انتظار بى تو چه سخت مى گذرد روزگار من ((خود را به من نشان بده آيينه وار من)) اى آفتاب, خيره به راهت نشسته ام رحمى به حال ديده چشم انتظار من هر شب براى آمدنت گريه مى كنند سجاده و دو ديده شب زنده دار من اميد بسته ام كه مىآيى و مى كشى دستى بر اين دل, اين دل اميدوار من دل را براى آمدنت فرش كرده ام بشتاب اى اميد دل بى قرار من دست دعا و اشك و نياز ظهور تو كى مستجاب مى شود اين انتظار من مجتبى تونه اى قصد زيارت چشمم به اشك و پنجره عادت نمى كند بغض از گلوى خسته اطاعت نمى كند ديگر دل شكسته شعرم غروب ها از تو براى آينه صحبت نمى كند يادآور نياز من و چشم هاى توست سجاده اى كه ديگر عبادت نمى كند يا من, براى از تو سرودن غريبه ام يا شور و حال واژه كفايت نمى كند بايد كه از نگاه تو لبريزتر شوم دل راضى است, ديده اجابت نمى كند گلدسته هاى چشم تو پيداست, پس چرا قلب شكسته قصد زيارت نمى كند؟ نرگس ايمانيان درياى التهاب يك شب بيا به خواب من اى آفتاب من با خود بيار ((صبح و صدا)) را به خواب من درياى التهابم اما نمى رسد دريا به بى كرانگى التهاب من مانند يك سوال به پايان رسيده ام چشم انتظار آن كه تو باشى جواب من وقتى كه سهم جان من آتش گرفتن است غير از جگر مباد كه باشد كباب من اى سبز دور دست, دلم ايلياتى است رحمى به حال اين دل پا در ركاب من عليرضا فولادى زيارت قنديل و شمعدان و چراغان آيينه و بلور و كبوتر تا چشم كار مى كند اين جا جمعيت است و نور و كبوتر امشب كبوتر دل تنگم مهمان آشيانه آقاست امشب تنم نشسته در آشوب گويى نقاره خانه آقاست آقا, بگير دست دلم را از پشت آن ضريح طلايى چشم انتظار مرهم سبزى است اين زخم, زخم كرب و بلايى امشب حرم چقدر شلوغ است بوى اذان رها شده در باد مثل هميشه مى شكند تلخ بغضى كنار پنجره فولاد سعيد بيابانكى مهديا منتظر چهره مينوى توام من چه گويم كه اسير خم ابروى توام مات و مبهوت زخال لب و گيسوى توام در طواف قد و بالاى وجودت همه عمر طائرى سوخته از شمع گل روى توام ساز و جام و مى و ميخانه نخواهد دل من تا كه مست از نگه سلسله موى توام نازگر بر من مهجور هزاران بكنى باز هم بلبل سرمست سر كوى توام من لعاب از لب شيرين تو جستم كه چنين در خيالات تو مستانه سخنگوى توام گر كه رخ از من شوريده بدارى گل من در تمناى تو حيران ز پى بوى توام تا به كى پرده زرويت نگذارى به كنار جلوه بنماى كه مسجون مه روى توام ((صائما)) با همه عشاق تو هم گوى زدل مهديا منتظر چهره مينوى توام حسن رضائى مهر (صائم) لطف خدا مهربان دست كريمى زافق بالا شد سومين پنجره از شرق ولايت واشد آبشار دگر از عصمت كوثر جوشيد به دو عالم ملكوت دگرى اهدا شد بعدها ديديم در وسعت انديشه او آسمان يك طرف شرقى قلبش جا شد روزگارى فوران قدح لطف خدا چارده مرتبه تكرار شد و دريا شد فضل الله قدسى (مهاجر افغانستانى) انديشه عشق چو جانبازى است اول پيشه عشق چه فكرى بهتر از انديشه عشق مبادا عقل را پا در ميانى! كه خواهد كند از دل, ريشه عشق حسودانى كه با سنگند همسنگ خطر دارند بهر شيشه عشق اگر چون شير, سلطان باشى اى دل نبايد روبهى در بيشه عشق زشيرين كارى شيرين و فرهاد نصيب ما نشد جز تيشه عشق امير عشق را پرواى جان نيست كه جانبازى است اول پيشه عشق امير عاملى بوى سقا عطر ياسى بوى زهرا مى دهى بوى پونه بوى مولا مى دهى دامن ام البنين گهواره ات اى حقيقت, بوى رويا مى دهى بوى گل مىآيد از دستان تو عطر دريا را به صحرا مى دهى اى عبور آب در چشمت عيان روح ماندن را تو معنا مى دهى صخره هاى سبز يادت ماندنى شوقى و جان را تسلا مى دهى نشئه لاله ز رنگ و بوى تو چون نسيمى, بوى دريا مى دهى در گلويت مانده بغض تشنگى مشك روحى, بوى سقا مى دهى تشنه ام ماه بنى هاشم بيا تشنه گان را آب مطرا مى دهى من اقاقيهاىذهنم تشنه اند لطفى و انا اعطينا مى دهى نذر دستانت كنم آب فرات عشق آواره, تو مإوا مى دهى من مجال ديدنت خواهم ولى تو نشان از عشق زهرا مى دهى حبيب عنبرى (آئينه) |
پاورقي ها: