(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))
قسمت دوم
علامه طباطبايى, پس از اين كه موضوعات مزبور را با تكيه بر آيات قرآن مورد
بررسى قرار مى دهد به اين موضوع مهم اشاره دارد كه وقتى با عبادات و اعمال و
كردار نيكو و راز و نياز با كردگار ياد خدا در دل استوارشد, انسان در صف اهل
يقين قرارگرفته وعده خدايى ((واعبد ربك حتى يإتيك اليقين)).(1) در حق وى عملى
خواهد شد, در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين بر وى بازشده همه چيز
را از آن حق خواهدديد.
وى مى افزايد چنين شخصى در نخستين مرحله به ((توحيدافعالى)) مى رسد و اين
خصوصيت برايش مكشوف مى شود, عينا مشاهده خواهدكرد:
خداست كه جهان و هرچه را در آن است, مى گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان
آفرينش را كه سرگرم فعاليت هاى گوناگونى هستند و حركت هاى آنها باهمه صفتى كه
دارند اعم از اختيار با صفت اختيار و اضطرار باهمان صفت, همانا با دست تواناى
وى در تابلو آفرينش نقاشى مى شود, اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان
علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: ((ولله ملك السموات والارض)).(2)
علا مه طباطبايى به دنبال اين توصيف عرفانى با ديدگاهى قرآنى كشف توحيد اسمايى
و صفاتى را بيان مى كند: پوينده چنين طريقى عينا مشاهده مى كند, هرصفت و كمالى كه
در اين جهان پهناور خودنمايى مى كند و هر جمال و جلالى كه مشاهده مى شود لمعه و
شعاعى از منبع نور بى پايان حق است كه از روزنه هاى گوناگون تابيده است: ((ولله
الاسمإالحسنى)).(3)
ايشان افزوده اند: در مرحله سوم سالك اين راه مشاهده خواهدكرد كه اين همه صفات
گوناگون جلوه هايى از ذات نامتناهى و در حقيقت هم عين و هم عين ذات مى باشند:
((قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار)).(4) اما اين راه با درد عشق و
سوز دل توإم مى باشد:
سوز جان و درد و غم بايد بسى
تا درين ره بوكه گردى توكسى
من نخواهم جاه و مال و طمطراق
درد خواهم سوز عشق و اشتياق
از عمل وز علم و زهدت سود نيست
جز شكست و نيستى بهبود نيست(5)
مرحوم علامه طباطبايى كه خود هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى
متخلق و عرفان نظرى او را بايد در بينش شهودى وى جستجو نمود, او وجود را لابه
شرط واجب مى داند و ديگران را سراب و آن چه را در جهان مى بيند فيوضات الهى و
تجليات حق مشاهده مى كند, در مقام عمل آن بينش بلند, عقل عملى را به پرواز
درآورد كه حالات اخلاقى او را به شكوفايى كامل رسانيد.
به نظر علامه عرفان صحيح در خدمت قرآن است و آن عرفانى كه رو در روى قرآن واقع
شود يك مشاهدات باطل و تخيلاتى بيش نمى باشد و معتقدبود بينش شهودى, اهل دل و
پويندگان راه معنوى را به هدف نهايى خواهد رسانيد.(6)
ولايت و حقايق عرفانى
علامه طباطبايى, شيفتگى خاصى نسبت به اهلبيت و ائمه طاهرين ـ صلوات الله و
سلامه عليهم اجمعين ـ داشت, وقتى نام مبارك يكى از اين ستارگان درخشان بر زبانش
جارى مى گشت اظهار تواضع و ادب در سيمايش مشهود مى شد و مقام آن بزرگواران را فوق
تصور بشرى مى دانست و تضرع و خشوع وجدانى نسبت به آنان ابراز مى نمود و مقيد بود
در مجالس و محافلى كه به مناسبت سالگرد ولادت يا شهادت ائمه(ع) برگزار مى شد,
شركت نمايد و در اماكن زيارتى امامان وقتى وارد مى گرديد حتى با وجود كهولت سن
وكسالت, جميع زوار را مى شكافت و با علاقه خود را به ضريح رسانيده و بر آن بوسه
مى زد و توسل مى جست و در حل مسايل علمى و تفسيرى و رفع معضلات فلسفى از معنويت
ارواح مطهر معصومين(ع) استمداد مى طلبيد و مى فرمود: هر چه داريم از اهل بيت
پيامبر(ص) داريم, گاهى كه از محضر ايشان التماس دعايى درخواست مى شد, اظهار
مى داشت برويد از ائمه(ع) بگيريد ما اينجا كاره اى نيستيم.(7) در واقع ولاى اهل
بيت(ع) براى ايشان به منزله, يك شمع شب افروز شبستان زندگى بود و هركس را كه
اندك بى مهرى نسبت به خاندان پيامبر و مقام ولايت داشت نمى پذيرفت.(8) از شهيد
مطهرى پرسيده بودند اين همه تجليل شما از علامه طباطبايى براى چيست؟ ايشان پاسخ
داده بود: ((من فيلسوف و عارف بسيارى ديده ام و احترام من به ايشان جهت عالم
بودنشان نيست, بلكه از اين جهت است كه او عاشق و دلباخته اهل بيت بوده و كسى
است كه روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه(س) افطار
مى كرد)).(9)
علامه, اين علاقه به اهل بيت را در بينش شهودى و حالات عرفانى بسيار موثر
مى دانست و عقيده داشت: نمى شود كه كسى عارف الهى باشد و صاحب ولايت نباشد و در
آستانه اهلبيت سرفرود نياورد و عتبه بوس آنان نباشد, چون واسطه فيض ولايت است ,
هر عارفى كه مى خواهد به حالات معنوى راه يابد بدون ولايت به جايى نخواهد رسيد و
خود مرحوم علامه دركسب كمالات عرفانى و پژوهش هاى علمى اين گونه بود و در تفسيرش
بحث هاى روايى دارد و اين حالت; يعنى جوامع روايى ما تفسير قرآنند, وجود مبارك
ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهى دارند و جناب علامه در كنار سفره ولايت و فانى
در ولايت بود و در بحث هاى عرفانى, علوم اهلبيت را دخالت مى داد و رونق اين علم را
مديون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت مى دانست.
به نظر علامه, در ميان صحابه رسول اكرم(ص) كه نزديك به دوازده هزارنفر آنها در
كتب رجال ضبط و شناخته شده اند فقط حضرت على(ع) است كه بيان بليغ او از حقايق
عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بى كرانى مشتمل است. در بين ياران و
شاگردانش انسان هايى چون ((كميل بن زياد)), ((رشيد هجرى)), ((ميثم تمار)) و
((اويس قرن)) پيدا مى شوند كه عامه عرفاى مسلمان آنها را پس از حضرت على(ع) در
رإس سلسله خود قرارداده اند, كسان ديگرى كه درقرن دوم هجرى به وجود آمدند ونزد
مردم به زهاد و اولياى حق, و انسان هاى وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوى ـ
تربيتى خود را با حضرت على(ع) و يارانش از نظر دورنمى داشتند.
علا مه طباطبايى نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوف را در قرن هفتم هجرى
دانسته و خاطر نشان نموده است: ((اكثريت مشايخ عرفان كه نام هايشان در تذكره ها
ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طريقت به شكلى كه امروز مشاهده
مى كنيم يادگار آنان مى باشد, اگرچه برخى از آداب و رسوم شان به شيعه نيز سرايت
نموده است)).(10)
ايشان فرموده اند: ((يكى از بهترين شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين
طائفه از تعليم و تربيت (عارفان) ـ كه درحدود بيست و پنج سلسله كلى مى باشد و هر
سلسله منشعب به سلسله هاى فرعى متعدد ديگرى است ـ به استثناى يك طايفه, سلسله
طريقت و ارشاد خود را, به پيشواى اول شيعه, منتسب مى سازند. دليل ندارد كه ما
اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبى كه در ميان اين طايفه شيوع
پيداكرده اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل بدكان دارى نمائيم)).(11)
همان گونه كه اشاره گرديد علامه طباطبايى معلومات عرفانى را ملهم از معارف اهل
بيت (ع) مى داند و از سوى ديگر تاثير اين دانسته ها و به عبارت بهتر كشف و شهودها
را در فهم مقام ولايت و مبانى اعتقادى تشيع تإييد مى كند, ولى اين كه فرهنگ
اهلبيت(ع) بر اثر اين دسته از علوم يا تحت تإثير مبانى تربيتى آنها تحول پذيرد
و تغييرات و دگرگونى هايى در اين مجموعه استوار, صورت پذيرد مردود مى داند و
حقايقى را كه انسان از اين طريق به دست مىآورد در مقابل علوم اهل بيت نسبى
دانسته و مى افزايد اين مبانى هرگز دستخوش تغيير و تحول نمى شوند همان گونه كه
اصول معارف چون مبدإ و معاد و اصول عقلى نظير حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه
دگرگونى مصونند.(12)
اين فيلسوف وارسته التزام عملى به روايات موثق منقول از اهلبيت را همچون
التزام به آيات قرآنى در اصول دين و تعبد در معارف وحى را ضرورى دانسته, ولى در
عين حال استفاده از منابع روايى و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات
عقلى و شهودى مورد نقد قرار مى دهد.(13)
طريقت و شريعت
به نظر علامه طباطبايى چون پيروان مسالك عرفانى غالبا در محيط تسنن زندگى
مى نمودند و طريقه اى جز همان راه تسنن تصور نمى نمودند, وقتى براى بار اول به
