گفته ها و نوشته ها


در حضور خدا
عبدالله بن عمر به غلامى بگذشت كه گوسفندان به چرا داشت. گفت اى غلام از اين گوسفندان يكى به من فروش. غلام گفت: اين نه آن من است. ابن عمر گفت: اگر جويند گو گرگ بخورد. غلام گفت فاين الله؟ پس خدا كو؟ ابن عمر را از اين سخن خوش آمد آن غلام و آن گوسفندان را همه بخريد و غلام را آزاد كرد و گوسفندان را به نام وى باز كرد.

جوانمردى
در خبر است كه رسول (ص) نشسته بود. سائلى برخاست و سوال كرد. رسول(ص) روى سوى ياران كرد. گفت با وى جوانمردى كنيد. على(ع) برخاست و رفت. چون باز آمد يك دينار داشت و پنج درم و يك قرص طعام رسول(ص) گفت: يا على اين چه حال است؟ گفت: يا رسول الله چون سائل سوال كرد, بر دلم بگذشت كه او را قرصى دهم, باز در دلم آمد كه پنج درم به وى دهم. باز به خاطرم بگذشت كه يك دينار به وى بدهم. اكنون روا نداشتم كه آنچه به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نكنم. رسول(ص) گفت جوانمرد نيست مگر على.

حسن خط
ابن داود سجستانى در كتاب المصاحف آورده است كه ابى حكيمه گويد: من در كوفه مشغول نوشتن قرآن بودم و مرتب على(عليه السلام) به من سر مى زده بر كار من نظارت داشت و حسن خط و زيبائى كلمات او را به تحسين واميداشت و مى فرمود: نور الهى را اينچنين نورانى و روشن نمائيد.(المصاحف صفحه 131)

فرهنگ اسلامى
شگفت انگيز است اين نژاد عرب كه در طول قرون دراز انگار در حال خفتگى بسر ميبرد و از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى افتد جدا و بى خبر بود, ناگهان بيدار شد و با نيرو و قدرت شگرف دنيا را تهديد كرد و زير و رو ساخت, فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند كه يكى از شگفتيهاى تاريخ بشرى مى باشد نيرو و فكر تازه اى كه اعراب را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد بنفس و قدرت, سرشار نمود آئين اسلام بود.
نهرو( جلد 1 صفحه 117 نگاهى به تاريخ جهان)

گوهر سخاوت
نقل گرديده كه عبدالله جعفر شوهر حضرت زينب در زمان خود سخى ترين مردم بود و در اثر سخاوت فوق العاده اى كه داشت هستى خود را به فقرا و مساكين داد. در اواخر عمر فقير و مستاصل گرديد بنحويكه نتوانست در مدينه بماند لذا حضرت زينب و ساير اولادهاى خود را برداشت و به طرف مصر رفت تا كسى او را نشناسد و دست حاجت بطرف او دراز نكند و او نتواند گرفتارى او را رفع نمايد.
(سفينه البحار)

همسال
از شخصى پرسيدند تو چقدر از برادر خود كوچك تر ميباشى گفت: تا پارسال يكسال از او كوچك تر بودم و لكن چون از پارسال تا امروز يكسال گذشت پس به او رسيده ام و همسال گشته ايم.
(منهاج السرور, ص32)

طماع
شخصى را ديدند در كوچه و خيابان كه راه مى رود دامن خويش را بر روى دست نگاه مى دارد و سبب اين عمل را از او پرسيدند گفت مى خواهم اگر كبوتر يا گنجشكى در هوا تخم كرد در دامن من بيفتد و از براى نهار خويش و عائله خود ببرم. به او گفتند مرغ در وسط هوا تخم نمى كند. گفت: ميدانم و لكن احتياط ضررى ندارد. باو گفتند آيا از خود كسى را با طمع تر ديده اى؟ گفت : آرى زن و بچه من كه منتظر نشسته اند تخم دامن مرا از براى نهار خويش بپزند و نان خورشت خود قراردهند.
(منهاج السرور, ص64)

حمد شفاست
در سفينه البحار نقل شده است كه حضرت امام حسن مجتبى مريض شد و مرض او به طول انجاميد پس روزى حضرت زهرا او را برداشت و به نزد پدر بزرگوارش برد و از آنحضرت براى فرزندش طلب دعا كرد. جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و عرض كرد تمام سوره هاى قرآن كه بر شما نازل شده در آنها فإ مى باشد و فإاشاره به آفت و مرض است مگر سوره حمد كه در او فإ نيست پس ظرف آبى را بطلبيد و چهل مرتبه بر او حمد را بخوانيد و آن آب را به حسن بپاشيد كه خداوند به او شفا عنايت خواهد كرد چون حضرت رسول بدستور جبرئيل عمل كرد و آن آب را بر فرزندش پاشيد حسن از جاى خويش برخاست. (منهاج السرور,ص90)

هديه خليفه
روزى هارون الرشيد در كوچه هاى بغداد گردش مى كرد ناگاه چشمش به بچه خوش صورتى افتاد كه با بچه ها بازى ميكرد او را به نزد خود احضار نمود و يك درهم به او داد بچه پول را نگرفت هارون تعجب كرد و علت را پرسيد
ـ مى ترسم مادرم بگويد دزدى كرده اى.
هارون گفت: بگو خليفه هارون به من داده.
گفت: هرگز مادر از من قبول نخواهد كرد زيرا مى گويد: خليفه يك درهم بكسى هديه نخواهد داد هارون از سخن آن كودك بقدرى خنديد كه قدرت راه رفتن نداشت و امر كرد صد اشرفى فورا به او بدادند.
(منهاج السرور, ص92)

فشار روزه
شخصى در تابستان روزه گرفته بود و طرف عصر كه شد از فشار تشنگى و گرسنگى زود بخانه آمد و به عيالش گفت سماور را آتش كن افطار نزديك است عيالش فهميد از فشار روزه حوصله بر شوهر تنگ شده و لذا سماور را آتش كرد و سماور جوش آمد و چاى دم كرد و شوهر در كمال غضب نشسته و نگاه به آفتاب ميكرد كه غروب كند و افطار نمايد شروع كرد به بهانه گرفتن عيالش نزديك آمد و گفت اى مرد صبر كن اينقدر بهانه مگير افطار ميكنى از خستگى بيرون مىآيى شوهر در كمال غضب گفت: اگر آفتاب امروز غروب كرد تف كن بر ريش من يقين بدان تا آفتاب امروز تو را بيوه نكند غروب نخواهد كرد.(منهاج السرور, ص 182)

بغض از ظالم
حاكم بروجرد روزى بديدار سيد مرتضى , پدر علامه بحرالعلوم رفت سيد مرتضى علامه را كه هنوز كودكى بيش نبود به حاكم معرفى كرد حاكم ايستاد و اظهار مهربانى زيادى كرد و رفت بحرالعلوم رو به پدرش نمود و عرض كرد بايد مرا از اين شهر بيرون فرستى مى ترسم هلاك شوم
چرا؟ مگر چه شده ؟ از وقتى كه حاكم بمن اظهار مهربانى كرد قلبم را مايل به او مى بينم گويا در دلم محبتى نسبت به او پيدا شده و آن بغض و عداوتى كه بايد نسبت به حاكم ظالم داشته باشم ندارم ديگر اين جا جاى ماندن نيست و همين امر سبب هجرت علامه از بروجرد شد. (منتخب التواريخ, ص197)

احمق كوته بين
امام سجاد عليه السلام به فرزندش امام باقر كه قصد مسافرت داشت فرمود: از رفاقت با احمق دورى كن زيرا اگر سخن بگويد حماقت و نادانيش او را رسوا خواهد كرد, اگر سكوت كند عجزش ظاهر خواهدشد,اگر به كارى دست بزند آن را خراب مى كند, اگر رازى به وى سپرده شود افشا مى نمايد, نه دانش خودش او را بى نياز مى كند و نه از دانش ديگران بهره مند مى گردد, اندرزگوى خود را اطاعت نمى كند و رفيق خود را راحت نمى گذارد, مادرش مرگ او را دوست دارد تا در عزايش گريه كند و زنش آروزى جدائى وى را در مغز مى پرورد, همسايه اش تمنا دارد كه از منزل او دور باشد و همنشينش از ترس مجالست با او در تنهائى و سكوت بسر مى برد, موقعى كه احمق در مجلس ديگران شركت مى كند اگر حضار محضر از او بزرگتر باشند همه آنها را عاجز مى كند و اگر از وى كوچكتر باشند با رفتار و گفتار احمقانه خود آنان را گمراه مى نمايد.
(بحارالانوار, ج16,قسمت 2, ص53)

ارفاق قبل از چهل سالگى
امام صادق عليه السلام فرمود: بنده الهى تا چهل سالگى در گشايش و توسعه رحمت الهى قرار دارد و چون چهل سال رسيد خداوند به دو فرشته ثبت اعمالش وحى مى كند كه از اين پس بر او سخت بگيريد و با شدت مورد مراقبتش قرار دهيد و تمام اعمال وى را از كم و زياد و كوچك و بزرگ بنويسيد. (روضه كافى, ص108)
پاورقي ها: