟ پرستش آن حالتى را مى گويند كه
در آن, انسان يك توجهى مى كند از ناحيه باطنى خودش به آن حقيقتى كه او را آفريده
است و خودش را در قبضه قدرت او مى بيند, خودش را به او نيازمند و محتاج مى بيند;
در واقع سيرى است كه انسان از خلق به سوى خالق مى كند. اين امر اساسا قطع نظر از
هر فايده و اثرى كه داشته باشد خودش يكى از نيازهاى روحى بشر است. انجام ندادن
آن, در روح بشر ايجاد عدم تعادل مى كند. مثال ساده اى عرض مى كنم: اگر ما كجاوه اى
داشته باشيم و حيوان هايى, خورجين هايى كه روى اين حيوان ها مى گذارند بايد
تعادلشان برقرار باشد. نمى شود يك طرف پرباشد و طرف ديگر خالى. انسان در وجود
خودش خانه خالى زياد دارد. در دل انسان جاى خيلى از چيزها هست. هر احتياجى كه
برآورده نشود, روح انسان را مضطرب و نامتعادل مى كند.
اگر انسان بخواهد در تمام عمر به عبادت بپردازد و حاجت هاى ديگر خود را
برنياورد, همان حاجت ها او را ناراحت مى كند. عكس مطلب هم اين است كه اگر انسان
هميشه دنبال ماديات برود و وقتى براى معنويات نگذارد, باز هميشه روح و روان او
ناراحت است.

((نهرو)) مردى است كه از سنين جوانى لامذهب شده است. در اواخر عمر يك تغيير
حالى در او پيدا شده بود. خودش مى گويد من, هم در روح خودم و هم در جهان يك خلاى
را, يك جاى خالى را احساس مى كنم كه هيچ چيز نمى تواند آن را پر بكند مگر يك
معنويتى. و اين اضطرابى كه در جهان پيدا شده است, علتش اين است كه نيروهاى
معنوى جهان تضعيف شده است. اين بى تعادلى در جهان از همين است. مى گويد الان در
كشور اتحاد جماهير شوروى اين ناراحتى به سختى وجود دارد. تا وقتى كه اين مردم
گرسنه بودند و گرسنگى به ايشان اجازه نمى داد كه درباره چيز ديگرى فكر بكنند,
يكسره در فكر تحصيل معاش و در فكر مبارزه بودند. حال كه زندگى عادى پيدا كردند
يك ناراحتى روحى در ميان آنان پيدا شده است. در موقعى كه از كار بى كار مى شوند
تازه اول مصيبت آنهاست كه اين ساعت فراغت و بى كارى را با چه چيز پر بكنند؟
بعد مى گويد: من گمان نمى كنم اينها بتوانند آن ساعات را جز با يك امور معنوى
با چيز ديگرى پر بكنند. و اين همان خلاى است كه من دارم.

پس معلوم مى شود كه واقعا انسان يك احتياجى به عبادت و پرستش دارد. امروز كه
در دنيا بيمارىهاى روانى زياد شده است, در اثر اين است كه مردم از عبادت و
پرستش رو برگردانده اند. ما اين را حساب نكرده بوديم ولى بدانيد هست, حقيقتا هست.
نماز قطع نظر از هر چيزى, طبيب سر خانه است; يعنى اگر ورزش براى سلامتى مفيد
است, اگر آب تصفيه شده براى هر خانه اى لازم است, اگر هواى پاك براى هر كس لازم
است, اگر غذاى سالم براى انسان لازم است, نماز هم براى سلامتى انسان لازم است. شما
نمى دانيد اگر انسان در شبانه روز ساعتى از وقت خودش را اختصاص به راز و نياز با
پروردگار بدهد, چقدر روحش را پاك مى كند! عنصرهاى روحى موذى به وسيله يك نماز از
روح انسان بيرون مى رود. در يك جلسه كه راجع به عبادت صحبت مى كردم گفتم نگوييد
اسلام دين اجتماعى است, اسلام دين اخلاق است. چطور؟ اسلام دين همه اينهاست. اسلام
بالاترين حرف را درباره تعليمات اجتماعى گفته است, مى فرمايد: ((لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط;(1) تمام پيغمبران
را فرستاديم براى اينكه در ميان مردم عدالت اجتماعى پيدا بشود)). اسلام براى
اخلاق خوب بالاترين حرف ها را زده است, مى فرمايد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا
منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه)).(2) ولى آيا اسلام
كه ارزش تعليمات اجتماعى را اين قدر بالا برده, از ارزش عبادت چيزى كاسته است؟
ابدا, ارزش عبادت را هم يك ذره نكاسته است بلكه مقام عبادت را در مافوق همه
اينها حفظ كرده است.

از نظر اسلام سرلوحه تعليمات, عبادت است. اگر عبادت درست باشد آن دوتاى ديگر
درست مى شود و اگر عبادت نباشد آن دوتا واقعيت پيدا نمى كند. باور نكنيد كه يك
كسى در دنيا پيدا بشود كه در مسائل اخلاقى و اجتماعى مسلمان خوبى باشد ولى در
مسائل عبادى مسلمان خوبى نباشد. ما براى آدم نمازنخوان چيزى از مسلمانى قائل
نيستيم. اميرالمومنين فرمود بعد از ايمان به خدا چيزى در حد نماز نيست. پيغمبر
اكرم فرمود نماز مثل چشمه آب گرمى است كه در خانه انسان باشد و انسان روزى
پنج بار در آن آب گرم شست و شو بكند.

((تعاهدوا امرالصلوه و حافظوا عليها;(3) (كلام امر است) يعنى رسيدگى به كار
نماز بكنيد, محافظت بر نماز بكنيد)). خداوند به پيغمبر مى فرمايد: ((وإمر اهلك
بالصلوه واصطبر عليها;(4) به خاندانت دستور بده كه نماز بخوانند, خودت هم بر
نماز صبر كن يعنى نماز زياد بخوان و آن را تحمل كن)). ((ان ربك يعلم انك تقوم
ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذين معك;(5) خدا مى داند كه تو و
افرادى كه با تو هستند شب ها به پا مى خيزيد, عبادت مى كنيد, خدا را پرستش
مى كنيد)).

((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا;(6) اى
پيغمبر! قسمتى از شب را تهجد بكن ـ بر او واجب بود ـ شايد كه خدا به اين حال تو
را به مقام محمود برساند.))

امكان ندارد انسانى انسان كامل بشود بدون عبادت و پرستش. پيغمبر, پيغمبر است
و همان عبادت ها و همان پرستش ها و همان استغفارها.
امام صادق(ع) مى فرمايد: پيغمبر در هيچ مجلسى نمى نشست مگر اين كه 25 بار
استغفار مى كرد, مى گفت: ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)).
على بن ابى طالب اميرالمومنين است با اين كه وجود جامعى است, هم زمامدار عادلى
است و هم عابد نيمه شبى. همان عبادت ها به على آن نيروهاى ديگر نظير روشن ضميرى
را داده بود. نبايد ارزش عبادت را فراموش كرد.

((عدىبن حاتم)) نزد معاويه آمد در حالى كه سال ها از شهادت مولا گذشته بود.
معاويه مى دانست كه ((عدى)) يكى از ياران قديمى مولا است.
خواست كارى بكند كه اين دوست قديمى بلكه يك كلمه عليه حضرت سخن بگويد. گفت:
عدى! ((اين الطرفات))؟ پسرانت چه شدند؟ (عدى سه پسر داشت كه در سنين جوانى در
ركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند. مى خواست عدى را ناراحت بكند بلكه او از
مولا اظهار نارضايتى بكند.) عدى گفت در ركاب مولايشان على با تو كه در زير پرچم
كفر بودى جنگيدند و كشته شدند. گفت: عدى! على درباره تو انصاف نداد. گفت چطور؟
گفت پسران خودش را نگهداشت و پسران تو را به كشتن داد. عدى گفت معاويه! من
درباره على انصاف ندادم, نمى بايست على امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده
باشم. اى كاش من مرده بودم و على زنده مى ماند. معاويه ديد تيرش كارگر نيست. سبك
اين مرد اين بود كه وقتى مى ديد كارش با خشونت پيش نمى رود, لين مى شد. گفت عدى!
الان ديگر كار از اين حرف ها گذشته است. دلم مى خواهد چون تو زياد با على بودى يك
قدرى كارهايش را برايم توصيف بكنى كه چه مى كرد. گفت: معاويه! مرا معذور بدار.
گفت: نه حتما بايد بگويى.
عدى گفت: حالا كه مى خواهى بگويم, آن چه را كه مى دانم مى گويم. نه اين كه مطابق
ميل تو سخن بگويم بلكه حقيقت را مى گويم. گفت بگو.

اين مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره على. گفت يكى از خصوصيات او اين بود:
((يتفجر العلم من جوانبه والحكمه من نواحيه)); مردى بود كه علم و حكمت از
اطرافش مى جوشيد. معاويه! على آدمى بود كه در مقابل ضعيف, ضعيف بود و در مقابل
ستمكاران, نيرومند. با اين كه در ميان ما مى نشست و هيچ تكبرى نداشت و بدون
امتياز مى نشست اما خدا يك هيبتى از او در دل مردم قرار داده بود كه بدون اجازه
نمى توانستيم حرف بزنيم و… بعد گفت: معاويه! من مى خواهم منظره اى را كه به چشم
خودم ديدم برايت بگويم. در يكى از شب ها على را در محراب عبادت ديدم. ديدم
مستغرق خداى خودش است و محاسنش را به دست مبارك گرفته مى گويد: آه آه از اين
دنيا و آتش هاى آن.
مى گفت ((يا دنيا! غرى غيرى)).

آن چنان عدى على را وصف كرد كه دل سنگ معاويه تحت تإثير قرار گرفت به طورى
كه با آستينش اشك هاى صورتش را پاك مى كرد. آن وقت گفت: دنيا عقيم است كه مانند
على بزايد.

و مناقب شهد العدو بفضلها

والفضل ماشهدت به الاعدإ

على مردى است كه دشمنانش درباره فضل و فضيلت او گواهى مى دادند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حديد, آيه 25.
2 ) جمعه, آيه 2.
3 ) نهج البلاغه, خطبه 197.
4 ) طه, آيه 132.
5 ) مزمل, آيه 20.
6 ) اسرإ, آيه 79.