مكتب معنوى اهل بيت(ع) اتصال يافتند و با الهامى كه از فروغ معنوى نخستين امام
شيعه گرفتند, هرگز برايشان باوركردنى نبود و حتى به ذهنشان هم خطور نمى كرد كه
رهبر معنوى كه خود يكى از خلفاى اربعه و جانشين گذشتگان خود مى باشد در معارف
اعتقادى و عملى اسلام نظرى به غيب و معنويت ناشى از حالات عرفانى داشته باشد, از
اين جهت از معارف اميرمومنان(ع) و نظريات عارفانه ايشان دست كشيده و با همان
توشه عمومى, راه سير و سلوك را پيش گرفتند!؟
اتخاذ چنين تصميمى موجب آن شد تا برخى از متون اعتقادى آنان مانع آن گردد تا
يك سلسله حقايق پاك برايشان كشف شود و روح تشيع كه به كتاب هاى عرفانى آنان
دميده شده; همچون روحى است كه در پيكرى رنجور و گرفتار آفت و بلا جاى گزيند و
قادر نباشد برخى از كمالات درونى خود را بروز دهد.
از طرف ديگر به دليل چنين رويكردى موفق نشدند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن
را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورهاى كافى راه را از منابع كتاب و سنت
دريافت كنند, لذا به دليل برآوردن نيازهاى مراحل مختلف سير و سلوك, از سوى
مشايخ طريقت دستورهايى صادر و رويه هايى اخذ شد كه در ميان فرمان هاى شرعى اسلام
سابقه نداشت و كم كم به اين جا رسيدند كه طريقه عرفانى در عين اين كه براى معرفت
حق و رسيدن به حالات معنوى مورد قبول خدا و رسول است, ولى در شرع اسلام دستورهايى
ندارد. در آغاز, اين عقيده از شرعيات فاصله كمى گرفت, ولى چون راه كج بود روز
به روز بر جدايى طريقت از شريعت افزوده شد تا آن كه اين دو مقابل يكديگر قرار
گرفتند و عبادات اسلامى, تزكيه و تهذيب نفس از راه عبوديت به شاهد بازى و
حلقه هاى نى و دف و ترانه هاى پرهيجان و رقص و وجد تبديل شد. علامه طباطبايى, پس
از تشريح دليل جدايى و تقابل شريعت و طريقت مى افزايد:
((جمعى از سلاطين و اولياى دولت و توانگران و اهل نعمت كه فطرتا به معنويات
علاقه مند بودند و از طرف ديگر از لذائذ مادى نمى توانستند دل بكنند, سر سپرده اين
طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل مى كردند كه
اين خود يكى از بذرهاى فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما مى كرد. بالاخره
عرفان به معناى حقيقت خود ـ خداشناشى يا معادشناسى ـ از ميان قوم رخت بربسته به
جاى آن جز گدايى و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزلخوانى, چيزى نماند)).(14)
از ديدگاه اين عارف والامقام, چنين نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادى
به اهل طريقت شيعه نيز راه يافت و همان گونه كه روش عمومى اجتماعى اكثر كه از
سيرت جاريه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود, شيعه را تحت الشعاع قرار داد و
نگذاشت سيرت نبى اكرم(ص) را پس از استقلال در ميان جمعيت متشكل خود, اجرا و عملى
سازد. ايشان به اين واقعيت اشاره كرده اند كه به دليل اين وضع ناگوار سليقه هاى
علمى كه شيعه با آن همه بار معنوى و سهولت و روانى از ائمه اهل بيت(ع) اخذ كرده
بود, در مدت زمانى كوتاه تحت تإثير سليقه هاى مشايخ صوفى قرار گرفت و طريقه
عرفان دچار رنگ هاى نامطبوع و علف هاى هرزى گشت.(15)
ايشان ضمن آن كه طريق سير معنوى و معرفت نفس را در صورت صحت, راه روشنى براى
خداشناسى و ارتباط با دنياى غلب مى داند و بر اين باور است كه چنين طريقى در خور
فهم عمومى نبوده و براى گروهى خاص عملى مى گردد, اما چنين نمى بيند كه از بيان و
تعليم اين راه صرف نظر شود و در دستورهاى شرعى افراد اين طريق شناخت, از انجام
تكاليف دينى و مقررات شرعى معاف شوند يا خود براى پيمودن اين راه نسخه هايى
تجويز كرده و مقررات جعل كنند, به نظر علامه طباطبايى بيانات دينى و معارف قرآنى
به گونه اى تنظيم شده اند كه براى تمامى طبقات بر حسب قدرت درك و سطح سواد و
معلومات قابل استفاده بوده و هر كس به فراخور حال خويش و طبق ظرفيت خود از آنها
بهره مند مى گردد و اين كه حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبيإ با انسان ها
به ميزان خردشان سخن مى گوييم; ناظر بر اين معناست و بدين مفهوم است كه هر كس بر
حسب توان فهم و دركش خطابى ويژه دارد.
علامه طباطبايى, براى روشن شدن اين موضوع مى نويسد: ((هرگز متصور نيست كه حكيم
على الاطلاق راه شريعت را كه در همه جا راه خود معرفى نموده اراده نكند و به جاى
آن به راهى كه هرگز بيان نكرده است و براى مردم مجهول است دعوت نمايد و بر
تقدير اين كه راه شريعت را اراده كرده باشد و اين همه اصرار را در سلوك آن كند,
هر راهى كه پيمودن آن مستلزم اهمال يا الغإ راه شريعت يا بخش هايى از راه شريعت
باشد, راه خدا نيست…
…دين حنيف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش مى دهد و يك رشته رفتار و
گفتارى را كه نسبت به موقعيت تكوينى آن زيان بخش است, تحريم كرده است و يك سلسله
از اعمال و افعال را كه نظر به زندگى جاويد انسان نافع و سودمند است, ايجاب
نموده, دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هيچ گونه تميز
فردى در اسلام منظور نشده است و به هيچ يك از طبقات مردم, اجازه داده نشده, روشى
در زندگى انتخاب كنند يا به اعمال و افعال خاصى بپردازند كه بيرون از روش هاى
عمومى اسلام باشد. زندگى انفرادى اختيار كنند يا از كسب و كار سر باز زنند يا
پاره اى از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترك آنها بكوشند, يا برخى از محرمات
را مانند معشوق بازى و باده گسارى و پرده درى را وسيله وصول به حق و شرط سير و
سلوك قرار دهند, يا آبروريزى و گدايى و هرگونه سبك وزنى را از اسباب تهذيب اخلاق
نفس بشمارند…)).(16)
البته منظور علامه در اين بحث از مخالفت هاى دينى آن دسته از گناهانى نيست كه
افرادى از جامعه به دليل سستى عقيده و بى اعتنايى به مقررات مذهبى مرتكب مى شوند
و در پايان مباحث ياد شده خود افزوده اند:
((مراد ما, يك رشته كردارها و رفتارهاى بيرون از مجراى شريعت اسلامى است كه در
سلسله هاى مختلف عرفان, جزء طريقت قرار گرفته است)).(17)
پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) انعام (6) آيه 57.
2 ) جاثيه (45) آيه 27.
3 ) اعراف (7) آيه 180.
4 ) مإخوذ و اقتباس از كتاب محمد در آئينه اسلام, علامه طباطبايى, ص 44.ـ40
5 ) شمس الدين محمد اسيرى لاهيجى, اسرار الشهود, تصحيح و مقدمه سيد على آل
داوود, ص15.
6 ) برگرفته از سخنان آيه الله جوادى آملى در بيان حالات علامه طباطبايى, مندرج
در مجله شاهد شماره48, ص15.
7 ) يادها و يادگارها (خاطراتى از علامه طباطبايى) تهيه و تنظيم على تاجينى,
ص92 و 93.
8 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص69.
9 ) مجله پيام انقلاب, شماره 123, 9 آبان 1363.
10 ) شيعه در اسلام, ص63.
11 ) رسالت تشيع در دنياى امروز, ص99.
12 ) نك: الميزان ج4, ص119.
13 ) در اين مورد رجوع كنيد به تفسير الميزان ذيل آيه 19 سوره مائده.
14 ) رسالت تشيع, ص102.
15 ) همان, ص103.
16 ) همان, ص106.
17 ) همان, ص109.